ومنه : فَأَقْبَلْتُمْ إلَیَّ إقْبَالَ الْعُوذِ الْمَطَافِیلِ عَلَى أَوْلاَدِهَا، تَقُولُونَ : الْبَیْعَةَ الْبَیْعَةَ ! قَبَضْتُ کَفِّی فَبَسَطْتُمُوهَا، وَنَازَعَتْکُمْ یَدِی فَجَاذَبْتُمُوهَا. اللَّهُمَّ إنَّهُمَا قَطَعَانِی وَظَلَمَانِی، وَنَکَثَا بَیْعَتِی، وَأَلَّبَا النّاسَ عَلَیَّ; فَاحْلُلْ مَا عَقَدَا، وَلاَ تُحْکِمْ لَهُمَا مَا أَبْرَمَا، وَأَرِهِمَا الْمَسَاءَةَ فِیمَا أَمَّلا وَعَمِلاَ. وَلَقَدْ اسْتَثَبْتُهُما قَبْلَ الْقِتَالِ، وَاسْتَأْنَیْتُ بِهمَا أَمَامَ الْوِقَاعِ، فَغَمَطَا النِّعْمَةَ، وَرَدَّا الْعَافِیَةَ.
شما همچون مادرانى که از روى شوق به فرزندان خود روى مى آورند، به سوى من آمديد ومى گفتيد : بيعت ! بيعت ! من دستم را بستم و شما آن را گشوديد، من دست خودرا عقب مى کشيدم و شما به سوى خود مى کشيديد !
خداوندا ! آن دو (طلحه و زبير) از من بريدند و به من ستم کردند، بيعتم را شکستند و مردم را بر ضد من شوراندند (خداوندا !) بيعتى را که از مردم گرفته اند نافرجام کن، و کارهايى را که تصميم بر آن گرفته اند استحکام نبخش و آنها را نسبت به آرزوهايى که به آن دل بسته اند و براى رسيدن به آن تلاش مى کنند ناکام کن، من پيش از جنگ از آنها درخواست کردم که دست بردارند و بازگردند و انتظار بازگشتشان را نيز مى کشيدم، ولى آنها پشت پا به نعمت زدند و دست رد بر سينه عافيت نهادند.
شرح و تفسیر
شما اصرار به بیعت داشتید
امام (علیه السلام) در این بخش از خطبه، اشاره به مسأله بیعت کرده و با صراحت مى فرماید : من هرگز براى بیعت، به سراغ شما نیامدم، این شما بودید که به سراغ من آمدید و اصرار کردید، مى فرماید : «شما همچون مادرانى که از روى شوق به فرزندان خود روى مى آورند، به سوى من آمدید، ومى گفتید : بیعت ! بیعت ! من دستم را بستم و شما آن را گشودید، من دست خودرا عقب مى کشیدم و شما به سوى خود مى کشیدید !» (فَأَقْبَلْتُمْ إلَیَّ إقْبَالَ الْعُوذِ(1)الْمَطَافِیلِ(2) عَلَى أَوْلاَدِهَا، تَقُولُونَ : الْبَیْعَةَ الْبَیْعَةَ ! قَبَضْتُ کَفِّی فَبَسَطْتُمُوهَا، وَنَازَعَتْکُمْ یَدِی فَجَاذَبْتُمُوهَا).
امام (علیه السلام) در واقع به این حقیقت اشاره مى کند که ، شما مردم باید مدّعیان خونخواهى قتل عثمان که آن را بهانه اى براى دست یابى به خلافت و حکومت قرارداده اند، یعنى «طلحه» و«زبیر» را با من مقایسه کنید، آنها با هر حیله و نیرنگ بدنبال رسیدن به مقصودشان هستند ولى من از آغاز امر به شما نشان دادم که طالب مقام نیستم، شما بودید که با اصرار هر چه تمامتر مى خواستید با من بیعت کنید، و اگر بیعت شما را پذیرا شدم تنها به خاطر انجام یک مسئولیت بزرگ الهى، یعنى اجراى حق و عدالت و احیاى اسلام بود.
تعبیرات امام (علیه السلام) بیانگر اشتیاق فوق العاده مردم به بیعت است، در عین بى اعتنایى امام (علیه السلام) نسبت به آن.
سپس در بخش آخر این خطبه رو به درگاه الهى آورده و شکایت این پیمان شکنان ظالم و ستمگر را که ریختن خون مردم بى گناه را وسیله اى براى نیل به هوا و هوسها قرار دادند به خدا مى برد، و سخت به آنها نفرین مى کند و عرضه مى دارد : «خداوندا ! آن دو (طلحه و زبیر) از من بریدند و به من ستم کردند، بیعتم را شکستند و مردم را بر ضدّ من شوراندند». (اللَّهُمَّ إنَّهُمَا قَطَعَانِی وَظَلَمَانِی، وَنَکَثَا بَیْعَتِی، وَأَلَّبَا(3) النّاسَ عَلَیَّ).
