شرح آیه 3 سوره مبارکه مائده
3- حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ ۚ ذَٰلِكُمْ فِسْقٌ ۗ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ ۚ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا ۚ فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ ۙ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ
3- (گوشت) مردار، وخون، وگوشت خوک، و حیوانى که به غیر نام خدا ذبح شود، و حیوان خفه شده، و به زجر کشته شده، و حیوانى که براثر پرت شدن از بلندى بمیرد، و حیوانى که به ضرب شاخ حیوان دیگرى مرده باشد. و باقیمانده صید حیوان درنده ـ مگر آن که (بموقع به آن شکار برسید و) آن را سر ببرید ـ و حیوانى که روى بتها (یا در برابر آنها) ذبح مى شود، (همه) بر شما حرام شده است; و (همچنین) تقسیم کردن (گوشت حیوان) بوسیله چوبه هاى تیرِ مخصوص بخت آزمایى; تمام این اینها، فسق و گناه است. ـ امروز، کافران از (شکست) آیین شما مأیوس شدند; بنابراین، از آنها نترسید; و از (مخالفت) من بترسید! امروز، دین شما را برایتان کامل کردم; و نعمت خود را بر شما تمام نمودم; و اسلام را بعنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم ـ امّا کسانى که در حال گرسنگى، ناچار شوند، و تمایل به گناه نداشته باشند، (مانعى ندارد که از گوشتهاى ممنوع بخورند;) ـ خداوند، آمرزنده و مهربان است.
خوردنى هاى حرام
در آغاز این سوره، اشاره به حلال بودن گوشت چهار پایان به استثناى آنچه بعداً خواهد آمد، شده بود، آیه مورد بحث، در حقیقت همان استثناهائى است که وعده داده شده.
در این آیه حکم به تحریم یازده چیز شده است که بعضى از آنها در آیات دیگر قرآن نیز بیان گردیده، و تکرار آن جنبه تأکید دارد.
1 ـ نخست مى فرماید: «مردار بر شما حرام شده است» (حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ).
2 ـ همچنین «خون» (وَ الدَّمُ).
3 ـ و «گوشت خوک» (وَ لَحْمُ الْخِنْزیرِ).
4 ـ «و حیواناتى که طبق سنت جاهلیت به نام بت ها و اصولاً به غیر نام خدا ذبح شوند» (وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ).
درباره تحریم این چهار چیز و فلسفه آن در جلد اول تفسیر «نمونه» ذیل آیه 173 سوره «بقره»، توضیح کافى داده ایم.
5 ـ و نیز «حیواناتى که خفه شده باشند حرامند» (وَ الْمُنْخَنِقَةُ).
خواه به خودى خود، یا به وسیله دام، و خواه به وسیله انسان این کار انجام گردد، چنان که در زمان جاهلیت معمول بوده که گاهى حیوان را در میان دو چوب یا در میان دو شاخه درخت سخت مى فشردند تا بمیرد و از گوشتش استفاده کنند.
در بعضى از روایات نقل شده که: «مجوس» مخصوصاً مقیّد بودند حیوانات را از طریق خفه کردن بکشند، سپس از گوشتشان استفاده کنند، بنابراین ممکن است آیه ناظر به وضع آنها نیز باشد.(1)
6 ـ «و حیواناتى که با شکنجه و ضرب، جان بسپارند و یا به بیمارى از دنیا بروند» (وَ الْمَوْقُوذَةُ).(2)
در تفسیر «قرطبى» نقل شده: در میان عرب معمول بود که بعضى از حیوانات را به خاطر بت ها آن قدر مى زدند تا بمیرد و آن را یک نوع عبادت مى دانستند!(3)
7 ـ «و حیواناتى که بر اثر پرت شدن از بلندى بمیرند» (وَ الْمُتَرَدِّیَةُ).
8 ـ «و حیواناتى که به ضرب شاخ مرده باشند» (وَ النَّطیحَةُ).
9 ـ «و حیواناتى که به وسیله حمله درندگان کشته شوند» (وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ).
ممکن است یکى از فلسفه هاى تحریم این پنج نوع از گوشت هاى حیوانات آن باشد که خون به قدر کافى از آنها بیرون نمى رود; زیرا تا زمانى که رگ هاى اصلى گردن بریده نشود، خون به قدر کافى بیرون نخواهد ریخت، و مى دانیم خون مرکز انواع میکروب ها است و با مردن حیوان، قبل از هر چیز، خون عفونت پیدا مى کند.
