چاپ کردن این صفحه

خطبه سی و هشت

 

شرح نهج البلاغه، آیت الله مکارم شیرازی

وَ إِنَّمَا سُمِّیَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ: فَأَمَّا أَوْلِیَاءُ اللهِ فَضِیَاؤُهُمْ فِیَها الْیَقِینُ وَ دَلِیلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى وَ أَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ فیهَا الضَّلالُ وَ دَلِیلُهُمُ الْعَمْى فَما یَنْجُو مِنَ الْمَوتِ مَنْ خافَهُ، وَ لا یُعْطَى الْبَقاءَ مَنْ أَحَبَّهُ.

شبهه، تنها از اين جهت شبهه ناميده شده است که شباهتى به حق دارد (هر چند در واقع باطل است)، امّا دوستان خدا در برابر شبهات نور و چراغ راهشان يقين است و دليل راهنماى آنها سمت و مسير هدايت. و امّا دشمنان خدا، دعوت کننده آنان در شبهات همان ضلالت و راهنماى آنها کور دلى است، آن کس که از مرگ بترسد، (هرگز به خاطر اين ترس) از مرگ رهايى نمى يابد و آن کس که بقا را دوست دارد به او بقا نمى دهند.

 

 

در شبهات چه باید کرد؟

از پاره اى از منابع استفاده مى شود که این بخش از خطبه بالا ناظر به داستان طلحه و زبیر و جنگ جمل است; چرا که در آن جنگ گروهى از مردم را گرفتار شبهه و به پیمان شکنى و قیام بر ضدّ حق دعوت کردند.

از عوامل شبهه کشانیدن پاى همسر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به میدان جنگ و طرح خونخواهى عثمان و امثال آن بود.

امام (علیه السلام) در اینجا، تحلیل دقیقى درباره شبهه دارد، مى فرماید: شبهه تنها از این جهت شبهه نامیده شده که شباهتى به حق دارد (هر چند در واقع باطل است). «وَ إِنَّمَا سُمِّیَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ».

و به همین دلیل سبب فریب گروهى از ساده لوحان و دستاویزى براى شیطان صفتان، جهت فرار از حق مى شود.

در حقیقت امورى که در زندگى فردى و اجتماعى براى انسان پیش مى آید، از سه حال خارج نیست: «گاهى حقّى است آشکار، مثل این که مى گوییم آن کس که خوبى کند نتیجه آن را مى گیرد و آن کس که راه خطا بپوید گرفتار مى شود.

و گاه باطلى است روشن، مثل این که کسى بگوید: «بى قانونى و هرج و مرج از نظم و قانون بهتر است». بدیهى است که هر کس باطل بودن چنین سخنى را تشخیص مى دهد.

ولى مواردى پیش مى آید که نه مانند قسم نخست است و نه قسم دوم و آنجایى است که مطلب باطلى را در لباس حق عرضه مى کنند، ظاهرش حق است و باطنش باطل و از همین پوشش براى فریب مردم یا استدلال هاى بى اساس استفاده مى شود، درست شبیه همان عذرهاى واهى که اصحاب جنگ جمل و معاویه و یارانش براى آتش افروزى هاى جنگ به آن استناد مى جستند.

مشکل بزرگِ جوامع بشرى در گذشته و امروز، همین مشکل بوده و هست، بلکه با گذشت زمان، این معنا گسترش پیدا کرده است، چنانکه امروز مى بینیم که بسیارى از مقاصد شوم و اهداف باطل و سلطه جویى هاى ظالمانه را زیر پوشش هاى حقوق بشر و دفاع از آزادى انسان و حفظ قانون و نظم و ثبات و صلح جهانى عملى مى کنند.

سپس امام (علیه السلام) راه نجات از شبهه ها را بیان مى فرماید و موضعگیرى دوستان خدا و دشمنان حق را در برابر شبهه ها در عبارت زیبایى چنین بیان مى کند.

