چاپ کردن این صفحه

خطبه صد و شش، بخش سوم

 

و منها فی خطاب اصحابه
بخش دیگرى از خطبه، خطاب به یارانش.
وَ قَدْ بَلَغْتُمْ مِنْ کَرَامَةِ اللهِ تَعَالى لَکُمْ مَنْزِلَةً تُکْرَمُ بِهَا إِمَاؤُکُمْ وَ تُوصَلُ بِهَا جِیرَانُکُمْ، وَ یُعَظِّمُکُمْ مَنْ لاَ فَضْلَ لَکُمْ عَلَیهِ، وَ لاَ یَدَ لَکُمْ عِنْدَهُ، وَ یَهَابُکُمْ مَنْ لاَ یَخَآفُ لَکُمْ سَطْوَةً، وَ لاَ لَکُمْ عَلَیْهِ إِمْرَةٌ وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللهِ مَنْقُوضَةً فَلاَ تَغْضَبُونَ! وَ أَنْتُمْ لِنَقْضِ ذِمَمِ آبَائِکُمْ تَأْنَفُونَ! وَ کَانَتْ أُمُورُ اللهِ عَلَیْکُمْ تَرِدُ، وَ عَنْکُمْ تَصْدُرُ، وَ إِلَیْکُمْ تَرْجِعُ، فَمَکَّنْتُمْ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِکُمْ، وَ أَلْقَیْتُمْ إِلَیْهِمْ أَزِمَّتَکُمْ، وَ أَسْلَمْتُمْ أُمُورَ اللهِ فِی أَیْدِیهمْ، یَعْمَلُونَ بِالشُّبُهَاتِ، وَ یَسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ، وَ ایْمُ اللهِ، لَوْ فَرَّقُوکُمْ تَحْتَ کُلِّ کَوْکَب، لَجَمَعَکُمُ اللهُ لِشَرِّ یَوْم لَهُمْ
.

شما از لطف خداوند بزرگ به مقامى رسيديد که حتّى کنيزانتان را گرامى مى دارند و به همسايگانتان محبّت مى کنند، کسانى که شما از آنها برتر نيستيد و حقّى بر آنان نداريد، براى شما عظمت و احترام قائلند، و کسانى که ترسى از قدرت شما ندارند و بر آنها حکومتى نداريد، از شما حساب مى برند. ولى شما مى بينيد که قوانين و پيمان هاى الهى شکسته شده، امّا به خشم نمى آييد! در حالى که اگر سنّت هاى پدرانتان نقض گردد، سخت ناراحت مى شويد! در گذشته امور حکومت به دست شما بود و از ناحيه شما به ديگران مى رسيد و نتيجه (و داورى) نهايى به سوى شما باز مى گشت، ولى شما مقام خويش را به ستمگران واگذار کرديد و زمام امور خود را به دست آنها سپرديد، و مأموريت هاى الهى را به آنها داديد. آنها به شُبهات عمل مى کنند و در شهوات غوطهورند. امّا به خدا سوگند! اگر دشمنان، شما را در زير هر ستاره اى از آسمان پراکنده کنند، باز خداوند فرزندان شما را براى بدترين روز آنها (روز انتقام) گردآورى مى کند.

 

شرح و تفسیر

افسوس که قدر این نعمت را نشناختید

امام(علیه السلام) در این بخش آخر خطبه، در حقیقت اشاره به دو نکته مهم مى کند که با یکدیگر ارتباط روشنى دارد:

نخست، عظمتى که مسلمانان در سایه اسلام پیدا کردند; عظمتى بى نظیر در چشم دوست و دشمن.

دیگر اینکه، شما مردم قدر این نعمت را نشناختید و بر اثر سستى و ضعف و زبونى، کار خود را به دست حکّام ظالم، بى ایمان و شهوت پرست سپردید و این یک ناشکرى عظیم بود.

مى فرماید: «شما از لطف خداوند بزرگ، به مقامى رسیدید که حتّى کنیزانتان را گرامى مى دارند و به همسایگانتان محبّت مى کنند!». (وَ قَدْ بَلَغْتُمْ مِنْ کَرَامَةِ اللهِ تَعَالى لَکُمْ مَنْزِلَةً تُکْرَمُ بِهَا إِمَاؤُکُمْ وَ تُوصَلُ بِهَا جِیرَانُکُمْ).

