شرح آیات 41 لغایت 44 سوره مبارکه الاسراء
41وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا وَ ما یَزِیدُهُمْ إِلاّ نُفُوراً
42قُلْ لَوْ کانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَما یَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلى ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً
43سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا یَقُولُونَ عُلُوّاً کَبِیراً
44تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الاْ َرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْء إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً
ترجمه:
41 ـ ما در این قرآن، انواع بیانات مؤثر را آوردیم تا متذکّر شوند! ولى جز بر نفرتشان نمى افزاید.
42 ـ بگو: «اگر آن چنان که آنها مى گویند با او خدایانى بود، در این صورت، سعى مى کردند راهى به سوى (خداوند) صاحب عرش پیدا کنند».
43 ـ او پاک و برتر است از آنچه آنها مى گویند; بسیار برتر و منزّه تر!
44 ـ آسمان هاى هفتگانه و زمین و کسانى که در آنها هستند، همه تسبیح او مى گویند; و هر موجودى، تسبیح و حمد او مى گوید; ولى شما تسبیح آنها را نمى فهمید; او بردبار و آمرزنده است.
تفسیر:
چگونه از حق فرار مى کنند؟!
از آنجا که سخن در آیات گذشته، به مسأله توحید و شرک منتهى شد، در آیات مورد بحث، این مسأله با بیان روشن و قاطعى دنبال مى شود.
نخست، از لجاجت فوق العاده جمعى از مشرکان در برابر دلائل مختلف توحید، سخن به میان آورده، مى گوید: «ما در این قرآن انواع استدلالات و بیانات مؤثر را آوردیم تا آنها متذکر شوند و در راه حق گام بردارند، ولى این همه بیان و استدلال جز بر نفرت و فرار آنها نیفزود» (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا وَ ما یَزِیدُهُمْ إِلاّ نُفُوراً).
«صَرَّفَ» از ماده «تصریف» به معنى تغییر دادن و دگرگون ساختن است، و مخصوصاً با توجه به این که: از باب «تفعیل» است، معنى کثرت را نیز در بردارد.
و از آنجا که بیانات قرآن، در زمینه اثبات توحید و نفى شرک، گاهى در لباس استدلال منطقى، گاهى فطرى، زمانى در شکل تهدید، گاهى تشویق، و خلاصه از انواع طرق و فنون مختلف کلام، براى آگاه ساختن و بیدار کردن مشرکان استفاده شده است، تعبیر به «صَرَّفْنا» در مورد آن بسیار مناسب است.
قرآن با این تعبیر مى گوید: ما از هر درى وارد شدیم، و از هر راهى استفاده کردیم تا چراغ توحید را در دل این کوردلان بیفروزیم، اما گروهى از آنها آن قدر لجوج، متعصب و سرسخت اند که نه تنها این بیانات آنها را به حقیقت نزدیک نمى سازد، بلکه، بر نفرت و دورى آنها مى افزاید!
در اینجا این سؤال به ذهن مى رسد: اگر این بیانات گوناگون، نتیجه معکوس دارد، ذکر آنها چه فائده اى خواهد داشت؟!
پاسخ این سؤال، روشن است: قرآن براى یک فرد، یا یک گروه خاص، نازل نشده، براى کلّ جامعه انسانى است، و مسلماً همه انسان ها این گونه نیستند، بسیارند کسانى که این دلائل مختلف را مى شنوند، و راه حق را بازمى یابند، هر دسته اى از این تشنگان حقیقت، از یک نوع بیان قرآن بهره مى گیرند و بیدار مى شوند، و همین اثر، براى نزول این آیات، کافى است، هر چند کوردلانى از آن نتیجه معکوس بگیرند.
به علاوه، این گروه متعصب لجوج، گر چه راهشان خطا است و خود بدبختند، ولى، حق طلبان مى توانند با مقایسه خویش با آنها، راه حق را بهتر بیابند که در مقابله نور و ظلمت، ارزش نور بیشتر معلوم مى شود، و ادب را حتى از بى ادبان مى توان آموخت.
ضمناً، از این آیه این درس را در زمینه مسائل تربیتى و تبلیغى مى توان فرا گرفت که: باید براى رسیدن به هدف هاى عالى تربیتى، تنها از یک طریق استفاده نکرد، بلکه، از طرق گوناگون و وسائل مختلف بهره گرفت; چرا که مردم ذوق ها و استعدادهاى مختلفى دارند، و براى نفوذ در هر یک، باید از راهى وارد شد و یکى از فنون بلاغت نیز همین است.
