• تـازه هـا
  • آموزش قرآن
  • پربازدید

خطبه صد و نود و دو، بخش بیستم


أَلاَ وَ قَدْ أَمَرَنِی اللّهُ بِقِتَالِ أَهْلِ الْبَغْیِ
بیشتر...

کتاب خدا بر متقین حاکم است، آیت الله مکارم شیرازی

دریافت فایل

زمان: 45 دقیقه

بیشتر...

تفسیر سوره مبارکه انفال - جلسه هفتم

    تفسیر قرآن - استاد مفسر دکتر محمدعلی
بیشتر...

خطبه نود و یک،بخش پنجم

 

فَأَشْهَدُ أَنَّ مَنْ شَبَّهَکَ بِتَبَایُنِ أَعْضَاءِ

بیشتر...

قانون کلى نجات

شرح آیه 62 سوره مبارکه بقره

62- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا

بیشتر...

آمار بازدید

-
بازدید امروز
بازدید دیروز
کل بازدیدها
3916
14446
138803313
امروز سه شنبه, 14 آذر 1402
اوقات شرعی

بهانه هاى رنگارنگ!

شرح آیات 90 لغایت 95 سوره مبارکه الاسراء

90وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الاْ َرْضِ یَنْبُوعاً

91أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیل وَ عِنَب فَتُفَجِّرَ الاْ َنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً

92أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلاً

93أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُف أَوْ تَرْقى فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً

ترجمه:

90 ـ و گفتند: «ما هرگز به تو ایمان نمى آوریم تا این که چشمه جوشانى از این سرزمین (خشک و سوزان) براى ما خارج سازى!

91 ـ یا باغى از نخل و انگور از آن تو باشد; و نهرها در لابلاى آن جارى کنى.

92 ـ یا قطعات (سنگ هاى) آسمان را ـ آن چنان که مى پندارى ـ بر سر ما فرود آرى; یا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بیاورى.

93 ـ یا براى تو خانه اى پر نقش و نگار از طلا باشد; یا به آسمان بالا روى; حتى اگر به آسمان روى، ایمان نمى آوریم مگر آن که نامه اى بر ما فرود آورى که آن را بخوانیم»! بگو: «منزه است پروردگارم (از این سخنان بى معنى)! مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم»؟!

شأن نزول:

در روایات اسلامى، و همچنین کلمات مفسران معروف، شأن نزولى با عبارات مختلف براى آیات فوق نقل شده است که: خلاصه اش چنین است:

«گروهى از مشرکان «مکّه» که «ولید بن مغیرة» و «ابو جهل» در جمع آنها بودند، در کنار خانه کعبه اجتماع کردند و با یکدیگر پیرامون کار پیامبر(صلى الله علیه وآله) سخن گفتند، سرانجام چنین نتیجه گرفتند که: باید کسى را به سراغ محمّد(صلى الله علیه وآله) فرستاد و به او پیغام داد که: اشراف قریش، طائفه تو، اجتماع کرده اند و آماده سخن گفتن با تواند، نزد ما بیا.

پیامبر به امید این که: شاید نور ایمان در قلب آنها درخشیدن گرفته است، و آماده پذیرش حق شده اند فوراً به سراغ آنها شتافت.

اما با این سخنان روبرو شد:

اى محمّد! ما تو را براى اتمام حجت به اینجا خوانده ایم، ما سراغ نداریم کسى به قوم و طائفه خود این قدر که تو آزار رسانده اى، آزار رسانده باشد:

خدایان ما را دشنام دادى، بر آئین ما خرده گرفتى، عقلاى ما را سفیه خواندى، در میان جمع، تخم نفاق افشاندى.

بگو! ببینیم درد تو چیست؟!

پول مى خواهى؟ آن قدر به تو مى دهیم که بى نیاز شوى!

مقام مى خواهى؟ منصب بزرگى به تو خواهیم داد!

بیمار هستى؟ (و کسالت روانى دارى؟) ما بهترین طبیبان را براى معالجه تو دعوت مى کنیم!.