«و کسانى که شما از آنها برتر نیستید، و حقّى بر آنان ندارید، براى شما عظمت و احترام قائلند». (وَ یُعَظِّمُکُمْ مَنْ لاَ فَضْلَ لَکُمْ عَلَیهِ، وَ لاَ یَدَ لَکُمْ عِنْدَهُ).

«و کسانى که ترسى از قدرت شما ندارند و بر آنها حکومتى ندارید، از شما حساب مى برند». (وَ یَهَابُکُمْ(1)). مَنْ لاَ یَخَافُ لَکُمْ سَطْوَةً(2)، وَ لاَ لَکُمْ عَلَیْهِ إِمْرَةٌ

در واقع امام(علیه السلام) با این تعبیرات زیبا و گویا، مقام و منزلت مسلمین را در سایه اسلام بیان مى کند. نه تنها خودشان در نظر دوست و دشمن احترام داشتند، بلکه کنیزان آنها را هم احترام مى گذاشتند; همسایگانشان را به خاطر آنها مورد لطف و عنایت قرار مى دادند و اقوامى که از نظر قدرت و مکنت چیزى از آنان کم نداشتند و شرمنده احسانى نبودند، مسلمانان را بزرگ مى داشتند و حتّى آنها که از قلمرو حکومت اسلام بیرون بودند، ابهّت و هیبت براى آنان قایل بودند.

مسلّم است، به مضمون حدیث شریف: «مَنْ خَافَ اللهَ أَخَافَ اللهُ مِنْهُ کُلَّ شَىْء وَ مَنْ لَمْ یَخِفِ اللهُ أخافَهُ اللهُ مِنْ کُلِّ شَىْء; کسى بنده خدا باشد و از خدا بترسد، دیگران از او مى ترسند و براى او هیبت قائلند و آن کس که بنده هوا و شیطان باشد، از همه چیز بیمناک و ترسناک است».(3) مسلمانانى که به حقیقت اسلام عمل کنند و دستورات خداوند را به درستى اجرا نمایند و تقواى الهى را پیشه سازند، نزد دیگران نیز محترم و پرهیبتند. این یک واقعیّت است و هرگز مبالغه اى در آن نیست. مورّخ و جامعه شناس معروف غربى «گوستاولبون» در «تاریخ تمدّن اسلام و عرب» نقل مى کند: هنگامى که بعضى از فرماندهان بزرگ آماده جنگ و ستیز با مسلمین مى شدند، آگاهان تعجب کردند که حمله بردن به محلّ و موطن نیرویى که تا مدّت پانصد سال، تمام اروپا را به وحشت و اضطراب انداخت، اقدامى متهوّرانه است».(4)

اینها به خاطر آن بود که مسلمین در پرتو ایمان، افرادى شجاع و فداکار و از جان گذشته و شکست ناپذیر شده بودند.

اضافه بر این، امدادهاى غیبى و عنایات الهى نیز شامل حال آنها بود. «ابن ابى الحدید» داستان عبرت انگیزى نقل مى کند که شاهد گویاى این معناست. مى گوید: «هنگامى که لشکر اسلام از دجله به سوى کاخ سفید مدائن عبور کرد، در زمانى بود که دجله در حال «مَد» و همچون دریاى موّاجى بود. آنها سوار بر اسب (و اسب ها شناکنان) در حالى که نیزه ها بر دست داشتند، نه زرهى در تن و نه کلاه خودى بر سر آنها، راه مى پیمودند.

لشکر ساسانیان بعد از یک تیراندازى شدید، عقب نشینى کردند و مسلمانان همچنان پیش مى آمدند و از تیرها نمى ترسیدند; کشاورزى که در آن نزدیکى بود و بیلى در دست داشت، به یکى از لشکریان ساسانى که از تیراندازان ماهر بود گفت: «واى برشما! شما با این همه سلاح از برابر این جمعیّت بى دفاع فرار مى کنید! راستى شرم آور و خجلت آور است!» آن مرد لشکرى که سوار بر مرکب بود، گفت: بیل خود را در گوشه اى روى زمین نصب کن! او چنین کرد. سوارِ تیرانداز، آن را هدف قرار داد، به طورى که تیر بیل را شکافت و از سوى مقابل درآمد. سپس به آن مرد کشاورز گفت: «الآن نگاه کن!» در همین حال، بیست تیر به سوى یکى از لشکریان اسلام پرتاب کرد، ولى یکى از آنها نه به او و نه به اسبش اصابت نکرد، در حالى که فاصله زیادى نداشت. بعد به او گفت: دیدى؟ گویى این جمعیت در پوششى از حمایت (الهى) قرار دارند!».(5)

