شرح نهج البلاغه، آیت الله مکارم شیرازی
«کَلاَّ وَاللهِ، إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِی أَصْلاَبِ الرِّجَالِ، وَ قَرَارَاتِ النِّسَاءِ، کُلَّمَا نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ حَتَّى یَکُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلاّ بِینَ».
نه; به خدا سوگند (اين گونه که شما مى پنداريد که خوارج ريشه کن شدند نيست) آنها نطفه هايى در پشت پدران و رحم مادران خواهند بود، هر زمان شاخى از آنها سر برآورد قطع مى شود و در آخر کار، آنان دزدان و راهزنان خواهند شد.
عاقبت کار خوارج
این سخن نیز ادامه سخنى است که در بحث گذشته درباره خوارج آمده بود و به همین دلیل این دو را قطعات مختلف یک کلام دانسته اند.
در اینجا نیز امام به چند پیشگویى درباره خوارج مى پردازد که آنها را مى توان در ردیف معجزات آن حضرت شمرد.
نخست در پاسخ یاران خود که بعد از جنگ نهروان خدمتش عرض کردند «اى امیرمؤمنان! تمام خوارج نابود شدند» فرمود: «نه; به خدا سوگند (این گونه که شما مى پندارید نیست) آنها نطفه هایى در پشت پدران و رحم مادران خواهند بود»! («کَلاَّ وَاللهِ، إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِی أَصْلاَبِ الرِّجَالِ، وَ قَرَارَاتِ(1) النِّسَاءِ).
به فرض که مردان آنها در این جنگ کشته شده باشند، ولى نطفه هاى دیگرى در آینده پرورش مى یابد و از مادر متولّد مى شود که راه خوارج را مى پوید و به جرگه آنها مى پیوندد. و همان گونه که امام پیشگویى فرموده بود در سالهاى بعد، بلکه قرنهاى بعد نیز گروهى پا به عرصه وجود گذاشتند که همان راه نکبت بار خوارج را ادامه دادند.
اضافه بر این، همان گونه که در گذشته نیز اشاره شد، نه نفر در نهروان نجات یافتند و فرار کردند و در بلاد مختلف پراکنده شدند و پایه هاى این مکتب فاسد و مفسد را بنا نهادند. از طرفى مى دانیم آنها که در نهروان حاضر شدند تمام خوارج نبودند گروه دیگرى نیز وجود داشتند که در میدان جنگ حاضر نبودند و همان راه را ادامه دادند.
سپس در ادامه این سخن به پیشگویى دیگرى پرداخته، مى فرماید: «هر زمان شاخى از آنها سر بر آورد قطع مى شود» (کُلَّما نَجَمَ(1) مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ).
این سخن از یک سو اشاره به شرارت و شیطنت و درنده خویى خوارج مى کند که همچون یک حیوان شاخدار درصدد ایذاء و آزار دیگران بودند و از سوى دیگر اشاره به شکست هاى پى درپى و ناکامى هاى مکرّر آنها در طول تاریخ حیات کثیفشان دارد و همان گونه که در ادامه این سخن در بحث نکته ها خواهد آمد، این امر بوضوح در تاریخ منعکس است.
و در پایان این سخن پیشگویى سومى مى فرماید و آن این که «در آخر کار آنان دزدان و راهزنان خواهند شد» (و از شکل یک گروه به اصطلاح مذهبى و یا سیاسى به صورت یک مشت دزد غارتگر درمى آیند) (حَتّى یَکُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلاّبِینَ).
همان گونه که در ادامه سخن در بحث نکته ها خواهد آمد صدق این پیشگویى نیز از نظر تاریخى روشن مى شود چرا که ارباب تواریخ افراد متعدّد و سرشناسى از خوارج را نام برده اند که به صورت دزدانى خطرناک درآمده اند و به راهزنى مشغول شده اند.
نکته ها
1 ـ خوارج یک جریان بودند نه یک گروه!
از کلام بالا به خوبى استفاده مى شود که امام (علیه السلام) خوارج را یک گروه خاص نمى داند; بلکه جریانى مى شمرد که در طول تاریخ اسلام در مقاطع مختلف ظاهر مى شدند، حتى قرائن تاریخى نشان مى دهد که جریان آنها از عصر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)ظاهر شد.
