چاپ کردن این صفحه

خطبه بیست و پنجم،بخش سوم،آیت الله مکارم شیرازی

خطبه بیست و پنجم،بخش سوم،آیت الله مکارم شیرازی

اَللَّهُمَّ إِنِّی قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونی وَ سَئِمْتُهُمْ وَسَئِمُونی(1)، فَأَبْدِلِنی بِهِمْ خَیْراً مِنْهُمْ، وَ أَبْدِلْهُمْ بِی شَرَّاً مِنِّى! اللَّهُمَّ مِثْ(2) قُلُوبَهُمْ کَمَا یُمَاثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ، أَمَا ـ وَاللهِ! ـ لَوَدِدْتُ أَنَّ لِی بِکُمْ أَلْفَ فَارِس مِنْ بَنِی فِرَاسِ بْنِ غَنْم.
هُنَالِکَ، لَوْ دَعَوْتَ، أَتَاکَ مِنْهُمْ *** فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِیَةِ الْحَمِیمِ
ثّم نزل (علیه السلام) من االمنبر.

خداوندا! من، از آنها خسته شده ام و آنها نيز از من (که هماهنگى با نيّات شومشان ندارم) خسته شده اند. من، از آنان ملول گشته ام، و آنان نيز از من، ملول گشته اند، پس، به جاى آنان، افرادى بهتر، به من عنايت فرما! و به جاى من، شخص بدى را بر سر آنها مسلّط فرما. خداوندا! دل هاى آنها را (از غم و اندوه) ذوب کن آن گونه که نمک در آب ذوب مى شود! بدانيد ـ به خدا سوگند ـ دوست داشتم به جاى شما، يک هزار مرد سوار از قبيله بنى فراس بن غنم (که شجاع و وفادارند) مى داشتم (سپس امام در وصف آنان به اين شعر متمثّل مى شود).
هُنَالِکَ، لَوْ دَعَوْتَ، أَتَاکَ مِنْهُمْ *** فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِيَةِ الْحَمِيمِ
اگر آنها را بخوانى، سوارانى مانند ابرهاى تابستانى، (سريع و تندرو) به سوى تومى آيند.
سپس امام (خطبه را پايان داد) و از منبر فرود آمد.

 

من از شما خسته شدم!

در سومین و آخرین فراز این خطبه، امام، با قلبى مملوّ از غم و اندوه، روى به درگاه خدا مى آورد. و آنها را نفرین مى کند، ولى نفرینى بیدار کننده و هشدار دهنده براى کسانى که هنوز جرقّه اى از بیدارى وجدان در آنان وجود دارد، باشد که از این طریق، به آنها آگاهى دهد و آن گمگشتگان وادى ضلالت را، به راه خدا آورد; چرا که نفرین هاى امام هم اندرز و موعظه و درس بیدارى است.

حضرت، مى فرماید: «خداوندا! (از بس نصیحت کردم و اندرز دادم و آه گرم من در آهن سردِ دل آنها اثر نگذاشت) از آنها خسته شده ام و آنها نیز از من (که هماهنگى با نیّات شوم و اخلاق زشتشان ندارم) خسته شده اند. من، از آنان ملول گشته ام و آنان نیز از من، ملول شده اند; (أَللَّهُمَّ إِنِّی قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونی وَ سَئِمْتُهُمْ وَسَئِمُونی(1)).

روشن است، هنگامى که میان رهبر و پیروانش، هماهنگى در اهداف و اخلاق و نیّات نباشد، این مشکل عظیم، بروز مى کند که پیشوایى عادل و آگاه و شجاع، در برابر پیروانى دنیاپرست و زبون و ناتوان و جاهل قرار بگیرد و اندرزهاى او سودى نبخشد، و این سبب مى شود که هم پیشوا از آنها خسته شود و هم پیروان از آن پیشوا. به گفته سعدى:

«صد چندان که دانا را از نادان نفرت است، نادان را از دانا وحشت.

گر ملولى ز ما تُرُش منشین *** که تو هم در میان ما تلخى!»

