چاپ کردن این صفحه

خطبه هفدهم،بخش سوم،آیت الله مکارم شیرازی

خطبه هفدهم،بخش سوم

اِلَى اللهِ اَشْکُو مِنْ مَعشَر یَعیشونَ جُهّالا، وَ یَمُوتُونَ ضُلاّلا، لَیْسَ فیهِمْ سِلْعَة اَبْوَر مِنَ الْکِتابِ اِذا تُلِىَ حَقَّ تِلاوَتِهِ، وَ لا سِلْعَة اَنْفَقُ بَیْعاً وَ لا اَغْلى ثَمَناً مِنَ الْکِتابِ اِذا حُرِّفَ عَنْ مَواضِعِهِ، وَ لا عِنْدَهُمْ اَنْکَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ، وَ لا اَعْرَفُ مِنَ الْمُنْکَرِ.

به خدا شکايت مى برم از گروهى که در جهل و نادانى زندگى مى کنند و در گمراهى جان مى دهند و مى ميرند! گروهى که در ميان آنها متاعى کسادتر از قرآن مجيد نيست، اگر درست خوانده و تفسير شود! و متاعى بهتر و گرانبهاتر از آن، نزد آنها وجود ندارد، اگر آن را از مفاهيم اصليش تحريف کنند (و مطابق هواى نفس آنها تفسير نمايند)! نزد آنها چيزى زشت و ناشناخته تر از معروف نيست! و (چيزى) نيکوتر و آشناتر از منکر وجود ندارد (چرا که تمام وجود زشتشان هماهنگ با منکرات است و بيگانه از نيکى و معروف).

شرح و تفسیر

در آخرین فراز این خطبه، امام(علیه السلام) شکایت این گونه جاهلان عالم نما و قاضیان نادان و دنیاپرست و خودخواه و مغرور را به درگاه خداوند مى برد و با دلى پر درد و آهى سوزان از آنها شکوه مى کند، مى فرماید:

«از این گروهى که در میان امواج جهل و نادانى زندگى مى کنند و در گمراهى جان مى دهند به خدا شکایت مى کنم!» (اِلَى اللهِ اَشْکُو مِنْ مَعْشَر یَعیشونَ جُهّالا، وَ یَمُوتُونَ ضُلاّلا).

در واقع در این فراز، توصیفهاى دیگرى براى معرّفى این گروه و تکمیل مباحث گذشته بیان مى کند که این یکى از آنهاست. آرى تمام زندگى آنها در جهل و نادانى سپرى مى شود و به همین دلیل مرگشان در ضلالت و گمراهى است (در واقع جمله دوّم نتیجه اجتناب ناپذیر جمله اوّل است!) چگونه ممکن است سراسر زندگى انسان در جهل بگذرد و او گمراه از دنیا نرود!

در توصیف دیگرى از آنها که یکى از بهترین نشانه ها براى شناختن این گروه است، مى فرماید:

«در میان آنها متاعى کسادتر از قرآن مجید نیست، اگر درست خوانده و تفسیر شود! و متاعى بهتر و گرانبهاتر از آن نزد آنها وجود ندارد، اگر آن را از مفاهیم اصلیش تحریف کنند (و مطابق هواى نفس آنها تفسیر نمایند.)» (لَیْسَ فیهِمْ سِلْعَة(1)اَبْوَرُ(2) مِنَ الْکِتابِ اِذا تُلِىَ حَقَّ تِلاوَتِهِ، وَ لا سِلْعَة اَنْفَقُ(3) بَیْعاً وَ لا اَغْلى ثَمَناً مِنَ الْکِتابِ اِذا حُرِّفَ عَنْ مَواضِعِهِ).

آنها قرآنى را مى خواهند که هماهنگ با هواى نفس آنها و اغراض فاسد و نیّات شوم و افکار پلیدشان باشد، و از آن جهت قرآن با تفسیر راستینش، هماهنگ با این خواسته هاى انحرافى نیست; دائماً دست به سوى تحریف و تفسیر به رأى دراز مى کنند و براى توجیه افکار و اعمال زشتشان در میان علاقه مندان به قرآن، به سراغ تحریف مى روند.

نکته قابل ملاحظه اى این که آنها در محیطى زندگى مى کنند که قرآن فوق العاده قداست دارد و به عنوان وحى الهى در نظر توده مردم، کاملا محترم است; به همین دلیل براى رسیدن به نیّات شوم خود، خود را زیر پوشش آن قرار داده و با تحریف و تفسیرهاى نادرست، مقاصد پلید خود را رنگ و آب قرآنى مى دهند و این کتاب بزرگ هدایت، به واسطه تحریف، وسیله ضلالت مردم قرار مى دهند.

در آخرین توصیف آنها در این خطبه مى فرماید: «نزد آنها چیزى زشت تر و ناشناخته تر از معروف و (چیزى) نیکوتر و آشناتر از منکر وجود ندارد (چرا که تمام وجود آنها زشت و منکر است و هماهنگ با منکرات و کفر و اعمالشان زشت است و بیگانه از نیکیها و معروف ها)!» (وَ لا عِنْدَهُمْ اَنْکَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ، وَ لا اَعْرَفُ مِنَ الْمُنْکَرِ).

