شرح آیات 3 لغایت 5 سوره مبارکه بقره
3- الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ
4- وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
5- أُولَٰئِكَ عَلَىٰ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
3- (همان) کسانى که به غیب [= حقایقى که از حس پوشیده و پنهان است] ایمان مى آورند و نماز را برپا مى دارند و از نعمتهایى که به آنان روزى داده ایم انفاق مى کنند
4- و کسانى که به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو (بر پیامبران پیشین) نازل گردیده ایمان مى آورند و به سراى دیگر یقین دارند
5- آنان بر طریق هدایت پروردگارشانند و رستگاران آنها هستند
آثار تقوا در روح و جسم انسان
قرآن در آغاز این سوره، مردم را در ارتباط با برنامه و آئین اسلام به سه گروه متفاوت تقسیم مى کند:
1 ـ «متقین» (پرهیزکاران) که اسلام را در تمام ابعادش پذیرا گشته اند.
2 ـ «کافران» که درست در نقطه مقابل گروه اول قرار گرفته و به کفر خود معترفند و از گفتار و رفتار خصمانه در برابر اسلام ابا ندارند.
3 ـ «منافقان» که داراى دو چهره اند، با مسلمانان ظاهراً مسلمان و با گروه مخالف، مخالف اسلامند، البته چهره اصلى آنها همان چهره کفر است ولى تظاهرات اسلامى نیز دارند.
بدون شک زیان این گروه براى اسلام بیش از گروه دوم است و به همین سبب خواهیم دید که قرآن با آنها برخورد شدیدترى دارد.
البته این موضوع مخصوص اسلام نیست، تمام مکتب هاى جهان با این سه گروه روبرو هستند، یا مؤمن به آن مکتب، یا مخالف آشکار، و یا منافق محافظه کار، و نیز این مسأله اختصاص به زمان معینى ندارد، بلکه در همه ادوار جهان بوده است.
نخستین آیه مورد بحث به معرفى متقین پرداخته مى فرماید: «آنها کسانى هستند که به غیب ایمان مى آورند و نماز را بر پا مى دارند، و از مواهبى که به آنها داده ایم انفاق مى کنند» (الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ).
و بدین ترتیب به سه ویژگى از پنج ویژگى پرهیزکاران (ایمان به غیب ـ اقامه نماز ـ انفاق از همه مواهب ـ ایمان به دعوت پیامبر و همه انبیاء و ایمان به رستاخیز) اشاره کرده است.
بر اساس جمله آغازین این آیه، نخستین ویژگى پرهیزکاران ایمان به غیب است.
غیب و شهود دو نقطه مقابل یکدیگرند، عالم شهود، عالم محسوسات است، و جهان غیب، ماوراء حس، زیرا «غیب» در اصل، به معنى چیزى است که پوشیده و پنهان است و چون عالم ماوراء محسوسات از حس ما پوشیده است به آن غیب گفته مى شود.
در قرآن کریم مى خوانیم: عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحیم: «خداوندى که به غیب و شهود، پنهان و آشکار دانا است و او است خداوند بخشنده و رحیم».(1)
ایمان به غیب، درست نخستین نقطه اى است که مؤمنان را از غیر آنها جدا مى سازد و پیروان ادیان آسمانى را در برابر منکران خدا، وحى و قیامت قرار مى دهد و به همین دلیل، نخستین ویژگى پرهیزکاران ایمان به غیب ذکر شده است.
مؤمنان مرز جهان ماده را شکافته، خویش را از چهار دیوارى آن گذرانده اند، آنها با این دید وسیع با جهان فوق العاده بزرگترى ارتباط دارند در حالى که مخالفان آنها اصرار دارند انسان را همچون حیوانات در چهار دیوارى جهان ماده محدود کنند، و این سیر قهقرائى را تمدن و پیشرفت و ترقى نام مى نهند!
در مقایسه «درک و دید» این دو، به اینجا مى رسیم: «مؤمنان به غیب» عقیده دارند: جهان هستى از آنچه ما با حس خود درک مى کنیم بسیار بزرگ تر و وسیع تر است.
سازنده این عالم آفرینش، علم و قدرتى بى انتها، و عظمت و ادراکى بى نهایت دارد، او ازلى و ابدى است. و عالم را طبق یک نقشه بسیار حساب شده و دقیق پى ریزى کرده.
در جهان انسان ها، روح انسانى فاصله زیادى میان آنان و حیوانات ایجاد کرده.