سپس امام(علیه السلام) در قسمت دوم از بخش اخیر این خطبه، به ناسپاسى مردم در مقابل آن همه نعمت و قدرت اشاره کرده، مى فرماید: «با این همه مى بینید، قوانین و پیمان هاى الهى شکسته شده امّا به خشم نمى آیید! در حالى که اگر پیمان ها و سنّت هاى پدرانتان نقض گردد، سخت ناراحت مى شوید! (آنها براى پیمان هاى الهى به اندازه پیمان هاى پدرانتان ارزش قائل نیستید؟)». (وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللهِ مُنْقُوضَةً فَلاَ تَغْضَبُونَ! وَ أَنْتُمْ لِنَقْضِ ذِمَمِ آبَائِکُمْ تَأْنَفُونَ!(6)).

اشاره به اینکه اگر یک سنّت قبیلگى و طایفه اى در میان آنها شکسته مى شد، فریادشان بلند مى گشت; امّا بنى امیّه در مقابل چشم آنها، تمام سنن الهى را درهم شکستند، ولى آنها فریاد بر نکشیدند و این ناسپاسى بسیار بزرگى در برابر آن همه نعمت هاى الهى بود.

سپس مى افزاید: «در گذشته، امور حکومت به دست شما بود و از ناحیه شما به دیگران مى رسید و نتیجه (و داورى) نهایى به سوى شما باز مى گشت; ولى شما مقام خویش را به ستمگران واگذار کردید و زمام امور خود را به دست آنها سپردید و مأموریّت هاى الهى را به آنها دادید!» (وَ کَانَتْ أُمُورُ اللهِ عَلَیْکُمْ تَرِدُ، وَ عَنْکُمْ تَصْدُرُ، وَ إِلَیْکُمْ تَرْجِعُ، فَمَکَّنْتُمْ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِکُمْ، وَ أَلْقَیْتُمْ إِلَیْهِمْ أَزِمَّتَکُمْ، وَ أَسْلَمْتُمْ أُمُورَ اللهِ فِی أَیْدِیهمْ).

این ناسپاسى بزرگ دیگرى بود که بعد از آن همه، قوّت و قدرت - به گونه اى که همه چیز در دست آنها بود، و جز به اراده آنها کارى انجام نمى شد - میدان را براى ظالمان خالى کردند و آنها بر جاى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تکیه زدند و زمام امور مسلمین را به دست گرفتند.

و همانگونه در ادامه این سخن مى فرماید: «آنها به شبهات عمل مى کنند و در شهوات غوطهورند!». (یَعْمَلُونَ بِالشُّبُهَاتِ، وَ یَسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ).

آرى، در عصر حکومت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، کارها به دست صالحان سپرده مى شد; و برنامه هاى حکومت اسلامى در تمام زمینه ها در مسیر اسلام پیش مى رفت; ولى غفلت و سستى و ناسپاسى مردم سبب شد که بازماندگان دوران جاهلیّت و تفاله هاى شرک و عصبیّت; فرزندان ابوسفیان - دشمن شماره یک اسلام - بر تخت و حکومت اسلامى تکیه زدند و همه چیز را دگرگون ساختند.

بعضى از شارحان نهج البلاغه جمله «وَ کَانَتْ أُمُورُ اللهِ عَلَیْکُمْ تَرِدُ...» را اشاره به احاکم الهى دانستند نه حکومت، و گفته اند: احکام خدا از سوى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام) به مردم تعلیم داده مى شد; سپس از سوى اصحاب این دو بزرگوار به سایر مردم تعلیم داده مى شد، و آنها باز مى گشتند و نسل هاى آینده را تعلیم مى دادند.

یا اینکه داورى درباره احکام الهى به سوى اصحاب باز مى گشت و آنها در اختلافات مردم داورى مى کردند.

