شرح نهج البلاغه،آیت الله مکارم شیرازی
وَ اللهِ! اِنَّ امْرَءً یُمَکِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ یَعْرُقُ لَحْمَهُ وَ یَهْشِمُ عَظْمَهُ وَ یَفْرِی جِلْدَهُ لَعَظِیمٌ عَجْزُهُ، ضَعِیفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَیْهِ جَوَانِحُ صَدْرِهِ. أَنْتَ فَکُنْ ذاکَ إِنْ شِئْتَ; فَأَمَّا أَنَا، فَوَاللهِ! دُونَ أَنْ أُعْطِیَ ذالِکَ ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِیَّةِ تَطِیرُ مِنْهُ فَرَاشُ الْهَامِ، وَ تَطِیحُ السَّوَاعِدُ وَ الاَْقْدامُ، وَ یَفْعَلُ اللهُ بَعْدَ ذلِکَ مَا یَشَاءُ.
به خدا سوگند! کسى که دشمن را بر خويش مسلّط کند تا گوشتش را بخورد، استخوانش را بشکند و پوستش را بشکافد، عجز و ناتوانيش، بسيار بزرگ و آنچه در درون سينه دارد (يعنى قلب و اراده و تصميمش) بسيار ضعيف و کوچک است.
تو اگر مى خواهى، آنچنان باش که گفتم، (ضعيف و ناتوان و تسليم در برابر دشمن خونخوار) ولى من، به خدا سوگند! پيش از آن که تسليم شوم، با شمشير آبدار «مشرفى» (شمشير برنده مخصوصى که از منطقه اى به نام «مشرف» از يمن يا شام مى آوردند) چنان ضربتى بر دشمن وارد مى کنم که ريزه هاى استخوان سرش، به هر سو، پراکنده شود و بازو و پاهايش جدا گردد. پس از آن، خداوند، آنچه را بخواهد انجام مى دهد (و من تسليم رضاى او هستم).
من یک تنه در برابر دشمن ایستاده ام!
در این فراز، امام درباره کسانى که بر اثر سستى و ضعف و زبونى دشمن را بر خود مسلّط مى کنند سخنان کوبنده بیشترى دارد و مى فرماید: «به خدا سوگند!
کسى که دشمن را بر خویش مسلّط کند تا گوشتش را بخورد و استخوانش را بشکند و پوستش را بشکافد، عجز و ناتوانیش بسیار بزرگ و آنچه در درون سینه دارد (یعنى قلب و اراده و تصمیمش) بسیار ضعیف و کوچک است.
«وَ اللهِ! اِنَّ امْرَءً یُمَکِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ یَعْرُقُ(1) لَحْمَهُ وَ یَهْشِمُ(2) عَظْمَهُ وَ یَفْرِی(3) جِلْدَهُ لَعَظِیمٌ عَجْزُهُ، ضَعِیفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَیْهِ جَوَانِحُ(4) صَدْرِهِ».
این تعبیر، به خوبى نشان مى دهد که لشکر کوفه، آن قدر از خودشان ضعف نشان داده بودند که دشمن، نسبت به آنها کاملا جرى و جسور شده بود و کارى بر سرشان مى آورد که هم ردیف شکافتن پوست و جدا کردن گوشت و شکستن استخوانشان بود، و این گویاترین تعبیرى است که درباره سلطه یک دشمن خونخوار و بى رحم بر انسان هاى ضعیف و ناتوان تصور مى شود و نهایتِ فصاحت و بلاغت در آن رعایت شده است و در واقع تعبیرى است که اگر لشکر کوفه، کم ترین احساسى را داشتند، باید آنها را به حرکت درآورد.
آرى، خونخواران لشکر شام در برابر مردم عراق چنین حالى را داشتند: بر هیچ چیز رحم نمى کردند، انسان هاى بى گناه را مى کشتند، اموالشان را غارت و خانه هایشان را ویران مى کردند.
عمل آنها در حقیقت، به کار قصّاب با حیوان مذبوح تشبیه شده است که پوستش را مى کَنَد و گوشتش را جدا مى کند و با ساتور استخوانش را مى شکند و آماده خوردن مى سازد.
بعضى از مفسران نهج البلاغه، هر یک از این سه جمله را اشاره به نکته مستقلّى دانسته اند. و جمله «یَعْرُقُ لَحْمَهُ»، (گوشتش را جدا مى کند) را اشاره به غارت اموال و جمله «وَ یَهْشِمُ عَظْمَهُ»، را اشاره به کشتن انسان ها و جمله «وَ یَفْرِى جِلْدَهُ» را اشاره به برهم زدن نظم جامعه، گرفته اند.(5) ولى در عین حال قرینه روشنى، براى این تفسیر، در دست نیست.