امّا دوستان خدا «در برابر شبهات (و براى زودن ظلمات آنها) نور و چراغ راهشان یقین است و دلیل و راهنمایى آنان سَمت و مسیر هدایت; «فَأَمَّا أَوْلِیَاءُ اللهِ فَضِیَاؤُهُمْ فِیَها الْیَقِینُ وَ دَلِیلُهُمْ سَمْتُ(1) الْهُدَى».

این تعبیر ممکن است اشاره به یکى از دو چیز باشد: نخست این که اولیاء الله به خاطر برخوردارى از یقین به مبانى وحى، به سراغ قرآن و سخنان پیشوایان معصوم مى روند و در پرتو این نور و روشنایى، ظلمات شبهات را در هم مى شکنند و از چنگال آن رهایى مى یابند.

بنابراین تفسیر، یقین اشاره به ایمان به خدا و نبوت است «و سمت الهدى»، اشاره به هدایتهایى است که از طریق وحى نصیب انسان مى شود، همانطور که قرآن مجید مى گوید:(ذلِکَ الْکِتابُ لارَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ(2)); این کتاب بزرگ، شکى در آن نیست، و مایه هدایت پرهیزکاران است.

تفسیر دیگر این که مراد از یقین، استفاده از مقدمات قطعى و امور یقینى است که هر گاه انسان در تجزیه و تحلیل خود بر امور یقینى تکیه کند، مى تواند گره شبهه را بگشاید و به سمت هدایت حرکت کند.

و به تعبیر دیگر، اولیاءالله چون گرفتار هوا و هوس نیستند و عقل سلیم بر وجودشان حاکم است، مى توانند در پرتو نور آن ظلمات شبهه را بشکافند و به مسیر هدایت گام نهند، در حالى که اگر فضاى فکر آنها انباشته از غبار هوا و هوس بود، هرگز نمى توانستند چهره حق و باطل را از لابه لاى پوشش ها تشخیص دهند.

این دو تفسیر، با هم منافاتى ندارد و مى تواند در مفهوم جمله هاى بالا جمع باشد.

ممکن است گفته شود که در آیات و روایات نیز تعبیراتى است مشتبه و قابل تفسیرهاى مختلف، در اینجا باید چه کار کرد؟

جواب این سؤال را قرآن مجید به روشنى داده است و آن این که در این گونه موارد، باید به سراغ محکمات آیات و روایات رفت و در پرتو آیات و روایاتى که با صراحت حقایق را بیان کرده، موارد مشتبه را تفسیر کرد و از این امتحان الهى که به وسیله آیات و روایات متشابه است، سر بلند بیرون آمد.

در امور زندگى انسان نیز همانند آیات قرآن، محکمات و متشابهات وجود دارد، مثلا ما از دوستمان حرکت مشکوکى مى بینیم که مى توانیم براى آن تفسیر خوب یا بدى کنیم، در حالى که سالیان دراز امتحان صداقت خود را در کارهاى مختلف و حوادث گوناگون داده است، این حُسن سابقه جزء محکمات است و آن حرکت مشکوک از متشابهات که به وسیله محکمات تفسیر مناسب مى شود.

سپس به سراغ روش دشمنان خدا مى رود و مى فرماید: «امّا دشمنان خدا، دعوت کننده آنان در شبهات) همان ضلالت، و راهنماى آنان، کوردلى است; «وَ أَمَّا أَعْدَاءُ اللهِ فَدُعَاؤُهُمْ فیهَا الضَّلالُ وَ دَلِیلُهُمُ الْعَمْى; براى پیمودن هر راه انگیزه حرکتى لازم است و راهنمایى و درست در اینجا است که اولیاء الله و اعداء الله از هم جدا مى شوند».

اولیاء الله انگیزه اى جز یقین به خدا و قیامت ندارند و راهنمایى جز وحى و نبوت در حالى که انگیزه دشمنان خدا عوامل مختلف گمراهى، مانند هواى نفس و وسوسه هاى شیاطین جنّ و انس است، و راهنمایى جز کور دلى، براى آنان وجود ندارد.

