چاپ کردن این صفحه

خطبه بیست و پنجم،بخش دوم،آیت الله مکارم شیرازی

خطبه بیست و پنجم،بخش دوم،آیت الله مکارم شیرازی

ثمّ قال (علیه السلام):
أُنْبِئْتُ بُسْراً قَدِ اطَّلَعَ الْیَمَنَ وَ إِنِّی ـ وَاللهِ! ـ لاََظُنُّ أنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمَ سَیُدَالُونَ مِنْکُمْ بِاجْتِماعِهمْ عَلَى بَاطِلِهمْ، وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ، وَ بِمَعْصِیَتِکُمْ إِمَامَکُمْ فِی الحَقِّ، وَ طَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِی الْبَاطِلِ وَ بِأَدَائِهِمُ الاَْمَانَةَ إِلَى صَاحِبِهِمْ وَ خِیَانَتِکُمْ، وَ بِصَلاَحِهِمْ فی بِلاَدِهِمْ وَ فَسَادِکُمْ، فَلَوِ ائْتَمَنْتُ أَحَدَکُمْ عَلَى قَعْب، لَخَشِیْتُ أَنْ یَذْهَبَ بِعِلاَقَتِهِ.

سپس چنين فرمود:
به من خبر رسيده که بُسر (بن اَرطاة) بر يمن، تسلّط يافته است. به خدا سوگند! يقين دارم که اين گروه (ستمگر و خونخوار) به زودى، بر همه شما مسلّط مى شوند و حکومت را از شما خواهند گرفت، به خاطر اين که، آنها، در امر باطل خود، متّحدند و شما، در امر حق خود، پراکنده ايد. شما، از پيشواى خود، در امر حق، نافرمانى مى کنيد، در حالى که آنها، در امر باطل، مطيع فرمان پيشواى خويش اند. آنها، نسبت به رئيس خود، اداى امانت مى کنند، در حالى که شما، خيانت مى کنيد. آنها، در اصلاح شهرها و ديار خود مى کوشند، در حالى که شما، مشغول فساديد (به اين ترتيب، آنها، داراى اتحاد و انضباط و امانت و اصلاح در بلاد خويش اند و شما در تمام اينها، عکس آنها هستيد. من، چگونه مى توانم به شما اعتماد کنم، در حالى که اگر قدحى را به رسم امانت به يکى از شما بسپارم، از آن بيم دارم که دسته، يا بندِ آن قدح را بربايد.)

خرابى کار از کجاست؟

در بخش دوم این خطبه، امام، اشاره به داستان بُسر بن اَرْطاة، جنایتکار مشهور شام و غلبه او بر یمن مى کند و سپس به سرنوشت مردم عراق اشاره کرده و آینده تاریک آنها را، با ذکر علل و عوامل دقیق آن، باز مى گوید.

بعضى از شارحان نهج البلاغه، نوشته اند که معاویه، بُسر بن ارطاة را که مردى خونریز و مفسد فِى الارض و آدمکش و غارتگر بود، مأموریت داد و با گروه عظیم مسلّحى، به سوى مدینه فرستاد و گفت: «هر جا که مى رسى، شیعیان على را تحت فشار قرار داده و دل هاى آنها را مملوّ از ترس و وحشت کن. هنگامى که وارد مدینه شدى، مردم آن شهر را، چنان بترسان که مرگ را با چشم خود ببینند چرا که آنها به پیامبر پناه دادند و به یارى اش برخاستند و پدرم ابوسفیان را شکست دادند».

سپس از طه حسین، نویسنده معروف مصرى، نقل مى کند که بسر دستور معاویه را دقیقاً اجرا کرد. و حتّى از خود، خشونت بیشترى بر آن افزود و در ریختن خون ها و غارت اموال و غصب حقوق و هتک حرمت ها، چیزى فرو نگذارد تا به مدینه آمد و مصائب عظیمى را به بار آورد که همه، با چشم خود دیدند. او، آنها را مجبور به بیعت با معاویه کرد و... بُسر، سپس به سوى یمن آمد و با خونریزى بسیار، رعب و وحشتى در آنجا حاکم ساخت، سپس براى معاویه بیعت گرفت و دو فرزند خردسال عبیدالله بن عباس (حاکم یمن) را سر برید.(1)

