چاپ کردن این صفحه

خطبه پنجاه و دو، بخش اول

 

شرح نهج البلاغه، آیت الله مکارم شیرازی

أَلاَ وَ إِنَّ الدُّنْیَا قَدْ تَصَرَّمَتْ، وَآذَنَتْ بِانْقِضَاء، وَتَنَکَّرَ مَعْرُوفُها وَأَدْبَرَتْ حَذَّاءَ، فَهِیَ تَحْفِزُ بِالْفَنَاءِ سُکَّانَهَا وَ تَحْدُو بِالْمَوْتِ جِیرَانَهَا وَ قَدْ أَمَرَّ مِنْها مَا کَانَ حُلْواً، وَ کَدِرَ مِنْهَا ما کَانَ صَفْواً، فَلَمْ یَبْقَ مِنْهَا إِلاَّ سَمَلَةٌ کَسَمَلَةِ الاِْدَاوَةِ أَوْ جُرْعَةٌ کَجُرْعَةِ الْمَقْلَةِ، لَوْ تَمَزَّزَهَا الصَّدْیَانُ، لَمْ یَنْقَعْ. فَأَزْمِعُوا عِبَادَاللهِ الرَّحِیلَ عَنْ هذِهِ الدَّارِ المَقْدُورِ عَلَى أَهْلِهَا الزَّوالُ، وَلاَیَغْلِبَنَّکُمْ فِیهَا الاَْمَلُ، وَ لاَیَطُولَنَّ عَلَیْکُمْ فیهَا الاَْمَدُ.

آگاه باشيد که دنيا به آخر رسيده و پايان يافتن خود را اعلام کرده است، زيبائيهايش به زشتى گراييده و روى برگردانده و به سرعت دور مى شود، (آرى) ساکنانش را به سوى فنا مى راند و همسايگانش را با آهنگ مرگ پيش مى برد، آنچه از دنيا شيرين بوده به تلخى گراييده و آنچه صاف و زلال بود تيرگى يافته است (بگونه اى که) چيزى از آن باقى نمانده، مگر به اندازه ته مانده ظرف آبى، يا جرعه ناچيزى همچون مقدار آبى که به هنگام کمبود و جيره بندى شديد آب به افراد مى دهند، و به اندازه اى که اگر تشنه اى آن را بنوشد هرگز عطش او فرو نمى نشيند! حال که چنين است اى بندگان خدا تصميم بر کوچ کردن از اين سرا بگيريد (و خود را آماده کنيد) که زوال و نيستى بر اهل آن فرض شده است، نکند آرزوها بر شما چيره شود و مبادا گمان بريد که عمرتان طولانى خواهد بود (و در غفلت فرو رويد).

 

با این که انسان مادام که در دنیاست زندگى مى خواهد، و باید آبرومندانه و بدون وابستگى به دیگران حیات مادى خود را اداره کند، ولى در خطبه بالا و بسیارى دیگر از خطبه هاى مولى امیرالمؤمنان(علیه السلام) در نهج البلاغه به زهد در دنیا توصیه شده است، و پى درپى هشدار مى دهد که دنیا فانى و سریع الزّوال است، همه باید آماده کوچ کردن از دنیا باشند، و خود را براى سفر بزرگى که در پیش دارند آماده کنند، ولى از آنجا که دنیاپرستى سرچشمه تمام گناهان است و جاذبه و زرق و برق دنیا به حدّى است که انسانها را به سوى خود مى کشاند و درست به یک جاده سراشیبى مى ماند که حرکت در آن نیاز به توصیه ندارد، بلکه دائماً باید به رهروان آن هشدار داد که: خود را کنترل کنید، با سرعت نروید، مبادا سقوط کنید و گرفتار مصیبت شوید، بنابراین پیشوایان دین مرتباً هشدار مى دادند. به همین دلیل امام در این خطبه که در شرایط روحانى عید قربان ایراد شده است مردم را نسبت به بىوفایى دنیا و ناپایدارى آن هشدار مى دهد، و با تعبیرات بسیار حساب شده که درطىّ ده جمله بیان شده است این حقیقت را گوشزد مى کند که بیش از اندازه تکیه بر دنیا نکنند.