به همین دلیل گروه نخست به سعادت جاویدان مى رسند و به مصداق(أَلا أِنَّ أَوْلِیاءَ اللهِ لاخَوفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاهُمْ یَحْزَنُونَ... لَهُمُ البُشْرى فِى الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِى الاْخِرَةِ)(3); آگاه باشید! دوستان خدا نه ترسى دارند و نه غمگین مى شوند (گذشته و آینده آنان، هر دو روشن و امیدبخش است.) ... هم در زندگى دنیا شاد و مسرورند و هم در زندگى آخرت. زندگى آنان در دو سرا، غرق نور و سعادت است، در حالى که دشمنان خدا به مصداق،(أَوْ کَظُلُمات فى بَحْر لُجِّىٍّ یَغْشاهُ مَوجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض اِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِنْ نُور)(4); یا مانند ظلماتى در یک دریاى عمیق و پهناور که موج آن را پوشانده و بر فراز آن موج دیگرى و بر فراز آن ابرى تاریک است، ظلمت هایى است متراکم یکى بر فراز دیگرى، آن گونه که وقتى که دست خود را خارج کند، ممکن نیست آن را ببیند و کسى که خدا نورى براى او قرار نداده، نورى براى او نیست. اینان در لابه لاى امواج گمراهى و ضلالت و بدبختى و شقاوت دست و پا مى زنند.

آنچه در کلام بسیار پر معناى امام در این خطبه آمده است، هم در مقیاس زندگى فردى صادق است و هم در مقیاس زندگى جمعى، بلکه در بعد اجتماعى آثارش گسترده تر و وحشتناک تر است.

و نمونه کامل آن در بخش دوم (أعداء الله)، همان سه گروهى هستند که در جنگ «جمل» و «صفّین» و «نهروان» با استناد به شبهات واهى و دلایلى سست تر از تار عنکبوت، به مقابله با امام (علیه السلام) برخاستند و ضربات سهمگینى بر پیکر اسلام و مسلمانان وارد ساختند.

جالب این که در صحیح بخارى در حدیثى از «أبوبکرة» ـ یکى از یاران پیامبر خدا ـ چنین نقل شده است که مى گوید: «من سخنى از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)شنیده بودم که در ایّام جنگ جمل براى من بسیار مفید بود; چرا که نزدیک بود به لشکر جَمَل بپیوندم و همراه آنها (در برابر على (علیه السلام)) بجنگم و آن سخن، این بود که وقتى این خبر به پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) رسید که گروهى از ایرانیان دختر کسرا را به پادشاهى برگزیده اند، فرمود: لَنْ یُفْلَحْ قَومٌ وَلُّوا أَمْرَهُمْ إِمْرَأَةً; هر قوم و ملّتى که زنى را زمامدار خود کنند روى رستگارى را نخواهند دید. همین امر سبب شد تا لشکر جمل را که در حقیقت، عایشه، بر آنان حکومت مى کرد، رها سازم(5)

 

نکته

تأثیر شبهه در تحریف حقایق

اگر باطل در چهره اصلى اش ظاهر شود، بر کسى مخفى نمى ماند و وجدان ها بیدار و طبع سلیم انسان ها هرگز آن را پذیرا نمى شود و تنها کسانى به سراغ آن مى روند که دلى بیمار و فکرى منحرف دارند.

امّا هنگامى که باطل را در لباس حق بپیچند و با آرایش حق آن را بیارایند، غالباً کار مشکل مى شود و حق طلبان گرفتار این فریب و نیرنگ شده به آن روى مى آورند. و این یکى از شاخه هاى شبهه است.

شاخه دیگر آن که مقدارى از حق با مقدارى از باطل آمیخته گردد و چهره زشت و شوم باطل، در این اختلاف پنهان گردد.

شاخه دیگر این که باطل را از طریق توجهیات فریبنده در نظرها حق جلوه دهند بى آن که باطل به حق آمیخته شده باشد.

از اینجا مصایب و فاجعه هایى که مى تواند دامنگیر فرد یا جامعه به خاطر شبهات شود، به خوبى آشکار مى گردد.