مرگ به معنى فنا و نابودى نیست، بلکه یکى از مراحل تکاملى انسان و دریچه اى است به جهان وسیع تر و پهناورتر.
در حالى که یک فرد مادّى معتقد است: جهان هستى محدود است به آنچه ما مى بینیم و علوم طبیعى براى ما ثابت کرده است.
قوانین طبیعت یک سلسله قوانین جبرى است که بدون هیچ گونه نقشه و برنامه اى پدید آورنده این جهان است.
نیروى خلاقه عالم حتى به اندازه یک کودک خردسال هم عقل و شعور ندارد.
بشر جزئى از طبیعت است و پس از مرگ، همه چیز پایان مى گیرد، بدن او متلاشى مى گردد، و اجزاى آن بار دیگر به مواد طبیعى مى پیوندند، بقائى براى انسان نیست و میان او و حیوان چندان فاصله اى وجود ندارد.(2)
آیا این دو انسان، با این دو طرز تفکر، با هم قابل مقایسه اند؟! آیا خط سیر زندگى و رفتار آنها در اجتماع یکسان است؟
اولى نمى تواند از حق، عدالت، خیرخواهى و کمک به دیگران صرف نظر کند.
و دومى دلیلى براى هیچ گونه از این امور نمى بیند، مگر آنچه در زندگى مادى او براى امروز یا فردا اثر داشته باشد، به همین دلیل، در دنیاى مؤمنان راستین برادرى است و تفاهم، پاکى است و تعاون.
در حالى که در دنیائى که مادّى گرى بر آن حکومت مى کند، استعمار است و استثمار، خونریزى است و غارت و چپاول، و اگر مى بینیم قرآن نقطه شروع تقوا را در آیات فوق، ایمان به غیب دانسته، دلیلش همین است.
در این که آیا ایمان به غیب در اینجا تنها اشاره به ایمان به ذات پاک پروردگار است، و یا غیب در اینجا مفهوم وسیعى دارد که عالم وحى و رستاخیز و جهان فرشتگان و به طور کلى آنچه ماوراى حس است شامل مى شود، در میان مفسران بحث است.
از آنچه در بالا گفتیم که: ایمان به جهان ماوراء حس، نخستین نقطه جدائى مؤمنان از کافران است روشن مى شود که: غیب در اینجا داراى همان مفهوم وسیع کلمه مى باشد، به علاوه، تعبیر آیه مطلق است، و هیچ گونه قیدى در آن وجود ندارد که به معنى خاصى محدودش کنیم.
و اگر مى بینیم در بعضى از روایات اهل بیت(علیهم السلام)(3) غیب در آیه فوق تفسیر به «امام غائب حضرت مهدى»(علیه السلام) شده که به عقیده ما هم اکنون زنده است و از دیده ها پنهان مى باشد، منافاتى با آنچه در بالا گفتیم ندارد; زیرا روایاتى که در تفسیر آیات وارد شده و نمونه هاى فراوانى از آن را بعداً ملاحظه خواهید کرد، غالباً مصداق هاى خاصى را بیان مى کند، بى آن که به آن مصداق محدود باشد، روایات فوق، در حقیقت مى خواهد وسعت معنى ایمان به غیب و شمول آن را حتى نسبت به امام غائب(علیه السلام) مجسم کند، حتى مى توان گفت ایمان به غیب معنى وسیعى دارد که ممکن است با گذشت زمان حتى مصداق هاى تازه اى پیدا کند.
جمله دوم آیه ویژگى دیگر پرهیزگاران را بر پا داشتن نماز مى شمارد.
«نماز» که رمز ارتباط با خدا است، مؤمنانى را که به جهان ماوراء طبیعت راه یافته اند در یک رابطه دائمى و همیشگى با آن مبدأ بزرگ آفرینش نگه مى دارد آنها تنها در برابر خدا سر تعظیم خم مى کنند، و تنها تسلیم آفریننده بزرگ جهان هستى هستند، و به همین دلیل، دیگر خضوع در برابر بت ها، و یا تسلیم شدن در برابر جباران و ستمگران، در برنامه آنها وجود نخواهد داشت.
چنین انسانى، احساس مى کند از تمام مخلوقات دیگر فراتر رفته، و ارزش آن را پیدا کرده که با خدا سخن بگوید، و این بزرگ ترین عامل تربیت او است.
