شرح نهج البلاغه، آیت الله مکارم شیرازی
قَدِ اسْتَطْعَمُوکُمُ الْقِتَالَ فَأَقِرُّوا عَلَى مَذَلَّة وَ تَأْخِیرِ مَحَلَّة أَوْ رَوُّوا السُّیُوفَ مِنَ الدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ الْمَاءِ فَالْمَوْتُ فی حَیَاتِکُمْ مَقْهُورِینَ وَالْحَیَاةُ فی مَوْتِکُمْ قَاهِرِینَ. أَلاَ وَ إِنَّ مُعَاوِیَةَ قَادَ لُمَةً مِنَ الْغُوَاةِ وَعَمَّسَ عَلَیْهِمُ الْخَبَرَ، حَتَّى جَعَلُوا نُحُورَهُمْ أَغْرَاضَ الْمَنِیَّةِ.
آنها (سپاه معاويه با بستن آب به روى شما) از شما جنگ طلبيده اند، بنابراين (در برابر اين عمل ناجوانمردانه دو راه در پيش داريد;) يا بايد تن به ذلّت و انحطاط منزلت خويش بدهيد، يا شمشيرهايتان را از خون (اين بيرحمان) سيراب کنيد، تا بتوانيد از آب سيراب شويد (بدانيد) مرگ در زندگى توأم با شکست شماست، و حيات در مرگ پيروزمندانه شما، آگاه باشيد معاويه گروهى از بيخبران گمراه را همراه خود آورده و حق را با نيرنگ و تزوير بر آنها پنهان نموده، تا آنجا که گلوهاى خويش را آماج تيرها و شمشيرهاى مرگ آور ساخته اند.
به این حرکت ناجوانمردانه پایان دهید!
همان گونه که در شأن ورود خطبه اشاره شد این خطبه در لحظاتى بسیار حساس و سرنوشت ساز از امام(علیه السلام) صادر شد وامام(علیه السلام) که کانونى از فصاحت و بلاغت و دریایى از تدبیر و مدیریّت بود، چنان جمله هاى کوبنده و مهیّج را براى اداى مقصود خود انتخاب کرد که یارانش با شنیدن آن یکباره به حرکت درآمدند، و دست ستمگران شام را از شریعه فرات کوتاه کردند، و آن را براى دوست ودشمن مباح ساختند!
جمله هایى است که امروز با گذشتن قرنها باز قوّت و قدرت خود را همچنان حفظ کرده و براى هر جمعیتى که عزّت و شرفشان با حملات ناجوانمردانه دشمن به مخاطره افتاده، کارساز و الهام بخش است.
نخست مى فرماید: «آنها (سپاه معاویه با بستن آب به روى شما) از شما جنگ طلبیده اند»! (قَدِاسْتَطْعَمُوکُمُ الْقِتالَ).
جمله «اِسْتَطْعَمُوکُم» در جایى به کار گرفته مى شود که شخصى از دیگرى تقاضاى طعام مى کند، گویى جنگ و پیکار طعامى است که اینها با عمل خود آن را از یاران امام(علیه السلام) طلب کرده اند، این شبیه تعبیرى است که در عبارات روزمرّه، فارسى زبانان مى گویند «فلان کس تنش مى خارد» یا این که مى گویند «دلش هواى شلاّق کرده» اشاره به این که عمل او یک نوع ماجراجویى و جنگ طلبى است، و این رساترین تعبیرى است که در جریان بستن آب به روى لشکر امام(علیه السلام) ممکن بود به کار گرفته بشود!
سپس مى افزاید: «شما در برابر این عمل ناجوانمردانه شامیان دو راه در پیش دارید: یا باید تن به ذلّت و انحطاط منزلت خویش بدهید، یا شمشیرهایتان را از خون (این خیره سران بیرحم) سیراب کنید، تا بتوانید از آب (فرات) سیراب شوید»! (فَأَقِرُّوا عَلَى مَذَلَّة وَ تَأْخِیرِ مَحَلَّة(1) أَوْ رَوُّوا(2) السُّیُوفَ مِنَ الدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ الْمَاءِ!)