* * *
دلیل تمانع
آیه بعد به یکى از دلائل توحید، اشاره مى کند که در لسان دانشمندان و فلاسفه به عنوان «دلیل تمانع» معروف شده است، مى گوید:
اى پیامبر «به آنها بگو اگر با خداوند قادر متعال، خدایان دیگرى بود ـ آن چنان که آنها مى پندارند ـ این خدایان سعى مى کردند راهى به خداوند بزرگ صاحب عرش پیدا کنند، و بر او غالب شوند» (قُلْ لَوْ کانَ مَعَهُ آلِهَةٌ ـ کَما یَقُولُونَ ـ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلى ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً).
گر چه جمله «إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلى ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً» مفهومش این است که: آنها راهى به سوى صاحب عرش پیدا مى کردند، ولى، طرز سخن نشان مى دهد: منظور، پیدا کردن راهى براى غلبه بر او است، مخصوصاً تعبیر به «ذِى الْعَرش» به جاى «اللّه»، اشاره به همین مطلب مى کند یعنى آنها هم مى خواستند «مالک عرش اعلا» شوند، و بر پهنه جهان هستى حکومت کنند، و به همین جهت به مبارزه با او برمى خاستند.
به هر حال، طبیعى است: هر صاحب قدرتى مى خواهد قدرت خود را کامل تر و قلمرو حکومت خویش را بیشتر کند، و اگر راستى خدایانى وجود داشت این تنازع و تمانع بر سر قدرت، و گسترش حکومت در میان آنها در مى گرفت.(1)
ممکن است گفته شود: چه مانعى دارد که خدایان متعدد با همکارى یکدیگر، بر این عالم حکومت کنند؟
و چه لزومى دارد که به تنازع برخیزند؟!
در پاسخ این سؤال باید به این واقعیت توجه داشت: قطع نظر از این که: علاقه به تکامل و توسعه قدرت، براى هر موجودى طبیعى است، و قطع نظر از این که: خدایانى را که مشرکان به آن اعتقاد داشتند، داراى بسیارى از صفات بشرى بودند که یکى از روشن ترین آنها علاقه به حکومت و قدرت بیشتر است، اصولاً لازمه تعدّد، اختلاف است و لازمه اختلاف تنازع و عدم هماهنگى و همکارى; و اگر هیچ گونه اختلافى در رویه، برنامه و جهات دیگر نباشد، تعدّد معنى نخواهد داشت بلکه هر دو یک چیز خواهند بود (دقت کنید).
نظیر این بحث، در آیه 22 سوره «انبیاء» نیز آمده است: آنجا که مى گوید: لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا: «اگر در زمین و آسمان خدایان دیگرى جز اللّه وجود داشتند، نظام جهان به هم مى ریخت».
اشتباه نشود، این دو بیان، گر چه از پاره اى جهات شبیهند ولى اشاره به دو دلیل مختلف مى کنند، که یکى بازگشت به «فساد نظم جهان» بر اثر تعدّد خدایان است، و دیگرى قطع نظر از نظم جهان، از وجود «تمانع و تنازع» در میان خدایان متعدد سخن مى گوید.(2)
* * *
و از آنجا که در تعبیرات مشرکان، خداوند بزرگ، تا سر حدّ یک طرف نزاع تنزل کرده است، در آیه بعد، بلا فاصله مى گوید: «خداوند از آنچه آنها مى گویند پاک و منزه است و از آنچه مى اندیشند بسیار برتر و بالاتر است» (سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا یَقُولُونَ عُلُوّاً کَبِیراً).
در واقع، در این جمله کوتاه با چهار تعبیر مختلف، پاکى دامان کبریائیش از این گونه نسبت هاى ناروا بیان شده است:
1 ـ «خداوند از این نقائص و نسبت هاى ناروا منزّه است» (سُبْحانَهُ).
2 ـ «او برتر از آن است که اینها مى گویند» (وَ تَعالى عَمّا یَقُولُونَ).
3 ـ با ذکر کلمه «عُلُوّاً» که مفعول مطلق است و براى تأکید، این گفتار را تأکید نموده است.
4 ـ سرانجام، با تعبیر به «کَبِیراً» تأکید جدیدى بر آن مى افزاید.