و اگر پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) توانست رهبرى اقوام جاهلى را بر عهده بگیرد، به این دلیل بود که آنها، تربیتش را پذیرفتند و خُلق و خُوى او را در خود زنده کردند. به همین دلیل، پیامبرانى که این توفیق نصیبشان نشد، از پیروان خود، ملول گشتند و پیروان هم، وجود آنها را تحمّل نکردند.

فراموش نکرده ایم که قوم لوط، سر تا پا آلوده، از آن پیامبر بزرگ، به جرم پاکدامنى اش ابراز تنفّر کردند و گفتند: «لوط و پیروانش را از شهر و دیار خود بیرون کنید که اینها، مردمى هستند که پاکدامنى را مى طلبند (و با ما همصدا نیستند.»(2)

حضرت، سپس آنها را چنین نفرین مى کند:

خداوندا! به جاى آنان، افرادى بهتر به من عنایت فرما و به جاى من، بدتر از من، بر سر آنها مسلّط فرما! (فَأَبْدِلِنی بِهِمْ خَیْراً مِنْهُمْ، وَ أَبْدِلْهُمْ بِی شَرَّاً مِنِّى!)

چرا که نه آنها، پیروانى شایسته براى این پیشوا هستند و نه من، پیشوایى مناسب براى آنها، و حکمت پروردگار ایجاب مى کند، اکنون که آنها از کوره آزمایش، رو سیاه به در آمدند، این نعمت الهى از آنها گرفته شود و در فقدانش، گرفتارِ انواعِ درد و رنج شوند.

و چه زود، این نفرین امام در حق آنها، تحقُّق یافت، بنى امیّه، با مأموران خونخوار و سنگدل و جانى، بر آنان مسلّط شدند و چنان کردند که در تاریخ، بى نظیر و یا کم نظیر است.

و از عجایب این که در تواریخ اسلامى آمده است: در همان زمان که امام، این نفرین ها، را کرد (یا بافاصله کمى) حجّاج بن یوسف ـ آن جنایتکار بى نظیر تاریخ ـ متولّد شد،(3) البته پیش از به قدرت رسیدن حجّاج نیز، مردم عراق و کوفه، کفّاره جرایم خود را مى دادند، ولى در عصر حکومت حجّاج، به اوج خود رسید.

بدیهى است که منظور از جمله (أبدِلْهُمْ بى شَرّاً مِنِّى) این نیست که من بدم و از من بدتر را بر آنها مسلّط کن، بلکه این، تعبیرى است که در مقایسه خوبِ مطلق با بد مطلق نیز گفته مى شود. در سوره فرقان بعد از اشاره به عذاب هاى بسیار دردناک دوزخ مى فرماید: (قُلْ أذالِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الّتى وُعِدَ المُتّقونَ); بگو: آیا این (عذاب هاى دردناک) بهتر است یا بهشت جاویدان که به پرهیزگاران وعده داده شده است؟».

و به تعبیر دیگر، نه کوفیان و مردم عراق، در آن عصر، خوب بودند که امام بهتر از آنها را از خدا بخواهد و نه امام ـ العیاذ بالله ـ بد بود که خداوند، بدتر از او را بر آنها مسلّط کند و در این گونه موارد، صیغه اَفعلِ تفضیل، مفهوم معمول خود را از دست مى دهد و براى مقایسه دو چیز متضاد ذکر مى شود.

این نفرین امام، در حقیقت، شبیه نفرینى است که در قرآن مجید، از پیامبر بزرگ الهى، نوح، نقل شده است: «رَبِّ لاتَذَرْ عَلَى الاَْرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیّاراً; پروردگارا! هیچ یک از کافران را بر روى زمین، باقى مگذار!».(4)

حضرت، سپس به نفرین خود چنین ادامه مى دهد:

«خداوندا! دل هاى آنها را ذوب کن آن گونه که نمک در آب ذوب مى شود; «اللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ کَمَا یُمَاثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ.»

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از ذوب شدن قلب، هجوم انبوه غم و اندوه ها بر دل باشد، به شکلى که عواطف انسان را سخت جریحه دار کند، بگونه اى که از آن تعبیر شود به این که: قلب آب شده است.