پیامبر فرمود: هیچ یک از این مسائل نیست، خداوند مرا به سوى شما فرستاده و کتاب آسمانى بر من نازل کرده، اگر آن را بپذیرید به نفع شما در دنیا و آخرت خواهد بود، و اگر نپذیرید صبر مى کنم تا خدا میان من و شما داورى کند.

گفتند: بسیار خوب، حال که چنین مى گوئى، هیچ شهرى تنگ تر از شهر ما نیست (اطراف «مکّه» را کوه هاى نزدیک به هم فرا گرفته) از پروردگارت بخواه این کوه ها را عقب بنشاند و نهرهاى آب، همچون نهرهاى شام و عراق در این سرزمین خشک و بى آب و علف، جارى سازد.

و نیز از او بخواه نیاکان ما را زنده کند، و حتماً «قصى بن کلاب» باید در میان آنها باشد; چرا که پیر مرد راستگوئى است! تا ما از آنها بپرسیم: آنچه را تو مى گوئى حق است، یا باطل؟!:

پیامبر(صلى الله علیه وآله) با بى اعتنائى فرمود: من مأمور به این کارها نیستم.

گفتند: اگر چنین نمى کنى، لااقل از خدایت بخواه: فرشته اى بفرستد و تو را تصدیق کند، و براى ما باغ ها، گنج ها و قصرها از طلا قرار دهد!

فرمود: به این امور هم مبعوث نشده ام، من دعوتى از ناحیه خدا دارم اگر مى پذیرید، چه بهتر، و الاّ خداوند میان من و شما داورى خواهد کرد.

گفتند: پس قطعاتى از سنگ هاى آسمانى را ـ آن گونه که گمان مى کنى خدایت هر وقت بخواهد، مى تواند بر سر ما بیفکند ـ بر ما فرود آر!

فرمود: این مربوط به خدا است اگر بخواهد مى کند.

یکى از آن میان، صدا زد: ما با این کارها نیز ایمان نمى آوریم، هنگامى ایمان خواهیم آورد که: خدا و فرشتگان را بیاورى و در برابر ما قرار دهى!

پیامبر(صلى الله علیه وآله) (هنگامى که این لاطائلات را شنید) از جا برخاست تا آن مجلس را ترک کند، بعضى از آن گروه، به دنبال حضرت حرکت کردند و گفتند:

اى محمّد! قوم تو هر پیشنهادى کردند، قبول نکردى، سپس امورى در رابطه با خودشان خواستند آن را هم انجام ندادى، سرانجام از تو خواستند: عذابى را که تهدیدشان به آن مى کنى بر سرشان فرود آرى، آن را هم انجام ندادى، به خدا سوگند! هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، تا نردبانى به آسمان قرار دهى و مقابل چشم ما از آن بالا روى، و چند نفر از ملائکه را پس از بازگشت با خود بیاورى! و نامه اى در دست داشته باشى که گواهى بر صدق دعوتت دهد!.

«ابو جهل» گفت: (ولش کنید) او جز دشنام به بت ها و نیاکان ما کار دیگرى بلد نیست!، و من با خدا عهد کرده ام صخره اى بردارم و هنگامى که سجده کرد بر مغز او بکوبم!!

پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حالى که قلبش را هاله اى از اندوه و غم به خاطر جهل، لجاجت و استکبار این قوم فرا گرفته بود، از نزد آنها بازگشت...

در این هنگام آیات فوق نازل شد و به گفتگوهاى آنها پاسخ داد.(1)

* * *

تفسیر:

بهانه هاى رنگارنگ!

پس از بیان عظمت و اعجاز قرآن در آیات گذشته، در آیات مورد بحث به قسمتى از بهانه جوئى هاى مشرکان اشاره مى کند.

بهانه جوئى هائى که نشان مى دهد: موضع این دسته از کفار در برابر دعوت حیات آفرین پیامبر(صلى الله علیه وآله) جز لجاجت، عناد، طغیان و استکبار نبوده; چرا که در برابر پیشنهاد منطقى پیغمبر و سند زنده اى که همراه داشته، چه درخواست هاى نامعقولى که نمى کردند.