قابل توجه این که: جمله «عَمّا یَقُولُونَ» (از آنچه آنها مى گویند) معنى وسیعى دارد که همه نسبت هاى نارواى آنان و لوازمى را که در بردارد، شامل مى شود (دقت کنید).
* * *
سپس براى اثبات عظمت مقام پروردگار، و این که: او برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم مشرکان است، به بیان تسبیح موجودات جهان در برابر ذات مقدسش پرداخته، مى گوید: «آسمان هاى هفتگانه، زمین و کسانى که در آنها هستند همگى تسبیح خدا مى گویند» (تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الاْ َرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ).
نه تنها آسمان ها و زمین، که «هیچ موجودى نیست مگر این که: تسبیح و حمد خدا مى گوید ولى شما تسبیح آنها را درک نمى کنید» (وَ إِنْ مِنْ شَیْء إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ).
با این حال «او حلیم و غفور است» (إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً).
شما را به خاطر شرک و کفرتان فورا مؤاخذه نمى کند، به مقدار کافى مهلت مى دهد، و درهاى توبه را به روى شما باز مى گذارد تا اتمام حجت شود.
به تعبیر دیگر، شما این توانائى را دارید که: زمزمه تسبیح موجودات را از درون همه ذرات جهان، بشنوید، و به خداوند یگانه قادر متعال، پى برید، ولى کوتاهى مى کنید، خداوند هم شما را به این کوتاهى فوراً مؤاخذه و مجازات نمى کند، بلکه، حداکثر مجال و فرصت را در راه شناخت توحید و ترک شرک به شما مى دهد.
* * *
تسبیح و حمد عمومى موجودات جهان.
در آیات مختلف قرآن، سخن از تسبیح و حمد موجودات عالم هستى، در برابر خداوند بزرگ به میان آمده که، شاید از همه صریح تر، آیه مورد بحث باشد که بدون هیچ گونه استثناء، همه موجودات عالم هستى: زمین، آسمان، ستارگان، کهکشان ها، انسان ها، حیوانات، برگ هاى درختان و حتى دانه هاى کوچک اتم را در این تسبیح و حمد عمومى، شریک مى داند.
قرآن مى گوید: عالم هستى یک پارچه زمزمه و غوغا است، هر موجودى به نوعى به حمد و ثناى حق مشغول است، و غلغله اى خاموش در پهنه عالم هستى طنین افکنده که بى خبران توانائى شنیدن آن را ندارند.
اما اندیشمندانى که قلب و جانشان به نور ایمان زنده و روشن است، این صدا را از هر سو به خوبى به گوش جان مى شنوند و به گفته شاعر:
گر تو را از غیب چشمى باز شد *** با تو ذرات جهان هم راز شد
نطق آب و نطق خاک و نطق گل *** هست محسوس حواس اهل دل!
جمله ذرات، در عالم نهان *** با تو مى گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیر و باهشیم *** با شما نامحرمان ما خامشیم
از جمادى سوى جان جان شوید *** غلغل اجزاى عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت *** وسوسه تاویل ها بزدایدت
ولى در تفسیر، حقیقت این حمد و تسبیح، در میان دانشمندان، فلاسفه و مفسران بسیار گفتگو است:
بعضى آن را حمد و تسبیح «حالى» دانسته اند، و بعضى «قالى» که خلاصه نظرات آنها را با آنچه مورد قبول ما است، ذیلاً مى خوانید:
1 ـ جمعى معتقدند: همه ذرات موجودات این جهان، اعم از آنچه ما آن را عاقل مى شماریم یا بى جان و غیر عاقل، همه داراى یک نوع درک و شعورند، و در عالم خود تسبیح و حمد خدا مى گویند، هر چند، ما قادر نیستیم به نحوه درک و احساس آنها پى بریم و زمزمه حمد و تسبیح آنها را بشنویم.
آیاتى مانند: وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ: «بعضى از سنگ ها از ترس خدا از فراز کوه ها به پائین مى افتند».(3)
و مانند: فَقالَ لَها وَ لِلاْ َرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ: «خداوند به آسمان و زمین فرمود از روى اطاعت یا کراهت به فرمان من آئید، آنها گفتند: ما از در اطاعت مى آئیم»(4)...
و مانند آن را مى توان گواه بر این عقیده گرفت.
