چاپ کردن این صفحه

خطبه هفدهم،بخش اول،آیت الله مکارم شیرازی

شرح نهج البلاغه

الصنف الاوّل: اِنَّ اَبْغَضَ الْخَلائِقِ اِلَى اللهِ رَجُلانِ: رَجُلٌ وَکَلَهُ اللهُ اِلى نَفْسِهِ; فَهُوَ جائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِیلِ، مَشْغُوفٌ بِکَلامِ بِدْعَة، وَ دُعاءِ ضَلالَة، فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ، ضَالٌّ عَنْ هَدْى مَنْ کَاَن قَبْلَهُ، مُضِلٌّ لِمَنِ اقتْدَى بِهِ فی حَیاتِهِ وَ بَعْدَ وَفاتِهِ، حَمَّالٌ خَطایا غَیْرِهِ، رَهْن بِخَطِیئَتِهِ.

از گفتارهاى امام(عليه السلام) است درباره کسى که بدون شايستگى و لياقت، متصدّى مقام. قضاوت در ميان مردم مى شود و در اين خطبه آمده است:
مبغوض ترين خلايق نزد خدا دو گروهند:
گروه اوّل: مبغوض ترين خلايق نزد خدا دو نفرند: کسى که خداوند وى را به حال خود واگذارده و از راه راست منحرف مى گردد. او به سخنان بدعت آميز خويش و دعوت به گمراهيها سخت دل بسته است، به همين دليل مايه انحراف کسانى است که فريبش را خورده اند! از طريق هدايت پيشينيان گمراه شده و کسانى را که در زندگيش يا پس از مرگش به او اقتدا کنند گمراه مى سازد! او بار گناه کسانى را که گمراه ساخته به دوش مى کشد و همواره در گروه گناهان خويش است.

منفورترین خلایق چه کسانى هستند؟

امام(علیه السلام) در این بخش از کلامش، نخست به تقسیم کردن مبغوض ترین خلایق خداوند به دو گروه پرداخته، مى فرماید: «دو نفر در پیشگاه خداوند از همه مخلوقات الهى مبغوض تر و منفورترند» (اِنَّ اَبْغَضَ الْخَلائِقِ اِلَى اللهِ رَجُلانِ).

بدیهى است حبّ و بغض به آن گونه که در انسانهاست در مورد خداوند مفهوم ندارد; زیرا این حب و بغض از قبیل حالات و دگرگونیهایى است که در روح و جان انسان بر اثر تمایل و نفرت نسبت به امورى پیدا مى شود; امّا در مورد خداوند حبّ به معناى مشمول رحمت ساختن و بغض به معناى دور نمودن از رحمت است.

سپس به توصیف گویایى از گروه اوّل، یعنى حاکمان یا عالمان هواپرست مى پردازد; و قبل از هر چیز به ریشه اصلى بدبختى آنها اشاره کرده، مى فرماید: «او کسى است که خداوند وى را به حال خود واگذارده است!» (رَجُل وَکَلَهُ اللهُ اِلى نَفْسِهِ).

تمام ممکنات و از جمله انسانها آن چنان به ذات پاک خدا وابسته اند که اگر لحظه اى رابطه آنان از او قطع مى شود همگى فانى و نابود مى شودند. توجّه به این وابستگى و پیوستگى، روح توکّل را در انسان زنده مى کند که همه چیز خود را به او واگذار کند، یعنى آنچه در توان دارد براى پیشرفت کارها تلاش نماید ولى با این حال بداند سرچشمه هر خیر و برکت و هر موهبت و نعمت ذات پاک اوست.

ولى هنگامى که انسان بر اثر غرور و خودخواهى و هواپرستى، از این حقیقت غافل شود و خویش را مستقل بپندارد از خدا بریده مى شود و همه چیز در نظر او وارونه مى گردد. این بریدگى از خدا همان معناى واگذار شدنش به خویشتن است و این ریشه تمام بدبختیها و انحرافات است.