این درخواست ها در آیات فوق در شش قسمت بیان شده است:

1 ـ نخست مى گوید: «آنها گفتند ما هرگز به تو ایمان نمى آوریم مگر این که از این سرزمین چشمه پر آبى براى ما خارج کنى»! (وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الاْ َرْضِ یَنْبُوعاً).

«فُجُور و تَفْجِیْر» به معنى شکافتن است اعم از شکافتن زمین به وسیله چشمه ها، و یا شکافتن افق به وسیله نور صبحگاهان، (البته تفجیر مبالغه بیشترى نسبت به فجور را مى رساند).

«یَنْبُوع» از ماده «نبع» محل جوشش آب است، بعضى گفته اند: «یَنْبُوع» چشمه آبى است که هرگز خشک نمى شود.

* * *

2 ـ «یا این که باغى از درختان خرما و انگور در اختیار تو باشد که جویبارها و نهرها در لابلاى درختانش به جریان اندازى»! (أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیل وَ عِنَب فَتُفَجِّرَ الاْ َنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً).

* * *

3 ـ «یا آسمان را آن چنان که مى پندارى قطعه، قطعه، بر سر ما فرود آرى» (أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً).

4 ـ «یا خداوند و فرشتگان را در برابر ما رو در رو بیاورى» (أَوْ تَأْتِیَ بِاللّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلاً).

«قَبِیل» گاهى به معنى «کفیل و ضامن» تفسیر شده، و گاه به معنى چیزى که در مقابل انسان قرار مى گیرد و رو در روى او قرار دارد، بعضى نیز آن را جمع «قبیله» به معنى جماعت دانسته اند.

طبق معنى اول، تفسیر آیه چنین مى شود: تو باید خدا و فرشتگان را به عنوان ضامن صدق گفتارت بیاورى.

و طبق معنى دوم، چنین است: تو باید خدا و فرشتگان را بیاورى و در برابر ما قرار دهى.

و اما طبق معنى سوم، مفهوم آیه چنین است: گروه، گروه نزد ما آورى!.

باید توجه داشت: این مفاهیم سه گانه، با هم منافات و تضادى ندارند، و ممکن است همه، در مفهوم آیه جمع شوند; چرا که استعمال لفظ واحد در اکثر از معنى نزد ما هیچ مانع ندارد.

* * *

5 ـ «یا این که خانه اى از طلا داشته باشى، خانه اى پر نقش و نگار و زینتى» (أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُف).

«زُخْرُف» در اصل به معنى «زینت» است، و از آنجا که طلا یکى از فلزات معروف زینتى است به آن زخرف گفته مى شود، خانه هاى پر نقش و نگار را نیز «زخرف» مى گویند، و همچنین سخنان پر آب و رنگ فریبنده را گفتار «مزخرف» مى نامند.

6 ـ «یا به آسمان بالا روى! ولى ما هرگز تنها به آسمان بالا رفتنت، ایمان نخواهیم آورد، مگر این که: نام هاى همراه خود براى ما بیاورى که آن را بخوانیم»! (أَوْ تَرْقى فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَؤُهُ).

در پایان این آیات مى خوانیم که: خداوند به پیامبرش دستور مى دهد: در برابر این پیشنهادهاى ضد و نقیض و بى پایه و گاهى مضحک «بگو: پاک و منزه است پروردگار من از این اوهام» (قُلْ سُبْحانَ رَبِّی).

«آیا من جز انسانى فرستاده خدا بیشترم» (هَلْ کُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً).