در جمله هاى نخستین مى فرماید: «آگاه باشید دنیا به آخر رسیده و پایان یافتن خویش را اعلام کرده است.» (أَلاَ وَ إِنَّ الدُّنْیَا قَدْ تَصَرَّمَتْ(1)، وَآذَنَتْ(2)بِانْقِضَاء).

این سخن ممکن است اشاره به مجموعه جهان باشد که عمرش رو به پایان است، و به همین دلیل زمان ما را آخرالزمان مى نامند، یا اشاره به زندگى هر یک از انسانها در هر عصر و زمان است که بسیار کوتاه و زودگذر مى باشد و احتمال دوم با مجموعه خطبه سازگارتر است، و در واقع مفهوم این سخن آن است که عمر هر کس در این دنیا به اندازه اى کوتاه است که گویى از لحظه تولّد به او مى گویند: «آماده کوچ کردن باش!»

در جمله اول به باطن آن اشاره مى کند و در جمله دوم به ظاهر آن، و به تعبیر دیگر: دنیا هم ذاتاً فانى است و هم علائم مختلفى که در گوشه و کنار زندگى انسانها است فانى بودن آن را اعلام داشته است، تا مردم گرفتار غفلت و بى خبرى و زیانهاى ناشى از طول اَمَل نشوند.

و به گفته شاعر:

سالها در عمر من مهر آمد و آبان گذشت *** وز کمال غفلتم هر لحظه در نقصان گذشت

در شتاب عمر فرداها همه دیروز شد! *** نارسیده نوبهاران فصل تابستان گذشت!

سپس در جمله سوم و چهارم مى افزاید: «زیبایى هایش به زشتى گراییده، و روى برگردانده و به سرعت دور مى شود» (وَ تَنَکَّرَ مَعْرُوفُها وَ أَدْبَرَتْ حَذّاءَ(3)).

آرى زیبایى هاى جوانى به سرعت جاى خود را به زندگى ملالت بار پیرى مى دهد، و نعمتهایش رو به زوال است، چشمها کم نور، گوشها ناشنوا، اعصاب سست، استخوانها فرسوده و چهره هاى صاف و پرطراوت، پر از چین و چروک پیرى مى شود!

در جمله پنجم و ششم مردم دنیا را به کاروانى از شتران تشبیه مى کند که ساربان به سرعت آنها را مى راند، مى فرماید: «دنیا ساکنان خویش را به سوى فنا مى راند، و همسایگانش را با آهنگ مرگ پیش مى برد». (فَهِىَ تَحفِزُ(4) بِالْفَناءِ سُکّانَها وَ تَحْدُوا بِالْمَوْتِ جِیرانَها).

«تحفز» از ماده «حَفز» (بر وزن حبس) به معنى راندن و تحریک نمودن و یا کسى را از پشت سر به پیش هل دادن است این تعبیر به خوبى مى رساند که انسانها بخواهند یا نخواهند با گذشت روزگار به پیش رانده مى شوند، و به سوى اجل حرکت مى کنند.

تعبیر به «تَحْدوُ» که از ماده «حُداء» به معنى آواز خواندن براى شتران بمنظور تسریع حرکت آنهاست، تعبیر زیبایى براى نشان دادن این حقیقت است که در این جهان تمام عوامل تسریع به سوى فنا فراهم است، و انسانها با سرعت هر چه تمام تر به سوى پایان زندگى پیش مى روند.

تعبیر به جیران (همسایگان) بعد از تعبیر به سکّان (ساکنان) ممکن است اشاره به این نکته باشد که محل سکونت انسان این جهان نیست، گویى همسایه این خانه است نه صاحب این خانه!

در جمله هاى بعد با نکته دیگرى درباره دنیا چهره واقعى آن را آشکارتر ساخته، مى فرماید: «آنچه از دنیا شیرین بوده به تلخى گراییده، و آنچه صاف و زلال بوده تیرگى یافته است». (وَ قَدْ اَمَرَّ(5) مِنها ما کانَ حُلْواً وَ کَدِرَ مِنها ما کانَ صَفْواً).

دوران شیرین کودکى و جوانى به سرعت پایان مى گیرد، و دوران طاقت فرسا و پر از مرارت پیرى فرا مى رسد. سلامت جسم و روح جاى خود را به انواع بیماریها مى دهد، و امنیت و آرامش به ناامنى و تشویش و اضطراب مبدّل مى شود.