ولى این گونه احتمالات ضعیف به نظر مى رسد و با جمله «فَمَکَّنْتُمُ الظَّلَمةَ مِنْ مَنْزِلَتِکُمْ; اکنون ظالمان را به جاى خود نشاندید» که اشاره به امر حکومت است، با این گونه تفسیرها سازگار نیست.

منظور از جمله «یَعْمَلُونَ بِالشُّبَهَاتِ» این است که آنها (بنى امیّه) براى توجیه کارهاى خلاف خود، به متشابهات و تعبیراتى از قرآن یا کلمات پیامبر(صلى الله علیه وآله) - که مى توانستند به کمک قرائت هاى جدید، بر مقصود انحرافى خود تطبیق دهند - تمسّک مى جستند; و به جاى اینکه به هدایت مردم و نشر عدالت و تقوا بپردازند، در شهوات غوطهور بودند و چیزى جز حفظ مقام و شهوات حیوانى و انتقام جویى هاى وحشیانه و سنن جاهلى براى آنها مفهومى نداشت.

در آخرین جمله مى فرماید: «به خدا سوگند! اگر دشمنان، شما را در زیر هر ستاره اى از آسمان پراکنده کنند، باز خداوند (نسل هایى از) شما را براى بدترین روز آنها (روز انتقام) گردآورى مى کند!». (وَ ایْمُ اللهِ، لَوْ فَرَّقُوکُمْ تَحْتَ کُلِّ کَوْکَب، لَجَمَعَکُمُ اللهُ لِشَرِّ یَوْم لَهُمْ!).

بسیارى از «شارحان نهج البلاغه» این جمله را به قیام ابومسلم خراسانى و قیام مردم عراق بر ضدّ بنى امیه دانستند که به بدترین وجهى از آنان انتقام گرفتند و ریشه آنها را به کلّى قطع کردند و حتّى گاهى دست به کارهاى وحشیانه اى زدند که در تاریخ هم کم سابقه است.

این احتمال که جمله بالا اشاره به قیام حضرت مهدى(علیه السلام) باشد که بعضى از شارحان نهج البلاغه ذکر کرده اند، بسیار بعید است و با تعبیرات خطبه هم خوانى ندارد.

جمله «لَوْ فَرَّقوُکُمْ تَحْتَ کُلِّ کَوْکَب» کنایه از نهایت پراکندگى و از هم گسیختگى است وگرنه هرگز نمى توان هر انسانى را در زیر ستاره اى در روى زمین جاى داد.

 

نکته

انتقام عجیب عبّاسیان از امویان!

بنى امیّه جنایات وحشیانه عجیبى در دوران کوتاه تاریخ خود انجام دادند و سرانجام انتقام سختى از آنها گرفته شد و تعبیر به «شرّ یَوْم» در خطبه بالا مى تواند اشاره به آن باشد. در اینجا به یک نمونه از آن اشاره مى کنیم که راستى عبرت انگیز است:

«هنگامى که نخستین خلیفه عباسى «عبدالله سفّاح» بر تخت قدرت نشست، در فکر بود که چگونه از سران بنى امیّه انتقام سختى بگیرد. در همین ایّام، سران بنى امیّه که پراکنده شده بودند، به او نامه نوشتند و از او امان خواستند.

«سفّاح» از فرصت استفاده کرد و پاسخ محبّت آمیزى به آنها داد و نوشت که به کمک آنها سخت نیازمند است و آنان را مورد عطا و بخشش قرار خواهد داد; لذا سران «آل زیاد» و «آل مروان» و خاندان معاویه دعوت او را پاسخ گفتند و نزد او حاضر شدند.

«سفّاح» دستور داد کرسى هایى از طلا و نقره براى آنها نصب کردند و این شگفتى مردم را برانگیخت که چرا «سفّاح» با این جنایتکاران چنین رفتار مى کند.

در این موقع یکى از دربانان وارد مجلس شد و به «سفّاح» خبر داد که مردى ژولیده و غبار آلود از راه رسیده و درخواست ملاقات فورى داد.

«سفّاح» با این اوصاف او را شناخت، گفت: قاعدتاً باید «سُدَیْف» شاعر باشد; بگویید وارد شود.

«بنى امیّه» با شنیدن نام «سُدیف» رنگ از چهره هایشان پرید و اندامشان به لرزه درآمد; زیرا مى دانستند او شاعرى توانا، فصیح، شجاع و از دوستان و شیعیان على(علیه السلام) و از دشمنان سرسخت بنى امیّه است.