و به تعبیر دیگر، این چنین گوشت ها یک نوع مسمومیت دارند و جزء گوشت هاى سالم محسوب نخواهند شد، مخصوصاً اگر حیوان بر اثر شکنجه، یا بیمارى و یا تعقیب حیوان درنده اى بمیرد، مسمومیت بیشترى خواهد داشت.
به علاوه جنبه معنوى ذبح که با ذکر نام خدا و رو به قبله بودن حاصل مى شود در هیچ یک از اینها نیست.
ولى اگر قبل از آن که این حیوانات جان بسپرند به آنها برسند، با آداب اسلامى آنها را سر ببرند و خون به قدر کافى از آنها بیرون بریزد، حلال خواهند بود و لذا به دنبال تحریم موارد فوق مى فرماید: «مگر آن که به موقع و با شرایط آن را ذبح کنید» (إِلاّ ما ذَکَّیْتُمْ).
بعضى از مفسران احتمال داده اند: این استثناء تنها به قسم اخیر یعنى «وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ» بر مى گردد.
ولى اکثر مفسران معتقدند: به تمام اقسام بر مى گردد، و این نظر به حقیقت نزدیک تر است.
ممکن است سؤال شود: چرا با وجود «مَیْتَة» در آغاز آیه، این موارد ذکر گردیده است، مگر تمام آنها داخل در مفهوم «مَیْتَة» نیست؟
در پاسخ مى گوئیم: «مَیْتَة» از نظر فقهى و شرعى مفهوم وسیعى دارد، یعنى هر حیوانى که با طریق شرعى ذبح نشده باشد در مفهوم «مَیْتَة» داخل است، ولى در لغت، «مَیْتَة» معمولاً به حیوانى گفته مى شود که خود به خود بمیرد.
بنابراین، موارد فوق در مفهوم لغوى «مَیْتَة» داخل نیست و لااقل احتمال این را دارد که داخل نباشد و لذا نیازمند به بیان است.
10 ـ در زمان جاهلیت، بت پرستان سنگ هائى در اطراف «کعبه» نصب کرده بودند که شکل و صورت خاصى نداشت، آنها را «نُصب» مى نامیدند، در مقابل آنها قربانى مى کردند و خون قربانى را به آنها مى مالیدند، و فرق آنها با بت، این بود که بت ها همواره داراى اشکال و صور خاصى بودند، اما «نُصب» چنین نبودند، قرآن در آیه فوق، این گونه گوشت ها را تحریم کرده، مى گوید: «و آنچه در برابر یا روى نصب ذبح شوند» (وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ).
روشن است: تحریم این نوع گوشت جنبه اخلاقى و معنوى دارد، نه جنبه مادّى و جسمانى، و در واقع یکى از اقسام «ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ» مى باشد، که به خاطر رواجش در میان عرب جاهلى، به آن تصریح شده است.
11 ـ نوع دیگرى از حیواناتى که تحریم آن در آیه فوق آمده، آنها است که به صورت «بخت آزمائى» ذبح و تقسیم مى گردیده و آن چنین بوده که:
ده نفر با هم شرط بندى مى کردند، حیوانى را خریدارى و ذبح نموده، سپس ده چوبه تیر که روى هفت عدد از آنها عنوان «برنده» و سه عدد عنوان «بازنده» ثبت شده بود، در کیسه مخصوصى مى ریختند و به صورت قرعه کشى آنها را به نام یک یک از آن ده نفر بیرون مى آوردند، هفت چوبه برنده به نام هر کس مى افتاد سهمى از گوشت بر مى داشت، و چیزى در برابر آن نمى پرداخت، ولى آن سه نفر که تیرهاى بازنده را دریافت داشته بودند، باید هر کدام یک سوم قیمت حیوان را بپردازند، بدون این که سهمى از گوشت داشته باشند.
این چوبه هاى تیر را «ازلام» جمع «زلم» (بر وزن قلم) مى نامیدند، اسلام خوردن این گوشت ها را تحریم کرد، نه به خاطر این که اصل گوشت حرام بوده باشد، بلکه به خاطر این که جنبه «قمار» و بخت آزمائى دارد، مى فرماید: «و آنچه را به وسیله چوب هاى مخصوصى بخت آزمائى قسمت مى کنید» (وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالأَزْلامِ).
روشن است: تحریم «قمار» و مانند آن اختصاص به گوشت حیوانات ندارد، بلکه در هر چیز انجام گیرد ممنوع است و تمام زیان هاى فعالیت هاى حساب نشده اجتماعى و برنامه هاى خرافى در آن جمع مى باشد.
