چاپ کردن این صفحه

خطبه نود و چهار، بخش اول

 

فَتَبَارَکَ اللهُ الَّذِی لاَ یَبْلُغُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلاَ یَنَالُهُ حَدْسُ الْفِطَنِ، الأَوَّلُ الَّذِی لاَ غَایَةَ لَهُ فَیَنْتَهِىَ، وَلاَ آخِرَ لَهُ فَیَنْقَضِیَ.

پربرکت است خداوندى که افکار بلند، به اوج معرفت او راه نمى يابد و گمان زيرکان به مقام والايش نمى رسد، آغازى است که نهايتى ندارد تا به آن رسد، و آخرى ندارد تا پايان گيرد و سپرى شود.

 

شرح و تفسیر

هیچ فکرى به اوج معرفتش نمى رسد!

امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه - مانند بسیارى از خطبه هاى دیگر - نخست به مدح و ثناى پروردگار مى پردازد، تا بهترین آغاز براى سخن باشد و دلها را آماده براى سخنان آینده کند. در این چند جمله، چهار وصف از اوصاف الهى را بیان مى فرماید که در حقیقت به یک وصف باز مى گردد (و شبیه آن در نخستین خطبه نهج البلاغه در آغاز جلد اوّل این کتاب گذشت.) مى فرماید: «پربرکت است خداوندى که افکار بلند، به اوج معرفت او راه نمى یابد و گمان زیرکان به مقام والایش نمى رسد». (فَتَبَارَکَ اللهُ الَّذِی لاَ یَبْلُغُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَ لاَ یَنَالُهُ حَدْسُ الْفِطَنِ).

«خداوندى که آغازى است که نهایت ندارد تا به آن رسد و آخرى ندارد تا پایانى براى او باشد و سپرى شود». (الأَوَّلُ الَّذِی لاَ غَایَةَ لَهُ فَیَنْتَهِىَ، وَ لاَ آخِرَ لَهُ فَیَنْقَضِیَ).

تمام این اوصاف چهارگانه، اشاره به نامحدود بودن ذات او در هر جهت مى کند; ذاتى که از نظر عظمت و علم و قدرت و آغاز و انجام نامحدود است: نه در فکر محدود انسانها مى گنجد و نه با گمانه زنى هاى زیرکان درک مى شود، نه اوّلى دارد، نه آخرى، نه هدفى براى ذات او است و نه غایتى; چرا که کمال مطلق است و هستى نامحدود و بى پایان.

در عین حال، این اوصاف چهارگانه از زاویه هاى مختلفى به این حقیقت مى نگرد: در جمله اوّل، سخن از این است که افکار بلند انسانى و اراده هاى قوى و نیرومند هر اندازه تلاش و کوشش کند و مقدّمه چینى نماید، به کنه معرفت او نمى رسد!

ولى در جمله دوم، اشاره به حدس و گمان و انتقال هاى دفعى و سریع فکرى مى کند که در بسیارى از مسائل زندگى ممکن است راه گشا باشد; مى فرماید: حدس زیرکان نیز در اینجا کارآیى ندارد!

در جمله سوم، اشاره به این مى کند که خداوند بر خلاف موجودات امکانیّه - که هدف و مقصدى براى وجود آنهاست و هنگامى که به آن رسیدند و رسالت وجود خویش را ایفا کردند، پایان مى گیرند - نیست; در واقع، چیزى در بیرون هستىِ بى پایان او وجود ندارد، تا به آن برسد.

و در آخرین جمله، اشاره به این مى کند که او آخرى است که هرگز به پایان نمى رسد. به تعبیر دیگر: او آغاز و انجام هستى است، امّا نه آغازى که روزى به پایان رسد و نه انجامى که روزى سپرى شود; زیرا، این اوصاف در او به معناى نامتناهى بودن و ازلیّت و ابدیّت است.

ممکن است معناى اخیر در بدو نظر چنین نباشد; ولى با توجّه به جمله قبل و جمله اى مشابه آن در نهج البلاغه، مانند خطبه 85، آنچه گفتیم بسیار نزدیک به نظر مى رسد.

به هر حال، افکار محدود انسانها هرگز به کنه هستى آن کمال مطلق نمى رسد و معرفت ما از ذات پاک و صفات او، تنها یک معرفت اجمالى است که هر قدر روح انسان پاکتر و اندیشه، قوى تر گردد، این معرفت اجمالى رو به کمال مى رود; هر چند هیچ گاه به معرفت تفصیلى نخواهند رسید.

موارد مرتبط