مفسّر بزرگ قرآن مرحوم «طبرسى» از «ابوسعید خدرى» در ذیل آیه(وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِى الصَّدَقاتِ...)(3). چنین نقل مى کند:
هنگامى که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) مشغول تقسیم غنائم بود ـ و به گفته ابن عباس غنائم قبیله «هوازن» را در روز «حنین» تقسیم مى کرد ـ مردى به نام «حرقوص بن زهیر» نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) آمد و به حالت اعتراض گفت: اى رسول خدا در تقسیم غنائم عدالت را رعایت کن. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) ناراحت شد و فرمود: واى بر تو اگر من عدالت را رعایت نکنم چه کسى مى تواند عدالت را رعایت کند؟ «عمر» گفت: اى رسول خدا اجازه فرما گردنش را بزنم پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: «دَعْهُ فَاِنَّ لَهُ أَصْحاباً یَحْتَقِرُ اَحَدُکُمْ صَلاتَهُ مَعَ صَلاتِهِمْ وَ صِیامَهُ مَعَ صِیامِهِمْ یَمْرُقُونَ مِنَ الدّینِ کَما یَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِیَّةِ...» «او را رها کن، او یارانى دارد که هر یک از شما نماز خود را در برابر نمازشان کوچک مى شمرد و روزه خود را در برابر روزه هایشان اندک مى بیند، ولى (هم اینان) از دین خدا با سرعت و شتاب خارج مى شوند آن گونه که تیر از کمان خارج مى شود...».
سپس مرحوم طبرسى مى افزاید: در حدیث دیگرى آمده است که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)درباره آنها چنین فرمود: «فَاِذا خَرَجُوا فَاقْتُلُوهُمْ ثُمَّ اِذا خَرَجُوا فَاقْتُلُوهُمْ; هنگامى که خروج کنند آنها را به قتل برسانید سپس هنگامى که خروج کنند آنها را به قتل برسانید»، آنگاه آیه فوق نازل شد که مى فرماید: بعضى هستند که در تقسیم غنائم به تو خرده مى گیرند هر گاه سهم قابل ملاحظه اى به آنها داده شود راضى مى شوند و اگر داده نشود خشم مى گیرند.
این سخن به خوبى نشان مى دهد که ریشه هایى از اندیشه هاى این گروه از همان عصر پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) وجود داشته است که هر گاه منافعشان به خطر مى افتاد اِبا نداشتند که قداست پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) را هم بشکنند.
«ابن ابى الحدید» از مسند «احمد حنبل» نقل مى کند «عایشه» از «مسروق» پرسید: از «مخدج» (یکى از رؤساى معروف خوارج) چه خبر دارى؟ گفت: «على بن ابى طالب» او را در کنار نهروان کشت. «عایشه» گفت: شهودى در این مسأله براى من اقامه کن. «مسروق» مردانى را که شاهد این ماجرا بودند نزد «عایشه» آورد و گواهى دادند که «مخدج» کشته شد. سپس «مسروق» اشاره به قبر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)کرده، به عایشه مى گوید: تو را به صاحب این قبر قسم چه چیز از صاحب این قبر درباره آنها شنیدى؟ «عایشه» گفت: شنیدم مى فرمود: «اِنَّهُمْ شَرُّ الْخَلْقِ وَ الْخَلیقَةِ یَقْتُلُهُمْ خَیْرُ الْخَلْقِ وَ الْخَلْیِقَةِ وَ أَقْرَبُهُمْ عِنْدَاللهِ وَسیلَةً; آنها بدترین مخلوقات و بدترین انسانها هستند و آنها را بهترین انسان و بهترین مخلوقات و مقرّبترین آنها نزد پروردگار به قتل مى رساند.»(4) ویژگى هاى خوارج را مى توان چنین خلاصه کرد:
آنها گروهى بودند که به ظواهر عبادات سخت پایبند بودند و حتى به مستحبات و مکروهات ساده و معمولى اهمیت مى دادند و همین امر یکى از اسباب غرور و خود برتربینى آنان بود و در مقابل افرادى بودند بسیار جاهل، متعصّب و بسیار لجوج و جسور و بى ادب و براى رسیدن به مقاصد خود، بى رحم و شقاوتمند. نمونه بارز آن را در همان داستان «ذوالخویصره» (حرقوس) که در عصر پیامبر واقع شد مى توان مشاهده کرد.
