چاپ کردن این صفحه

سرنوشت عبرت انگیز انسان بعد از مرگ، آیت الله مکارم شیرازی

 بسم الله الرحمن الرحیم

در سلسله مطالب روزانه که توسط سایت احسن الحدیث مطالب ویژه در خصوص قرآن مجید و یا نهج البلاغه و یا صحیفه سجادیه اعلام میگردد مطلب ذیل شرح نهج البلاغه برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله العظمی مکارم شیرازی تقدیم می گردد.

ناگهان مرگ فرا مى رسد!

در این بخش از خطبه، امام(علیه السلام) به سراغ پایان عمر این انسانِ غافلِ مغرورِ سرکش، مى رودکه چگونه در چنگال بیمارى هاى جانکاه و دادوفریاد بستگان و دوستانش، لحظات دردناک احتضار را مى گذراند و چنان ترسیمى از این حالت فرموده، که دلها را تکان مى دهد. مى فرماید: «(هنوز تلاش و کوشش او در طریق اشباع هوس ها و نیل به آرزوهایش پایان نگرفته که) ناراحتى هاى مرگ، در حالى که بقایاى سرکشى در او وجود دارد و در مسیر لذّات خود، گام بر مى دارد، او را در خود فرو مى برد، و ناگهان گرفتار حیرت و سرگردانى مى شود، و از شدّت بیمارى و درد و رنج ها، شب تا به صبح بیدار مى ماند (و ناله هاى جانکاه سر مى دهد)» (دَهِمَتْهُ(1)فَجَعَاتُ الْمَنِیَّةِ فِی غُبَّرِ(2)فِی غَمَرَاتِ الاْلاَمِ، وَ طَوَارِقِ الاَْوْجَاعِ وَالاَْسْقَامِ). جِمَاحِهِ(3)، وَ سَنَنِ(4) مِرَاحِهِ(5)، فَظَلَّ سَادِراً(6)، وَ بَاتَ سَاهِراً،

«این در حالى است که در میان برادرى غم خوار و پدرى مهربان (و همسرى دلسوز که) گریه و ناله سرداده اند و (مادرى دلسوخته که) از شدّت ناراحتى به سینه مى کوبد، قرار گرفته است.» (بَیْنَ أَخ شَقِیق، وَ وَالِد شَفِیق، وَدَاعِیَة بِالْوَیْلِ جَزَعاً، وَلاَدِمَة(7)). لِلصَّدْرِ قَلَقاً

آرى بستگان و نزدیکانش، از حیات او مأیوس شده و پیش از مرگ او ناله و فغان سرداده اند و هر زمان که از شدّت دردش، کاسته شود و به هوش آید، این ناله ها و فریادها، او را شکنجه و آزار مى دهد و مرگش را با چشم خود مى بیند و دیدگان پروحشتش به هر سو نگران است.

«این در حالى است که با سکرات بى تاب کننده مرگ و شداید غم انگیز و ناله هاى دردناک، و جان دادن پرمشقّت، و مرگ رنج آور، دست به گریبان است» (وَالْمَرْءُ فِی سَکْرَة مُلْهِثَة،(8)). وَ غَمْرَة کَارِثَة،(9) وَ أَنَّة مُوجِعَة، وَ جَذْبَة مُکْرِبَة(10)، وَ سَوْقَة(11) مُتْعِبَة

راستى، حالت جان دادن و سکرات مرگ حالت عجیبى است! انسانى که تا دیروز بر تخت قدرت نشسته بود و همه امکانات را در اختیار داشت، از باده غرور سرمست بود و به کائنات فخر مى فروخت، امروز در چنگال بیمارى هاى شدید، مانند مرغ مذبوحى دست و پا مى زند. اطرافیانش از او مأیوس شده و ناله و فریاد سرداده اند و از هیچ کس، کارى براى او ساخته نیست.

در جاى جاى تاریخ، سرگذشت هایى از قدرتمندان بزرگ و لحظه هاى جانکاهِ احتضار آنها، نقل شده است که به راستى تکان دهنده است.