به همین دلیل پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) که گل سر سبد عالم آفرینش بود بارها مى فرمود: «اَللّهُمَّ... لاتَکِلْنی اِلى نَفْسی طَرْفَة عَیْن اَبَداً; خداوندا! لحظه اى مرا به خویشتن وامگذار (و از ذات پاکت دور مفرما)!».(1)

این همان چیزى است که امیرمؤمنان على(علیه السلام) در آن سخنى پرمعنا مى فرماید: «الِهى کَفى بی عِزّاً اَنْ اَکُونَ لَکَ عَبْداً وَ کَفى بی فَخْراً انْ تَکُونَ لی رَبّاً; خداى من! این عزت براى من بس است که بنده تو باشم و این افتخار براى من کافى است که تو پروردگار من باشى»!(2)

همان گونه که در دعاهاى معصوم آمده است، مى فرماید: «اِنَّکَ اِنْ وَکَلْتَنی اِلى نَفْسی تُقَرِّبُنی مِنَ الشَّرِّ وَ تُباعِدُنی مِنَ الْخَیْرِ; اگر مرا به خویشتن واگذارى، هواى نفس من را به شرّ نزدیک و از خیر دور مى سازد».(3) سپس امام به دنبال بیان ریشه اصلى بدبختى این گونه افراد، به ثمرات شوم آن پرداخته و به هشت ثمره شوم که در واقع از قبیل علّت و معلول یکدیگرند اشاره مى فرماید:

نخست مى گوید: «چنین کسى از راه راست منحرف مى گردد» (فَهُوَ جائِر عَنْ قَصْدِ السَّبیلِ).

«قَصْدُ السَّبیلِ» همان راه میانه و معتدل و خالى از هرگونه افراط و تفریط است. قصدالسبیل راهى است که انسان را به سوى خدا مى برد همان گونه که در قرآن مجید آمده: «وَ عَلَى الله قَصْدُ السَّبیل; برخداست که راه راست را به بندگان نشان دهد (یا این که راه راست به خدا منتهى مى شود)».(4)

بدیهى است انسان در صورتى مى تواند راه راست را که از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است، از میان هزاران هزار راه انحرافى تشخیص دهد که عنایات الهیّه شامل حال او گردد; امّا کسى که از خدا بریده و به خود واگذار شده است در حیرت و سرگردانى فرو مى رود و به بیراهه کشانده مى شود; به ویژه این که بیراهه ها غالباً با هواى نفس هماهنگ است و زرق و برق دارد و به او چشمک مى زند.

در دوّمین ثمره شوم این واگذارى به خویشتن، که نتیجه طبیعى انحراف از جاده مستقیم است، مى فرماید: «چنین کسى به سخنان بدعت آمیز خویش سخت دل مى بندد» (مَشْغُوف بِکَلامِ بِدْعَة).

از آن جا به مرحله سوّم گام مى نهد که «در راه دعوت به ضلالت گام برمى دارد و از آن خوشحال است» (وَدُعاءِ ضَلالَة).

«شغف» از ماده «شغاف» (بر وزن کلاف) به معناى گره بالاى قلب یا پوسته نازک آن است که همچون غلافى تمام آن را در برگرفته، در قرآن مجید درباره عشق بى قرار «زلیخا» نسبت به «یوسف» از زبان زنان «مصر» به عنوان «قَدْ شَغَفَها حُبّاً» تعبیر شده است; و در جمله مورد بحث اشاره به این است که این گونه افراد خودخواه و خود محور، به سخنان بدعت آمیز خویشتن سخت دلبستگى دارند; همان دلبستگى که نتیجه اش دعوت دیگران به راه هاى ضلالت است، قرآن نیز مى گوید: «وَ ما دُعاءُ الْکافِرینَ اِلاّ فِی ضَلال; و دعوت کافران جز در ضلالت و گمراهى نخواهد بود».(5)

درباره حقیقت بدعت و انگیزه ها و نتایج آن، بحثى داریم که در نکته ها خواهد آمد.