نه شیرینى اش پایدار و نه آرامش و استراحت آن برقرار است. همه چیز به سرعت دگرگون مى شود و نعمت ها رو به زوال مى رود.

گاه در تفسیر این جمله گفته شده است که این تعبیرات اشاره به اختلاف ظاهر و باطن دنیا است. ظاهرش شیرین اما باطنش تلخ، ظاهرش صاف و زلال و باطنش تیره و تار، ولى دقت در تعبیرات فوق نشان مى دهد که تفسیر اول مناسب تر است.

و سرانجام در آخرین جمله ها در نکوهش دنیا و شرح بى اعتبارى آن با تشبیه دیگرى سخن خود را پایان مى دهد و مى فرماید:

«از دنیا چیزى باقى نمانده مگر به اندازه ته مانده ظرف آبى، یا جرعه ناچیزى همچون مقدار آبى که به هنگام کمبود و جیره بندى شدید آب به افراد مى دهند، و به اندازه اى کم است که اگر تشنه اى آن را بنوشد هرگز عطش او فرو نمى نشیند.» (فَلَمْ یَبْقَ مِنْها اِلاّ سَمَلَةٌ کَسَمَلَةِ(6) الاِْداوَةِ(7) اَوْ جُرْعَةٌ کَجُرْعَةِ الْمَقْلَةِ(8) لَوْ تَمَزَّزَها(9) الصَّدْیانُ(10) لَمْ یَنْقَعْ(11));

این جمله ها در واقع اشاره به زندگى فرد فرد انسانها است که با گذشت زمان به پایان عمر نزدیک مى شود، تا خود را براى نوشیدن جرعه هاى سرشار زندگى آماده مى کند مى بیند چیزى در ته ظرف براى نوشیدن باقى نمانده است، تنها به آن اندازه مانده که گلویى تر کند و برود، بى آن که عطش و تشنگى او فرو بنشیند!

تعبیر به «سملة» که در اصل به معنى چیز کم و بى ارزش است، و به آب مختصرى که در ته ظرف باقى مى ماند اطلاق مى شود، و همچنین تعبیر به «جُرْعَةِ الْمَقْلَةِ» که در جایى گفته مى شود که مسافران در سفر خود گرفتار کمبود آب شوند و آب را در میان خود جیره بندى کنند، تعبیرهاى بسیار گویایى است از کوتاهى عمر دنیا و کم ارزش بون آن.

آرى عمر دنیا به قدرى کوتاه و ناچیز است که هرگز تشنگى علاقه مندانش را فرو نمى نشاند، پس چه بهتر که انسان بیدار و عاقل دل به آن نبندد و از زرق و برق آن فریفته نشود، و مسیر اصلى خود را فراموش نکند.

امام(علیه السلام) در جمله هاى پایانى این بخش از خطبه در یک نتیجه گیرى روشن مى فرماید: «حال که وضع دنیا چنین است اى بندگان خدا تصمیم بر کوچ کردن از این سرا بگیرید (و خود را آماده کنید) که زوال و نیستى بر اهل آن فرض شده است، نکند آرزوها بر شما چیره شود و مبادا گمان برید که عمرتان طولانى خواهد بود» (بلکه سعى کنید از فرصتى که در دست دارید براى اندوختن زاد و توشه سفر آخرت بهره بگیرید (فَأَزْمِعُوا(12) عِبادَاللهِ الرَّحیلَ عَنْ هذِهِ الدّارِ الْمَقْدُورِ عَلى اَهْلِها الزَّوالُ وَ لایَغْلِبَنَّکُمْ فیها الاَمَلُ وَلایَطُولَنَّ عَلَیْکُمْ فِیها الأَمَدُ(13)).

ناگفته پیداست که انسانها چه بخواهند و چه نخواهند باید از دنیا کوچ کنند، منظور امام این است که آگاهانه کوچ کنید، و از فرصت گرانبهایى که در دست دارید بهره بگیرید، و با اندوختن کوله بارى از معارف الهى و فضائل اخلاقى و اعمال صالح سربلند و پرافتخار این مسیر را طى کنید، و به زندگى سعادتبخش جاویدان بپیوندید.