شبیه به این معنا در خطبه 27 (خطبه جهاد) نیز آمده است که امام(علیه السلام) مى فرماید: وَاللهِ، یُمیتُ الْقَلْبَ وَ یَجْلِبُ الْهَمَّ مِنْ اجْتِماعِ هؤْلاءِ الْقَوْمِ عَلى باطِلِهمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ; به خدا سوگند! این جریان، قلب انسان را مى میراند و اندوه و غم به بار مى آورد که آنها در مسیر باطل خویش، متّحدند و شما، در راه حق، پراکنده و متفرّق.

بدیهى است که منظور از آب شدن دل ها، ضایع شدن عقل و هوش و درایت است. در واقع، مفهوم جمله، این است که عقل و هوش را به خاطر نافرمانى ها و نفاق و دورویى و کوتاهى و کارشکنى، از آنها بگیر تا در زندگى، حیران و سرگردان شوند. این تعبیر، در آیات و روایاتِ فراوانى آمده است که قلب، به معناى عقل و درایت و یا کانون عقل و درایت است. از جمله، در آیه 25 سوره انعام مى خوانیم: «وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنّةً أنْ یَفْقَهُوهُ; ما، بر قلب هاى آنها، پرده ها افکندیم تا آن (قرآن) را درک نکنند».

در حقیقت، یکى از بزرگ ترین مجازات هاى الهى ـ که در قرآن مجید و روایات، نسبت به افراد سرکش و منافق به آن اشاره شده ـ همین مجازات است که انسان، حقایق را آن چنان که هست، نبیند و نشنود و درک نکند و در بیراهه ها، سرگردان و هلاک شود.

سپس امام(علیه السلام) در آخرین جمله هاى این خطبه، آرزو مى کند که اى کاش، به جاى انبوه لشکریانِ ضعیف و ناتوان، افراد کمى از قبیله بنى فراس ـ که به شجاعت و وفادارى معروف بودند ـ مى داشت، او مى فرماید: «آگاه باشید! به خدا سوگند! دوست داشتم به جاى شما، یک هزار مرد سوار از قبیله بنى فراس بن غنم (که شجاع و وفادارند) مى داشتم». (تا با کمک آنان، دشمنان حق و عدالت را بر سر جاى خود مى نشاندم); (أَمَا ـ وَاللهِ! لَوَدِدْتُ أَنَّ لِی بِکُمْ أَلْفَ فَارِس مِنْ بَنِی فِرَاسِ بْنِ غَنْم).

سپس امام (علیه السلام) به این شعر در وصف آنان متمثّل مى شود:

هُنَالِکَ، لَوْدَعَوْتَ أَتَاکَ مِنْهُمْ *** فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِیَةِ الْحَمِیمِ

معناى شعر این است که اگر آنها را بخوانى، سوارانى مانند ابرهاى تابستانى، (سریع و تند)، به سوى تو مى آیند! و به گفته شاعر فارسى زبان:

چو آن ابر سریع السّیرِ کمْ آب *** پى دشمن کشى بى صبر و بى تاب

سپس امام (علیه السلام) (خطبه را پایان داد) و از منبر فرود آمد; (ثُمَ نَزَلَ (علیه السلام) من المنبر).

«قال السید الشریف: أقول: «ألارمیة» جمعُ «رمى» و هو السحابُ والحمیمُ، هاهنا، وقتُ الصیفِ. و إِنَّما خَصَّ الشاعرُ سحابُ الصیف بالذکر لأنّه أَشَدُّ جُفولا و اسرعُ خفوفاً; لأنّه لا ماءَ فیه. وَ إِنَّما یکونُ السحابُ ثقیل السیر لامتلائه بالماء، و ذلک لایکون فی الأکثر إلا زمان الشتاء، و إنما أراد الشاعر وصفهم بالسرعة إذا دُعوا، و الإغاثة إذا استغیثوا، والدلیل على ذالک قوله: «هنالک، لو دعوت، أتاک منهم.»