آرى آنها راه سومى در این ماجرا نداشتند، اگر در مقابل این حرکت دشمن سستى به خرج مى دادند و لشکر از تشنگى به زحمت مى افتاد یا گروهى از تشنگى مى مردند بدترین داغ ذلت بر پیشانى آنها مى خورد و مقام و منزلت خود را نزد دوست و دشمن از دست مى دادند، ولى هنگامى که بپا خاستند و به دشمن حمله کردند هم در جایگاه شایسته خویش در نظر دوست و دشمن قرار گرفتند، و هم سربلند و عزیز شدند، و با جوانمردى مولى على(علیه السلام)که پیشنهاد بستن آب را به روى آنها نپذیرفت و براى همه آزاد کرد، عظمت خود را حتى در دل دشمنان نیز تثبیت کردند، بگونه اى که آنها از عمل خود شرمنده شدند و احساس حقارت کردند، و با توجه به این که این ماجرا در آغاز جنگ صفّین بود سبب قوّت روحیه یاران مولى و ضعف روحیه لشکر معاویه شد.
سپس امام(علیه السلام) به یک اصل کلّى و جاودانى که رمز پیروزى و عزّت و سربلندى هر قوم و ملّتى است اشاره کرده، خطاب به لشکریانش مى فرماید: «مرگ در زندگى توأم با شکست شماست، و حیات و زندگى در مرگ پیروزمندانه شما!» (فَالْمَوْتُ فی حَیَاتِکُمْ مَقْهُورِینَ وَالْحَیَاةُ فی مَوْتِکُمْ قَاهِرِینَ).
آرى در نظام زندگى انسانهاى شایسته و با شخصیت، زندگى مادّى و ظاهرى برترین ارزش نیست، همان گونه که مرگ مادى ضدّ ارزش نمى باشد، بلکه ارزش والا در نظر آزاد مردان با ایمان، در زندگى توأم با عزّت است به همین دلیل هرگاه بر سر دو راهى قرار گیرند، شهادت توأم با عزّت و سربلندى را بر زندگى ذلیلانه ترجیح مى دهند، و همین نظام ارزشى بود که مسلمانان را در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و حتى بعد از آن در پیکارهاى نابرابر پیروز مى کرد.
آرى عزّت جامعه اسلامى بر هر چیز مقدّم است و هر بهایى به خاطر آن پرداخته شود بجاست.
همین معنى در سخنان فرزندش حسین(علیه السلام) در حادثه خونین کربلا تجلّى کرد آن زمان که فرمود: «لاوَاللهِ لا أُعْطِیکُمْ بِیَدی إعْطاءَ الذَّلیلِ وَلا أُقِرُّ لَکُم اِقْرارَ الْعَبیدِ»; «نه، به خدا سوگند دست ذلّت در دست شما نمى گذارم، و همچون بردگان تسلیم نمى شوم; (بلکه مى جنگم و سربلند شربت شهادت را مى نوشم!(3
))».
وهنگامى که در اثناء راه کربلا با لشکر حر روبروشد و آنها را تشنه یافت، و مطابق راه و رسم جوانمردان دشمن را سیراب کرد، حرّبن یزیدریاحى به گمان خودش از سر خیرخواهى و نصیحت عرض کرد: «با یزید پنجه در نیفکن که جان نازنینت به خطر خواهد افتاد!» امام(علیه السلام) در جواب فرمود: «أَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنى؟; آیا مرا به مرگ و شهادت مى ترسانى؟!»
من همان را مى گویم که شاعر قبیله اوس در حالى که تصمیم به یارى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) گرفته بود و پسر عمویش او رااز این کار برحذر داشت گفت:
سَأَمْضى فَما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى *** اِذا ما نَوى حَقّاً وَ جاهَدَ مُسْلِماً!
وَواسَى الرِّجالَ الصّالِحینَ بِنَفْسِهِ *** وَ فارَقَ مَثْبُوراً وَ باعَدَ مُجْرِماً
فَاِنْ عِشْتُ لَمْ اُنْدَمْ وَ اِنْ مِتُّ لَمْ أُلَمْ *** کَفى بِکَ ذُلاَّ اَنْ تَعِیْشَ وَ تُرْغَما
«من از این راه مى روم و مرگ بر جوانمردان عار نیست»!