بار دیگر امام (علیه السلام) به دو خطرى که در این مسیر کمین کرده است اشاره نموده، چنین مى فرماید: یکى آرزوهاى طولانى و دور و دراز است که آخرت را به فراموشى مى سپارد ـ همان گونه که قبلا اشاره شدـ و دیگر غفلت و بیخبرى است که آن نیز سبب فراموشى قیامت و موجب قساوت قلب مى شود، همان گونه که قرآن مى فرماید: (اَلَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِاللهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لایَکُونُوا کَالَّذینَ اُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ); «آیا وقت آن نرسیده است که دلهاى مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد، و مانند کسانى نباشند که در گذشته به آنها کتاب آسمانى داده شد، سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت و قلبهایشان قساوت یافت و بسیارى از آنها گنهکارند».(14)

باز تأکید مى کنیم که این تعبیرات هرگز به معنى ترک دنیا و رهبانیت و بى اعتنایى به سرنوشت زندگى مادى نیست، بلکه به معنى ترک دلبستگى و وابستگى به زرق و برق دنیاست، یا به تعبیر دیگر مقصود آن است که دنیا را آنچنان که هست بشناسیم و به کار گیریم، نه آنچه پندارها و خیالات واهى و غفلت و غرور و هوى و هوسها ما را به سوى آن دعوت مى کند.

نکته

جهان ناپایدار

درست است که هیچ کس اعتقاد به زندگى جاویدان در این جهان ندارد، و همه مى دانند چراغ پرفروغ زندگى دیر یا زود خاموش مى شود و انسان از روى خاک به زیر خاک مى رود و همه چیز را رها کرده، به سوى دیار بقا مى شتابد.

ولى زرق و برق زندگى و شیرینى لذّات دنیا به قدرى است که پرده بر روى این واقعیت مى اندازد و گاه انسان مرگ را به کلّى فراموش مى کند، و یا خود را به فراموشکارى مى زند، حرکات بلکه تفکرات او بگونه اى مى شود که گویى جاودانه در این جهان مى ماند.

هنگامى که یکى از دوستان و بستگان و عزیزان ما چشم از دنیا مى پوشند، و مراسم تشییع و تدفین و یادبود او برگزار مى شود در لحظات کوتاهى پرده ها کنار مى رود، و چهره زندگى توخالى و ناپایدار جهان با تمام بىوفایى هایش آشکار مى گردد، انسان تکانى مى خورد و در فکر فرو مى رود، ولى هنگامى که دوباره به صحنه زندگى عادى باز مى گردد پرده هاى ضخیم فراموشکارى بار دیگر بر چشم دل او مى افتد و آدمى مبدل به موجودى هوسباز و خطرناک و اسیر چنگال آرزوهاى دراز مى شود.

البتّه اولیاءالله از این قانون مستثنى هستند، آنها آگاهتر و هوشیارتر از آنند که چهره واقعى جهان ناپایدار از نظرشان محو گردد و در گرداب آمال و امانى غوطهور شوند، آنها به حکم ایمان به زندگى جاویدان در سرایى دیگر، دنیا را به صورت پل یا گذرگاهى مى بینند، یا منزلگاهى همچون منزلگاههاى میان راه، و پیوسته بر غافلان بانگ مى زنند که از خواب غفلت بیدار شوید.

هشدار امام على (علیه السلام) در بخش اول از خطبه مورد بحث که با رساترین و فصیح ترین تعبیرات بیان شده فریاد رهبر بیدار دلى است که از غفلت مردم رنج مى برد، و دلسوزانه به بیدارگرى مشغول است، و گرنه این بزرگان دین و معلمان الهى نمى خواستند مردم را به رهبانیت و ترک زندگى مادى که مقدمه اى است براى زندگى معنوى دعوت کنند.

جالب این است که بسیارى از شعراى آگاه و بیدار دل که خط اولیاء الهى را مى پیمودند در این زمینه اشعار و سروده هایى دارند که حال و هواى خطبه هاى مولا در نهج البلاغه را دارد.