در حالات «مأمون» خلیفه مقتدر عبّاسى - که دامنه حکومتش بخش هاى عظیمى از خاورمیانه را در برگرفته بود - مى نویسند: «وى با لشکر عظیمش از یکى از میدان هاى نبرد به سوى «طوس» باز مى گشت; به کنار چشمه اى در منطقه خوش آب و هوایى رسید، در آنجا توقّف کرد; ماهى بزرگ سفیدى در درون آب توجّه او را به خود جلب کرد; دستور داد آن را بگیرند و براى او سرخ کنند; در این حال لرزه اى بدن او را فرا گرفت، به گونه اى که قادر به حرکت نبود; پیوسته مى لرزید و هرقدر پوشاک بیشترى روى او قرار مى دادند، باز فریاد مى زد: «سرما! سرما!» اطراف او آتش روشن کردند، باز فریاد مى زد: «سرما! سرما!» ماهى سرخ شده را براى او آوردند حتّى نتوانست چیزى از آن بچشد. حالِ او، لحظه به لحظه سخت تر مى شد و در سَکَراتِ مرگ فرو مى رفت; عرق سنگین و چسبنده اى از بدن او بیرون مى ریخت; اطبّاى مخصوص او در حیرت از این بیمارى ناشناخته، فرو رفته بودند; وقتى حالش سخت تر شد، دستور داد: مرا بر جاى بلندى ببرید، که لشکریانم را ببینم. شب هنگام بود و سرتاسر بیابان از آتش هایى که لشکر افروخته بودند، روشن شده بود; «مأمون» سر به آسمان بلند کرد و این جمله را گفت: «یَامَنْ لاَیَزُولُ مُلْکُهُ، اِرْحَمْ مَنْ قَدْ زَالَ مُلْکُهُ; اى خدایى که حکومتت زوال ناپذیر است، رحم کن بر کسى که حکومتش پایان یافته است.» او را به بسترش بازگرداندند; «مُعتصم» به کسى دستور داد که در کنار بسترش بنشیند و شهادتین را بر زبانش جارى کند. هنگامى که صداى آن مرد بلند شد، «ابن ماسویه» طبیب مخصوص مأمون گفت: «فریاد نزن! به خدا سوگند! او در این حال، میان پروردگارش و «مانى» (مردى که در ایران باستان به دروغ ادّعاى نبّوت کرده بود) فرق نمى گذارد.» مأمون گویا متوجّه شد، چشمش را گشود در حالى که همچون دو کاسه خون شده بود; خواست با دستش ضربه اى به «ابن ماسویه» بزند و سخن عتاب آمیزى بگوید; امّا نه دست قادر به حرکت بود و نه زبان یاراى نطق داشت! چشم به سوى آسمان دوخت، در حالى که اشک سراسر چشمش را گرفته بود، تنها زبانش به این جمله گشوده شد: «یَامَنْ لاَیَمُوتُ اِرْحَمْ مَنْ یَمُوتُ; اى خدایى که مرگ و فنا براى تو نیست، رحم کن کسى را که در حال مرگ است.» این را گفت و براى همیشه خاموش شد(12)».

آرى، آن زمان که قدرت داشت هرگز باور نمى کرد که چنین روزى را در پیش دارد:

دیدى آن قهقهه کبک خرامان حافظ که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود!

حوادث بعد از مرگ

در این بخش از خطبه، امام(علیه السلام) به سرنوشت بسیار عبرت انگیز انسان بعد از مرگ اشاره مى کند و بحثى که در بخش قبل درباره حال احتضار آمده است، با آن ادامه مى یابد. امام(علیه السلام) در جمله هاى کوتاه و تکان دهنده خود، حال انسانى را ترسیم مى کند که بر اثر شدّت بیمارى، استخوان ها و عضلاتش فرسوده و تکیده شده و تنها مجسّمه اى بى روح ،از او باقى مانده که براى کَفْن و دَفْن و سپردن به گورستان، توسّط دوستان و بستگان، آماده مى شود. منظره اى که با مقایسه به حال حیات و زمان قدرت، بسیار تکان دهنده است.