* * *

نکته ها:

1 ـ پاسخ پیامبر(صلى الله علیه وآله) در برابر بهانه جویان

همان گونه که لحن آیات فوق ـ علاوه بر شأن نزول ـ گواهى مى دهد: این درخواست هاى عجیب و غریب مشرکان، هرگز از روح حقیقت جوئى سرچشمه نمى گرفت، بلکه، آنها تمام هدفشان این بود که: آئین بت پرستى و شرک که پایه هاى قدرت رؤساى «مکّه» را تشکیل مى داد، همچنان بر جا بماند، و پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را به هر وسیله ممکن است از ادامه راه توحید بازدارند.

اما پیامبر دو جواب منطقى و روشن در یک عبارت کوتاه به آنها داد.

نخست این که: پروردگار من منزّه از این گونه امور است، منزه است از این که: تحت فرمان این و آن قرار گیرد و تسلیم پیشنهادهاى واهى و بى اساس سبک مغزان گردد (سُبْحانَ رَبِّی).

دیگر این که: قطع نظر از آنچه گذشت، اصولاً آوردن معجزات کار من نیست، من بشرى هستم همچون شما، با این تفاوت، که رسول خدایم، ارسال معجزات کار او است، و به اراده و فرمان او انجام مى گیرد، من حتى حق ندارم پیش خود چنین تقاضائى کنم، او هر وقت لازم بداند، براى اثبات صدق دعوت پیامبرش هر معجزه اى که لازم باشد مى فرستد (هَلْ کُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً).

درست است که: این دو پاسخ، با هم ارتباط و پیوند دارند، ولى در عین حال دو پاسخ محسوب مى شوند، یکى ضعف بشر را در برابر این امر اثبات مى کند، و دیگرى منزه بودن خداى بشر را از قبول این گونه معجزات اقتراحى.

اصولاً ـ پیامبر یک خارق العاده گر نیست که در جائى بنشیند و هر کسى از در وارد شود، پیشنهاد معجزه اى به میل خود مطرح کند و اگر نپسندیدند پیشنهاد دیگرى، و خلاصه، قوانین و سنن آفرینش را به بازى بگیرد، و بعد از این همه نیز، اگر مایل بود بپذیرد و اگر میل مبارکش اقتضا نکرد، با بهانه اى شانه خالى کند.

وظیفه پیامبر اثبات ارتباط خود با خدا از طریق آوردن معجزه است، و هر گاه به قدر کافى معجزه نشان دهد، دیگر هیچ گونه وظیفه اى در این رابطه ندارد.

او حتى زمان نزول معجزات را ممکن است نتواند پیش بینى کند و تنها جائى از خداوند تقاضاى معجزه مى کند که بداند خدا به این امر راضى است.

* * *

2 ـ افکار محدود و تقاضاهاى نامعقول:

هر کس به اندازه محدوده فکر خود، سخن مى گوید، و به همین دلیل سخنان هر کس نشانه میزان سطح فکر او است.

افرادى که جز به فکر مال و مقام نیستند، چنین مى پندارند: هر کس سخنى مى گوید نیز در همین رابطه است.

به همین جهت اشراف کوته فکر قریش، گاه به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) پیشنهاد مال مى کردند، و گاه مقام، تا دست از دعوتش بردارد، آنها روح پهناور پیامبر را با پیمانه بسیار کوچک اندیشه خود، اندازه گیرى مى کردند.

آنها حتى فکر مى کردند اگر تلاش کسى براى مال و مقام نباشد، حتماً دیوانه است و شق چهارمى ندارد! و لذا گفتند: اگر نه این را مى خواهى نه آن را شق سوم را بپذیر، اجازه بده براى درمان تو از اطباء دعوت کنیم!

آنها همچون کسى که در یک اطاقک بسیار کوچک زندانى باشد و چشمش به آسمان پهناور و آفتاب درخشنده و این همه کوه و دریا و صحرا نیفتاده تا پى به عظمت عالم هستى ببرد، مى خواستند روح ناپیدا کرانه پیامبر(صلى الله علیه وآله) را با مقیاس هاى خود بسنجند.