«جوانمردى که نیّتش حق است، و مسلمان است و جهاد مى کند»;
«و با مردان صالح در فدا کردن جان همراهى و مواسات دارد»;
«و از افراد بى ایمان و گنهکار فاصله گرفته است»;
«من اگر زنده بمانم پشیمان نیستم، و اگر در این راه بمیرم ملامت نخواهم شد!»
«ذلّت براى تو (و امثال تو) است که زنده بمانى و سرافکنده باشى!(4)»
این شعار حیات آفرین اسلامى با تعبیر دیگرى در قرآن مجید آمده است، آنجا که مى فرماید: (قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا اِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ اَنْ یُصِیْبَکُمُ اللهُ بِعَذاب مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَیْدِیْنا فَتَرَبَّصُوا اِنّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ); «بگو آیا درباره ما جز یکى از دو نیکى را انتظار دارید (یا پیروزى یا شهادت) ولى ما انتظار داریم که خداوند عذابى از سوى خودش (در آن جهان) به شما برساند یا (در این جهان) به دست ما مجازات شوید، اکنون که چنین است شما انتظار بکشید ما هم با شما انتظار مى کشیم!»(5)
در پایان این خطبه امام(علیه السلام) به نیرنگ هاى معاویه و ساده لوحى گروهى از شامیان فریب خورده اشاره کرده، مى فرماید: «آگاه باشید معاویه گروهى از بیخبران گمراه را همراه خود آورده و حق را با نیرنگ و تزویر بر آنها پنهان نموده، تا آنجا که گلوهاى خویش را آماج تیرها و شمشیرهاى مرگ ساخته اند!» (أَلاَ وَ إِنَّ مُعَاوِیَةَ قَادَ لُمَةً(6)مِنَ الْغُوَاةِ(7) وَعَمَّسَ(8) عَلَیْهِمُ الْخَبَرَ، حَتَّى جَعَلُوا نُحُورَهُمْ أَغْرَاضَ(9)الْمَنِیَّةِ);
در این گفتار از یک سو معاویه را معرفى مى کند که بنیان حکومتش بر فریب و نیرنگ و بهره گیرى از ساده لوحان بیخبر است، و از سوى دیگر شامیان فریب خورده لشکر او را معرفى مى نماید که آنها چنان گرفتار شستشوى مغزى شده اند که حتّى حاضرند جان خود را در طریق باطل و مقاصد شوم معاویه بر باد دهند!
شاید این جمله پاسخ به سؤالى است که در ذهن یاران آن حضرت پیدا شده بود و آن این که چگونه شامیان حاضرند تا سر حدّ مرگ از مطامع مادى معاویه دفاع کنند و جان خود را بر سر این کار نهند.
امام(علیه السلام) این حقیقت را فاش مى کند که قدرت معاویه بر فریب و نیرنگ و دگرگون نشان دادن واقعیتها از یک سو، و دور بودن و بیخبر ماندن شامیان از سوى دیگر، سبب شده است که آنها باور کنند راستى در راه خدا مى جنگند و به سوى شهادت پیش مى روند!
آرى تبلیغات بسیار وسیع و گسترده توأم با شگردهاى روانى دستگاه معاویه و عمروعاص در فضاى شام این تأثیر را گذارده بود که گروهى یقین داشتند عثمان مظلوم کشته شده و قاتلش على(علیه السلام) است، و معاویه به خونخواهى او برخاسته و در مسیر پاسدارى و حراست از مقام خلافت رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم) و حفظ اسلام و قرآن گام برمى دارد، و طبعاً کشته شدن در این راه شهادتى است که آرزوى هر مسلمان پاکباز است!
البتّه آثار تزویر و دروغ براى مدت زیادى نمى تواند باقى بماند و سرانجام روشن مى شود، ولى چه بسا در زمانى که کار از کار گذشته و تأسّف بازماندگان بر مرگ عزیزانشان دیگر ثمرى ندارد.
نکته ها
1ـ باید با عزّت و سربلندى زیست
در اسلام یک سلسله شعارهاى اساسى است که این مکتب را از سایر مکتبها جدا مى کند، یکى از آنها همان است که در خطبه بالا آمده است که مردن با افتخار بهتر از زیستن با ذلّت است، و به تعبیر دیگر همان گونه که از ظلم و ستم باید به شدت پرهیز کرد از تسلیم در برابر ظلم و ستم ستمکاران نیز باید برحذر بود، تعبیر «أُباةِ الضَّیْمِ»(10) درباره بزرگان اسلام اشاره به همین معنى است.