ابن اثیر مى افزاید: این دو کودک، در نزد مردى از صحرانشینان بنى کنانه بودند. هنگامى که بُسر مى خواست آنها را به قتل برساند، مرد کنانى گفت: «اینها که گناهى ندارند، چرا آنها را مى کشى؟ اگر مى خواهى آنها را به قتل برسانى، پس مرا هم به قتل برسان (که شاهد این ننگ نباشم که در حفظ امانت، کوتاهى کرده ام.) بُسر از این شرمنده نشد، او را هم کشت.(2)

به هر حال، این اخبار دردناک، به امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسید و شدیداً ناراحت شد و در این فراز از خطبه فرمود: «به من خبر رسیده که بُسر (بن أرطاة) بر یمن، تسلّط یافته است. به خدا سوگند! یقین دارم که این گروه (ستمگر و خونخوار) به زودى، بر همه شما مسلّط مى شوند و حکومت را از شما خواهند گرفت; (أُنْبِئْتُ بُسْراً قَدِ اطَّلَعَ(3) الْیَمَنَ وَ إِنِّی ـ وَاللهِ! لاََظُنُّ أَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمَ سَیُدَالُونَ(4) مِنْکُمْ);

سپس حضرت، به علل این مطلب پرداخته و روى چهار موضوع بسیار مهم که همیشه عامل پیروزى است، انگشت مى گذارد.

نخست این که مى فرماید: «آنها، در امر باطل خود، متّحدند و شما، در امر حقّتان، پراکنده اید; (بِاجْتِماعِهمْ عَلَى بَاطِلِهمْ، وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ).

اتّحاد، همه جا، مایه پیروزى است به خصوص اگر طرفداران حق، متّحد باشند، امّا چه دردناک است که طرفداران حق، پراکنده باشند و حامیان باطل، متّحد! با این که باطل، سرچشمه پراکندگى، و حق، کانونِ وحدت و اتّحاد است.

آرى، براى پیروزى، در هر کار اجتماعى، قبل از هر چیز، اتفاق و وحدت لازم است و پراکندگى و اختلاف، سمّ مهلک و کشنده اى است.

دیگر این که «شما، از پیشواى خود، در امر حق، اطاعت نمى کنید در حالى که آنها، در امر باطل، مطیع فرمان پیشواى خویش اند; (وَ بِمَعْصِیَتِکُمْ إِمَامَکُمْ فِی الْحَقِّ، وَ طَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِی الْبَاطِلِ).

آرى، انضباط و اطاعت حساب شده، همه جا، از شرایط اصلى پیروزى است. هیچ سپاه و لشکرى و هیچ قوم و ملّتى، بدون انضباط و اطاعت از فرمانده خود، به جایى نمى رسد و به همین دلیل، در مدیریت امروز، براى مسأله انضباط، اهمیّت فوق العاده اى قائل اند.

سوم این که آنها، نسبت به رییس خود، اداى امانت مى کنند، در حالى که شما، خیانت مى کنید; (وَ بِأَدَائِهِمُ الاَْمَانَةَ إِلَى صَاحِبِهِمْ وَ خِیَانَتِکُمْ).

امانت دارى آنان، سبب مى شود که نیروها و تدارکات و سرمایه ها و امکاناتشان ضدّ مخالفشان، بسیج شود، ولى خیانت شما، همه چیز را بر باد مى دهد. یک گروه فاقد امکانات و تجهیزاتِ لازم، سرنوشت شان، چیزى جز شکست نیست.

بعضى از شارحان نهج البلاغه، «امانت» را در اینجا، به معناى «بیعت» گرفته اند، ولى تفسیرى که در بالا آمد، با توجه به جمله هایى که در ادامه خطبه مى آید، صحیح تر به نظر مى رسد، به علاوه بیعت، اگر به معناى اطاعت باشد، در بالا ذکر شده است و نیازى به تکرار نیست.

چهارم این که، آنها، «در اصلاح شهرها و دیار خود مى کوشند، در حالى که شما، مشغول فساد هستید، (وَ بِصَلاَحِهِمْ فی بِلاَدِهِمْ وَ فَسَادِکُمْ).