در حدیث معروفى از امام هادى (علیه السلام) مى خوانیم که متوکّل عباسى شبى از شبها آن حضرت را به قصر خود احضار کرد، ظاهراً دلیلش این بود که به او خبر داده بودند امام هادى (علیه السلام) مشغول جمع آورى سلاح و اموال در خانه خویش است تا مردم را علیه او بشوراند. او متوحّش شد و دستور داد شبانه خانه امام هادى (علیه السلام) را تفتیش کنند و آن حضرت را در هر حال بیابند به قصر دارالامارة بیاورند. مأمورین به خانه امام (علیه السلام)ریختند و امام (علیه السلام) را در دل شب در حال عبادت دیدند و چیزى از سلاح و مال نیافتند، با این حال امام (علیه السلام) را با خود به قصر متوکّل عباسى آوردند هنگامى که امام (علیه السلام) به قصر متوکّل آمد، به متوکّل گفتند در خانه آن حضرت چیزى نیافتیم، و او را رو به قبله مشغول تلاوت قرآن دیدیم.

متوکّل که از جام قدرت سرمست بود و مشغول نوشیدن شراب، همین که چشمش به امام (علیه السلام) افتاد برخاست و احترام کرد و او را نزد خود نشانید، و جسورانه جام شرابى را که در دست داشت به امام (علیه السلام) تعارف کرد!

امام (علیه السلام) فرمود به خدا سوگند این مایع ننگین هرگز با گوشت و خون من آشنایى نداشته است. متوکّل شرمنده شد و دست خود را عقب کشید. سپس گفت شعرى براى من بخوان (شاید منظورش این بود که مجلس بزمش با شعر جالبى آراسته تر شود).

امام (علیه السلام) فرمود: من کمتر شعر به خاطر دارم!

متوکّل گفت: چاره اى نیست حتماً باید بخوانید!

امام (علیه السلام) که اصرار متوکّل را دید اشعارى خواند که متوکّل سخت تکان خورد و آن قدر گریه کرد که قطره هاى اشک بر موهاى صورتش جارى شد، و حاضران نیز گریستند و امام (علیه السلام) را با احترام به خانه بازگرداندند و اشعار این بود:

باتوا عَلى قُلَلِ الاَْجبالِ تَحْرُسُهُمْ *** غَلَبَ الرِّجالُ فَلَمْ تَنْفَعُهُمُ الْقُلَلُ

وَاسْتَنْزَلُوا بَعْدَ عِزّ مِنْ مَعاقِلِهِمْ *** وَاسْکَنُوا حَفْراً یابِئْسَما نَزَلُوا

ناداهُمْ صارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمْ *** اَیْنَ الاُْساوِرُ وَ التّیجانُ وَالْحُلَلُ

اَیْنَ الْوُجُوهُ الَّتى کانَتْ مُنْعِمَةٌ *** مِنْ دُونِها تَضْرِبُ الاَْسْتارُ وَ الکِلَلُ

قَدْ طالَ ما أَکَلُوا دَهْراً وَ قَدْ شَرِبُوا *** وَاصْبَحُوا الْیَوْمَ بَعْدَ الاَْکْلِ قَدْ أَکَلُوا

یعنى: «گروهى بودند که بر قله هاى کوهها، دژهاى محکمى ساخته بودند و مردانى نیرومند از آنها پاسدارى مى کردند اما هرگز این قله ها به حال آنها سودى نداشت.

چیزى نگذشت که از پناهگاه خود، از آن مقام عزت، به ذلت کشانده شدند، و در حفره هاى گور ساکن گشتند و چه بد فرود آمدند.

فریادگرى بعد از دفن آنها صدا زد کجا رفت آن دستبندهاى طلا و آن تاجها و زینتها؟!

کجا رفتند آن صورتهایى که آثار ناز و نعمت در آنها نمایان بود و در پشت پرده ها قرار داشتند؟!

آرى مدت طولانى خوردند و نوشیدند ولى امروز همه آنها در کام زمین فرو رفته اند!(15)

و به گفته یکى از شاعران خوش ذوق معاصر:

اى دل عبث مخور غم دنیا را *** فکرت مکن نیامده فردا را!

بشکاف خاک را و ببین آنگه *** بى مهرى زمانه رسوا را

این دشت خوابگاه شهیدان است *** فرصت شمار وقت تماشا را

از عمرِ رفته نیز شمارى کن *** مشمار جَدْى و عقرب و جوزا را

این جویبار خرد که مى بینى *** از جاى کنده صخره صمّا را

آموزگار خلق شدیم امّا *** نشناختیم خود الف و با را

بت ساختیم در دل و خندیدیم *** بر کیش بد برهمن و بودا را

در دام روزگار ز یکدیگر *** نتوان شناخت پشّه و عنقا را

اى باغبان سپاه خزان آمد *** بس دیر کِشتیم این گُل رعنا را(16)