کسى که شبانه روز حد اقل پنج بار در حضور خداوند قرار مى گیرد، و با او به راز و نیاز مى پردازد، فکر او، عمل او، گفتار او، همه خدائى مى شود، و چنین انسانى چگونه ممکن است بر خلاف خواست او گام بردارد (مشروط بر این که راز و نیازش به درگاه حق، از جان و دل سرچشمه گیرد و با تمام قلب رو به درگاهش آورد).(4)
سومین جمله این آیه توجه مى دهد آنها علاوه بر ارتباط دائم با پروردگار رابطه نزدیک و مستمرى با خلق خدا دارند، و به همین دلیل سومین ویژگى آنها را قرآن چنین بیان مى کند: «و از تمام مواهبى که به آنها روزى داده ایم انفاق مى کنند».
قابل توجه این که قرآن نمى گوید: مِنْ أَمْوالِهِمْ یُنْفِقُون «از اموالشان انفاق مى کنند» بلکه مى گوید: مِمّا رَزَقْناهُم: «از آنچه به آنها روزى دادیم» و به این ترتیب، مسأله «انفاق» را آن چنان تعمیم مى دهد که تمام مواهب مادى و معنوى را در بر مى گیرد.
بنابراین مردم پرهیزگار آنها هستند که نه تنها از اموال خود، بلکه از علم و عقل و دانش، نیروهاى جسمانى و مقام و موقعیت اجتماعى خود، و خلاصه از تمام سرمایه هاى خویش به آنها که نیاز دارند مى بخشند، بى آن که انتظار پاداشى داشته باشند.
نکته دیگر این که: انفاق یک قانون عمومى در جهان آفرینش و مخصوصاً در سازمان بدن هر موجود زنده است، قلب انسان تنها براى خود کار نمى کند، بلکه از آنچه دارد به تمام سلول ها انفاق مى کند، مغز و ریه و سایر دستگاه هاى بدن انسان، همه از نتیجه کار خود دائماً انفاق مى کنند، و اصولاً زندگى دسته جمعى بدون انفاق مفهومى ندارد.(5)
ارتباط با انسان ها در حقیقت نتیجه ارتباط و پیوند با خدا است، انسانى که به خدا پیوسته و به حکم جمله «مِمّا رَزَقْناهُم» همه روزى ها و مواهب را از خدا مى داند، نه از ناحیه خودش، عطاى خداوند بزرگى مى داند که چند روزى این امانت را نزد او گذاشته، نه تنها از انفاق و بخشش در راه او ناراحت نمى شود، که خوشحال است; چرا که مال خدا را به بندگان او داده، اما نتائج و برکات مادى و معنویش را براى خود خریده است، این طرز تفکر، روح انسان را از بخل و حسد پاک مى کند، و جهان «تنازع بقا» را به «دنیاى تعاون» تبدیل مى سازد.
دنیائى که هر کس در آن خود را مدیون مى داند که از مواهبى که دارد در اختیار همه نیازمندان بگذارد، همچون آفتاب نورافشانى کند بى آن که انتظار پاداشى داشته باشد.
جالب این که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که در تفسیر جمله «وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ» فرمود: إِنَّ مَعْناهُ وَ مِمّا عَلَّمْناهُمْ یَبُثُّونَ:
«مفهوم آن این است از علوم و دانش هائى که به آنها تعلیم داده ایم نشر مى دهند، و به نیازمندان مى آموزند».(6)
بدیهى است، مفهوم این سخن آن نیست که انفاق مخصوص به علم است، بلکه چون غالباً نظرها در مسأله انفاق، متوجه انفاق مالى مى شود، امام با ذکر این نوع انفاق معنوى مى خواهد گستردگى مفهوم انفاق را روشن سازد.
ضمناً از اینجا به خوبى روشن مى شود: انفاق در آیه مورد بحث خصوص زکات واجب، یا اعم از زکات واجب و مستحب نیست، بلکه معنى وسیعى دارد که هر گونه کمک بلاعوضى را در بر مى گیرد.
* * *
در آیه بعد، به دو ویژگى دیگر این گروه اشاره کرده است:
ویژگى اول پرهیزکاران، ایمان به تمام پیامبران و برنامه هاى الهى است، مى فرماید: «آنها کسانى هستند که به آنچه بر تو نازل شده و به آنچه پیش از تو نازل گردیده ایمان دارند و نسبت به آخرت یقین دارند» (وَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالآْخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ).