در چهارمین وصف که در حقیقت نتیجه اوصاف پیشین است، مى فرماید: «چنین کسى مایه انحراف کسانى است که فریبش را خورده اند» (فَهُوَ فِتْنَة لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ).

همان که بر اثر خوش باورى یا فریب ظاهر خوردن، به او دل مى بندند و او را مقتدا و پیشواى خود مى پندارند و به او اعتماد مى کنند; بدیهى است آن کس که دلبسته بدعتها و دعوت کننده به ضلالتهاست، مایه گمراهى گروه هاى زیادى مى شود.

در پنجمین و ششمین توصیف چنین کسانى مى افزاید: «او هم خودش از طریق هدایت پیشینیان گمراه شده و هم گمراه کننده کسانى است که در زندگى او یا پس از مرگش به او اقتدا مى کنند» (ضالّ عَنْ هَدْىِ مَنْ کانَ قَبْلَهُ، مُضِلّ لِمَنِ اقْتَدى بِهِ فی حَیاتِهِ وَ بَعْدَ وَفاتِهِ).

منظور از «مَنْ کانَ قَبْلَهُ» پیامبران و اوصیاى بر حقّ آنان است; اشاره به این که راه هدایت از پیش روشن شده و عذرى براى پوییدن راه ضلالت وجود ندارد; با این حال راه پر نور هدایت را رها ساخته و در کوره راه تاریک ضلالت فرو افتاده است.

از همه اسفبارتر این که این گونه اشخاص، تنها در حیاتشان مایه گمراهى نیستند، بلکه بعد از وفات نیز تا قرنها و تا هزاران سال در گمراهى گمراهان سهیم و شریکند; زیرا طبق حدیث معروف نبوى «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً عُمِلَ بِها مِنْ بَعْدِهِ کانَ لَهُ اَجْرُهُ وَ مِثْلُ اُجُورِهِمْ مِنْ غَیْرِ اَنْ یَنْقُصَ مِنْ اُجُورِهِمْ شَیْئاً، وَ مَنْ سَنَّ سُنَّةٌ سَیِّئَةً فَعُمِلَ بِها بَعْدَهُ کانَ عَلَیْهِ وِزْرُهُ وَ مِثْلُ اَوْزارِهِمْ مِنْ غَیْرِ اَنْ یَنْقُصَ مِنْ اَوزارِهِمْ شَیْئاً; کسى که سنّت حسنه اى بگذارد که بعد از او به آن عمل شود، هم اجر خودش را مى برد و هم مانند اجر کسانى که به آن عمل کرده اند، بى آن که از اجر آنها چیزى کم کند; و کسى که سنّت بدى بگذارد و بعد از او به آن عمل شود، بار سنگین گناه آن را بر دوش مى کشد و هم بار گناه کسانى که به آن عمل کرده اند، بى آن که چیزى از گناهان آنها کم کند».(6)

این تعبیر هشدار مهمّى است به افرادى که در راه بدعتها گام بر مى دارند و پایه گذار ضلالتها هستند که بدبختى آنها منحصر به دوران حیاتشان نیست; گاه تا هزاران سال بعد از آن باید کفّاره اعمال خویش را بدهند.

على(علیه السلام) در خطبه 164 نیز تعبیر تکان دهنده دیگرى دارد، مى فرماید: «وَ اِنَّ شَرَّ النّاسِ عِنْدَ اللهِ اِمام جائِر ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ فَاَماتَ سُنَّةً مَاْخُوذَةً وَ اَحْیى بِدْعَةً مَتْرُوکَةً; بدترین مردم نزد پروردگار پیشواى ستمگرى است که هم خودش گمراه شده و هم مردم به وسیله او به گمراهى کشیده شده اند; سنّتهاى نیکوى پیشین را از بین برده و بدعتهاى متروک و فراموش شده را زنده کرده است».

