چاپ کردن این صفحه

خطبه صد و یک، بخش اول

 

الْحَمْدُ للهِِ الأَوَّلِ قَبْلَ کُلِّ أَوِّل، وَ الاْخِرِ، بَعْدَ کُلِّ آخِر، وَ بِأَوَّلِیَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لاَ أَوَّلَ لَهُ، وَ بِآخِرِیَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لاَ آخِرَ لَهُ، وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللهُ شَهَادَةً یُوَافِقُ فِیهَا السِّرُّ الإِعْلاَنَ، وَ الْقَلْبُ اللِّسَانَ.

ستايش مخصوص خداوندى است! که نخستين هستى است پيش ازهمه نخستين ها، و آخرين هستى است بعد ازهمه آخرها; به دليل نخست بودنش، لازم است آغازى نداشته باشد و به دليل آخر بودنش، واجب است پايانى برايش نباشد.و شهادت مى دهم که معبودى (جز ذات پاک) الله نيست; شهادتى که درون و برون در آن هماهنگ است، و دل با زبان هم صدا.

 

با تمام وجود گواهى مى دهیم

امام در آغاز این خطبه، مانند بسیارى از خطبه هاى دیگر، از حمد و ثناى پروردگار و شهادت به وحدانیّت او شروع مى کند; ولى براى رعایت موازین فصاحت و بلاغت در هر مورد، نکته، یا نکات تازه اى درباره صفات حق به کار مى برد. مى فرماید: «ستایش مخصوص خداوندى است که نخستین هستى است، قبل از همه نخستین ها و آخرین هستى است بعد ازهمه آخرها». (الْحَمْدُ للهِِ الأَوَّلِ قَبْلَ کُلِّ أَوَّل، وَ الآخِرِ بَعْدَ کُلِّ آخِر).

امام(علیه السلام) در اینجا به سراغ ازلیّت و ابدیّت خداوند مى رود که از مهمترین اوصاف اوست و اوصاف دیگر به آن باز مى گردد; چرا که در بحث صفات خدا گفته ایم: اساس صفاتِ جمال و جلال او، نامحدود بودن ذات پاک او از تمام جهات است و ازلیّت و ابدیّت، بیان دیگرى از نامحدود بودن آن ذات مقدّس است.

سپس به بیان دلیل، یا توضیحى در این زمینه پرداخته، مى فرماید: «به دلیل نخست بودنش، لازم است آغازى نداشته باشد; و به همین دلیل آخر بودنش، واجب است پایانى برایش نباشد». (وَ بِأَوَّلِیَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لاَ أَوَّلَ لَهُ، وَ بِآخِرِیَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لاَ آخِرَ لَهُ).

این تعبیر نکته لطیفى در بر دارد و آن اینکه: اوّل بودن خداوند، اوّلیت زمانى نیست; بلکه اوّلیت ذاتى و به معناى ازلیّت است و روشن است ذاتى که ازلى است، آغازى از نظر زمان ندارد. همچنین آخریّت او ذاتى است، نه زمانى و به معناى ابدیّت است و چیزى که ابدى است، آخرى از نظر زمان ندارد.

بعضى از «شارحان نهج البلاغه» در تفسیر این جمله، احتمالات دیگرى داده اند که با تعبیرات جمله هاى امام سازگار نیست.

سپس به شهادت بر الوهیّت خداوند پرداخته، چنین مى فرماید: «و شهادت مى دهم که معبودى جز (ذات پاک) الله نیست; شهادتى که درون و برون در آن هماهنگ، و دل با زبان هم صدا است». (وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ شَهَادَةً یُوَافِقُ فِیهَا السِّرُّ الإِعْلاَنَ، وَ الْقَلْبُ اللِّسَانَ).

این تعبیر نشان مى دهد شهادتى ارزش دارد که تمام وجود انسان را در برگیرد و ظاهر و باطن و قلب و زبان، در آن هماهنگ باشد. زیرا بسیارند که شهادت به توحید را بر زبان جارى مى کنند، امّا دل آنها کانونى است از بت پرستى; و بتکده اى است با انواع بتها، و نیز بسیارند کسانى که دردل گواهى به یکتایى حق مى دهند، ولى به هنگام عمل آثار شرک در آنها نمایان است: در برابر مال و مقام سجده مى کنند و در مقابل شهوات، سر تعظیم فرود مى آورند; در حالى که در زبان و گاه در دل مى گویند: «معبودى جز خداى یکتا نیست!» و مى دانیم همه اینها، از شاخه هاى نفاق است و چنین کسانى به حق در زمره منافقانند.

موارد مرتبط