از این گذشته، ببینیم آنها چه چیز از پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خواستند که: در اسلام نبود، آنها زمین هاى آباد، چشمه هاى پر آب، باغ هاى نخل و انگور، و خانه هاى مرفه تقاضا مى کردند، که مى دانیم اسلام در مسیر پیشرفت خود آن چنان تمدن شکوفائى به وجود آورد که امکان همه گونه پیشرفت اقتصادى در آن بود، و دیدیم مسلمان ها در پرتو همین برنامه قرآن بسیار فراتر از آن رفتند که مشرکان عرب با فکر ناقصشان طالب آن بودند.

آنها اگر چشم حقیقت بینى داشتند، هم پیشرفت هاى معنوى را در این آئین پرشکوه مى دیدند، و هم پیروزى هاى مادى را; چرا که قرآن ضامن سعادت انسان در هر دو زمینه است.

بگذریم از پیشنهادهاى کودکانه یا احمقانه آنها مانند این که: اگر راست مى گوئى عذاب الهى را بر ما بفرست، و قطعات سنگ هاى آسمانى را بر سر و مغز ما فرود آور!.

یا این که: نردبانى بگذار و به آسمان صعود کن، و از آنجا نامه فدایت شوم براى ما بیاور!

و یا این که: خدا و فرشتگان را دسته جمعى نزد ما احضار کن.

حتى پیشنهاد نکردند، ما را نزد او ببر، چه جهل و غرور و تکبرى این انسان بى مغز دارد؟!

* * *

3 ـ دستاویز دیگر براى نفى اعجاز

با این که: مفهوم آیات فوق پیچیده نیست، و معلوم است مشرکان «مکّه» چگونه تقاضائى از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) داشتند، و برخورد منفى پیامبر(صلى الله علیه وآله) با آنها به چه دلیل بوده است، ولى باز مشاهده مى کنیم: این آیات، دستاویزى براى بهانه جویان عصر ما که بعضاً اصرار در نفى هر گونه معجزه براى پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)دارند، شده است.

آنها این آیات را روشن ترین آیاتى مى شمرند که نفى اعجاز از پیامبر مى کند; چرا که مخالفان، شش نوع معجزه مختلف از زمین، آسمان، مفید و حیات بخش و یا مرگ آفرین، از او خواستند، ولى او زیر بار هیچ کدام از آنها نرفت، تنها جوابش این بود: «منزه است خداى من، مگر من جز بشرى فرستاده خدایم»؟!

اما اگر این بهانه جویان عصر ما، همچون دوستان بهانه جویشان در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نباشند، پاسخشان در همین آیات به روشنى بیان شده است; زیرا:

1 ـ بعضى از این درخواست هاى ششگانه اصولاً، درخواستى مضحک و نامعقول بوده است، مانند احضار کردن خداوند و فرشتگان. و یا نامه مخصوص از آسمان، لابد به نام و نشان آنها آوردن!

بعضى دیگر اقتراحى بوده که اگر عملى مى شد، اثرى از تقاضاکنندگان باقى نمى ماند، تا ایمان بیاورند یا نیاورند (مانند نازل شدن سنگ هاى آسمانى بر سر آنها).

بقیه پیشنهادهاى آنان در داشتن یک زندگى مرفه، و کاملاً تجملاتى با مال و ثروت فراوان خلاصه مى شده است، در حالى که مى دانیم: پیامبران براى چنین کارى نیامده اند.

و اگر فرض کنیم: بعضى از اینها هیچ یک از این اشکالات را نداشته، مى دانیم: صرفاً به منظور بهانه جوئى بوده است، به قرینه بخش هاى دیگر این آیات.

و مى دانیم وظیفه پیامبر این نیست که در مقابل پیشنهادات بهانه جویان تسلیم گردد، بلکه وظیفه او ارائه معجزه است به مقدارى که صدق دعوت او ثابت شود، و بیش از این چیزى بر او نیست .

2 ـ پاره اى از این تعبیرات، با صراحت شهادت مى دهد: این درخواست کنندگان تا چه اندازه بهانه جو و لجوج بودند، آنها در حالى که پیشنهاد صعود بر آسمان را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى کنند، با صراحت مى گویند: اگر به آسمان هم صعود کنى ما ایمان نخواهیم آورد، مگر این که: نامه اى براى ما از آسمان با خود آورى.