در هفتمین و هشتمین توصیف که نتیجه مستقیم توصیفهاى سابق است، مى فرماید: «او بار گناهان کسانى را که گمراه ساخته به دوش مى کشد و همواره در گرو گناهان خویش است» (حَمّال خَطایا غَیْرِهِ، رَهْن بِخَطیئَتِهِ).

این سخن یک بیان تعبّدى نیست; بلکه کاملا منطقى است. چرا که هرگونه معاونت و کمک به گناه سبب شرکت در آن گناه است; و از آن جا که پیروان این پیشوایان گمراه با اراده خویش این راه را پیمودند چیزى از گناهان آنها نیز کاسته نمى شود.

قرآن مجید همین معنا را با صراحت در سوره نحل بیان کرده است، مى فرماید: «لِیَحْمِلُوا اَوْزارَهُمْ کامِلَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ مِنْ اَوْزارِ الَّذینَ یُضِلٌّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْم اَلاَساءَ مَا یَزِرُونَ; روز قیامت آنها باید بار گناهان خود را به طور کامل بر دوش کشند و هم بخشى از گناهان کسانى را که به خاطر جهل، گمراهشان مى سازند، آگاه باشید آنها بار سنگین بدى بر دوش مى کشند»!(7)

تعبیر به رهن در مورد گناهان خویش تعبیر جالبى است که از قرآن مجید گرفته شده: «کُلُّ نَفْس بِمَا کَسَبَتْ رَهینَةٌ; هرکس در گرو اعمال خویش است»(8)، همان گونه که مال گروگان، تا بدهى آن را نپردازند، آزاد نمى شود، انسان نیز تا کفّاره گناهان خویش را ندهد آزاد نخواهد شد; و تعبیر به حمّال در مورد گناهان دیگران نیز تعبیر جالب دیگرى است، گویى گناهان (همان گونه که از کلمه وِزْر نیز استفاده مى شود) بار عظیمى است که بر دوش صاحبان آنها و کسانى که باعث و بانى آن شده اند، سنگینى مى کند و آنها را از پا درمى آورد و از رسیدن به مقصد و صعود به آسمان قرب الهى باز مى دارد و در قعر آتش دوزخ فرو مى افکند.

از این جا روشن مى شود کسى که خدا او را به خویش واگذارد، در چه مسیر حرکت مى کند و به چه عاقبت شوم و دردناکى گرفتار مى شود.

* * *

 

نکته ها

1ـ بدعت چیست و بدعت گذار کیست؟

در گفتار بالا از سخنان بدعت آمیزى که مردم را به گمراهى مى کشاند مذمّت شده است; و در روایات اسلامى نیز در نکوهش بدعت و مذّمت بدعت گذاران و در «نهج البلاغه» در خطبه هاى دیگرى نیز سخنان فراوانى وارد شده است. از جمله در حدیثى مى خوانیم که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: «کُلُّ بِدْعَة ضَلالَة وَ کُلُّ ضَلالَة فِى النّارِ; هر بدعتى گمراهى است و هر گمراهى در دوزخ است».(9)

در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «اَبَى اللهُ لِصاحِبِ الْبِدْعَةِ بِالتَّوبَةِ قیلَ یا رَسُولَ اللهِ وَ کَیْفَ ذلِکَ؟ قالَ: اِنَّهُ قَدْ اُشْرِبَ قَلْبُهُ حُبَّها; خداوند توبه صاحب بدعت را هرگز نمى پذیرد! عرض کردند یا رسول الله چگونه چنین چیزى ممکن است؟

فرمود: به خاطر این که محبّت آن بدعت در اعماق دلش جاى گرفته است».(10)

«بدعت» در لغت به معناى انجام یک امر بى سابقه است، ولى در میان فقها و علماى اسلام به معناى کاستن یا افزودن چیزى بر دین است بدون هیچ دلیل معتبر; و از آن جا که معارف و احکام الهى باید از طریق وحى و ادّله معتبر به ثبوت برسد، هر بدعتى گناه بزرگ و عظیمى است و معمولا تمام انحرافات از بدعتها شروع شده است و اگر جلوى بدعت گرفته نشود، هرکس با سلیقه شخصى و فکر قاصر خود چیزى بر آیین خدا بیفزاید و یا از آن بکاهد، مدّتى نمى گذرد که دین الهى به طور کلّى مسخ، محو و نابود مى گردد; و این قانون تحریم بدعت بوده که تاکنون قرآن و اسلام را نگه داشته است.