و در پایان براى تأکید بیشتر روى تحریم آنها مى فرماید: «تمام این اعمال فسق است و خروج از اطاعت پروردگار» (ذلِکُمْ فِسْقٌ).(4)
بعد از بیان احکام فوق، دو جمله پرمعنى در آیه مورد بحث به چشم مى خورد، نخست مى گوید: «امروز کافران از دین شما مأیوس شدند، بنابراین از آنها نترسید و تنها از (مخالفت) من بترسید» (الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ).
سپس مى فرماید: «امروز دین و آئین شما را کامل کردم، و نعمت خود را بر شما تمام نمودم، و اسلام را به عنوان آئین شما پذیرفتم» (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دیناً).
و در پایان آیه بار دیگر به مسائل مربوط به گوشت هاى حرام بازگشته، و حکم صورت اضطرار را بیان کرده، مى گوید: «کسانى که به هنگام گرسنگى ناگزیر از خوردن گوشت هاى حرام شوند در حالى که تمایل به گناه نداشته باشند خوردن آن براى آنها حلال است; زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است» (فَمَنِ اضْطُرَّ فی مَخْمَصَة غَیْرَ مُتَجانِف لاِ ِثْم فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ).
و به هنگام ضرورت بندگان خود را به مشقت نمى افکند و آنها را کیفر نمى دهد.
«مَخْمَصَه» از ماده «خَمْص» (بر وزن لمس) به معنى «فرورفتگى» است، و به معنى گرسنگى شدید که باعث فرورفتگى شکم مى شود نیز آمده است خواه به هنگام قحطى باشد یا به هنگام گرفتارى شخصى.
«غَیْرَ مُتَجانِف لاِ ِثْم» به معنى آن است که تمایل به گناه نداشته باشد، که یا به عنوان تأکید مفهوم اضطرار آمده.
یا به منظور آن است که به هنگام ضرورت زیاده روى در خوردن گوشت حرام نکند، و آن را حلال نشمرد.
یا آن که مقدمات اضطرار را خودش فراهم نساخته باشد.
و یا آن که در سفرى که براى انجام کار حرامى در پیش گرفته، گرفتار چنان ضرورتى نشود.
ممکن است همه این معانى از این عبارت منظور باشد.(5)
* * *
نکته ها:
1 ـ اعتدال در استفاده از گوشت
آنچه از مجموع بحث هاى فوق و سایر منابع اسلامى استفاده مى شود، این است که: اسلام در مورد بهره بردارى از گوشت ها ـ همانند سایر دستورهایش ـ یک روش کاملاً اعتدالى را در پیش گرفته، یعنى نه همانند مردم زمان جاهلیت که از هر نوع گوشتى مى خوردند، اعم از گوشت سوسمار، مردار و امثال آن، و یا همانند بسیارى از غربى هاى امروز که حتى از خوردن گوشت خرچنگ و کرم ها چشم پوشى نمى کنند.
و نه مانند «هندوها» که مطلقاً خوردن گوشت را ممنوع مى دانند، بلکه، گوشت حیواناتى که داراى تغذیه پاک بوده و مورد تنفّر نباشند حلال کرده بر روى روش هاى افراطى و تفریطى خط بطلان کشیده و براى استفاده از گوشت ها شرائطى مقرّر داشته است، به این ترتیب که:
الف ـ حیواناتى که از گوشت آنها استفاده مى شود، باید از حیوانات علف خوار باشند; زیرا گوشت حیوانات گوشت خوار، بر اثر خوردن گوشت هاى مردار و آلوده، غالباً ناسالم و مایه انواع بیمارى ها است، به خلاف چهارپایان علف خوار که معمولاً از غذاهاى سالم و پاک استفاده مى کنند.
به علاوه، همان طور که در گذشته ذیل آیه 173 سوره «بقره» گفتیم هر حیوانى صفات خویش را از طریق گوشت خود، به کسانى که از آن مى خورند منتقل مى کند.
بنابراین، تغذیه از گوشت حیوانات درنده صفت قساوت و درندگى را در انسان تقویت مى نماید.
و نیز به همین دلیل است که در اسلام حیوانات جَلاّل یعنى حیواناتى که از نجاست تغذیه مى کنند، تحریم شده است.
ب ـ حیواناتى که از گوشتشان استفاده مى شود، باید مورد تنفّر نبوده باشند.
ج ـ و نیز باید زیانى براى جسم یا روح انسان تولید نکنند.
د ـ حیواناتى که در مسیر شرک و بت پرستى و مانند آنها قربانى مى شوند، چون از نظر معنوى ناپاکند، تحریم شده اند.