اگر به راستى آنها تقاضاى معجزه داشتند، پس چرا مى گویند: صعود بر آسمان نیز براى ما کافى نیست؟

آیا قرینه اى از این واضح تر براى غیر منطقى بودن آنها پیدا مى شود؟

3 ـ از همه اینها گذشته، ما مى دانیم: معجزه، کار خدا است نه کار پیامبر، در حالى که لحن سخن این بهانه جویان، به وضوح نشان مى دهد: آنها معجزه را کار پیامبر مى دانستند، لذا تمام افعال را به شخص پیامبر نسبت مى دادند:

تو باید این زمین را بشکافى و نهرهاى آب در آن جارى کنى، تو باید سنگ هاى آسمان را بر سرمان فرود آورى، تو باید خدا و فرشتگان را نزد ما ظاهر کنى!.

در حالى که بر پیامبر لازم است: این پندار را از مغز آنها بیرون کند و به آنها ثابت نماید که من نه خدا هستم، نه شریک خدا و اعجاز تنها کار او است، من بشرى هستم همانند انسان هاى دیگر، با این تفاوت که وحى بر من نازل مى شود. و آن مقدار که از اعجاز نیز لازم بوده، خودش در اختیارم گذارده است، بیش از این کارى از دست من ساخته نیست.

مخصوصاً جمله «سُبْحانَ رَبِّى» گواهى است بر همین معنى; چرا که مقام پروردگار را از داشتن هر گونه شریک و شبیه پاک مى شمرد.

به همین دلیل، با این که: در قرآن معجزات متعددى به «عیسى»(علیه السلام) نسبت داده شده است از قبیل زنده کردن مردگان، شفاى بیماران غیر قابل علاج و یا کور مادرزاد ولى با این حال در تمام این موارد کلمه «بِإِذْنِى» یا «بَإِذْنِ اللّه» که آن را منحصراً منوط به فرمان پروردگار مى داند، آمده است، تا روشن شود، این معجزات گر چه به دست «مسیح»(علیه السلام) ظاهر شده، اما از خود او نبوده است بلکه، همه به فرمان خدا بوده.(2)

4 ـ وانگهى، کدام عقل باور مى کند، انسانى دعوى پیامبرى نماید، حتى خود را خاتم پیامبران بداند و براى انبیاى گذشته در کتاب آسمانیش هر گونه معجزات ذکر کند، ولى خودش از آوردن هر گونه معجزه سر باز زند؟!

آیا مردم نخواهند گفت: تو چگونه پیامبرى هستى که نمى توانى هیچ یک از معجزاتى را که خودت براى دیگران قائلى، بیاورى؟!

تو مدّعى هستى از همه آنها برترى و سرآمدى در حالى که شاگرد آنها هم نخواهى شد.

پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مقابل این گونه سخنان چه مى توانست بگوید؟

و این خود نشانه زنده اى است بر این که: او در موقع لزوم، معجزاتى عرضه کرده است.

بنابراین، روشن مى شود: اگر پیامبر در این آیات تسلیم پیشنهادهاى آنها نشده، حتماً پیشنهادهاى بى پایه و بهانه جوئى هاى بى اساسى بوده است، و گرنه در برابر پیشنهاد منطقى و معقول، تسلیم بوده است.

* * *


1 ـ تفسیر «مجمع البیان»، ذیل آیات مورد بحث ـ در «درّ المنثور» نیز این شأن نزول با تفاوت هائى ذیل همین آیات آمده است.

2 ـ به آیات 110 سوره «مائده» و 49 سوره «آل عمران» مراجعه شود.

..............

تفسیر نمونه

احسن الحدیث در شبکه های اجتماعی    aparat telegram instagram whatsapp 300x300 این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

فروشگاه و معرفی آثار استاد دکترمحمد علی انصاری