« (خداوندا !) بیعتى را که از مردم گرفته اند نافرجام کن، و کارهایى را که تصمیم قطعى بر آن گرفته اند استحکام نبخش، و آنها را به آرزوهایى که به آن دل بسته اند و براى رسیدن به آن تلاش مى کنند ناکام کن !» (فَاحْلُلْ مَا عَقَدَا، وَلاَ تُحْکِمْ لَهُمَا مَا أَبْرَمَا، وَأَرِهِمَا الْمَسَاءَةَ فِیمَا أَمَّلا وَعَمِلاَ).
سپس امام (علیه السلام) روى سخن را به مردم کرده و با صراحت مى گوید : من قبل از جنگ با این دو نفر اتمام حجت کردم، مى فرماید : «من پیش از جنگ از آنها درخواست کردم که دست بردارند و بازگردند، و انتظار بازگشتشان را نیز مى کشیدم، ولى آنها پشت پا به نعمت زدند و دست رد بر سینه عافیت نهادند» (وَلَقَدْ اسْتَثَبْتُهُما(4) قَبْلَ الْقِتَالِ، وَاسْتَأْنَیْتُ(5) بِهمَا أَمَامَ الْوِقَاعِ(6)، فَغَمَطَا(7)النِّعْمَةَ، وَرَدَّا الْعَافِیَةَ).
جمله هاى اخیر ممکن است ادامه شکوه امام (علیه السلام) به پیشگاه خدا بوده باشد، و ممکن است خطاب به مردم، و معنى دوّم مناسبتر به نظر مى رسد.
به هر حال این جمله ها نشان مى دهد که امام (علیه السلام) به شدّت از جنگ و خون ریزى پرهیز داشت، و تا آن جا که ممکن بود آتش افروزان جنگ «جمل» را اندرز داد، شاید بر سر عقل آیند یا عواطف دینى آنها تحریک شود، و از راه خطرناکى که در پیش گرفته اند بازگردند، ولى هوس خلافت و حبّ جاه و مقام چنان چشم و گوش آنها را کور و کر کرده بود، که حتّى نصایح مشفقانه امام (علیه السلام) نیز در آنها اثر نکرد و سرانجام نفرین امام (علیه السلام) دامانشان را گرفت و در کار خود ناکام شدند، هم طعم تلخ شکست را چشیدند و هم با ذلّت به قتل رسیدند.
* * *
نکته
عاملان قتل به خونخواهى برخاستند !
بى شک «طلحه» و «زبیر» از کسانى بودند که مردم را بر ضد عثمان شوراندند.
«ابن قتیبه» در کتاب «الإمامه والسیاسه» مى گوید : هنگامى که اهل «کوفه» و «مصر» بر عثمان شوریدند و خانه اورا محاصره کردند «طلحه» از کسانى بود که هر دو گروه را بر ضد عثمان مى شورانید، ومى گفت : عثمان به محاصره شما اعتنایى ندارد; چرا که مرتّباً آب و غدا براى او مى برند، نگذارید آب و غذا براى او ببرند(8).
«ابن ابى الحدید» درباره «زبیر» مى نویسد : او به مردم مى گفت عثمان را بکشید، دین و آیین شما را دگرگون ساخته به او گفتند : پسرت بر در خانه عثمان از او دفاع مى کند.
او گفت : من ناراحت نمى شوم اگر عثمان را بکشند هر چند قبل از او پسرم را بکشند، عثمان فردا مردارى است بر جاده(9).
آن دو تصور مى کردند اگر پاى عثمان از میان برداشته شود، ممکن است خلافت به آنها رسد، ولى بعد از کشته شدن عثمان و بیعت پرشور مردم با على (علیه السلام) ورق برگشت و اوضاع دگرگون شد و به گفته «عقاد» نویسنده معروف «مصرى» مردم حاضر نبودند با آن دو بیعت کنند; چرا که وضع آنها با عثمان چندان تفاوت نداشت(10).
«عایشه» از منتقدین معروف عثمان بود(11)، ولى بعد از بیعت مردم با امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) هر سه نفر چرخش عظیمى کردند و طرفدار عثمان شدند و به خونخواهى او برخاستند، در عالم سیاست بازان حرفه اى از این چرخش ها فراوان دیده شده است و سرانجام هر سه به عاقبت شوم فتنه انگیزیهاى خود گرفتار شدند; «طلحه» و «زبیر» شکست خوردند و کشته شدند و «عایشه» با شرمندگى به «مدینه» برگشت و در گوشه خانه نشست.