درست است که ظهور و بروز خوارج در صفّین و بعد از داستان حکمین در عصر على (علیه السلام) بود، ولى این به آن معنى نیست که فرهنگ خوارج قبل از آن وجود نداشت، هم امروز نیز این فرهنگ منحط در میان گروههایى در جوامع مختلف پیدا مى شود و شاید بسیارى از وهّابیان را بتوان در این زمره دانست; چرا که ویژگى هاى بالا در آنان نمایان است.
در محیط خودمان نیز افرادى را مى بینیم که به ظواهر عبادات سخت پایبندند ولى گاه، بزرگترین و پاکترین علما و خدمتگزاران دینى خرده مى گیرند و آنها را از طریق صحیح منحرف مى دانند و در پى فتنه گرى و شرارت و آشوبند.
مبارزه با خوارج ـ جز در موارد حاد ـ از طریق جنگ و ستیز نیست همان گونه که در خطبه آینده خواهد آمد، راه درمان این بیمارى اجتماعى بالا بردن سطح فرهنگ عمومى و آگاهى کافى نسبت به مسائل دینى و اعتقادى است.
امیرمؤمنان «على (علیه السلام)» در مورد جهل و نادانى آنان در خطبه سى و ششم که قبلا به آن اشاره شد مى فرماید: «وَ أَنْتُمْ مَعاشِرُ أَخِفّاءُ الْهامِ، سُفَهاءُ الاَْحْلامِ وَ لَمْ آتِ ـ لا أَبَالَکُمْ ـ بُجْراً وَ لا أَرَدْتُ لَکُمْ ضُرّاً; اى گروه کم عقل و اى نادانها من کار خلافى انجام نداده بودم و نمى خواستم به شما زیان برسانم (که این گونه در برابر من و یارانم قیام کرده اید و افراد بى گناه را مى کشید)».
در انحراف آنها همین بس که خود اساس و بناى پایه مسأله حکمیّت را در «صفّین» گذاردند، در حالى که «على (علیه السلام)» مخالف آن بود، سپس آن حضرت را به خاطر حکمیت تکفیر کردند و کسى را که عصاره ایمان و پایه گذار اسلام و نمونه اتمّ مؤمن راستین بود، دعوت به توبه از کفر نمودند; (العیاذ بالله). اینها دلیل روشنى بر جهل و نادانى و در عین حال تعصّب و لجاجت آنهاست.
در بى رحمى و خشونت آنها همین بس که یکى از صحابه پیامبر «عبدالله بن خبّاب» را که مردى بسیار پاک و با ایمان بود به همراه همسر حامله اش به جرم این که از «على (علیه السلام)» بیزارى نجست به طرز فجیعى به شهادت رساندند و شکم همسرش را دریدند، این در حالى بود که از کشتن یهودیان در همان حال نهى مى کردند و حتى بر کشنده یک خوک خرده گرفتند!
ظاهر آنها چنان فریبنده بود که «ابن عباس» در توصیف آنان مى گوید: از کثرت عبادت پیشانیهایشان پینه بسته بود، و دستهایشان به خاطر این که در حال سجده بر زمینهاى خشک و سوزان مى نهادند همچون زانوى شتر خشن و سفت شده بود، پیراهن هاى کهنه و مندرس مى پوشیدند و دامنها را به عنوان آمادگى براى مبارزه به کمر مى بستند، ولى در دل آنها قساوت و بى رحمى و جهل و فساد موج مى زد و نفاقشان بگونه اى بود که ظاهر آنها گروه زیادى را فریب مى داد تا آن حد که حاضر به جنگ با آنها نبودند ولى هنگامى که اعمالشان پرده ها را کنار زد خطر آنان براى مسلمانان آشکار شد.
اعمالشان به قدرى ضدّ و نقیض بود که گاه به اندک چیزى خرده مى گرفتند که چرا مثلا فلان شخص دانه خرمایى را که زیر درخت نخلى افتاده بوده بدون اجازه مالکش برداشته و خورده است، ولى گاه چنانکه گفتیم مسلمانى مانند «عبدالله بن خبّاب» و همسر باردارش را مانند گوسفند سر مى بریدند.
نه تنها در مسائل عملى گرفتار این تضادها بودند، بلکه در عقائد فقهى و کلامى نیز همین ویژگیها را داشتند. آنها مرتکب گناه کبیره را (هر گناهى که باشد) کافر و واجب القتل مى دانستند و در مسأله حکومت ـ چنانکه قبلا هم گذشت ـ قائل به نوعى هرج و مرج و عدم نیاز به تعیین حاکم بودند.