تاریخ بشر پر است از مشکلات و مصایبى که از طریق شبهات و وسوسه هاى شیطانى دامان انسان ها را گرفته و شیّادان و فریبکاران با ایجاد شبهات خود را بر مردم صالحِ ساده دل تحمیل کردند.

جنگهاى سه گانه معروفى که در بصره و صفّین و نهروان رخ داد و گروه زیادى را به کام مرگ فرو کشید ـ که در میان آنها افراد ساده دلِ بسیارى بودند ـ نمونه هاى روشنى از سوءِاستفاده شیّادان از شبهه، براى پیشرفت مقاصدشان محسوب مى شود.

داستان اشک ریختن بر کشته شدن عثمان و استفاده از پیراهن خونین او براى بسیج مردم، حتّى از سوى کسانى که دستِ خودشان به خون عثمان آلوده بود و سپس تحریک «اُمّ المؤمنین» و سوار کردن او بر شتر و کشاندن حرم پیامبر به میدان جنگ، نمونه زنده این معنا است.

بر افراشتن قرآنها بر سر نیزه و شعار تسلیم در برابر فرمان آن، هر چه باشد و جلوگیرى از خونریزى و برادر کشى، شبهات دیگرى بود که جنگ صفّین را به نتیجه دردناکى کشاند.

عمق فاجعه شبهه آنگاه ظاهر مى شود که قاتل عمّار را به دلیل بودن او در لشکریان امام ـ حضرت على (علیه السلام) معرّفى کنند و قاتلان شامى را تبرئه کنند! و بدین ترتیب، حدیث معروفِ نبوى «یا عمّار! تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْباغیَةُ; تو را گروه ستمگر خواهد کشت»، را که دلیل روشنى بر ستمگرى و فساد دستگاه معاویه بود، به نفع آنان تفسیر کنند.

در نهروان نیز، یک عدّه بظاهر قاریان قرآن و نماز شب خوانهاى داغِ سجده به پیشانى بسته، با شعار فریبنده «لا حُکْمَ اِلاّ للهِِ»، «حکمیّت تنها از آنِ خداست»، چنان بازار شبهه را داغ کردند که گروه عظیمى از بى خبرانِ غافل را به کام مرگ فروبردند، مرگى که پایانش دوزخ و جهنّم بود!

در دنیاى فریبکار امروز، وضع از این هم بدتر است; شعارهاى بسیار زیبا و جالب، مانند شعار آزادى و برابرى انسان ها و حکومت مردم بر مردم و احیاى حقوق بشر و تمدّن و تعالى و پیشرفت، عناوینى هستند که تحت پوشش آنها بدترین جنایات و زشت ترین اعمال و وقیح ترین کارها انجام مى شود.

در خطبه 40 و 50 شرح بسیار جالبى در این زمینه آمده که به خواست خدا به زودى به تفسیر آن مى رسیم و نیز در کلمات قصار در جمله 198 اشاره ظریفى به این مسأله شده است.

«فَمَا یَنْجُو مِنَ الْمَوتِ مَنْ خافَهُ وَ لایُعْطَى الْبَقاءَ مَنْ أَحَبَّهُ»، «آن کس که از مرگ بترسد، (هرگز به خاطر این ترس) از مرگ رهایى نمى یابد و آن کس که بقا را دوست دارد بقا به او نمى دهند.

 

شرح و تفسیر

ترس از مرگ بیهوده است

بسیارى از شارحان نهج البلاغه بر این عقیده اند که این فراز پیوند خاصى با فراز قبل ندارد و هر یک از جایى گرفته شده و مرحوم سیّد رضى آنها را به عنوان برگزیده هایى از یک خطبه یا از دو خطبه در اینجا آورده است.

البتّه مى توان با تکلّف پیوندى در میان این جمله ها به وجود آورد. و آن این که کسانى که در چنگال شبهات گرفتار و تسلیم مى شوند، ممکن است که از ترس مرگ باشد. امام در این جمله هاى اخیر مى فرماید که ترس از مرگ باعث نجات از مرگ نخواهد شد.

به هر حال این بخش از خطبه مرکّب از دو جمله است که هر دو ناظر به مسأله مرگ و پایان زندگى انسان ها است.