بسیارى از بدعتها به خاطر شرایطى به سرعت پخش مى شود و گاه در طول زمان باقى مى ماند و گروه هاى کثیرى را به انحراف مى کشاند و بار گناه بدعت گذار را روز به روز سنگین مى کند، به همین دلیل در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که: مردى در گذشته تحت تأثیر وساوس شیطانى، بدعتى گذارد و مردم را به سوى آن دعوت کرد، گروهى تحت تأثیر او واقع شدند; بعد به خود آمد که این چه کارى بود که من کردم و در صدد توبه برآمد و به انواع وسایل متشبّث شد. خداوند به پیامبر آن زمان وحى فرستاد که به او بگو: به عزّت و جلالم سوگند! اگر آن قدر مرا بخوانى تا بند بند تو از هم جدا شود، دعاى تو را مستجاب نخواهم کرد، مگر این که افرادى که تحت تأثیر بدعت تو واقع شدند زنده کنى و آنها از بدعت باز گردند، آنگاه توبه ات پذیرفته خواهد شد.(11)

از آنچه گفته شد معلوم مى شود که بدعت نه شامل اختراعات و ابداعات و علوم و فنون طبیعى و پزشکى و صنعت مى شود، و نه نوآوریهایى که در صحنه فرهنگ و ادبیات صورت مى گیرد، و نه آداب و رسوم زندگى، و نه تطبیقات فقها در زمینه مسائل مستحدثه با استفاده از قواعد کلیه کتاب و سنّت.

بدعت آن است که حلالى را حرام و یا حرامى را حلال کنند و چیزى از آیین خدا بکاهند و یا چیزى بر آن بیفزایند بى آن که دلیل معتبرى بر آن قائم باشد، و یا آیین جدیدى اختراع کنند و مردم را به عنوان یک دین به سوى آن دعوت نمایند، این یکى از عظیمترین گناهان کبیره است.

این که در تاریخ «وهّابیّت» مى خوانیم گروهى از آنان حتّى با دوچرخه مخالفت مى کردند و آن را مرکب شیطان مى نامیدند و یا هنگامى که سران «سعودى» براى خبر گرفتن از مراکز لشکر، خطّ تلفنى کشیده بودند، آنها ریختند و همه را پاره کردند و از بین بردند و آن را «بدعت» نامیدند، کار بسیار ابلهانه اى است که هیچ ارتباطى با مفهوم بدعت که در فقه اسلامى آمده است ندارد و متأسّفانه تاریخ آنها پر از این گونه امور است.

گفتار کسانى که راه افراط را در برابر این گروه پیش گرفته اند و مى گویند در دین هیچ اصل ثابتى وجود ندارد، گفتار خطرناکتر و باطل ترى است که تمام ارزشهاى الهى را بر باد مى دهد و راه هرگونه تحریف و تغییر را به استناد افکار و خواسته هاى این و آن باز مى گذارد و اصالت دین را بکلّى از بین مى برد.

این سخن را با گفتارى از امیرالمؤمنین على(علیه السلام) در «کلمات قصار» (کلمه 123) پایان مى دهیم:

آن جا که مى فرماید: «طُوبى لِمَنْ ذَلَّ فی نَفْسِهِ... وَ عَزَلَ عَنِ النّاسِ شَرَّهُ وَ وَسِعَتْهُ السُّنَّةُ وَلَمْ یُنْسَبْ اِلَى الْبِدْعَةِ; خوشا به حال کسى که در نزد خود کوچک است (و تکبّر و برتربینى ندارد)... آزار او به مردم نمى رسد; سنّت پیامبر براى او کافى است و هرگز بدعتى به او نسبت داده نمى شود»!