مرحوم مغنیه در شرح خود، در ذیل این جمله مى گوید: بارها شنیده ایم که کسانى براى مبارزه منفى در مقابل ظالمان و ستمگران دست به خود سوزى و انتحار زده اند، ولى هرگز نشنیده ایم که کسى خودش را چنان تسلیم دشمن کند که پوستش را بشکافد و گوشتش را جدا کند و استخوانش را در هم شکند، بى آن که کمترین دفاعى از خود نشان دهد! هیچ نوع از انواع ترس و تسلیم، وحشتناک تر از این نیست که آدمِ ترسو و ضعیف، خود را دست بسته در برابر قصّاب انسانیت و دشمن خونخوار بیفکند تا کارى را بر سر او بیاورد که درندگان بیابان بر سر طعمه و شکار خود مى آورند.(6)
این احتمال در تفسیر جمله هاى بالا نیز وجود دارد که هر سه کار درباره یک فرد نباشد، بلکه دشمن به مقتضاى حال و شرارتش، با گروهى از بى دفاعان، کارى کند که همانند دریدن پوست باشد و درباره گروهى دیگر، کارى کند که مانند جدا ساختن گوشت از استخوان و آماده کردن براى خوردن باشد.
بر سر گروه سوم، بلایى بیاورد که مانند شکستن و خورد کردن استخوان ها باشد. مطابق این تفسیر، مشکل ترتیب جمله ها نیز حل خواهد شد، سؤال شده است که «چرا امام شکافتن پوست را در آخر قرار داده است؟».
جواب این است که حضرت، گویى مى خواهد بفرماید: که جنایات این دشمنان خونخوار، نسبت به شما، در یک مرحله مانند جدا ساختن گوشت از استخوان است و در یک مرحله بالاتر، همانند شکستن استخوان ها و در مرحله پایین تر بسان دریدن پوست تن است.
بعضى از مفسّران نهج البلاغه معتقدند که این تعبیرات اشاره به حوادثى است که بعد از شهادت آن حضرت و سلطه لشکریان خونخوار معاویه بر عراق واقع شد که بر صغیر و کبیر، صحیح و مریض، فقیر و غنى و مردان و زنان رحم نکردند، همان گونه که تاریخ بروشنى در این باره گواهى مى دهد همه اینها بر اثر این بود که در برابر این گونه دشمنان ضعف و سستى به خرج دادند و به فرمان نجات بخش امام و پیشوایشان گوش نکردند.(7)
ولى ظاهراً، این مسأله اختصاص به آن زمان نداشت، هر چند در آن موقع شدیدتر و وحشناک تر بود.
جمله «مَا ضُمَّتْ عَلَیْهِ جَوانِحُ صَدْرِهِ» با توجه به این که «جوانح» جمع جانحه، به معناى «استخوان دنده» است، از نظر تحت اللفظى، چنین معنا مى دهد: «آنچه درون دنده هاى سینه قرار داده شده است» و این کنایه روشنى براى قلب است و هدف امام (علیه السلام)در جمله «مَا ضُمَّتْ عَلَیْهِ جَوانِحُ صَدْرِهِ» بیان ضعف روحیه لشکر کوفه و ناتوانى آنها است.
سپس امام در ادامه این سخن به سراغ این نکته مهم و اساسى مى رود که او تصمیم خودش را براى آینده، بدون هیچ گونه تردید و هراس گرفته است، مى فرماید:
«تو اگر مى خواهى آنچنان باش (که گفتم، ضعیف و ناتوان و تسلیم در برابر دشمن خونخوار) ولى من، به خدا سوگند! پیش از آن که تسلیم شوم، چنان ضربه اى با شمشیر آبدار مَشْرَفى بر دشمن وارد مى کنم که ریزه هاى استخوان سرش به هر سو پراکنده شود و بازوها و پاهایش جدا گردد، پس از آن خداوند آنچه را بخواهد انجام مى دهد (و من تسلیم رضاى او هستم); «أَنْتَ فَکُنْ ذاکَ إِنْ شِئْتَ فَأَمَّا أَنَا ـ فَوَاللهِ! دُونَ أَنْ أُعْطِیَ ذالِکَ ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِیَّةِ تَطِیرُ مِنْهُ فَرَاشُ(8) الْهَامِ، وَ تَطِیحُ(9) السَّوَاعِدُ وَ الاَْقْدامُ، وَ یَفْعَلُ اللهُ بَعْدَ ذلِکَ مَا یَشَاءُ.»