و به این ترتیب، نه تنها اختلافى از نظر اصول و اساس در دعوت انبیاء نمى بینند، که آنها را معلمان و مربیان هماهنگى مى دانند که یکى پس از دیگرى در این آموزشگاه بزرگ جهان انسانیت براى پیش بردن انسان ها در سیر تکاملیشان گام مى گذارند آنها نه تنها ادیان آسمانى را مایه تفرقه و نفاق نمى شمرند، که با توجه به وحدت اصولى آنها، وسیله اى براى ارتباط و پیوند میان انسان ها مى دانند.
کسانى که داراى این درک و دید باشند، روح خود را از تعصب پاک مى سازند و به آنچه همه پیامبران الهى براى هدایت و تکامل انسان ها آورده اند، ایمان پیدا مى کنند، همه هادیان و راهنمایان راه توحید را محترم مى شمرند.
البته ایمان به دستورات پیامبران پیشین مانع از آن نخواهد بود که فکر و عمل خود را با آئین آخرین پیامبر(صلى الله علیه وآله) که آخرین حلقه سلسله تکاملى ادیان است تطبیق دهند; چرا که اگر غیر از این کنند در مسیر تکامل خود گامى به عقب برداشته اند.
ویژگى دوم، ایمان به رستاخیز آخرین صفتى است که در این سلسله از صفات براى پرهیزگاران بیان شده است، «آنها به آخرت قطعاً ایمان دارند» (وَ بِالآْخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ).
آنها یقین دارند که انسان، مهمل، عبث و بى هدف آفریده نشده، آفرینش براى او خط سیرى تعیین کرده است که با مرگ هرگز پایان نمى گیرد، چرا که اگر در همین جا همه چیز ختم مى شد، مسلماً این همه غوغا براى این چند روز زندگى، عبث و بیهوده بود.
او اعتراف دارد: عدالت مطلق پروردگار در انتظار همگان است و چنان نیست که اعمال ما در این جهان، بى حساب و پاداش باشد.
این اعتقاد به او آرامش مى بخشد، از فشارهائى که در طریق انجام مسئولیت ها بر او وارد مى شود نه تنها رنج نمى برد که از آن استقبال مى کند، همچون کوه در برابر حوادث مى ایستد، در برابر بى عدالتى ها تسلیم نمى شود، و مطمئن است کوچک ترین عمل نیک و بد، پاداش و کیفر دارد، بعد از مرگ به جهانى وسیع تر که خالى از هر گونه ظلم و ستم است انتقال مى یابد و از رحمت وسیع و الطاف پروردگار بزرگ بهره مند مى شود.
ایمان به آخرت، یعنى شکافتن دیوار عالم ماده، و ورود در محیطى بالاتر و والاتر که این جهان، مزرعه اى براى آن، و آموزشگاهى براى آمادگى هر چه بیشتر در برابر آن، محسوب مى شود، حیات و زندگى این جهان هدف نهائى نیست بلکه جنبه مقدماتى دارد، و دوران سازندگى براى جهان دیگر است.
زندگى در این جهان همچون زندگى دوران جنینى است که هرگز هدف آفرینش انسان آن نبوده، بلکه یک دوران تکاملى است براى زندگى دیگرى، ولى تا این جنین سالم و دور از هر گونه عیب متولد نشود در زندگى بعد از آن خوشبخت و سعادتمند نخواهد بود.
ایمان به رستاخیز اثر عمیقى در تربیت انسان ها دارد، به آنها شهامت و شجاعت مى بخشد; زیرا بر اساس آن، اوج افتخار در زندگى این جهان، «شهادت» در راه یک هدف مقدس الهى است که محبوب ترین اشیاء براى فرد با ایمان و آغازى است براى یک زندگى ابدى و جاودانى.
ایمان به قیامت انسان را در برابر گناه کنترل مى کند، و به تعبیر دیگر گناهان ما با ایمان به خدا و آخرت نسبت معکوس دارند، به هر نسبت که ایمان قوى تر باشد گناه کمتر است، در سوره «ص» آیه 26 مى خوانیم خداوند به داود(علیه السلام)مى فرماید: وَ لاتَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِساب:
«از هواى نفس پیروى مکن که تو را از مسیر الهى گمراه مى سازد، کسانى که از طریق الهى گمراه شوند عذاب دردناکى دارند، چرا که روز قیامت را فراموش کردند».
آرى این فراموشى روز جزا، سرچشمه انواع طغیان ها، ستم ها و گناهان است و آنها هم سرچشمه عذاب شدید.
* * *
آخرین آیه مورد بحث، اشاره اى است به نتیجه و پایان کار مؤمنانى که صفات پنجگانه فوق را در خود جمع کرده اند، مى گوید: «اینها بر مسیر هدایت پروردگارشان هستند» (أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ).