در این عبارت سنّت و بدعت در برابر یکدیگر قرار گرفته، آنها که مطیع فرمان خدا و پیرو سنّت پیامبر او هستند به سراغ بدعت نمى روند; ولى بدعت گذاران پشت به سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)کرده و به پندار خود آن را کافى نمى دانند که این گمراهى بزرگ و خطرناکى است.

 

2ـ خطرناکترین گناه، بار گناه دیگران را بر دوش کشیدن است

بسیارى از گناهان است که مسؤلیت فردى دارد هرچند گناه کبیره اى محسوب مى شود، مانند ارتکاب اعمال منافى عفّت و یا نوشیدن شراب و سایر محرّمات; ولى خطرناکترین گناهان، گناهانى است که گروه دیگرى را به گناه مى افکند و بنیانگذار آن بارگناهان آنها را بر دوش مى کشد بى آن که چیزى از گناهان آنها کم شود. سردمداران ظلم و فساد، بدعت گذاران و آمران به منکر و ناهیان از معروف و صاحبان ادّعاهاى باطل در این گروه جاى دارند.

گاه دامنه گناه انسان بعد از مرگ او تا قرنها و نسلها ادامه دارد و شخص گناهکار باید جریمه تمام آنها را بپردازد (همان گونه که گاهى کار نیک و صواب چنین است و برکاتش قرنها و نسلها ادامه دارد).

قرآن مجید درباره این گونه اشخاص مى فرماید: «وَلَیَحْمِلُنَّ اَثْقالَهُمْ وَ اَثْقالا مَعَ اَثْقالِهِمْ وَ لَیُسْئَلُنَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَمّا کانُوا یَفْتَرُونَ; آنها بار سنگین گناهان خویش را بر دوش مى کشند و همچنین بارهاى سنگین دیگرى را علاوه بر بارهاى سنگین خویش. و روز قیامت به یقین از تهمتهایى که مى بستند سؤال خواهند شد»!(12)

بزرگترین خطر این گونه گناهان آن است که غالباً قابل توبه نیست; چرا که شرط توبه، شستن آثار گناه است; چگونه انسان مى تواند آثار این گونه گناهان را ـ که گاه منطقه وسیعى را فرا مى گیرد، و یا بسیارى از کسانى که آلوده به آن شده اند از دنیا رفته اند یا در آینده که این پایه گذار از دنیا مى رود به وجود مى آیند ـ بزداید؟

در نتیجه باید بسیار با دقّت گام برداشت! مبادا خداى ناکرده انسان، آلوده چنین گناهان غیر قابل جبرانى شود و تعبیر مولا على(علیه السلام) در فراز بالا درباره او صادق گردد که مى فرماید: «حَمّال خَطایا غَیْرِهِ، رَهْن بِخَطیئَتِهِ; بار گناهان کسانى را که گمراه ساخته به دوش مى کشد و در گرو گناهان خویش نیز مى باشد».

* * *

1. «بحارالانوار»، ج 83، ص 153.
2. «بحارالانوار»، ج 91، ص 94.
3. «بحارالانوار»، ج 83، ص 152.
4. سوره نحل، آيه 9.
5. سوره رعد، آيه 14.
6. «ميزان الحکمه»، ج 4، ص 566 ـ مضمون حديث در روايات متعدّد و کتب بسيار آمده است.
7. سوره نحل، آيه 25.
8. سوره مدّثّر، آيه 38.
9. «شرح نهج البلاغه خويى»، ج 3، ص 251.
10. «اصول کافى»، ج 1، ص 54، باب «البدع...».
11. «بحارالانوار»، ج 69، ص 219.
12. سوره عنکبوت، آيه 13.
آخرین ویرایش در یکشنبه, 07 تیر 1394 ساعت 08:32

موارد مرتبط