در جمله نخست مى فرماید: «آن کس که از مرگ بترسد، (هرگز به خاطر این ترس) از مرگ رهایى نمى یابد; (فَما یَنْجُو مِنَ الْمَوتِ مَنْ خافَهُ).

بلکه این ترس و وحشت، خود یکى از اسباب نزدیک شدن مرگ است. مرگ قانونى است که بر پیشانى تمام موجودات زنده نوشته شده است، چرا که حیات جاودان جز براى خدا نیست. تمام ممکنات محدودند و سرانجام پایان مى گیرند و فانى مى شوند، آنچه باقى مى ماند، ذات پاک ازلى و ابدى خدا است که هرگز گرد و غبار فنا بر دامان کبریایش نمى نشیند.

بنابراین نه ترس و وحشت از مرگ چیزى را عوض مى کند و نه دست و پا زدن براى بقا موجب بقا و حیات جاودانه است.

به همین دلیل در جمله دوم، امام مى افزاید: «و آن کس که بقا را دوست دارد، بقا به او نمى دهند (وَ لایُعطَى الْبَقاءَ مَنْ أحَبَّهُ).

ممکن است که پایان زندگى دیر و زود داشته باشد، ولى به قول معروف سوخت و سوز ندارد و دنبال آبِ حیات گشتن و جرعه اى از آن سر کشیدن و همیشه زنده ماندن، خیال باطل و فکرِ محال است.

نکته

شک نیست که در این جهان هستى، غیر از ذات پاک پروردگار همه چیز تدریجاً کهنه و فرسوده مى شوند و راه فنا و مرگ را پیش مى گیرند.

خورشید ـ که بزرگترین ستاره منظومه شمسى است و حجم آن یک میلیون و دویست هزار مرتبه از کره زمین بیشتر است ـ سرانجام خاموش و تاریک مى شود و مى میرد; چرا که در هر شبانه روز، مقدار عظیمى از مادّه آن تبدیل به انرژى مى شود و در فضا پخش مى گردد. کره زمین و تمام سیّارات و همه کهکشانها، سرانجام مرگى دارند.

اصولا تولّد، خود بهترین دلیل بر مرگ است; چرا که اگر چیزى جاودانه شد، نه تولّدى دارد و نه مرگى.

بنابراین تصوّر این که کسى حیات جاودان داشته باشد، تصوّرى است باطل و برخلاف قانون قطعى آفرینش. آیه شریفه،(کُلُّ نَفْس ذائِقَةُ الْمَوتِ); هر انسانى چشنده مرگ است»، و از آن بالاتر آیه «کُلُّ شىء هالِکٌ اِلاّ وَجْهُهُ; هر چیزى فانى مى شود جز ذات پاک خدا» ـ از عموماتى است که هیچ استثنایى برنمى دارد و تخصیصى بر آن وارد نمى شود.

بنابراین ترس از مرگ ترسى است بدون دلیل و انتظار حیات جاودان انتظارى است بى معنا.

آنچه مهم است این است که آماده مرگ باشیم و از حیات خود، بنحو احسن استفاده کنیم، و مرگ را نه به معناى فناى مطلق، بلکه به معناى انتقال از سراى کوچک و محدودى به جهانى بسیار وسیع و مملوّ از نعمت ها بدانیم، که اگر عملمان پاک باشد نه مرگ به ما لطمه اى مى زند و نه انتقال از این دنیا ترس و وحشتى دارد.  

آرى، مهم ایمان و عمل پاک است.

* * *

1 ـ سَمْت، به معناى «راه يا شاهراه» است، به چهره و قيافه نيکان نيز سمت گفته مى شود، «تسميت» عطسه کننده، به معناى دعا کردن براى کسى است که عطسه مى کند، به مناسبت آن که از خدا تقاضاى سلامت او مى شود و نيز از نشانه هاى سلامت انسان است.
2 ـ سوره بقره، آيه شريفه 2.
3 ـ سوره يونس، آيه 62 و 64.
4 ـ سوره نور، آيه 40.

موارد مرتبط