«و اینها رستگارانند» (وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).
در حقیقت هدایت آنها و همچنین رستگاریشان از سوى خدا تضمین شده است و تعبیر به «مِنْ رَبِّهِم» اشاره به همین حقیقت است.
جالب این که مى گوید: «عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ» اشاره به این که هدایت الهى همچون مرکب راهوارى است که آنها بر آن سوارند، و به کمک این مرکب به سوى رستگارى و سعادت پیش مى روند (زیرا مى دانیم کلمه «عَلى» معمولاً در جائى به کار مى رود که مفهوم تسلط و علوّ و استیلاء را مى رساند).
ضمناً تعبیر به «هُدىً» (به صورت نکره) اشاره به عظمت هدایتى است که از ناحیه خداوند شامل حال آنها مى شود، یعنى آنها هدایتى بس عظیم دارند.
و نیز تعبیر به «هُمُ الْمُفْلِحُون» با توجه به آنچه در علم «معانى و بیان» گفته شده، دلیل بر انحصار است، یعنى تنها راه رستگارى راه این گروه است که با کسب پنج صفت ویژه، مشمول هدایت الهى گشته اند.(7)
* * *
نکته ها:
در آیات فوق، همه جا از فعل مضارع که معمولاً براى استمرار است، استفاده شده (یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْب ـ یُقیمُونَ الصَّلاة ـ یُنْفِقُونَ ـ وَ بِالآْخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون) و این نشان مى دهد: پرهیزگاران و مؤمنان راستین کسانى هستند که در برنامه هاى خود، ثبات و استمرار دارند، فراز و نشیب زندگى در روح و فکر آنها اثر نمى گذارد و خللى در برنامه هاى سازنده آنها ایجاد نمى کند.
آنها در آغاز، روح حق طلبى دارند و همان سبب مى شود که به دنبال دعوت قرآن بروند و سپس دعوت قرآن، این ویژگى هاى پنجگانه را در آنان ایجاد مى کند.
* * *
«تقوا» در اصل از ماده «وقایه» به معنى نگهدارى یا خویشتن دارى است(8) و به تعبیر دیگر یک نیروى کنترل درونى است که انسان را در برابر طغیان شهوات حفظ مى کند، و در واقع نقش ترمز نیرومندى را دارد که ماشین وجود انسان را در پرتگاه ها حفظ و از تندروى هاى خطرناک، باز مى دارد.
به همین دلیل امیر مؤمنان على(علیه السلام) «تقوا» را به عنوان یک دژ نیرومند در برابر خطرات گناه شمرده است، آنجا که مى فرماید: اعْلَمُوا عِبادَ اللّهِ أَنَّ التَّقْوى دارُ حِصْن عَزِیز: «اى بندگان خدا بدانید تقوا دژى است مستحکم و غیر قابل نفوذ».(9)
در احادیث اسلامى و همچنین کلمات دانشمندان، تشبیهات فراوانى براى تجسم حالت تقوا بیان شده است، امیر مؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید: ...أَلا وَ إِنَّ التَّقْوى مَطایا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَیْها أَهْلُها وَ أُعْطُوا أَزِمَّتَها فَأَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّةَ...:
«...تقوا همچون مرکبى است راهوار که صاحبش بر آن سوار است و زمامش در دست او است و تا دل بهشت او را پیش مى برد...»!(10)
بعضى، تقوا را به حالت کسى تشبیه کرده اند که از یک سرزمین پر از خار عبور مى کند، سعى دارد دامن خود را کاملاً برچیند و با احتیاط گام بردارد مبادا نوک خارى در پایش بنشیند، و یا دامنش را بگیرد.
«عبداللّه معتز» این سخن را به شعر در آورده است و مى گوید:
خُلِّ الذُّنُوبَ صَغِیْرَها *** وَ کَبِیْرَها فَهُوَ التَّقى
وَ اصْنَعْ کَماش فَوْقَ أَرْ *** ضِ الشَّوْکِ یَحْذَرُ ما یَرى
لاتَحْقِرَنَّ صَغِیْرَةً *** إِنَّ الْجِبالَ مِنَ الْحَصى
«گناهان را از کوچک و بزرگ ترک کن که حقیقت تقوا همین است».
«همچون کسى باش که در یک زمین پر خار با نهایت احتیاط گام بر
مى دارد».