مى فرماید: «سپس آن انسان را در کفن هایش مى پیچند، در حالى که از همه چیز مأیوس شده و همه را به دست فراموشى سپرده است و او را به آسانى در حالى که کاملا تسلیم است، بر مى گیرند و پیکر خسته و رنج دیده اش را، که بر اثر بیمارى ها کاملا لاغر شده است، بر چوبه هاى تابوت مى افکنند، در حالى که فرزندان و نوه ها و جمع دوستان، تابوت او را بر دوش مى کشند و به سوى خانه غربت -که دیدار او در آنجا از همگان قطع مى شود و در تنهایى وحشتناکى فرو مى رود- حمل مى کنند!» (ثُمَّ أُدْرِجَ فِی أَکْفَانِهِ مُبْلِساً،(1) وَجُذِبَ مُنْقَاداً سَلِساً،(2) ثُمَّ أُلْقِیَ عَلَى الاَْعْوَادِ رَجِیعَ(3)وَصَب،(4) وَ نِضْوَ(5) سَقَم، تَحْمِلُهُ حَفَدَةُ الْوِلْدَانِ، وَحَشَدَةُ(6) الاِْخْوَانِ، إِلَى دَارِ غُرْبَتِهِ، وَ مُنْقَطَعِ زَوْرَتِهِ(7)، وَ مُفْرَدِ وَحْشَتِهِ).

آرى! نخست، آخرین لباس را بر اندام او مى پوشانند; لباسى که از تشریفات و زرق و برق لباس هاى دنیا - که روزها و گاه هفته ها براى تهیّه آن زحمت مى کشیدند و با بهاى سنگینى تهیّه مى شد - کاملا دور است. لباسى که نه نیاز به خیّاط چیره دست دارد و نه ابعاد مختلف آن اندازه گیرى مى شود و نه کسى به دوام و جنس آن توجّه دارد و عجیب تر این که شاه و گدا در آن یکسانند و سهم همگان در آن، مساوى است!

آرى، لباسى است که یک بار مشاهده آن، مى تواند همه اسرار زندگى ناپایدار این جهان را، براى افراد تیزبین، فاش کند.

حرکت دادن او، به وسیله تابوت به سوى آرامگاه همیشگى اش صحنه تکان دهنده دیگرى است. نه از خود اراده اى دارد، نه پیشنهاد و اعتراضى! به هر کجا که ببرندش، تسلیم است و در هر جا دفنش کنند، کاملا مطیع! پیکرى که گاهى ماه ها یا سال ها در زیر ضربات بیمارى هاى گوناگون فرسوده شده; حتّى در روزهاى بازپسین حیاتش توان و قدرت و حرکتى نداشت; تا چه رسد به بعد از مرگش.

این همان انسانى است که روزى بر تخت قدرت تکیه کرده بود و با اشاره اى هزاران نفر را به حرکت در مى آورد; با گوشه چشمش کسى را مى بخشید و با کمترین خشمش، سر از تن بى گناهى جدا مى کرد، امروز به این حال و روز افتاده است!

طبق معمول، فرزندان و نواده ها و دوستان و بستگان و برادران، تابوت او را بر دوش مى گیرند، امّا به کجا مى برند؟ به جایى که همیشه از آن وحشت داشت و حتّى نام آن را بر زبان جارى نمى کرد و اگر از کنارش مى گذشت، صورت بر مى گرداند; جایى که رابطه او را به طور کامل، از مردم این جهان قطع مى کند و خانه اى وحشتناک و فراموش شده است.