هـ ـ یک سلسله دستورها در اسلام براى طرز ذبح حیوانات وارد شده که هر کدام به نوبه خود، داراى اثر بهداشتى یا اخلاقى مى باشد.
* * *
2 ـ روز اکمال دین کدام روز است
در اینجا بحث مهمى پیش مى آید که: منظور از «الیوم» (امروز) که در دو جمله بالا تکرار شده چیست؟
یعنى کدام روز است که این «چهار جهت» در آن جمع شده، هم کافران در آن مأیوس شده اند، و هم دین کامل شده، هم نعمت خدا تکامل یافته، هم خداوند آئین اسلام را به عنوان آئین نهائى مردم جهان پذیرفته است.
در این مورد، در میان مفسران سخن بسیار است، ولى آنچه جاى شک نیست این است که: چنین روزى باید روز بسیار مهمى در تاریخ زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) باشد، نه یک روز ساده و عادى و معمولى; زیرا این همه اهمیت براى یک روز عادى معنى ندارد.
لذا در پاره اى از روایات آمده است: بعضى از یهود و نصارى با شنیدن این آیه، گفتند: اگر چنین آیه اى در کتب آسمانى ما نقل شده بود، ما آن روز را روز عید قرار مى دادیم.(6)
اکنون باید از روى قرائن، نشانه ها و تاریخ نزول این آیه، و این سوره و تاریخ زندگانى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و روایاتى که از منابع مختلف اسلامى به دست ما رسیده، این روز مهم را پیدا کنیم:
1 ـ آیا منظور روزى است که احکام بالا درباره گوشت هاى حلال و حرام نازل شده؟
قطعاً چنین نیست; زیرا نزول این احکام واجد این همه اهمیت نیست نه باعث تکمیل دین است; زیرا آخرین احکامى نبوده که بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده، به دلیل این که: در دنباله این سوره به احکام دیگرى نیز برخورد مى کنیم، علاوه بر این نزول این احکام سبب یأس کفار نمى شود، چیزى که سبب یأس کفار مى شود، فراهم ساختن پشتوانه محکمى براى آینده اسلام است.
و به عبارت دیگر، نزول این احکام و مانند آن تأثیر چندانى در روحیه کافران ندارد و این که گوشت هائى حلال یا حرام باشد، آنها حساسیتى روى آن ندارند.
2 ـ آیا منظور از آن «روز عرفه» در آخرین حج پیامبر(صلى الله علیه وآله) است؟! (همان طور که جمعى از مفسران احتمال داده اند).
پاسخ این سؤال نیز منفى است; زیرا نشانه هاى فوق بر آن روز نیز تطبیق نمى کند; چرا که حادثه خاصى که باعث یأس کفار بشود در آن روز واقع نشده، اگر منظور انبوه اجتماع مسلمانان است که قبل از روز عرفه نیز در خدمت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در «مکّه» بودند.
و اگر منظور نزول احکام فوق در آن روز است که آن نیز همان طور که گفتیم چیز وحشتناکى براى کفار نبود.
3 ـ و آیا مراد «روز فتح مکّه» است (چنان که بعضى احتمال داده اند) با این که تاریخ نزول این سوره مدت ها بعد از فتح «مکّه» بوده است؟!
4 ـ و یا منظور روز «نزول آیات سوره برائت» است، که آن هم مدت ها قبل از نزول این سوره، بوده است؟!
5 و 6 ـ و از همه عجیب تر احتمالى است که بعضى دیگر داده اند که: این روز، روز ظهور اسلام، یا بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) باشد، با این که آنها هیچگونه ارتباطى با روز نزول این آیه ندارند و سال هاى متمادى در میان آنها فاصله بوده است.
بنابراین، هیچ یک از احتمالات ششگانه فوق با محتویات آیه سازگار نیست.
در اینجا احتمال دیگرى نیز هست که تمام مفسران شیعه آن را در کتب خود آورده اند و روایات متعددى آن را تأیید مى کند، و با محتویات آیه کاملاً سازگار است و آن این که:
منظور «روز غدیر خم» است، روزى که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) امیر مؤمنان على(علیه السلام) را رسماً براى جانشینى خود تعیین کرد، آن روز بود که کفار در میان امواج یأس فرو رفتند; زیرا انتظار داشتند آئین اسلام قائم به شخص باشد، با از میان رفتن پیغمبر(صلى الله علیه وآله) اوضاع به حال سابق برگردد، و اسلام تدریجاً برچیده شود.