2 ـ بسیارى معتقدند: این تسبیح و حمد، همان چیزى است که ما آن را «زبان حال» مى نامیم، حقیقى است نه مجازى ، ولى به زبان حال است نه قال (دقت کنید).
توضیح این که: بسیار مى شود به کسى که آثار ناراحتى، درد و رنج و بى خوابى در چهره و چشم او نمایان است، مى گوئیم: هر چند تو از ناراحتى ات سخن نمى گوئى، اما چشم تو مى گوید: دیشب به خواب نرفته اى، و چهره ات گواهى مى دهد: از درد و ناراحتى جانکاهى رنج مى برى!
این «زبان حال» گاهى آن قدر قوى و نیرومند است که «زبان قال» را تحت الشعاع خود قرار مى دهد، و به تکذیب آن برمى خیزد و به گفته شاعر:
گفتم: که با مکر و فسون *** پنهان کنم راز درون!
پنهان نمى گردد که خون *** از دیدگانم مى رود!
این همان چیزى است که على(علیه السلام) در گفتار معروفش مى فرماید: ما أَضْمَرَ أَحَدٌ شَیْئاً إِلاّ ظَهَرَ فِی فَلَتاتِ لِسانِهِ وَ صَفَحاتِ وَجْهِهِ:
«هرگز کسى رازى را در دل نهان نمى کند، مگر این که: در لابلاى سخنان ناآگاه و صفحه صورتش آشکار مى گردد».(5)
از سوى دیگر، آیا مى توان گفت: یک تابلو بسیار زیبا ـ که شاهکارى از هنر راستین است ـ گواهى بر ذوق، مهارت نقاش نمى دهد و او را مدح و ثنا نمى گوید؟!
آیا مى توان انکار کرد که: دیوان شعر شعراى بزرگ و نامدار از قریحه عالى آنها حکایت مى کند؟ و دائماً آنها را مى ستاید؟
آیا مى توان منکر شد که: ساختمان هاى عظیم، کارخانه هاى بزرگ، مغزهاى پیچیده الکترونیک، و امثال آنها، با زبان بى زبانى از سازنده، مخترع و مبتکر خود سخن مى گویند، و هر یک در حدّ خود از آنها ستایش مى کنند؟
بنابراین، باید قبول کرد، عالم شگرف هستى، با آن نظام عجیبش، با آن همه رازها و اسرار، با آن عظمت خیره کننده اش و با آن ریزه کارى هاى حیرت زا، همگى «تسبیح و حمد» خدا مى گویند.
مگر «تسبیح» جز به معنى پاک و منزه شمردن از عیوب مى باشد؟
ساختمان و نظم این عالم هستى، مى گوید: خالق آن از هر گونه نقص و عیبى مبرّا است.
مگر، «حمد» چیزى جز بیان صفات کمال مى باشد؟ نظام جهان آفرینش از صفات کمال خدا، از علم بى پایان و قدرت بى انتها و حکمت وسیع و فراگیر او سخن مى گوید.
مخصوصاً، با پیشرفت علم و دانش بشر، و برداشتن پرده از گوشه هائى از اسرار و رازهاى این عالم پهناور، این حمد و تسبیح عمومى موجودات آشکارتر شده است.
اگر یک روز آن شاعر نکته پرداز، هر برگى از برگ هاى درختان سبز را دفترى از معرفت کردگار مى دانست، دانشمندان گیاه شناس امروز، درباره این برگ ها نه یک دفتر، بلکه کتاب ها نوشته اند، و از ساختمان اسرار آمیز کوچکترین اجزاى آن، یعنى سلول ها گرفته تا طبقات هفتگانه برگ، دستگاه تنفسى آن، رشته هاى آبیارى، تغذیه و سایر مشخصات بسیار پیچیده برگ ها در این کتاب ها، بحث ها کرده اند.
بر این اساس هر برگى، شب و روز نغمه توحید سرمى دهد و آواز رساى تسبیحش را در درون باغ و جنگل، بر فراز کوه ها، در خمیدگى دره ها پخش مى کند، اما بى خبران چیزى از آن نمى فهمند، خاموشش مى شمارند و زبان بسته!
این معنى نیز، براى تسبیح و حمد عمومى موجودات، کاملاً قابل درک است و هر دو تفسیر مى تواند درست باشد.