در ادامه این سخن مى فرماید: «این وضع همچنان ادامه مى یابد تا تشییع کنندگان (با سپردن جنازه او به آرامگاه ابدیش) بازگردند و گریه کنندگانِ بى تاب، خاموش شوند (و او را تنها بگذارند)، در آن حفره گورش مى نشانند (و از او سؤال مى کنند) در حالى که از ترس و تحیّر در برابر سؤال و لغزش در آزمون، آهسته سخن مى گوید!» (حَتَّى إِذَا انْصَرَفَ الْمُشَیِّعُ، وَ رَجَعَ الْمُتَفَجِّعُ، أُقْعِدَ فِی حُفْرَتِهِ نَجِیّاً لِبَهْتَةِ(8)). السُّؤَالِ، وَ عَثْرَةِ الاِْمْتِحَانِ

آرى، همراهى بازماندگان و سوگواران بسیار کوتاه است! به مجرّد این که او را به قبرش بسپارند، همگى با او وداع گفته و باز مى گردند و تنهاى تنهایش، مى گذارند. اشک هاى چشمشان را پاک مى کنند و ناله هایشان خاموش مى شود و بى تابى، جاى خود را به آرامش مى دهد و به تدریج او را به فراموشى مى سپارند; در حالى که او سخت ترین لحظات را طى مى کند، باید خود را آماده پاسخ پرسش هاى فرشتگان الهى کند; پرسش هایى که گرچه پاسخش روشن است، امّا اظهار آن پاسخ، نیاز به آمادگى روحى و اعتقادى و عملى دارد و از قدرت بسیارى از مردم بیرون است و همین جا است که لغزش امتحان، آشکار مى شود.

در حقیقت جمله «أُقْعِدَ فِی حُفْرَتِهِ نَجِیّاً» اشاره روشنى به سؤال و جواب قبر دارد که در بحث نکات، به طور مشروح خواهد آمد و تعبیر به «نَجِیّاً» که از مادّه «نجوى» به معناى سخنان آهسته، گرفته شده، یا اشاره به مناجات با پروردگار است، که در آن لحظه حسّاس، دست به دامان لطف او مى زند; و یا سخن گفتن آهسته است، از ترس عدم توانایى بر پاسخ به سؤالات و مردود شدن در این امتحان بزرگ.

* * *

نکته ها

1- لحظات عبرت انگیز وداع زندگان با مردگان!

هنگامى که انسان چشم از این جهان مى پوشد، وضع او به کلّى دگرگون مى شود. تا آن لحظه که زنده بود، همگام و همرنگ با محیط و سایر زندگان بود; امّا اکنون حسابش به کلّى جدا شده، باید هر چه زودتر این موجود ناهمرنگ، از میان جمع خارج شود و به آنجا که رابطه اش با جامعه انسانى به کلّى قطع مى گردد، سپرده شود.

لحظاتى است بسیار عبرت انگیز! نه از خود اراده اى دارد، نه چیزى با خود مى برد، نه کسى مى تواند براى او کارى انجام دهد، نه ناله ها و فریادها و گریه ها سودى براى او دارد و نه نزدیکترین دوستان، کارى از دستشان ساخته است. جنازه او را به سرعت بر مى دارند و دور مى کنند و در گورى سرد و خاموش، زیر خروارها خاک، پنهان مى سازند. تنها چیزى که در ظاهر همراه او مى فرستند، همان چند قطعه پارچه بسیار کم ارزش و ندوخته است که آخرین لباس او را تشکیل مى دهد.نه از تخت و تاج شاهى خبرى است، و نه از زر و زیورها، و نه از کاخ ها و قصرها!

اینجاست که امیر مؤمنان على(علیه السلام) همانند بسیارى از پیشوایان بزرگ اسلام، توصیه مى کند که براى مهار زدن نفس طغیانگر، به یاد این لحظات بیفتید و بسیار از آن یاد کنید! چگونه از چیزى غافل مى شوید که او از شما غافل نمى شود؟ و مى فرماید: بهترین واعظ براى شما، همین جسمِ بى جانِ مردگانى است، که هر روز بر دوش زندگان به سوى آرامگاه جاویدان مى روند; از سراى «مألوف» که پیوسته به آن علاقه داشته اند، جدا مى شوند و در جایى که همیشه از آن وحشت داشته اند، سکونت اختیار مى کنند و از همه ناراحت کننده تر اینکه، پرونده اعمال آنها به کلّى بسته مى شود: نه چیزى مى توانند بر حسناتشان بیفزایند و نه چیزى از سیّئاتشان کم کنند.(9)

به راستى، هم لحظه تولّد و ورود در دنیا، عبرت انگیز است و هم لحظه خروج از دنیا! هر دو بى اختیار انجام مى شود و در هر دو حال، دست انسان از همه چیز خالى است و اگر انسان همه روز کمى به این دو بیندیشد به یقین در فاصله آن دو، گرفتار غرور و طغیان و نسیان و فراموشى نخواهد شد.