اما هنگامى که مشاهده کردند، مردى که از نظر علم و تقوا و قدرت و عدالت بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله)، در میان مسلمانان، بى نظیر بود، به عنوان جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله)انتخاب شد، و از مردم براى او بیعت گرفت، یأس و نومیدى نسبت به آینده اسلام، آنها را فرا گرفت و فهمیدند آئینى است ریشه دار و پایدار.
در این روز بود که آئین اسلام به تکامل نهائى خود رسید; زیرا بدون تعیین جانشین براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و بدون روشن شدن وضع آینده مسلمانان، این آئین به تکامل نهائى نمى رسید.
آن روز بود که نعمت خدا با تعیین رهبر لایقى همچون على(علیه السلام) براى آینده مردم کمال یافت.
و نیز آن روز بود که اسلام با تکمیل برنامه هایش، به عنوان آئین نهائى از طرف خداوند پذیرفته شد (بنابراین جهات چهارگانه در آن جمع بوده).
علاوه بر این، قرائن زیر نیز این تفسیر را تأیید مى کند:
الف ـ جالب توجه این که در تفسیر «فخر رازى» و تفسیر «روح المعانى» و تفسیر «المنار» در ذیل این آیه نقل شده است که: پیامبر(صلى الله علیه وآله) بعد از نزول این آیه بیش از هشتاد و یک روز عمر نکرد.(7)
و با توجه به این که وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله) در روایات اهل تسنن، و حتى در بعضى از روایات شیعه (مانند آنچه «کلینى» در کتاب معروف «کافى» نقل کرده است) روز دوازدهم ماه ربیع الاول بوده،(8) چنین نتیجه مى گیریم که روز نزول آیه درست روز هیجدهم ذى الحجه بوده است.(9)
ب ـ در روایات فراوانى که از طرق معروف اهل تسنن و شیعه نقل شده، صریحاً این مطلب آمده است که: آیه شریفه فوق، در روز غدیر خم و به دنبال ابلاغ ولایت على(علیه السلام) نازل گردید، از جمله:
1 ـ دانشمند معروف سنّى «ابن جریر طبرى» در کتاب «ولایت» از «زید بن ارقم» صحابى معروف، نقل مى کند که: این آیه در روز «غدیر خم» درباره على(علیه السلام)نازل گردید.
2 ـ «حافظ ابو نعیم اصفهانى» در کتاب «ما نزل من القرآن فى عَلىّ(علیه السلام)» از «ابو سعید خدرى» (صحابى معروف) نقل کرده که: پیامبر(صلى الله علیه وآله) در غدیر خم، على(علیه السلام) را به عنوان ولایت، به مردم معرفى کرد و مردم متفرق نشده بودند تا این که آیه «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ...» نازل شد.
در این موقع پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:
اَللّهُ أَکْبَرُ عَلى اِکْمالِ الدِّیْنِ وَ اِتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رَضِىَ الرَّبِّ بِرِسالَتِى وَ بِالْوِلایَةِ لِعَلِىٍّ(علیه السلام) مِنْ بَعْدِى، ثُمَّ قالَ: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ:
«اللّه اکبر بر تکمیل دین و اتمام نعمت پروردگار و خشنودى خداوند از رسالت من و ولایت على(علیه السلام) بعد از من، سپس فرمود: هر کس من مولاى اویم على(علیه السلام)مولاى او است، خداوندا! آن کس که او را دوست بدارد دوست بدار، و آن کس که او را دشمن دارد، دشمن بدار، هر کس او را یارى کند یارى کن، و هر کس دست از یاریش بر دارد دست از یارى او بردار».
3 ـ «خطیب بغدادى»، در تاریخ خود از «ابو هریره» از پیامبر(صلى الله علیه وآله) چنین نقل کرده که: بعد از جریان غدیر خم و پیمان ولایت على(علیه السلام) و گفتار عمر بن خطاب: «بَخٍّ بَخٍّ یَا بْنَ أَبِى طالِب أَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى کُلِّ مُسْلِم» آیه «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِیْنُکُمْ» نازل گردید.(10)
در کتاب نفیس «الغدیر» علاوه بر روایات سه گانه فوق، سیزده روایت دیگر نیز در این زمینه نقل شده است.