مرحوم سیّد رضى، در تفسیر شعر بالا و تعبیر «أرمِیَةِ الْحَمیمِ» چنین مى گوید:

أرمیَةِ جمع رَمى (بر وزن شَقى) به معناى «ابر» است. و حمیم، در اینجا، به معناى «وقت تابستان» است. و این که شاعر، در اینجا، روى ابرهاى تابستانى تکیه کرده، به خاطر آن است که آنها سریع تر و سبکبارترند; چرا که آب چندانى همراه ندارند، ولى ابرهایى که پرآبند، آهسته تر حرکت مى کنند و این، غالباً در فصل زمستان است. و منظور شاعر، این بوده که آنها را توصیف به سرعت در هنگام فراخوانى و فریادرسى و هنگام طلب فریادرس بکند. و شاهد آن، مصرع نخست آن بیت شعر است.

نکته

بنوفراس بن غَنْم کیانند؟

ابن ابى الحدید، در شرح نهج البلاغه خود درباره آنها مى نویسد: آنها، یکى از قبایل عرب بودند که به شجاعت اشتهار داشتند. یکى از سران معروف آنها، شجاع مشهور، ربیعة بن مکدّم بود که در حیات و مرگش حامى زنان و کودکان بود و مى گویند: او، تنها کسى است که بعد از مرگ خود نیز به حمایت مظلومان برخاست. داستان این حمایت، چنین است که گروهى از سواران بنى سلیم به او حمله کردند، در حالى که جمعى از زنان و کودکان، با او بودند و او، تنها، مدافع آنان بود. او، به مقابله برخاست. دشمنان، تیرى به سوى او رها کردند که بر قلبش نشست و مى خواست به زمین سقوط کند، ولى نیزه خود را به زمین زد و بر آن تکیه کرد و تا مدّتى بر بالاى مرکب بى حرکت ماند و به زنان و کودکان اشاره کرد که هر چه سریع تر خود را به قبیله برسانند. بنى سلیم که از شجاعت او در هراس بودند، به گمان این که هنوز زنده است، نزدیک نیامدند. کم کم از عدم تحرّک او، نسبت به حیات وى، ظنین شدند. یکى از آنان، تیرى به اسب او پرتاب کرد، اسب به زمین افتاد و معلوم شد که مدتى قبل از آن، جان داده است، ولى این، در حالى بود که زنان و کودکان، خود را به قبیله رسانده بودند و از اسارت دشمنان، جان سالم به در برده بودند.(5)

در کتاب بلوغ الادب، نیز آمده است که هر نفر از شجاعان این قبیله، با ده نفر از مردان شجاع قبایل دیگر، برابرى داشته است و آنها شجاع ترین قبایل عرب محسوب مى شدند.(6)

جالب این که سربازان امام (علیه السلام) در کوفه، بالغ بر ده ها هزار نفر، بلکه به روایتى، یکصد هزار نفر(7) بودند ولى امام (علیه السلام) آرزو مى کند همه آنها، تبدیل به یک هزار نفر از شجاعان قبیله بنى فراس شوند و این نشان مى دهد که تا چه حدّ، لشکر کوفه، بى استقامت و بى کفایت بودند و تا چه حدّ، مردان قبیله بنى فراس، شجاع و پراستقامت. آنها، علاوه بر شجاعت ذاتى، در سایه ایمان به اسلام، شجاعت بیشترى یافتند.

همان گونه که قرآن مى گوید: (کَمْ مِنْ فِئَة قَلیلَة غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً بِاِذْنِ اللهِ(8)).

چه بسیار گروه هایى که به فرمان خدا، بر گروه هاى عظیمى پیروز شدند.

* * *

1 ـ توجه داشته باشيد که «ملّ ملالا» به معناى «خسته و زده شدن از کسى يا چيزى» است، نه «خسته کردن کسى را»، و «سئم سآمة» نيز مترادف با آن است و همان معنا را مى بخشد; (به مفردات و صحاح و لسان العرب) مراجعه شود.
2 ـ سوره اعراف، آيه 82.
3 ـ منهاج البراعه، جلد 3، صفحه 358، مسعودى ـ از مورّخان مشهور ـ تصريح مى کند که حجاج، در سال 41 متولد و در سال 95 در سنّ 54 سالگى، به جهنّم واصل شد.
4 ـ سوره نوح، آيه 26.
1 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 1، صفحه 341.
2 ـ بلوغ الادب، جلد 2، صفحه 125.
3 ـ همان مأخذ.
4 ـ سوره بقره، آيه شريفه 249.

موارد مرتبط