* * *

1 ـ «تَصَرَّمَتْ» از ماده «صرم» (بر وزن نرم) به معنى قطع کردن چيزى است و به همين جهت به شمشير برنده صارم مى گويند و «تصرّم دنيا» اشاره به نزديک شدن پايان عمر آن است.
2 ـ «آذنت» از ماده «ايذان» به معنى اعلام و اخبار است.
3 ـ «حذاء» از ماده «حَذّ» (بر وزن حَظّ) به معنى قطع کردن با سرعت است، و به همين جهت به شترى که با سرعت حرکت مى کند حذّاء گفته مى شود، و در خطبه بالا منظور پايان گرفتن زندگى دنيا با سرعت است.
4 ـ «تحفز» از ماده «حفز» (بر وزن حبس) به معنى تحريک کردن و برانگيختگى، يا چيزى را از پشت سر به جلو راندن است، در حديث آمده است که يکى از نشانه هاى رستاخيز «حفزموت» است از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)
سؤال کردند: «حفز موت» چيست؟ فرمود: مرگهاى ناگهانى! (لسان العرب). 5 ـ «مَرّ» (بر وزن شَرّ) به معنى مرور کردن و عبور نمودن است، و مُرّ بر وزن حرّ به معنى تلخ (ضدّ شيرين) است و «أَمَرَّ» از واژه دوم گرفته شده، مفهومش اين است که گذشت زمان شيرينى هاى جهان را تلخ کرده است. 6 ـ «سَمَلة» ازماده «سَمْل» (بر وزن حمل) به معنى خالى کردن حوض يا ظرف از باقى مانده آب است، و سمله به آن آب مختصرى مى گويند که در ته حوض يا ظرف باقى مى ماند، و به همين جهت «اسمال» به معنى اصلاح
در ميان مردم به کار مى رود، گويى باقيمانده کينه ها را از دلها مى شويد. 7 ـ «اِداوه» (بر وزن اداره) به معنى مشک کوچک است که در قديم به جاى قمقمه از آن استفاده مى کردند، در واقع قمقمه اى از پوست بوده است. 8 ـ «مِقلة» (بر وزن نقمة) در اصل از ماده «مُقل» (بر وزن نُقل) به معنى فروبردن چيزى در آب و يا در آب فرو رفتن است، و در قديم در سفرها هنگامى که گرفتار کمبود آب مى شدند براى جيره بندى عادلانه آب سنگ ريزه هايى
را در ته ظرف مى گذاشتند، و به اندازه اى آب روى آن مى ريختند که سنگها را بپوشاند و آن سهم يک نفر بود، و در واقع اين کار براى اندازه گيرى دقيق بوده است. 9 ـ «تمزّز» از ماده «مزَّ» (بر وزن خَزّ) به معنى مکيدن و نوشيدن يا خوردن است و به گفته مقاييس اللّغه تمزّز مکيدن آب به طور تدريجى و آهسته است. 10 ـ «صديان» از ماده «صدى» (بر وزن عبا)، به معنى عطش شديد است، و صديان به کسى مى گويند که گرفتار تشنگى شديد شده است. 11 ـ «لم ينقع» از ماده «نقع» (بر وزن نفع)، در اصل به معنى استقرار چيزى است، اين واژه به معنى سيراب شدن و تسکين عطش آمده است. 12 ـ «ازمعوا» از ماده «زَمْع» (بر وزن زنگ)، در اصل به معنى تصميم بر چيزى است و لذا بعضى گفته اند: اين واژه وارونه عزم است (به اين معنى که «ز» و «م» جا به جا شده است) و گاه گفته اند که در اصل جمع بوده
و «ج» تبديل به «ز» شده است و هر سه واژه (عزم، زمع و جمع) يک معنى را مى رساند که همان تصميم گرفتن بر انجام کارى است. 13 ـ «أَمَد» (بر وزن صَمَد) به معنى پايان عمر چيزى است وگاه به معنى غضب نيز آمده است به خاطر اين که به هنگام غضب صبر انسان پايان مى گيرد و به آخر مى رسد. 14 ـ سوره حديد، آيه 16. 15 ـ بحارالانوار، جلد 50، صفحه 211. 16 ـ ديوان پروين اعتصامى.

موارد مرتبط