به این ترتیب، آنها، داراى اتحاد و انضباط و امانت و اصلاح در بلاد خویش اند و شما، پراکنده و نافرمان و خیانتکار و مفسد هستید و بسیار طبیعى است که چنان افرادى، بر چنین افرادى، پیشى گیرند و پیروز شوند.

مدیریت و تدبیر و حاکمیت، هر قدر حساب شده و قوى باشد، با وجود چنین افرادى، به نتیجه نمى رسد; چرا که بازوان مدیر و حاکم، مردم اند.

آرى، حق، با ضعف و ناتوانى و فساد یارانش، ضعیف مى شود. و باطل، با قوّت و قدرت و اتحاد اعوانش، قوى مى گردد.

حضرت، سپس براى تکمیل سخنان خود مى افزاید: «من، چگونه مى توانم به شما اعتماد کنم در حالى که اگر من، قدحى را به رسم امانت، به یکى از شما بسپارم، از آن بیم دارم که دسته، یابند آن قدح را برباید! (فَلَوِ ائْتَمَنْتُ أَحَدَکُمْ عَلَى قَعْب(5)، لَخَشِیْتُ أَنْ یَذْهَبَ بِعِلاَقَتِهِ(6)).

کسانى که در موضوعاتى تا این حد کوچک و کم ارزش، قابل اعتماد نباشند، در مهم ترین پست هاى حکومت اسلامى و مسأله جنگ و صلح و بیت المال و مانند آن، چگونه ممکن است مورد اعتماد قرار بگیرند؟!

نکته ها

1 ـ بُسر فرمانده خونریز معاویه

مورّخان اسلام، در این نکته اتّفاق نظر دارند که معاویه، براى پیشبرد اهداف خود، از مهره هایى استفاده مى کرد که هیچ گونه شباهتى با صحابه و یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نداشتند. از جمله آنها، «بُسر بن اَرطاة» بود که به گفته ابن ابى الحدید، مردى سنگدل، و خشن و خونریز و کاملا بى رحم بود. معاویه، هنگامى که باخبر شد که گروهى از مردم یمن، سر به شورش برداشته اند و نامه دوستانه اى براى او نوشته اند، بُسر را احضار کرد و به او دستور داد از راه حجاز و مدینه و مکّه، به سوى یمن برود و به او گفت: به هر جا وارد شدى، که از پیروان على (علیه السلام) هستند، با خشونت تمام، با آنها، صحبت کن، به طورى که بدانند راهى جز تسلیم نیست.

سپس، از خشونت زبانى، خوددارى کن و آنها را به بیعت با من دعوت کن! هر کس نپذیرفت، او را به قتل برسان و شیعیان على (علیه السلام) را هر کجا یافتى، از دم شمشیر بگذران!».

او، دستور معاویه را، دقیقاً، اجرا کرد. هنگامى که وارد مدینه شد، خطبه اى خواند و دشنام بسیارى به مردم مدینه داد و آنها را تهدید کرد و داستان کشته شدن عثمان را به خاطر آنان آورد و همه را مقصّر شمرد و آن قدر تهدید کرد که همه مردم با شناختى که از او داشتند، در وحشت عظیمى فرو رفتند. سپس مردم را به بیعت با معاویه دعوت کرد. گروهى، با او بیعت کردند. او، خانه هاى بسیارى را سوزاند و حتى به اصحاب پیامبر نیز رحم نکرد و گفت: اگر با معاویه بیعت نکنند، قطعاً، کشته مى شوند. و به این ترتیب، بر مدینه مسلّط شد و سپس به مکه آمد و آنها را تهدید کرد و از مخالفت برحذر داشت و گفت: «اگر از در خلاف درآیید، ریشه هاى شما را قطع مى کنم و خانه ها را ویران و اموالتان را غارت خواهم کرد.» در طائف نیز همین کار را انجام داد.

از آنجا به نجران آمد. مسیحیان نجران را نیز شدیداً تهدید کرد و گفت: «اگر خلافى از شما به من رسد، کارى مى کنم که نسل شما، قطع شود و خانه ها و زمین هاى کشاورزیتان، ویران گردد.»