در کتاب «احقاق الحق»، از جلد دوم تفسیر «ابن کثیر»، صفحه 14 و از «مناقب خوارزمى»، صفحه 47 نزول این آیه را درباره داستان غدیر از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل کرده است.(11)
در تفسیر «برهان» و «نور الثقلین» نیز ده روایت از طرق مختلف نقل شده که این آیه درباره على(علیه السلام) یا روز «غدیر خم» نازل گردیده، که نقل همه آنها نیازمند به رساله جداگانه است.(12)
مرحوم «علامه سیّد شرف الدین» در کتاب «المراجعات» چنین مى گوید: «نزول این آیه را در روز غدیر در روایات صحیحى که از امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) نقل شده، ذکر گردیده و اهل سنت، شش حدیث با اسناد مختلف از پیامبر(صلى الله علیه وآله)در این زمینه نقل کرده اند که صراحت در نزول آیه در این جریان دارد».(13)
از آنچه در بالا گفتیم روشن مى شود: اخبارى که نزول آیه فوق را در جریان غدیر بیان کرده، در ردیف خبر واحد نیست که بتوان با تضعیف بعضى اسناد آن، آنها را نادیده گرفت.
بلکه اخبارى است که اگر متواتر نباشد لااقل مستفیض است، و در منابع معروف اسلامى نقل شده، اگر چه بعضى از دانشمندان متعصب اهل تسنن، مانند: «آلوسى» در تفسیر «روح المعانى» تنها با تضعیف سند یکى از این اخبار کوشیده اند بقیه را به دست فراموشى بسپارند و چون روایت را بر خلاف مذاق خویش دیده اند، مجعول و نادرست قلمداد کنند.
و یا مانند نویسنده تفسیر «المنار» با تفسیر ساده اى از آیه گذشته، بدون این که کمترین اشاره اى به این روایات کند، شاید خود را در بن بست دیده که اگر بخواهد روایات را ذکر کرده و تضعیف کند بر خلاف انصاف است و اگر بخواهد قبول کند بر خلاف مذاق او است!
نکته جالبى که باید در اینجا به آن توجه کرد این است که: قرآن در سوره «نور» آیه 55 چنین مى گوید:
وَعَدَ اللّهُ الَّذِیْنَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِیْنَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِیْنَهُمُ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً...:
«خداوند به آنهائى که از شما ایمان آوردند و عمل صالح انجام داده اند وعده داده است که آنها را خلیفه در روى زمین قرار دهد همان طور که پیشینیان آنانرا چنین کرد، و نیز وعده داده آئینى را که براى آن پسندیده است مستقر و مستحکم گرداند، و بعد از ترس به آنها آرامش بخشد».
در این آیه خداوند مى فرماید: آئینى را که براى آنها «پسندیده» در روى زمین مستقر مى سازد.
با توجه به این که: سوره «نور» قبل از سوره «مائده» نازل شده است،
و با توجه به جمله «رَضِیْتُ لَکُمُ الاِسْلامُ دِیْناً» که در آیه مورد بحث، درباره ولایت على(علیه السلام)نازل شده، چنین نتیجه مى گیریم که اسلام در صورتى در روى زمین مستحکم و ریشه دار خواهد شد که با «ولایت» توأم باشد; زیرا این همان اسلامى است که خدا «پسندیده» و وعده استقرار و استحکامش را داده است.
و به عبارت روشن تر، اسلام در صورتى عالمگیر مى شود که از مسأله ولایت اهل بیت(علیهم السلام) جدا نگردد.
مطلب دیگرى که از ضمیمه کردن «آیه سوره نور» با «آیه مورد بحث» استفاده مى شود این است که: در آیه سوره «نور» سه وعده به افراد با ایمان داده شده است:
نخست خلافت در روى زمین.
دیگر امنیت و آرامش براى پرستش پروردگار.
و سوم استقرار آئینى که مورد رضایت خدا است.
این سه وعده در روز «غدیر خم» با نزول آیه «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِیْنُکُمْ...» جامه عمل به خود پوشید; زیرا نمونه کامل فرد با ایمان و عمل صالح، یعنى على(علیه السلام) به جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نصب شد و به مضمون جمله «الیَوْمَ یَئِسُ الَّذِیْنَ کَفَرُوا مِنْ دِیْنِکُمْ» مسلمانان در آرامش و امنیت نسبى قرار گرفتند و نیز به مضمون «وَ رَضِیْتُ لَکُمُ الاِسْلامُ دِیْناً» آئین مورد رضایت پروردگار در میان مسلمانان استقرار یافت.
البته این تفسیر، با روایاتى که مى گوید آیه سوره «نور» در شأن مهدى(علیه السلام)نازل شده،(14) منافات ندارد; زیرا «آمَنُوا مِنْکُمْ...» داراى معنى وسیعى است که یک نمونه آن در روز «غدیر خم» انجام یافت و سپس در یک مقیاس وسیع تر و عمومى تر در زمان قیام مهدى(علیه السلام) انجام خواهد یافت.