* * *
پاسخ به یک سؤال
ولى در اینجا یک سؤال باقى مى ماند و آن این که: اگر منظور از تسبیح و حمد حکایت نظام آفرینش از پاکى و عظمت و قدرت خدا است، و «صفات سلبیه» و «ثبوتیه» او را شرح مى دهد، پس چرا قرآن مى گوید: شما حمد و تسبیح آنها را نمى فهمید؟ اگر بعضى نفهمند حداقل دانشمندان که مى فهمند.
این سؤال دو پاسخ دارد:
نخست این که: روى سخن با اکثریت مردم نادان و مخصوصاً مشرکان است و دانشمندان با ایمان که در اقلیت قرار دارند، از این عموم، مستثنا هستند که هر عامى استثنائى دارد.
دیگر این که: آنچه ما از اسرار این عالم مى دانیم در برابر آنچه نمى دانیم همانند قطره اى است در برابر دریا، و ذره کاهى است در مقابل یک کوه عظیم، که اگر درست بیندیشیم، حتى نام علم و دانش نمى توان بر آن گذاشت.
تا بدانجا رسید دانش من *** که بدانستمى که نادانم!
بنابراین، در واقع ما تسبیح و حمد این موجودات را هر چند دانشمند باشیم نمى شنویم; چرا که آنچه را مى شنویم تنها یک کلمه است از یک کتاب بزرگ.
روى این حساب، مى توان به صورت یک حکم عمومى خطاب به همه جهانیان، گفت: شما تسبیح و حمد موجودات عالم هستى را که به زبان حال دارند، درک نمى کنید، زیرا آنچه درک مى کنید، به قدرى ناچیز است که به حساب نمى آید.
سوم این که: بعضى از مفسران نیز احتمال داده اند: حمد و تسبیح عمومى موجودات در اینجا ترکیبى از زبان «حال» و «قال» یا به تعبیر دیگر «تسبیح تکوینى» و «تشریعى» باشد، چرا که بسیارى از انسان ها و همه فرشتگان از روى درک و شعور حمد و ثناى او مى گویند، و همگى ذرات موجودات نیز با زبان حالشان از عظمت و بزرگى خالق بحث مى کنند.
گر چه این دو نوع حمد و تسبیح با هم متفاوت است، ولى در قدر جامع یعنى مفهوم وسیع کلمه حمد و تسبیح، مشترک مى باشند.
* * *
گوشه اى از روایات اهل بیت
در روایاتى که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اهل بیت(علیهم السلام) رسیده، تعبیرات جالبى در این زمینه دیده مى شود، از جمله:
یکى از یاران امام صادق(علیه السلام) مى گوید: از تفسیر آیه «وَ إِنْ مِنْ شَیْء إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» سؤال کردم.
امام(علیه السلام) فرمود: کُلُّ شَىْء یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ إِنّا لَنَرى أَنْ یَنْقَضَّ الْجِدارُ وَ هُوَ تَسْبِیْحُها:
«آرى هر چیز تسبیح و حمد خدا مى گوید، حتى هنگامى که دیوار مى شکافد (و صدائى از آن به گوش مى رسد) همان تسبیح دیوار است»!(6)
از امام باقر(علیه السلام) نقل شده: نَهى رَسُولُ اللّهِ عَنْ أَنْ تُوسَمَ الْبَهائِمُ فِى وُجُوهِها، وَ أَنْ تُضْرَبَ وُجُوهُها لاِ َنَّها تُسَبِّحُ بِحَمْدِ رَبِّها:
«پیامبر(صلى الله علیه وآله) نهى فرمود: از این که علامت داغ در صورت حیوانات گذارده و تازیانه به صورت آنها زده شود، زیرا آنها حمد و ثناى پروردگارشان را مى گویند».(7)
و نیز از امام صادق(علیه السلام) نقل شده: ما مِنْ طَیْر یُصادُ فِى بَرّ وَ لا بَحْر وَ لا شَىْء یُصادُ مِنَ الْوَحْشِ إِلاّ بِتَضْیِیْعِهِ الْتَّسْبِیْحَ:
«هیچ پرنده اى در صحرا و دریا صید نمى شود، و هیچ حیوان وحشى به دام صیاد نمى افتد، مگر به خاطر ترک تسبیح»!(8)
امام باقر(علیه السلام) صداى گنجشکانى را شنید، فرمود: مى دانید اینها چه مى گویند؟
«ابو حمزه ثمالى» که از یاران خاص امام بود، مى گوید عرض کردم: نه.