او، همین برنامه را ادامه داد تا به صنعا رسید و همانطور که در سابق اشاره کردیم، از طریقِ ارعاب و تهدید و کشتار وسیع و وحشتناک، بر صنعا و یمن مسلّط شد.

هنگامى که خبر به على (علیه السلام) رسید، جاریة بن قدامه سعدى را، با دو هزار نفر، به سوى یمن فرستاد.

مردم یمن که به على (علیه السلام) وفادار مانده بودند، با ورود جاریة و سربازانش، قوّت قلب پیدا کرده و بضدّ طرفداران معاویه قیام کردند. آنها از شهرها گریخته، به کوه ها پناه بردند. شیعیان على (علیه السلام) آنها را تعقیب و جمع آنان را متلاشى کردند و در تعقیب بُسر حرکت کردند. بُسر که جان خود و یارانش را در خطر دید، هر روز از جایى به جاى دیگر فرار مى کرد و به هر جا که مى رسید، مردمى که اعمال این مرد خونخوار را دیده بودند، ضدّ او مى شوریدند. سرانجام، توانست از چنگ مردم بگریزد و خود را به معاویه برساند و باصطلاح پیروزى هاى خود را براى او شرح دهد و گفته مى شود که او، در این ماجرا، سى هزار نفر را به قتل رساند و گروهى را به آتش کشید و سوزاند.

در حدیثى آمده است که على (علیه السلام) بُسر را با این عبارت نفرین کرد: «خداوندا! این مرد دینش، را به دنیا فروخته و بى حرمتى، فراوان کرده و اطاعت مخلوق گنهکارى را، بر اطاعت تو، مقدّم داشته است. خداوندا! او را نمیران جز این که عقل را از او بگیرى (و رسواى خاص و عام کنى.) و لحظه اى، رحمت خود را نصیب او نکن ...!

چیزى نگذشت که بُسر حالت وسواس شبیه جنون پیدا کرد و عقل خود را از دست داد. پیوسته، هذیان مى گفت و مرتّب مى گفت شمشیرى به من بدهید که من افراد را با آن بکشم. مردم، یک شمشیر چوبى به او دادند و مشک باد کرده اى نزد او مى گذاردند و او، با آن شمشیر چوبى، آن قدر بر آن مى زد تا بیهوش مى شد. حتّى بعضى گفته اند که در آخر عمر، به قدرى عقل خود را از دست داده بود که قاذورات مى خورد و وقتى هم که دست او را مى بستند، باز خود را بر قاذورات مى افکند و مى خورد و با همین حال از دنیا رفت.(7)

مسعودى، در مروج الذهب، بعد از نقل این داستان مى افزاید که بُسر به مردم مى گفت: «شما مرا از خوردن قاذورات منع مى کنید در حالى که دو فرزند ابن عباس ـ که مظلومانه به دست من کشته شدند ـ اینها را به خورد من مى دهند.»(8)

2 ـ عوامل پیروزى و شکست ملت ها

امام (علیه السلام) در این خطبه، در عبارات کوتاه و بسیار پرمعنایى، عوامل پیروزى و شکست اقوام و ملت ها را بیان فرموده که نه تنها، در مورد ماجراى مردم عراق و حجاز و یمن و داستان بُسر بن اَرطاة، صادق است که در هر عصر و زمانى، مى تواند معتبر باشد.

نخست، از «وحدت کلمه» سخن مى گوید که سبب تقویت نیروها و انسجام و همبستگى و کارآیى آنها است. وحدت کلمه، همان چیزى است که از مهم ترین عوامل پیروزى سربازان اسلام در عصر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) بر دشمنان نیرومند و مجهّز بود و همان چیزى است که آثار آن را در عصر و زمان خود، در میان اقوام و ملت ها مى بینیم. گروه هاى اندکى را مى بینیم که در سایه انسجام و اتّحاد، بر دشمنان خود که بسیار از آنها فزون تر بودند، امّا نفاق و پراکندگى بر آنها حاکم بود، پیروز شدند. قرآن مجید، وحدت کلمه مسلمانان را، یکى از معجزات پیامبر اسلام معرّفى کرده است(9) و وحدت مسلمانان را که در سایه ایمان، در عصر پیامبر، به وجود آمد، از نعم بزرگ الهى دانسته(10) و اختلاف و پراکندگى و نفاق را هم ردیفِ عذاب هاىِ زمینى و آسمانى مى شمرد.(11)