«سُدیف» وارد شد; هنگامى که نگاهش به بنى امیّه افتاد، اشعار تکان دهنده اى در مورد ظلم هاى بنى امیّه بر بنى هاشم قرائت کرد که از جمله آنها این دو بیت بود:

وَ اذْکُرُوا مَصْرَعَ الْحُسَیْنِ وَزَیْدِ وَ قَتِیل بِجَانِبِ المِهْرَاسِ

وَ الْقَتِیلَ الَّذِی بِحَرَّانَ أَضْحَى ثَاوِیاً بَیْنَ غُرْبَة وَ تَتَاسِ «به یاد آورید! محل شهادت حسین(علیه السلام) و زید را و آن شهیدى که در مهراس (اشاره به شهادت حمزه در اُحد است.) شربت شهادت نوشید.

و آن شهیدى که در حرّان به شهادت رسید و تا شامگاهان در تنهایى بود و (حتّى جنازه او) به فراموشى سپرده شد».

(اشاره به شهادت «ابراهیم بن محمّد» یکى از معاریف بنى هاشم و بنى عبّاس در سرزمین حرّان در نزدیکى مرزهاى شمالى عراق است).(7)

«سفّاح» دستور داد خلعتى به «سُدیف» بدهند و به او گفت: فردا بیا تا تو را خشنود سازم و او را مرخص نمود; سپس رو به بنى امیّه کرد و گفت: سخنان این برده و غلام بر شما گران نیاید، او حق ندارد درباره موالى خود سخن بگوید; شما مورد احترام من هستید (بروید و فردا بیایید!)

بنى امیّه پس از بیرون آمدن از نزد سفّاح به مشورت پرداختند. بعضى گفتند: بهتر آن است که فرار کنیم; ولى گروه بیشترى نظر دادند که خلیفه وعده نیکى به ما داده و «سُدیف» کوچکتر از آن است که بتواند نظر خلیفه را برگرداند.

فردا همه نزد «سفّاح» آمدند; او دستور پذیرایى از بنى امیّه را داد; ناگهان «سُدیف» شاعر وارد شد و رو به سفّاح کرد و گفت:

«پدرم فدایت باد! تو انتقام گیرنده خونهایى; تو کشنده اشرارى». سپس اشعار بسیار مهیّجى خواند که از ظلم و بیدادگرى بنى امیّه مخصوصاً از ظلم آنها بر شهیدان کربلا سخن مى گفت. «سفّاح» ظاهراً برآشفت و به «سُدیف» گفت: تو در نظر من احترام دارى; ولى برگرد و دیگر از این سخنان مگو و گذشته را فراموش کن.

بنى امیّه از کاخ «سفّاح» بیرون آمدند و به شور پرداختند; گفتند: باید از خلیفه بخواهیم «سُدیف» را اعدام کند وگرنه سخنان تحریک آمیز او ما را گرفتار خواهد کرد.

«سفّاح» شب هنگام «سُدیف» را احضار کرد و گفت: واى بر تو چرا این قدر عجله مى کنى؟!

«سُدیف» گفت: «پیمانه صبر من لبریز شده و پیش از این طاقت تحمل ندارم. چرا از آنها انتقام نمى گیرى؟» سپس بلند بلند گریه کرد و اشعارى در مظالم بنى امیّه بر بنى هاشم خواند که سفّاح را تکان داد و به شدّت گریست. «سُدیف» نیز آن قدر گریه کرد که از هوش رفت; هنگامى که به هوش آمد «سفّاح» به او گفت روز آنها فرا رسیده و به مقصودت خواهى رسید! برو امشب را آرام بخواب و فردا بیا. امّا «سُدیف» آن شب به خواب نرفت و پیوسته با خدا مناجات مى کرد و از او مى خواست سفّاح به وعده اش وفا کند.

«سفّاح» روز بعد براى اغفال بنى امیّه دستور داد، منادى ندا کند که امروز روز عطا و جایزه است. مردم به طرف قصر هجوم آوردند و درهم و دینارهایى در میان آنها پخش شد. سفّاح چهارصد نفر از غلامان نیرومند خود را مسلّح ساخت و دستور داد هنگامى که من عمامه را از سر برداشتم، همه حاضران را به قتل برسانید.