فرمود: یُسَبِّحْنَ رَبَّهُنَّ عَزَّوَجَلَّ وَ یَسْئَلْنَ قُوتَ یَوْمِهِنَّ:
«اینها تسبیح خداوند بزرگ را مى گویند، و روزى خود را از او مى خواهند».(9)
در حدیث دیگرى مى خوانیم: یک روز پیامبر(صلى الله علیه وآله) نزد «عایشه» آمده فرمود: این دو لباس مرا بشوى، عرض کرد: اى رسول خدا دیروز شستم، فرمود: أَما عَلِمْتَ أَنَّ الثَّوْبَ یُسَبِّحُ فَإِذَا اتَّسَخَ انْقَطَعَ تَسْبِیْحُهُ:
آیا نمى دانى که لباس انسان نیز تسبیح خدا مى گوید و هنگامى که چرک و آلوده شود تسبیح آن قطع مى شود»!(10)
در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: لِلدّابَّةِ عَلى صاحِبِها سِتَّةُ حُقُوق: لایُحَمِّلُها فَوْقَ طاقَتِها وَ لایَتَّخِذُ ظَهْرَها مَجْلِساً یَتَحَدَّثُ عَلَیْها وَ یَبْدَأُ بِعَلَفِها إِذا نَزَلَ وَ لایَسُمْها وَ لایَضْرِبُها فِی وَجْهِها فَإِنَّها تُسَبِّحُ وَ یَعْرِضُ عَلَیْهَا الْماءَ إِذا مَرَّ بِهِ:
«حیوان بر صاحبش، شش حق دارد: بیش از توانائیش بر او بار نکند، پشت او را مجلسى براى سخن گفتن قرار ندهد (بلکه هنگامى که به دیگرى مى رسد و مى خواهد با او سخن بگوید، پیاده شود و پس از اتمام سخن سوار شود)، در هر منزلى وارد مى شود، نخست علف او را آماده کند، علامت داغ در صورت او نگذارد، و او را نزند ـ چرا که تسبیح خدا مى گوید ـ و هنگامى که بر چشمه آب و مانند آن مى گذرد، او را به کنار آب برد» (تا اگر تشنه است بنوشد).(11)
مجموعه این روایات، که بعضى از آنها معانى دقیق و باریکى دارد، نشان مى دهد: این حکم عمومى تسبیح موجودات، همه چیز را بدون استثناء در بر مى گیرد، و همه اینها با آنچه در تفسیر دوم (تسبیح به معنى زبان حال و تکوین) گفتیم کاملاً سازگار است.
و این که: در این روایات خواندیم، هنگامى که لباس آلوده و کثیف مى شود، تسبیح آن قطع مى گردد، ممکن است اشاره به این باشد که: موجودات تا چهره پاک طبیعى دارند، انسان را به یاد خدا مى اندازند، اما هنگامى که چهره پاک طبیعى خود را از دست دادند، دیگر آن یادآورى از بین مى رود.
به هر حال، آیات تحمل هر دو تفسیر را دارد.
* * *
1 ـ بعضى از مفسران گفته اند: معنى این جمله آن است: خدایان دیگر سعى مى داشتند خود را در پیشگاه «اللّه» مقرّب سازند، یعنى جائى که این بت ها و خدایان پندارى شما، نمى توانند قرب به خدا را براى خود فراهم سازند، چگونه مى توانند وسیله تقرّب شما شوند؟
ولى تعبیرات این آیه، و همچنین آیه بعد، با این تفسیر چندان سازگار نیست.
2 ـ در ذیل آیه 22 سوره «انبیاء» نیز در این زمینه به خواست خدا سخن خواهیم گفت.
3 ـ بقره، آیه 74.
4 ـ فصلت، آیه 11.
5 ـ «نهج البلاغه»، کلمات قصار، شماره 26.
6 و 7 و8 ـ «نور الثقلین»، جلد 3، صفحه 168.
9 ـ از «ابو نعیم اصفهانى» در «حلیة الاولیاء» (بنا به نقل تفسیر المیزان).
10 ـ از «ابو نعیم اصفهانى» در «حلیة الاولیاء» (بنا به نقل تفسیر المیزان).
11 ـ «کافى»، جلد 1، صفحه 537، طبق نقل تفسیر المیزان.
..................
تفسیر نمونه