حضرت، مسأله انضباط و تمرکز رهبرى و مدیریت را به عنوان عامل دیگرى ذکر مى کند که آن نیز، مکمّل اصل اتحاد و همبستگى است. در عصر خود، انقلاب هایى را دیدیم که پیروز شدند و انقلاب هاى دیگرى به شکست انجامیدند. و دلیل واقعى آن پیروزى، وحدت رهبرى، و دلیل این شکست، تعدّد و پراکندگى مراکز تصمیم گیرى بود.

حضرت، مسأله امانت را، سومین عامل شمرده است. بى شک، هیچ قوم و ملّتى، روى سعادت و پیروزى رانخواهد دید، مگر این که امکاناتش را به خوبى حفظ کند و از آنها حداکثر استفاده را نماید. و این امر، ممکن نیست، مگر این که آحاد مردم، امانتدار باشند و در حفظ امکانات اجتماعى خود، بکوشند.

و بالأخره، حضرت، چهارمین عامل پیروزى را، اصلاح طلبىِ فرد فرد جامعه ذکر مى کند. به تعبیرى دیگر، تا مردم، مصالح جامعه را در نظر نگیرند و منافع شخصى خود را فداى آن نکنند و در اصلاح اجتماع خویش نکوشند، هرگز بر مشکلات پیروز نمى شوند و در چنگال دشمن، ضعیف و زبون و ناتوان خواهند بود. آنهایى که فساد جامعه را به قیمت منافع خود مى خرند، هم جامعه را ویران مى کنند و هم خانه خود را.

* * *

1 ـ فى ظلال نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 177.
2 ـ کامل ابن اثير، جلد 3، صفحه 383، تاريخ طبرى، جلد 4، صفحات 106 و 108.
3 ـ «اطّلع» از ماده «طلع» و در اصل، به معناى «نگريستن از بالا» است و سپس به عنوان کنايه، در معناى غلبه يا پيروزى ناگهانى، به کار رفته است. و ماده «طلوع»، به معناى ظهور و بروز است.
4 ـ «يدالون» (فعل مضارع مجهول از باب افعال) از مادّه «دوله» به معناى «انتقال از جايى به جاى ديگر» است. و مال و ثروت را، از اين جهت، دولت مى گويند که در ميان مردم، دست به دست مى شود. و حکومت را نيز به همين دليل،
دولت مى گويند که هر چند روزى، در دست کسى است. بنابراين، جمله «يُدالون مِنکم» مفهومش اين است که حکومت، از شما گرفته مى شود، به خاطر ضعف و ناتوانى و پراکندگى و اختلافتان. 5 ـ «قعب» به گفته بعضى از ارباب لغت به معناى «قدح چوبى» و به گفته بعضى ديگر، «قدح بزرگ ضخيم» است. 6 ـ «علاقه»، اين واژه اگر به فتح عين استعمال شود، به معناى «پيوندهاى معنوى» است و اگر به کسر عين استعمال شود، به همين معنا يا به معناى «پيوندهاى مادّى»، است. و در جمله بالا، به معناى «دسته يا بندى است که ظرف را به آن آويزان مى کردند». 7 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 2، صفحات 3 ـ 18; و منهاج البراعة، جلد 3، صفحه 360; و الغدير، جلد 11، صفحه 19. 8 ـ «مروج الذهب»، جلد 3، صفحه 163; (بحث ذکر ايّام الوليد بن عبد الملک). 9 ـ هُوَ الَّذى اَيَّدَکَ بِنَصْرِه وَ بِالْمُؤْمِنينَ * وَ اَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ اَنْفَقْتَ ما فِى الاَْرْضِ جَميعاً ما اَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلکِنَّ اللهَ اَلَّفَ بَيْنَهُمْ (سوره انفال، آيات 62 ـ 63). 10 ـ وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللهِ عَلَيْکُمْ اِذْ کُنْتُمْ اَعْداءً فَاَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِکُمْ فَاَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِه اِخْواناً (سوره آل عمران، آيه 103).

موارد مرتبط