در این که مخاطب «أنْتَ»، کیست؟ دو احتمال داده شده است: نخست این که منظور یک انسان کلّى و به تعبیر دیگر، فردْ فردِ لشکرِ ضعیف و ناتوان کوفه است.
دیگر این که منظور، اشعث بن قیس منافق است که در اینجا به امیرمؤمنان على(علیه السلام) پیشنهاد تسلیم شدن در برابر دشمن را داد، همانند تسلیم شدن عثمان در برابر مجاهدان مصر.
حضرت روى به او کرد و فرمود: تو در مقابل دشمن تسلیم شو، ولى من هرگز چنین نخواهم کرد و چنان تکیه بر قدرت و قوّت خویش مى کنم که دشمن در حیرت فرو رود.
در واقع على (علیه السلام)بعد از آن که از وضع آنها مأیوس مى شود، حساب خود را از آنان جدا مى کند، مى فرماید که اگر شما تصمیم بر تسلیم در برابر دشمن خونخوار گرفته اید، من هرگز با شما همراه نخواهم بود و یک تنه با آنان مى جنگم تا قضاى الهى فرا رسد.
شما وظیفه اى دارید و من وظیفه اى و خداوند هم مشیّتى دارد که حساب هر یک از دیگرى جدا است.
اگر شما به وظیفه خود عمل نکنید و تن به ذلّت و تسلیم و مرگ ناشرافتمندانه بدهید و کشور اسلام را به ویرانى بکشید و ظالمان خون آشام را بر جان و مال و ناموس مسلمانان مسلّط سازید و نه تنها نسل امروز که نسل آینده را نیز به تباهى بکشانید، من یک تنه به پا مى خیزم و وظیفه خودم را در این میان انجام مى دهم و شهادت و مرگ پرافتخار را بر هر چیز مقدّم مى شمارم و تمام قدرت خود را به کار مى گیرم و لحظه اى تن به ضعف و ذلّت نمى سپارم.
گویا امام در اینجا مى خواهد آن گروه اندک شجاع را که در لابه لاى لشکر ضعیف بودند، دلگرمى دهد و افراد مردّد را از شک و تردید در آورد و به خود ملحق سازد، و همان گونه که تاریخ گواهى مى دهد این بیان امام مؤثّر افتاد و خون تازه اى در عروق لشکر به جریان در آمد و آماده پیکار با دشمن شدند.
نکته
آخرین تصمیم یک رهبر شجاع!
در زندگى اجتماعى و سیاسى، گاه لحظات حسّاسى پیش مى آید که رهبران بزرگ را در تنگنا قرار مى دهد و آن زمانى است که در میان پیروان اختلاف و پراکندگى و ضعف و تردید در تصمیم گیرى آشکار گردد و وجود این اختلاف و پراکندگى مایه دلگرمى و جسارت دشمن شود.
اینجا است که رهبران شجاع و مصمّم، تصمیم نهایى خود را اعلام مى کنند و مى گویند که ما به تنهایى ایستاده ایم، چه یار و یاورى باشد و چه نباشد، مى جنگیم و تسلیم نمى شویم هر چند شهید شویم.
ما با آغوش باز از شهادت استقبال مى کنیم و تن به ذلّت و شکست نمى دهیم.
این همان راهى است که امام (علیه السلام)در خطبه بالا برگزیده است. شبیه آن را در سخنان فرزندش، سالار شهیدان کربلا نیز مشاهده کردیم.
پیروان این مکتب در شب عاشورا نیز با پیشوایان هم صدا شدند و در آن جلسه تاریخى معروف، هنگامى که امام (علیه السلام)بیعت خود را از آنها برداشت و به آنان اجازه بازگشت داد و نامحرمان ضعیف و ناتوان راه خود را پیش گرفتند و فرار کردند و امام(علیه السلام)را در برابر حوادث خطرناکى که در پیش بود، تنها گذاشتند و رفتند و گروه اندکى از یاران امام (علیه السلام)، ماندند، هر یک بنوبه خود برخاستند و همین منطق را با عبارات مختلف که امروز به صورت یک حماسه جاویدان، در تاریخچه کربلا باقى مانده، بیان داشتند تا آنجا که بعضى گفتند که ما ایستاده ایم، هر چند شهید شویم، سپس پیکر ما را بسوزانند و بار دیگر زنده شویم و اگر هفتاد بار این کار تکرار گردد، دست از حمایت تو ـ که حمایت حق و عدالت است ـ برنمى داریم.(10)
امام امیرالمؤمنین على (علیه السلام)در نامه 36، از نامه هاى نهج البلاغه نیز به همین معنا در قالب عباراتى دیگر، اشاره فرموده است، آنجا که در پاسخ برادرش عقیل، که به صورت فرماندهِ لشکرى به سوى دشمن اعزام شده بود، مى فرماید:
«وَ أَمّا مَاسَأَلْتَ عَنَهُ مِنْ رَأیِى فِى الْقِتالِ; فَاِنَّ رَأَیِى قِتالُ الْمُحِلّینَ حَتّى ألْقَى اللهَ لایَزیدُنى کَثْرَةُ النّاسِ حَوْلِى عِزَّةً وَ لاتَفَرُّقُهُمْ عَنِّى وَحْشَةً وَ لاتَحْسَبَنَّ ابْنَ أبیِکَ ـ وَ لَوْ أَسْلَمَهُ النّاسُ ـ مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً وَ لامُقِرّاً لِلضَّیمِ واهِناً».