در یکى از اشعار منسوب به امیرمؤمنان على(علیه السلام) نکته بسیار لطیفى دیده مى شود، مى فرماید:

وَ فِی قَبْضِ کَفِّ الطِّفْلِ عِنْدَ وِلاَدَة دَلِیلٌ عَلَى الْحِرْصِ الْمُرَکَّبِ فِی الْحَىِّ

وَ فِی بَسْطِهَا عِنْدَ الْمَمَاتِ مَوَاعِظٌ أَلاَ فَانْظُرُونِی قَدْ خَرَجْتُ بِلاَ شَیءِ

شاعر توانمند معاصر، شهریار در ترجمه اشعار فوق چنین سروده است:

با مشت بسته چشم گشودى در این جهان یعنى به غیر حرص و غضب نیست حالیم!

با مشت باز هم روى آخر به زیر خاک یعنى ببین که مى روم و دست خالیم!

2- سؤال قبر چیست؟!

در این بخش از خطبه بالا، اشاره روشنى به مسأله سؤال قبر آمده است که هم در روایات اسلامى بازتاب گسترده اى دارد و هم در کلمات علماى عقاید. «محقّق خویى» در «منهاج البراعة» (شرح نهج البلاغه) مى گوید: مسلمانان اتفاق نظر دارند که سؤال قبر، حق است; بلکه مى توان آن را از ضروریّات دین شمرد; تنها گروه اندکى از مُلحدان به مخالفت با آن برخاسته اند... در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «لَیْسَ مِنْ شِیعَتِنَا مَنْ أَنْکَرَ ثَلاَثَةً: اَلْمِعْرَاجَ وَ سُؤالَ الْقَبْرِ وَ الشَّفَاعَةَ; کسى که سه چیز را انکار کند از پیروان ما نیست: معراج، سؤال قبر و شفاعت».(10)

روایات فراوان دیگرى نیز در منابع اسلامى در این زمینه وارد شده و در آنها آمده است: هنگامى که انسان را در قبر مى گذارند، دو فرشته به سراغ او مى آیند و از اصول عقاید او، توحید و نبوّت و ولایت امامان(علیهم السلام) پرسش مى کنند و حتّى مطابق بعضى از این روایات، از چگونگى صرف عمر و طریق کسب اموال و صرف آنها نیز پرسش مى کنند; چنانچه از مؤمنان راستین باشد، به خوبى از عهده پاسخ بر مى آید و مشمول رحمت و عنایات الهى مى شود و اگر از گنهکارانِ منحرف، باشد در پاسخ این سؤالات در مى ماند و گرفتار عذاب دردناک برزخى مى شود.

این نکته قابل توجّه است که از قراین موجود در روایات استفاده مى شود که سؤال و جواب قبر، یک سؤال و جواب ساده معمولى نیست، که انسان مطابق میل خود پاسخ گوید و خود را نجات دهد، بلکه سؤالى است که پاسخ آن از درون جان انسان و متن عقاید و اعمال او بر مى خیزد. گویى جوابى است از عمق تکوین و باطن انسان و در حقیقت این نخستین دادگاه عدل الهى است که در آغاز ورود او به عالم برزخ، انجام مى گیرد.

به تعبیرى دیگر: حادثه سنگین مرگ، به قدرى عظیم است که انسان را به کلّى از خود بى خود مى کند و روح او گویى محتوایش را از دست مى دهد، مگر این که در چیزى، آن چنان ثابت قدم باشد، که در برابر چنین حادثه اى نیز به فراموشى سپرده نشود.