«گناهان صغیره را کوچک مشمر که کوه ها از سنگ ریزه ها تشکیل مى شود».(11)
ضمناً از این تشبیه به خوبى استفاده مى شود: تقوا به این نیست که انسان انزوا و گوشه گیرى انتخاب کند، بلکه باید در دل اجتماع باشد و اگر اجتماع آلوده بوده خود را حفظ کند.
در هر صورت این حالت تقوا و کنترل نیرومند معنوى، روشن ترین آثار ایمان به «مبدأ» و «معاد» یعنى خدا و رستاخیز است، و معیار فضیلت و افتخار انسان و مقیاس سنجش شخصیت او در اسلام محسوب مى شود تا آنجا که جمله «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ» به صورت یک شعار جاودانى اسلام در آمده است.(12)
على(علیه السلام) مى فرماید: إِنَّ تَقْوَى اللّهِ مِفْتاحُ سَداد وَ ذَخِیرَةُ مَعاد وَ عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَة وَ نَجاةٌ مِنْ کُلِّ هَلَکَة: «تقوا و ترس از خدا، کلید گشودن هر در بسته اى است، ذخیره رستاخیز، و سبب آزادى از بردگى شیطان و نجات از هر هلاکت است».(13)
ضمناً باید توجه داشت تقوا داراى شاخه ها و شعبى است، تقواى مالى و اقتصادى، تقواى جنسى، و اجتماعى، و تقواى سیاسى و مانند اینها.
* * *
1 ـ حشر، آیه 22.
2 ـ اقتباس از «قرآن و آخرین پیامبر».
3 ـ «نور الثقلین»، جلد اول، صفحه 31 ـ «بحار الانوار»، جلد 51، صفحه 52، و جلد 52، صفحه 124.
4 ـ درباره اهمیت نماز، و اثرات فوق العاده تربیتى آن در ذیل آیه 114 سوره «هود» بحث کافى کرده ایم (به تفسیر نمونه، جلد نهم، صفحه 267 مراجعه شود).
5 ـ درباره انفاق و اهمیت و اثرات آن به جلد دوم تفسیر «نمونه»، ذیل آیات 261 تا 274 سوره «بقره» مراجعه شود.
6 ـ «مجمع البیان» و «نور الثقلین»، ذیل آیه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 93، صفحه 4، و جلد 2، صفحه 17، حدیث 38، و صفحه 21، حدیث 59.
7 ـ نویسنده تفسیر «المنار» اصرار دارد که تکرار «اولئک» در آیه فوق را، اشاره به دو گروه بگیرد، گروه اول کسانى هستند که داراى سه صفت ایمان به غیب، بر پا داشتن نماز و انفاق مى باشند، و گروه دوم کسانى که ایمان به وحى آسمانى و رستاخیز دارند، این تفسیر بسیار بعید به نظر مى رسد; چرا که این پنج صفت همه صفات ویژه یک گروه و همه با هم پیوسته است و تفکیک میان آنها نادرست است.
8ـ «راغب» در کتاب «مفردات» مى گوید: «وقایه» به معنى نگهدارى اشیاء است در برابر امورى که به آنها زیان و آزار مى رساند، و «تقوا» قرار دادن روح است در یک پوشش حفاظتى در برابر خطرها، و لذا گاهى تقوا را به خوف تفسیر کرده اند، در حالى که خوف، سبب تقوا مى شود و در عرف شرع، تقوا به معنى خویشتن دارى در برابر گناهان است و «کمال تقوا» آن است که از مشتبهات نیز اجتناب شود.
9 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 157 ـ مشابه این سخن با کمى تفاوت از امیر مؤمنان(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «اعلموا عباد اللّه ان التقوى حصن حصین و الفجور...» («بحار الانوار»، جلد 75، صفحه 62، حدیث 145 ـ «تحف العقول»، صفحه 223، انتشارات جامعه مدرسین).
10 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 16 ـ «کافى»، جلد 8، صفحه 67، حدیث 23 ـ «بحار الانوار»، جلد 8، صفحه 183، حدیث 145.
11 ـ تفسیر «ابوالفتوح رازى»، جلد اول، صفحه 62 ـ «مجمع البیان»، ذیل آیه 2 سوره «بقره» ـ تفسیر «قرطبى»، ذیل آیه 2 سوره «بقره».
12 ـ حجرات، آیه 13.
13 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 230 ـ «بحار الانوار»، جلد 70، صفحه 83 ـ «غرر الحکم»، صفحه 272 (انتشارات دفتر تبلیغات).
...................
تفسیر نمونه