در واقع این اصل از آیه شریفه «وَللهِِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ»(11); عزّت براى خدا و پیامبر و مؤمنان است»، سرچشمه گرفته، و روایاتى همچون گفتار امام صادق(علیه السلام) «اِنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالى فَوَّضَ اِلَى الْمُؤْمِنِ کُلَّ شَىء اِلاّ إِذْلالَ نَفْسِهِ(12); خداوند همه چیز را در اختیار مؤمن قرار داده، جز ذلیل ساختن خویشتن»، و حدیث معروف امام حسین(علیه السلام) «مَوْتٌ فى عِزٍّ خَیْرٌ مِنْ حَیاة فى ذُلٍّ(13); مردن با عزّت بهتر است از زنده ماندن با ذلّت»، و سخن دیگر آن حضرت: «اَلا وَ اِنَّ الدَّعِىَّ بْنَ الدَّعِّىِّ قَدْ تَرَکَنى بَیْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیهاتَ لَهُ ذلِکَ، هَیْهاتَ مِنّى الذِّلَّةَ اَبَى اللهُ ذلِکَ وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَجُدُودٌ طَهُرَتْ وَ حُجُورٌ طابَتْ اَنْ تُؤثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْکِرامِ(14); آگاه باشید این ناپاکِ ناپاک زاده، مرا در میان «شمشیر» و «ذلّت» مخیّر ساخته، و چه دور است که او به مقصد خود برسد، و چه دور است از من که تن به ذلّت بدهم نه خدا این را مى پسندد و نه پیامبرش ونه مؤمنان راستین و نه پدران و نیاکان پاک و مادران پاک دامن، آرى آنها هرگز اجازه نمى دهند که تسلیم در برابرفرومایگان را بر قربانگاه بزرگواران(و به خون خفتن افتخارآمیز آنان)ترجیح دهم»، الهام بخش این شعار بزرگ اسلامى است.
«ابن ابى الحدید» در شرح نهج البلاغه خود چنین مى گوید: «سَیِّدُ اَهْلِ الاِباءِ الَّذى عَلَّمَ النّاسَ الْحَمِیَّةَ وَالْمَوْتَ تَحْتَ ظِلالِ السُّیُوفِ اِخْتِیاراً لَهُ عَلَى الدَّنِیَّةِ اَبُوعَبْدِاللهِ الْحُسَیْنِ ابْنِ عَلِىِّ بْنِ اَبْیطالِب عَلَیْهِمَاالسَّلامُ عَرَضَ عَلَیْهِ الأَمانُ وَ أَصْحابِهِ فَأَنَفَ مِنَ الذُّلِّ; بزرگ و پیشواى ستم ناپذیران جهان که درس غیرت و برگزیدن مرگ در سایه شمشیرها را بر ذلّت و خوارى به مردم جهان داد، حسین بن على(علیهما السلام) بود، دشمن به او و یارانش امان داد ولى آنها تن به ذلّت ندادند(15)».
سپس به کلام تاریخى امام حسین(علیه السلام) که در روز عاشورا بیان فرمود: «اَلا وَ اِنَّ الدَّعِىَّ ابْنَ الدَّعِى ...» اشاره مى کند و آن را همانند سخن پدربزرگوارش على(علیه السلام)مى شمرد که در خطبه سى و چهار نهج البلاغه آمده است: «اِنَّ امْرَءً یُمَکِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ...; به خدا سوگند کسى که دشمنى را بر جان خویش مسلط گرداند که گوشتش را بخورد، استخوانش را بشکند و پوستش را برگیرد، بسیار عاجز و ناتوان و قلب و روح او بسیار کوچک و ضعیف است.» سپس به ذکر گروه دیگرى از کسانى که این راه پرافتخار را برگزیدند و مرگ شرافتمندانه را بر زندگى ذلیلانه ترجیح دادند مى پردازد.