مرحوم «علاّمه مجلسى» مى گوید: مشهور در میان متکلّمان امامیّه این است که سؤال قبر جنبه عمومى ندارد، بلکه مربوط به کسانى است که در درجات بالاى ایمان، یا کفر قرار داشته باشند; ولى مستضعفین و کودکان و دیوانگان سؤال قبر ندارند.

مرحوم «علاّمه خویى» بعد از نقل این کلام مى گوید: «اخبار متعدّدى در کتاب «کافى» و غیر آن وارد شده، که گواهى براین معنا مى دهد.(11)»

در اینجا یک پرسش باقى مى ماند: آیا سؤال قبر از این بدن جسمانى خواهد بود و پاسخ نیز از سوى همین بدن داده مى شود؟ یا این که پرسش و پاسخ از روح انسان در عالم برزخ است، که در کنار بدن قرار مى گیرد؟ و به تعبیر دیگر: سؤال از روح، در قالب مثالى است، یا از همین جسم مادّى عنصرى؟

در اینجا نظرهاى گوناگونى بیان شده; بعضى معتقدند روح به طور موقّت، به جسم باز مى گردد(البته نه به طور کامل بلکه به مقدارى که قادر به پاسخ سؤال باشد) و از سوى فرشتگان خدا، مورد سؤال قرار مى گیرد و پاسخ مى گوید.

ولى مرحوم «علاّمه مجلسى» در تحقیقى که پیرامون احادیث این باب دارد، در یکى از سخنانش چنین مى گوید: «الْمُرَادُ بِالْقَبْرِ فِی أَکْثَرِ الاَْخْبَارِ مَایَکُونُ الرُّوحُ فِیهِ فِی عَالَمِ الْبَرْزَخِ; مراد به قبر در اکثر اخبار، چیزى است که روح در آن در عالم برزخ قرار دارد (یعنى قالب مثالى نه این جسم مادّى عنصرى)» سپس مى افزاید: «این در صورتى است که ما روح را مجرّد از مادّه بدانیم، ولى اگر براى روح نوعى جسم لطیف قایل شویم، بدون نیاز به قالب مثالى، مسأله سؤال و جواب قبر، حل مى شود».(12)

از اینجا پاسخ شبهه اى که بعضى از ناآگاهان مطرح مى کنند که، ما اگر دهان مردگان را علامت گذارى کنیم و بعد از گذشتن یکى دو روز، قبر را بشکافیم، هیچ اثرى که نشان دهد آنها سخن گفته اند، مشاهده نمى شود، روشن مى گردد; زیرا سؤال و جواب از این بدن و با این دهان مادّى نیست، تا دنبال چنین اثرى باشیم.

از جمله امورى که بر صحَّت کلام «علاّمه مجلسى» گواهى مى دهد آیه شریفه «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ; پروردگارا! ما را دوبار میراندى و دوبار زنده کردى»(13) مى باشد; این سخن را گنهکاران در قیامت در پیشگاه خدا مى گویند و نشان مى دهد که «اِحیا» دو مرتبه بیشتر صورت نگرفته: یکى در دنیا و دیگرى در قیامت. اگر این بدن جسمانى در قبر پاسخگو باشد، باید حیات موقّتى نیز در قبر پیدا کند و در نتیجه، انسان صاحب سه حیات و سه مرگ خواهد شد (: حیات در دنیا و حیات در قبر و حیات در قیامت، و مرگ قبل از حیات در دنیا، و مرگ در پایان عمر، و مرگ بعد از حیات در قبر).

به این ترتیب، نباید تردید کرد که سؤال و جواب از روح انسان، در قالب برزخى صورت مى گیرد و اگر در خطبه شریفه بالا آمده است: «أُقْعِدَ فِی حُفْرَتِهِ; او را در قبر مى نشانند.» اشاره به همین معنا است و گرنه بسیارى از قبرها، مخصوصاً قبرهاى بدون لحد، گنجایش نشستن انسان را ندارد.



آخرین ویرایش در یکشنبه, 10 خرداد 1394 ساعت 11:08

موارد مرتبط