قرائن نشان مى دهد که در مسائل جنسى، شهوت پرست بودند و شاید به همین دلیل، گرفتن نُه زن عقدى را مجاز مى شمردند و مرتکب زناى محصنه را مستحق رجم نمى دانستند.
طبیعى است که چنین گروه نادان و خودخواهى بسرعت به شاخه ها و گروههاى مختلفى تقسیم مى شوند. به همین جهت چیزى نگذشت که هر یک از سران آنها داعیه اى عنوان کردند و به فرقه هاى زیادى تقسیم شدند، از جمله «ازارقه»، «نجدات»، «صفریّه»، «عجاردة» و «ثعالبه» و غیر آن.
هم اکنون نیز افرادى که افکارى همچون افکار خوارج دارند و اعمالشان یادآور اعمال آنان مى باشد در گوشه و کنار جوامع اسلامى پیدا مى شوند و مى توان بسیارى از وهّابیان را در این دسته جاى داد; چرا که آنها نیز به بعضى از ظواهر عبادات و مستحبّات، سخت پایبندند و گاه انجام کوچک ترین مکروهات و یا مخالفت با مستحبات را جایز نمى دانند، ولى در مقابل، غالب مسلمانان را اعم از شیعه و سنّى مشرک مى شمرند و خون بسیارى را مباح مى دانند و با این که از نظر تفکّر اسلامى و عقائد، سخت عقب مانده اند خودبرتربینى فوق العاده اى بر آنها حاکم است، نادانى خوارج و غرور و خودبزرگ بینى آنها و بى رحمى و قساوت در وجود آنان کاملا هویداست. آنها همچون خوارج خود را حقّ مطلق و دیگران را باطل مطلق مى پندارند یا آن که بهره کمى از علوم اسلامى دارند.
2 ـ سرانجام خوارج به صورت دزدان غارتگرى در آمدند
این که امام (علیه السلام) در آخر گفتار بالا پیش بینى مى فرماید که گروههاى آخرین خوارج به صورت دزدان و غارتگران در مى آیند، چیزى است که تاریخ اسلام بر آن گواهى مى دهد.
به گفته «ابن ابى الحدید» از جمله افراد سرشناس خوارج که عاقبت کارش به دزدى و غارتگرى کشیده شد «ولید بن طریف شیبانى» در ایام «هارون الرشید» بود. هارون فردى به نام «یزید بن مزید» را از همان طائفه «بنى شیبان» به تعقیب او فرستاد، «یزید» «ولید» را کشت و سر او را نزد هارون برد.
در ایام «متوکّل» عباسى نیز فرد دیگرى از آنان به نام «ابن عمرو خثعمى» به راهزنى و شرارت و ناامن ساختن جاده ها پرداخت، فردى بنام «ابوسعید محمد بن یوسف طایى» از طرف حکومت وقت مأمور تعقیب وى شد، و گرچه خودش موفّق به فرار گردید، ولى بسیارى از یارانش کشته شدند و گروه زیادى اسیر گشتند.
سپس جماعت دیگرى از خوارج در منطقه «کرمان» و «عمان» به دزدى و شرارت پرداختند و در ردیف «مفسدان فى الارض» و «محاربین» قرار گرفتند که «ابواسحاق صابى» در کتاب «التاجى» نام آنها را برشمرده است(5).
پایان جلد دوم شرح نهج البلاغه
* * *
1 ـ «قرارات» از ماده «قرار» به معنى ثابت ماندن و در اصل از قرّ (بر وزن حرّ) به معنى سرماست و از آنجا که سرما حرکت و فعاليت را از انسان مى گيرد
اين واژه به معنى ثابت ماندن آمده است و «قرارات النساء» به معنى رحم زنان است که نطفه براى مدت قابل ملاحظه اى در آن قرار مى يابد و قرآن مجيد نيز مى فرمايد:
«ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرار مَکين; سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن (رحم) قرار داديم». (سوره مؤمنون، آيه 13) 2 ـ «نَجَمَ» از ماده «نجم» (بر وزن حجم) به معنى طلوع کردن است و به ظهور و بروز (ناگهانى) هر چيزى نيز اطلاق مى شود. 3 ـ سوره توبه، آيه 58. 4 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 2، صفحه 267. 5 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 5، صفحه 73 ـ 76.