سفّاح در جاى خود قرار گرفت و رو به بنى امیّه کرد و گفت: امروز روز عطا و جایزه است; از چه کسى شروع کنم؟ آنها براى خوشایند سفّاح گفتند: از بنى هاشم شروع کن!

یکى از غلامان که با او تبانى شده بود گفت: «حمزة بن عبدالمطلب» بیاید و عطاى خود را بگیرد.

سُدیف که در آنجا حاضر بود گفت: حمزه نیست. سفّاح گفت: چرا؟ گفت زنى از بنى امیّه به نام هند، وحشى را وا داشت تا او را به قتل برساند; سپس جگر او را بیرون آورد و زیر دندان گرفت.

سفّاح گفت: عجب! من خبر نداشتم، دیگرى را صدا بزن.

غلام صدا زد: «مسلم بن عقیل» بیاید و عطاى خود را بگیرد.

خبرى نشد; سفّاح پرسید: چه شده؟ سدیف در جواب گفت: «عبیدالله بن زیاد» او را گردن زد و طناب به پاى او بست و در بازارهاى کوفه گردانید.

سفّاح گفت: عجب! نمى دانستم، دیگرى را طلب کنید و غلام همچنان ادامه داد و یک یک را صدا زد، تا به امام حسین(علیه السلام) و ابوالفضل العبّاس و زید بن على و ابراهیم بن محمّد رسید و بنى امیّه هنگامى که این صحنه را دیدند و این سخنان را شنیدند، به مرگ خود یقین پیدا کردند و در اینجا بود که آثار خشم و غضب در چهره سفّاح کاملا نمایان شد و با چشمش به سُدیف اشاره کرد و «سُدیف» اشعارى انشاء کرد که از جمله دو بیت زیر است:

حَسِبَتْ أُمَیَّةُ أَنْ سَتَرْضَى هَاشِمُ عَنْهَا، وَ یَذْهَبُ زَیْدُهَا وَ حُسَیْنُهَا

کَذِبَتْ وَ حَقِّ مُحَمَّد وَ وَصِیِّهِ حَقّاً سَتُبْصِرُمَا یُسِییءُ ظُنَونَهَا

«بنى امیّه پنداشتند که بنى هاشم به آسانى از آنها خشنود مى شوند و حسین بن على(علیه السلام) و زید را فراموش مى کنند.

دروغ گفتند! به حق محمّد و وصىّ او سوگند! که به زودى چیزهایى مى بینند که به اشتباه خود پى مى برند».

سفّاح با صداى بلند گریه کرد و عمامه را از سر انداخت و سخت آشفته شد و صدا زد: «یَا لَثَارَاتِ الْحُسَیْنِ، یَا لَثَارَاتِ بَنِی هَاشِم; اى خونخواهان امام حسین و اى خونخواهان بنى هاشم!»

غلامان با مشاهده این علامت از پشت پرده ها بیرون آمدند و با شمشیر به جان سران بنى امیّه افتادند و طولى نکشید که جسد بى جان همه آنها بر زمین افتاد و آنها که بیرون قصر بودند مشاهده کردند که خون از درون قصر بیرون مى آید و بدین وسیله از جریان آگاه شدند...»(8)

البته این داستان طولانى است و ما بخشى از آن را نقل کردیم که نشان مى دهد همانگونه که على(علیه السلام) در خطبه بالا پیش بینى فرموده بود، بنى امیّه بدترین روز خود را مشاهده کردند.

 

1. «يهاب» از مادّه «هيبت» به معناى احترام آميخته با ترس است. 
2. «سطوة» در اصل به گفته «راغب» در «مفردات» به معناى بلند شدن اسب بر سر پاها وبلند کردن دستهاست. سپس به معناى قهر و غلبه و سلطه بر چيزى آمده است. 
3. کافى، جلد 2، صفحه 68.
4. تاريخ تمدّن اسلام و عرب، صفحه 400 (فصل آغاز جنگ هاى صليبى). 
5. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 7، صفحه 177. 
6. «تأنفون» از مادّه «أنف» (بر وزن شرف) به معناى ناخوش داشتن چيزى است. 
7. معجم البلدان، جلد 2، صفحه 235. 
8. تاريخ ابى مخنف لوط بن يحيى.

موارد مرتبط