ما درباره «طلحه» و «زبیر» و ماجراهاى جنگ «جمل» و کارهاى ناپخته «عایشه» در مجلدات پیشین همین شرح، به اندازه کافى بحث کردیم(12).
ولى آنچه در این جا لازم است اضافه کنیم این است که : طرفداران آنها براى توجیه اعمالشان در تنگناى سختى افتادند، از یکسو «طلحه» و «زبیر» را از صحابه مى دانند و قاعده «تنزیه صحابه» (پاکى و قداست همه اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله)) را در حق آنها جارى مى دانند، و از سوى دیگر هر دو را جزو «عشره مبّشره» مى دانند یعنى آن ده نفرى که پیامبر (صلى الله علیه وآله) بشارت بهشتى بودن آنها را داده بود.
گاه مى گویند : آنها مجتهد بودند، هر چند در اجتهاد خود خطا کردند. بنابراین معذورند و مأجور، در حالى که اگر اعمال آنها را با این بهانه توجیه کنیم هر جنایتى را از هر کسى مى توان توجیه کرد; چرا که اجتهاد منحصر به آنها نیست و این امر سبب مى شود که بدیهیات عقلى و نصوص قرآنى را به این بهانه زیر پا بگذاریم.
وگاه مى گویند : آنها توبه کردند، و توبه آنها در پیشگاه خدا پذیرفته است، ولى آیا مى توان آتشى افروخت و 17 هزار نفر را در کام آن سوزاند و بعد با گفتن یک «استغفر الله» از زیر بار مسئولیّت آن همه خونهایى که بر باد رفته است بیرون آمد ؟ ! آیا آنها خونبهاى این همه کشتگان را به صاحبانش دادند ؟ آیا اموالى که در این راه از بین رفت جبران نمودند ؟ آیا «عایشه» و «طلحه» و «زبیر» در ملأ عام به خطاى خود اعتراف کردند ؟
این گونه دفاعهاى ناموجّه، نتیجه چشم پوشى از واقعیّات و تعصبهاى کورکورانه است.
آیا بهتر این نیست که ما یاران پیامبر (صلى الله علیه وآله) را به دو گروه تقسیم کنیم، گروهى که : در عصر او صالح بودند، و گروهى که : منافق وناصالح، و نیز گروه صالح را به دو گروه دیگر تقسیم کنیم : گروهى که بر خیر وصلاح باقى ماندند، و گروهى که تسلیم هوا وهوسها شدند، و از حق و عدالت و ایمان و صلاح فاصله گرفتند.
و منظور از بشارت قرآن یا پیامبر (صلى الله علیه وآله) به نجات شخص یا اشخاص، این را بدانیم که در آن روز و در آن زمان مشمول این حکم بودند، هر چند بعداً تغییر مسیر دادند; ممکن است انسان کارى انجام دهد که بهشت بر او واجب گردد، سپس بر خلاف آن کارى انجام دهد که جهنم بر او واجب گردد.
* * *
1. «عوذ» جمع «عائذ» به معنى حيوان يا انسانى که تازه فرزند آورده است. 2. «مطافيل» جمع «مطفل» (بر وزن مسلم) به معنى انسان يا حيوانى است که داراى فرزند است بنابراين «عوذ» و «مطافيل» قريب المعنى مى باشند و در اين جا جنبه تأکيد دارند. 3. «الّبا» از مادّه «تأليب» به معنى تحريک و افساد و شوراندن مردم است. 4. «استثبت» از مادّه «ثوب» (بر وزن صوم) به معنى بازگشت بيمار به تندرستى است و مفهوم جمله اين است که من از طلحه و زبير خواستم از راه انحرافى خود بازگردند. 5. «استأنيت» از مادّه «أنات» (بر وزن قنات) به معنى صبر کردن و انتظار کشيدن است و مفهوم جمله اين است که من منتظر بودم پيشنهادم در آنها مؤثّر افتاد و بر سر عقل آيند و راه عافيت را در پيش گيرند ولى افسوس.... 6. «وقاع» به معنى جنگ است اين واژه گاه به معنى مصدرى بکار مى رود و گاه به عنوان جمع «وقيعه». 7. «غمطا» از مادّه «غمط» (بر وزن غصب) به معنى کوچک شمردن چيزى و کفران نعمت است و جمله بالا اشاره به اين است که طلحه و زبير فرصت خوبى را که من به آنها داده بودم کوچک شمردند و کفران نعمت کردند. 8. الامامه والسياسه، جلد 1 صفحه 38. 9. ابن ابى الحديد، جلد 9، صفحه 36. 10. في ظلال نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 294. 11. کامل ابن اثير، جلد 3، صفحه 206 و تاريخ طبرى، جلد 3 صفحه 477. 12. جلد 1، شرح خطبه سيزدهم، جلد 2، شرح خطبه هاى سى ام و سى ويکم و جلد 3.