ابن ابى الحدید در سخن دیگرى چنین آورده است که مردى روز عاشورا با عمرسعد بود شخصى به او گفت: واى بر تو آیا شما فرزندان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را کشتید؟ او چنین جواب داد اگر تو هم آنچه را ما دیدیم مشاهده مى کردى کارى جز کار ما انجام نمى دادى! گروهى به ما یورش بردند که قبضه هاى شمشیر را محکم در دست داشتند و همچون شیران به ما حملهور شدند، سواران را از چپ و راست به خاک مى ریختند و همگى آماده شهادت بودند، نه امان مى پذیرفتند، نه علاقه اى به مال داشتند، و نه چیزى میان آنها و شهادت مانع مى شد، اگر دیر جنبیده بودیم همه ما را نابود مى کردند، حال بگو غیر از این کارى که ما انجام دادیم چه مى توانستیم انجام دهیم!(16)»
2ـ شستشوى مغزى ساده اندیشان
نکته مهم دیگرى که درخطبه بالا به چشم مى خورد، این است که گاه سردمداران باطل با سخنان فریبنده چنان در اعماق روح ساده لوحان نفوذ مى کنند که آنها را به عشق شهادت در راه خدا براى پیشبرد اهداف شوم خودشان بسیج مى نمایند، و این گروه در حالى که عملا رو به سوى دوزخ پیش مى روند باورشان چنین است که به طرف بهشت در پروازند، و این منتهاى بدبختى است.
معاویه تنها کسى نبود که از این روش استفاده کرد، قبل و بعد از او حتى در دنیاى امروز کم نیستند آنها که به این روش متوسّل مى شوند، پیروان خود را شستشوى مغزى داده و افکار و اراده آنها را در مسیر هوى وهوس خود به کار مى گیرند.
اینها با ریاکارى و دروغ و فریب و نیرنگ و استفاده از طرق روانى براى نفوذ در دیگران به مقصود خود که تحمیق توده هاى ناآگاه است نائل مى شوند، و آنها را آلت دست هوسهاى خود مى سازند.
عمرسعد فرمانده لشکر کربلا آن جنایتکار معروف و زشت سیرت، هنگامى که مى خواست لشکر کوفه را بر ضدّ امام حسین(علیه السلام) بسیج کند صدا زد: «یا خَیلَ اللهِ ارْکَبى، وَ بِالْجَنَّةِ ابْشِرى!»; «اى لشکر خدا سوار شوید، و بهشت بشارتتان باد(17)!»
دستگاه تبلیغات فرعون نیز موسى و هارون را مردانى سلطه جو که درصدد غصب سرزمینهاى مردم مصر هستند معرفى کرد و فرعون را مدافع استقلال و عزّت و شرف و آبروى مردم مصر شمرد، و گفت: (اِنْ هذانِ لَساحِرانِ یُریدانِ اَنْ یُخْرِجاکُمْ مِنْ اَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِما); «این دو نفر ساحرند و مى خواهند شما را با سحرشان از سرزمینتان بیرون کنند(18)!» و این رشته چه در گذشته و چه در زمان حال سر دراز دارد.
3ـ راه و رسم جوانمردان
«نصربن مزاحم» در کتاب «صفّین» چنین نقل مى کند، بعد از آن که لشکر امیرمؤمنان على(علیه السلام) شریعه فرات را از لشکر معاویه بازپس گرفتند، عمروعاص به معاویه گفت: اى معاویه اگر آنها نیز مانند تو عمل کنند و آب را به روى تو و لشکریانت ببندند چه خواهى کرد و گمان تو چیست؟ آیا این قدر در خود قدرت مى بینى که بتوانى ضربه اى بر آنان وارد کنى و آب را بازپس بگیرى، همان گونه که آنها بر تو وارد کردند؟ و این در واقع سرزنشى بود به معاویه که پیشنهاد او را در مورد خود دارى از بستن آب به روى لشکر على(علیه السلام) رد کرده بود.
معاویه گفت: گذشته را رها کن، اکنون بگو ببینم درباره على چه عقیده اى دارى؟
عمروعاص گفت: گمان من این است که او درباره تو مقابله به مثل نمى کند، و آب را به روى تو و لشکرت نمى بندد، یعنى او جوانمرد است و این کار را با اصول جوانمردى هماهنگ نمى بیند. سپس افزود: چیزى که او براى آن آمده است غیر از این است(19).