 

نکته

تفسیر به رأى و تحریف حقایق

روشنترین تفاوت در میان مؤمنان باتقوا و بى ایمان هاى فاقد تقوا، یک چیز است و آن این که گروه اوّل قرآن و فرمان الهى را براى خود اصل اساسى مى دانند و مى کوشند خواسته هاى خود را بر آن تطبیق دهند و اگر گرفتار خطا و لغزشى شوند، و از چهارچوبه دستورات الهى فراتر روند، به زودى پشیمان شوند; رو به درگاه خدا مى آورند، و از گناه و تقصیر خویش توبه مى کنند و درصدد جبران بر مى آیند.

هرجا از خواسته هاى آنها جدا شد از آن جدا مى شوند. به همین دلیل آنها در برابر آیات الهى با یکى از دو شیوه برخورد مى کنند:

نخست از شیوه «نُؤمِنُ بِبَعْض وَ نَکْفُرُ بِبَعْض» بهره مى گیرند آنچه هماهنگ با هوسهایشان است مى پذیرند و به آن ایمان دارند و آنچه را مخالف آن است طرد مى کنند و نسبت به آن کافر مى شوند!

در واقع آنها به مصداق «اَفَرَاَیْتَ مَنِ اَتَّخَذَ اِلهَهُ هَویهُ» هواى نفس را مى پرستند نه خدا را!

شیوه دوّم دست زدن به تحریف معنوى و تفسیر به رأى، که گاه براى فریب مردم و گاه براى فریب وجدان خویش مى باشد; و این شیوه از شیوه اوّل خطرناکتر و زشت تر است. به همین دلیل در آیات قرآن و روایات اسلامى مذمّت فوق العاده اى از آن شده است.

قرآن مجید درباره گروهى از یهود مى فرماید: «اَفْتَطْمَعُونَ اَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کانَ فَریق مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ; آیا انتظار دارید به آیین شما (مسلمانان) ایمان بیاورند با این که عدّه اى از آنها سخنان خدا را مى شنیدند و پس از فهمیدن، آن را تحریف مى کردند در حالى که علم و آگاهى داشتند».(4)

مسلّم است این گونه افراد در برابر هیچ گونه واقعیّتى تسلیم نخواهند شد، آنها خفّاشانى هستند که دشمن آفتاب عالمتاب حقّند، آنها هرگز ایمان به خدا نیاوردند!

لذا در حدیثى از پیغمبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مى خوانیم که مى فرماید: «قالَ اللهُ جَلّ جَلالُهُ: ما آمَنَ بی مَنْ فسَّرَ بِرَأیِهِ کَلامی; خداوند متعال مى فرماید: کسى که سخن مرا به رأى خود (و مطابق میل خویش) تفسیر کند به من ایمان نیاورده است».(5)

در حدیث دیگرى از رسول خدا مى خوانیم: «اَشَدُّ ما یُتَخَوَّفُ عَلى اُمَّتى ثَلاث: زَلَّةُ عالِم، اَوْ جِدالُ مُنافِق بِالْقُرآنِ، اَوْ دُنْیا تَقْطَعُ رِقابَکُمْ; شدیدترین خطرى که امّت مرا تهدید مى کند، لغزش عالمان و استدلال منافقان به قرآن (براى توجیه منویّات خویش); و مطامع دنیوى، که گردنهاى شما را مى زند (و شما را به ذلّت مى کشاند)».(6)

درباره تفسیر به رأى و مفهوم دقیق آن و خطراتى که از آن ناشى مى شود در موارد مناسب توضیحات بیشترى به خواست خدا خواهد آمد.

* * *

1. «سِلْعه» (بر وزن فرقه) به معناى متاع و مال التجاره است و در اصل از ماده «سَلْع» به معناى شکاف يا شکاف در کوه ها گرفته شده و از آن جا که «مال التجاره» آشکارا در برابر چشم همه قرار داده مى شود، به آن «سلْعه» گفتند.
2. «اَبْوَر» از ماده «بَوْر» (بر وزن غَوْر) به معناى هلاکت و فساد است، و از آن جهت که کسادى بازار موجب هلاکت سرمايه ها و مردم مى شود اين واژه به آن اطلاق شده است.
3. «اَنْفَق» از ماده «نَفاق» و «نفوق» در اصل به معناى از بين رفتن چيزى است و بخشش را از آن جهت «انفاق» مى گويند که به ظاهر اموال مورد انفاق از دست مى رود هرچند در معنا پاداشى به مراتب عظيمتر خواهد داشت. همچنين به رواج متاع در بازار «نَفاق» (بر وزن طلاق) گفته مى شود چون به زودى از طرف خريداران، خريدارى مى شود و از بازار بيرون مى رود.
4. سوره بقره، آيه 75.
5. «بحارالانوار»، ج 89، ص 107.
6. «بحار الانوار»، ج 89، ص 108

موارد مرتبط