بنابراین، کلمه «الارض» در آیه، به معنى همه کره زمین نیست، بلکه معنى وسیعى دارد که هم ممکن است بر تمام کره زمین گفته شود، و هم به قسمتى از آن، چنان که از موارد استعمال آن در قرآن نیز استفاده مى شود که: گاهى بر قسمتى از زمین اطلاق شده و گاهى بر تمام زمین (دقت کنید).
* * *
3 ـ یک سؤال لازم
تنها سؤالى که در مورد آیه باقى مى ماند این است که:
اوّلاً ـ طبق اسناد فوق، و اسنادى که در ذیل آیه «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ اِلَیْکَ» خواهد آمد هر دو مربوط به جریان «غدیر» است، پس چرا در قرآن میان آن دو فاصله افتاده؟! یکى آیه 3 سوره «مائده» و دیگرى آیه 67 همین سوره است.
ثان یاً ـ این قسمت از آیه که مربوط به جریان «غدیر» است، ضمیمه به مطالبى شده که درباره گوشت هاى حلال و حرام است و تناسب چندانى میان
این دو به نظر نمى رسد.(15)
در پاسخ باید گفت:
اوّلاً ـ مى دانیم آیات قرآن، و همچنین سوره هاى آن، بر طبق تاریخِ نزول، جمع آورى نشده است، بلکه بسیارى از سوره هائى که در «مدینه» نازل شده مشتمل بر آیاتى است که در «مکّه» نازل گردیده و به عکس آیات مدنى را در لابلاى سوره هاى مکّى مشاهده مى کنیم.
با توجه به این حقیقت، جدا شدن این دو آیه از یکدیگر در قرآن جاى تعجب نخواهد بود (البته طرز قرار گرفتن آیات هر سوره تنها به فرمان پیامبر (صلى الله علیه وآله)بوده است).
آرى، اگر آیات بر طبق تاریخ نزول جمع آورى شده بود جاى این ایراد بود.
ثانیاً ـ ممکن است قرار دادن آیه مربوط به «غدیر» در لابلاى احکام مربوط به غذاهاى حلال و حرام براى محافظت از تحریف و حذف و تغییر بوده باشد; زیرا بسیار مى شود براى محفوظ ماندن یک شىء نفیس آن را با مطالب ساده اى مى آمیزند تا کمتر جلب توجه کند (دقت کنید).
حوادثى که در آخرین ساعات عمر پیامبر(صلى الله علیه وآله) واقع شد، و مخالفت صریحى که از طرف بعضى افراد براى نوشتن وصیتنامه از طرف پیامبر(صلى الله علیه وآله) به عمل آمد، تا آنجا که حتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را (العیاذ بالله) متهم به هذیان و بیمارى! و گفتن سخنان ناموزون کردند، و شرح آن در کتب معروف اسلامى اعم از کتب اهل تسنن و شیعه نقل شده(16) شاهد گویائى است بر این که بعضى از افراد حساسیت خاصى در مسأله خلافت و جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله) داشتند و براى انکار آن حدّ و مرزى قائل نبودند!
آیا چنین شرائطى ایجاب نمى کرد که براى حفظ اسناد مربوط به خلافت و رساندن آن به دست آیندگان چنین پیش بینى هائى بشود؟ و با مطالب ساده اى آمیخته گردد که کمتر جلب توجه مخالفان سر سخت را بکند؟!
از این گذشته ـ همان طور که دانستیم ـ اسناد مربوط به نزول آیه «الیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ» درباره «غدیر» و مسأله جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله) تنها در کتب شیعه نقل نشده است که چنین ایرادى متوجه شیعه شود.
بلکه در بسیارى از کتب اهل تسنن نیز آمده است، و به طرق متعددى این حدیث از سه نفر از صحابه معروف نقل شده است.
* * *
1 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 16، صفحه 273 (جلد 24، صفحه 39، چاپ آل البیت) ـ «مستدرک»، جلد 16، صفحه 142، چاپ آل البیت ـ تفسیر «عیاشى»، جلد 1، صفحه 291، چاپخانه علمیه تهران، 1380 هـ ق ـ «نور الثقلین»، جلد 1، صفحه 586، مؤسسه اسماعیلیان قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ تفسیر «على بن ابراهیم قمى»، جلد 1، صفحه 161، مؤسسه دار الکتاب قم، طبع سوم، 1404 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 62، صفحه 319.