مرحوم سیدمحمدحسین شهریار در این باره اشعار زیبایى سروده است که در ذیل از نظر مى گذرد:
شنیدم آب به جنگ اندرون معاویه بست *** به روى شاه ولایت، چرا که بود خسى!
على به حمله گرفت آب و باز کرد سبیل *** چرا که او کس هر بى کسى ودادرسى
سه بار دست به دست آمد و در هر بار *** على چنین هنرى کرد و او چنان هوسى
فضول گفت که ارفاق تا به این حد بس *** که بى حیایى دشمن زحد گذشت بسى!
جواب داد که ما جنگ بهر آن داریم *** که نان و آب نبندد کسى به روى کسى!
غلام همّت آن قهرمان کون و مکان *** که بى رضاى الهى نمى زند نفسى!(20)
شبیه همین جوانمردى در تاریخ زندگى فرزندش حسین(علیه السلام) نیز آمده است که در بیابان خشک و سوزان لشکر دشمنش حرّبن یزید ریاحى را با آبى که در لشکر خود ذخیره کرده بود سیراب کرد، در حالى که آنها در کنار شطّ فرات آب را از او و فرزندانش دریغ داشتند!
* * *
1 ـ «محلّه» به معنى منزلگاه است و گاه به معنى جايگاه اجتماعى به کار مى رود و در خطبه فوق منظور همين معنى اخير است. 2 ـ «رَوُّوا» از ماده «ترويه» به معنى سيراب کردن است، و روز هشتم ماه ذى حجه را از اين جهت «يوم الترويه» مى گويند که در گذشته حاجيان براى رفتن به عرفات و مشعر و منا آب
ذخيره مى کردند، و
اين واژه گاه در معنى کنايى آن به کار مى رود، مانند سيراب کردن شمشيرها که در خطبه بالا آمده است. 3 ـ بحارالانوار، جلد 45، صفحه 7. 4 ـ ارشاد مفيد، جلد دوم، صفحه 81، طبع آل البيت. 5 ـ سوره توبه، آيه 52. 6 ـ «لمه» از مادّه «لَمى يَلْمُو لَمْواً» به معنى برگرفتن چيزى به طور کامل است و «لمه» (به ضمّ لام و فتح ميم بدون تشديد) به معنى گروه و جماعتى از مردم است، و بعضى گفته اند: در مورد
گروهى به کار مى رود
که بين سه تا ده نفر باشند، و انتخاب اين تعبير در خطبه بالا کنايه از بى اعتنايى به لشکر معاويه و ناچيز بودن آنهاست. 7 ـ «غواة» به معنى گمراهان جمع «غاوى» از ماده «غىّ» به معنى گمراه شدن است، اين واژه، گاه به معنى افراد جلف و بى سروپا نيز به کار مى رود، و
در خطبه بالا تاب هر دو معنى را دارد. 8 ـ «عمّس» در اصل از ريشه «عَمْس» (بر وزن لمس) به معنى محو شدن و بى خبر ماندن و ناآگاه بودن نسبت به چيزى است، به همين جهت به شبهاى بسيار تاريک
«عميس» گفته مى شود، اين تعبير در خطبه بالا اشاره
به پرده پوشى معاويه، و مخفى ساختن حقايق از شاميان است. 9 ـ «اغراض» جمع «غَرَض» معانى مختلفى دارد، از جمله شوق، ملالت، تنفّر، ترس، پرکردن ظرف از آب، ولى معنى اصلى و معروف آن هدفى است که به
سوى آن تير مى اندازند و در خطبه بالا منظور همين معنى است. 10 ـ «أباة» جمع «آبى» يعنى ابا کننده و «ضيم» به معنى ظلم است، و در مجموع به کسانى گفته مى شود که هرگز تن به ظلم نمى دهند (ستم ناپذيران). 11 ـ سوره منافقون، آيه 8. 12 ـ کافى، جلد 5، صفحه 63. 13 ـ بحارالانوار، جلد 44، صفحه 192. 14 ـ بحارالانوار، جلد 45، صفحه 83. 15 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد سوم، صفحه 249. 16 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد سوم، صفحه 263. 17 ـ بحارالانوار، جلد 44، صفحه 391. 18 ـ سوره طه، آيه 63. 19 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، سوم، صفحه 330. 20 ـ کليات ديوان شهريار، جلد 1، صفحه 690.