امّا آنچه در مورد جنگ از من پرسیده اى و نظر مرا در این باره خواسته اى; عقیده من این است که با کسانى که پیکار با ما را حلال مى شمارند، پیکار کنم تا آنگاه که خداوند را ملاقات کنم. (بدان و آگاه باش)! نه کثرت جمعیّت در اطرافم، موجب عزّت من خواهد شد و نه متفرق شدن آنان از اطرافم، موجب وحشت.
هرگز گمان مبر که فرزند پدرت ـ هر چند مردم دست از یارى او بردارند ـ به تضرّع و خشوع افتد و یا در برابر ظلم و ستم، سستى به خرج دهد و تسلیم گردد!
در داستان موسى بن عمران (علیه السلام)نیز مى خوانیم که قوم او وقتى به دروازه هاى بیت المقدس رسیدند، از قدرت گروه عمالقه ـ که حاکم بر آنجا بودند ـ به وحشت افتادند و تصمیم و اراده آنها سست گشت و سر به نافرمانى در برابر موسى (علیه السلام)و برادرش هارون (علیه السلام)برداشتند و با صراحت گفتند که تا آنها در این سرزمین هستند، ما هرگز وارد آن نخواهیم شد، لذا تو و پروردگارت ـ که وعده پیروزى به تو داده است ـ بروید و با آنها بجنگید، هنگامى که پیروز شدید ما را خبر کنید. ما در اینجا نشسته ایم: (قالُوا یا مُوسى اِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً مَادامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا اِنّا هاهُنا قاعِدُونَ).(11)
اینجا بود که موسى (علیه السلام)ناچار شد از آنها اعلام جدایى کند و اعلام دارد که تنها، من و برادرم ایستاده ایم و هر کس هر راهى را مى خواهد در پیش گیرد.
موسى (علیه السلام)گفت: پروردگارا (در این شرایط) من تنها اختیار خود و برادرم را دارم.
میان من و این جمعیت گنهکار، جدایى بیفکن!(قَاْلَ رَبِّ اِنِّى لاأَمْلِکُ اِلاّ نَفْسِى وَ أَخِى فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ).(12)
پیامبر بزرگ الهى نوح (علیه السلام)، در لحظات بحرانى و طوفانى عمرش در برابر قوم سرکش و جبّار نیز سخنى شبیه به همین داشت و گفت: اى قومِ من! اگر موقعیّت من و تذکّراتم نسبت به آیات الهى بر شما سنگین و غیر قابل تحمّل است (هر کارى از دستتان ساخته است، بکنید).
من بر خدا توکل کرده ام، شما فکر خود و قدرت معبودهایتان را جمع کنید، سپس چیزى بر شما پنهان نماند و بعد (اگر توانایى دارید) به حیات من پایان دهید و مهلت ندهید! (ولى بدانید که هرگز توانایى بر این کار ندارید).
(وَ اتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ نُوح اِذْ قالَ لِقَومِهِ، یا قَومِ اِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکُمْ مَقامِى وَ تَذْکیرى بِآیاتِ اللهِ فَعَلَى اَللهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا اَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ لاَیَکُنْ اَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا اِلَىَّ وَ لاتُنْظِرُونَ)(13).
این موضع گیرى قاطع رهبر و پیشوا تأثیر خود را بر پیروان مى گذارد، تأثیرى عمیق و آشکار. افراد بااراده و مصمّم را، هر چند اندک باشند، قوى تر و دل گرمتر مى سازد و بسیارى از افراد بى تفاوت را از آن حالت بیرون آورده و به موضعگیرى وامى دارد.
حداقل، این گونه موضعگیرى رهبران الهى در تاریخ ثبت مى شود و براى آیندگان الهام بخش خواهد شد، همانطور که حماسه هاى کربلا و عاشورا، در تاریخ رنگ جاودانگى به خود گرفته و سرمشقى است براى جمعیّت ها و ملّت ها.