2 ـ «مَوْقُوذَة» از ماده «وقذ» (بر وزن نقض) به معنى کتک زدن شدید است که منجر به مرگ گردد. و یا بیمارى شدیدى است که حیوان را به کام مرگ بکشاند.
گاهى کتک زدن و بیمارى شدید که منجر به مرگ نشود را نیز «وقذ» مى گویند، ولى در مورد آیه، همان معنى اول مراد است.
3 ـ تفسیر «قرطبى»، جلد 6، صفحه 48، ذیل آیه مورد بحث، مؤسسة التاریخ العربى، بیروت، 1405 هـ ق.
4 ـ گر چه «ذلِکُم» اسم اشاره مفرد است که با خطاب جمع همراه شده و قاعدتاً باید به مفرد برگردد، ولى مى دانیم اشاره مفرد نسبت به مجموعه اى که به منزله واحدى فرض شده اند، اشکالى ندارد.
5 ـ براى توضیح بیشتر در این زمینه به جلد اول تفسیر «نمونه»، ذیل آیه 173 سوره «بقره» مراجعه کنید.
6 ـ تفسیر «المنار»، جلد 6، صفحه 155.
7 ـ تفسیر «کبیر فخر رازى»، جلد 11، صفحه 139، ذیل آیه مورد بحث، دار الکتب العلمیه تهران، طبع دوم.
8 ـ «کافى»، جلد 1، صفحه 439، دار الکتب الاسلامیة.
9 ـ البته این در صورتى است که روز وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله) و خود روز غدیر را محاسبه نکنیم و در سه ماه پشت سر هم، دو ماه را 29 روز بگیریم که این موضوع کاملاً امکان پذیر است و با توجه به این که در روزهاى قبل و بعد از روز غدیر، حادثه مهمى در تاریخ اسلام رخ نداده است که تاریخ فوق قابل تطبیق بر آن باشد، مسلّم مى شود که منظور از آن جز روز غدیر نیست.
10 ـ این سه روایت را مرحوم علامه امینى با تمام مشخصات در جلد اول «الغدیر»، صفحات 230، 231 و 232 نقل کرده است و در کتاب «احقاق الحق»، جلد 6، صفحه 353 نزول آیه فوق درباره جریان غدیر به دو طریق از «ابو هریره» نقل شده است و از «ابو سعید خدرى» نیز به چندین طریق آمده است.
11 ـ «احقاق الحق»، جلد 6، صفحه 353 به بعد، دار الکتب الاسلامیة، 1382 هـ ق.
12 ـ به جلد اول تفسیر «برهان» و جلد اول تفسیر «نور الثقلین»، ذیل آیه فوق مراجعه شود.
13 ـ «المراجعات»، نامه 12، صفحه 38، دار الصادق للمطبوعات بیروت و همچنین نسخه مطبوعه توسط سیّد على شرف الدین و سیّد موسى شرف الدین، چاپخانه عرفان، صیدا، 1353 هـ ق و 1953 میلادى، طبع سوم و صفحه 75، دار الکتاب الاسلامى، چاپخانه امیر، طبع دوم، 1423 هـ ق، 2002 میلادى، و صفحه 91، جمعیّة الاسلامیة، طبع دوم، 1402 هـ ق و 1982 میلادى، تحقیق: حسین راضى ـ این مطلب در پاورقى توسط مرحوم علامه سیّد شرف الدین نوشته شده است.
14 ـ «مجمع البیان»، جلد 7، صفحه 267، ذیل آیه مورد بحث، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت، طبع اول، 1415 هـ ق ـ «نور الثقلین»، جلد 3، صفحات 619 و 620، ذیل آیه مورد بحث، مؤسسه اسماعیلیان، طبع چهارم، 1412 هـ ق.
15 ـ این ایراد در تفسیر «المنار» به طور اشاره در طى بحث هاى مربوط به این آیه ذکر شده است (جلد 6، صفحه 466).
16 ـ این حدیث در کتاب «صحیح بخارى» که از معروف ترین کتب اهل تسنن است در چند مورد نقل شده است، از جمله: «کتاب المرضى» جزء 4 ـ «کتاب العلم» جزء اول، صفحه 22 ـ «جوائز وفد» از کتاب جهاد، صفحه 118، جزء 2 ـ و در کتاب «صحیح مسلم» در جزء 2، صفحه 14 در آخر «وصایا» و همچنین در کتب دیگر طبق نقل مرحوم «شرف الدین» در کتاب «المراجعات» تحت عنوان «رزیة یوم الخمیس» آمده است.
..........................
تفسیر نمونه