شرح آیات 47 و 48 سوره مبارکه بقره
47- يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ
48- وَاتَّقُوا يَوْمًا لَّا تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئًا وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلَا يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا هُمْ يُنصَرُونَ
47- اى بنى اسرائیل! نعمتم را که به شما ارزانى داشتم به خاطر بیاورید; و (نیز به یاد آورید که) من، شما را بر جهانیان، برترى بخشیدم.
48- و از روزى بترسید که کسى مجازات دیگرى را نمى پذیرد و شفاعتى از کسى پذیرفته نمى شود; و غرامتى از او قبول نخواهد شد; و (به هیچ صورت) یارى نخواهند شد.
خیال هاى باطل یهود
در این آیات، بار دیگر خداوند روى سخن را به بنى اسرائیل کرده و نعمت هاى خدا را به آنها یادآور مى شود و مى گوید: «اى بنى اسرائیل نعمت هائى را که به شما دادم به خاطر بیاورید» (یا بَنی إِسْرائیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ).
این نعمت ها دامنه گسترده اى دارد، از نعمت هدایت و ایمان گرفته تا رهائى از چنگال فرعونیان و باز یافتن عظمت و استقلال همه را شامل مى شود.
آنگاه از میان این نعمت ها به نعمت فضیلت و برترى یافتن بر مردم زمان خود که ترکیبى از نعمت هاى مختلف است اشاره کرده مى گوید: «من شما را بر جهانیان برترى بخشیدم» (وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمینَ).
شاید بعضى تصور کنند منظور از «فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمینَ» این باشد که آنها را بر تمام جهانیان در تمام ادوار برترى بخشیده است.
ولى با توجه به سایر آیات قرآن روشن مى شود: مقصود برترى آنها نسبت به افراد محیط و عصر خودشان است; زیرا در قرآن مى خوانیم: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنّاس...: «شما (مسلمانان) بهترین امتى بودید که براى نفع انسان ها آفریده شده اید...».(1)
در جاى دیگر درباره بنى اسرائیل مى خوانیم: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الأَرْضِ وَ مَغارِبَها: «ما این مستضعفان را وارث مشرق و مغرب زمین کردیم».(2)
روشن است: بنى اسرائیل در آن زمان وارث تمام جهان نشدند پس مقصود این است که وارث شرق و غرب منطقه خودشان گشتند، بنابراین، فضیلت آنها بر جهانیان نیز برترى نسبت به افراد همان محیط است.
* * *
در آیه بعد، قرآن خط بطلانى بر خیال هاى باطل یهود مى کشد; زیرا آنها معتقد بودند چون نیاکان و اجدادشان پیامبران خدا بودند آنها را شفاعت خواهند کرد، و یا گمان مى کردند مى توان براى گناهان فدیه و بدل تهیه نمود، همان گونه که در این جهان، متوسل به رشوه مى شدند.
قرآن مى گوید: «از آن روز بترسید که هیچ کس بجاى دیگرى جزا داده نمى شود» (وَ اتَّقُوا یَوْماً لاتَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَیْئاً).
«و نه شفاعتى (بى اذن پروردگار) پذیرفته مى شود» (وَ لایُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ).
«و نه غرامت و بدلى قبول خواهد شد» (وَ لایُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ).
«و نه کسى براى یارى انسان به پا مى خیزد» (وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ).
خلاصه، حاکم و قاضى آن صحنه کسى است که جز عمل پاک را قبول نمى کند، چنان که در آیات 88 و 89 «شعراء» مى خوانیم: یَوْمَ لایَنْفَعُ مالٌ وَ لابَنُونَ * إِلاّ مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْب سَلیم: «روزى که نه مال به درد مى خورد و نه فرزندان * مگر آنها که داراى روح سالم، پاک و با ایمان هستند».
در حقیقت آیه فوق، اشاره به این است که در این دنیا چنین معمول است: براى نجات مجرمان از مجازات از طرق مختلفى وارد مى شوند: گاه یک نفر جریمه دیگرى را پذیرا مى شود و آن را اداء مى کند.
اگر این معنى ممکن نشد متوسل به شفاعت مى گردد و اشخاصى را بر مى انگیزد که از او شفاعت کنند.
باز اگر این هم نشد، سعى مى کنند با پرداختن غرامت خود را آزاد سازند.
و اگر دسترسى به این کار هم نداشت از دوستان و یاران کمک مى گیرد تا از او دفاع کنند تا گرفتار چنگال مجازات نشود.
اینها طرق مختلف فرار از مجازات در دنیا است، ولى قرآن مى گوید: اصول حاکم بر مجازات ها در قیامت به کلى از این امور جدا است، و هیچ یک از این امور در آنجا به کار نمى آید، تنها راه نجات، پناه بردن به سایه ایمان، تقوا و استمداد از لطف پروردگار است.
بررسى عقاید بت پرستان، یا منحرفین اهل کتاب نشان مى دهد: این گونه افکار خرافى در میان آنها کم نبوده، مثلاً: نویسنده تفسیر «المنار» نقل مى کند: در بعضى از مناطق مصر، بعضى از مردم خرافى وجه نقدى به غسل دهنده میت مى دادند و آن را اجرت نقل و انتقال به بهشت مى نامیدند.(3)
و نیز در حالات یهود مى خوانیم: آنها براى کفاره گناهانشان قربانى مى کردند، اگر دسترسى به قربانى بزرگ نداشتند یک جفت کبوتر قربانى مى کردند!.(4)
در حالات اقوام پیشین که احتمالاً قبل از تاریخ، زندگى مى کردند مى خوانیم: آنها زیور آلات و اسلحه مرده را با او دفن مى کردند تا در زندگى آینده اش از آن بهره گیرد!.(5)
* * *
قرآن و مسأله شفاعت
بدون شک مجازات هاى الهى چه در این جهان، و چه در قیامت، جنبه انتقامى ندارد، بلکه همه آنها در حقیقت ضامن اجرا براى اطاعت از قوانین و در نتیجه پیشرفت و تکامل انسان ها است.
بنابراین هر چیز که این ضامن اجراء را تضعیف کند، باید از آن احتراز جست تا جرأت و جسارت بر گناه در مردم پیدا نشود.
از سوى دیگر، نباید راه بازگشت و اصلاح را به کلى بر روى گناهکاران بست، بلکه باید به آنها امکان داد خود را اصلاح کنند و به سوى خدا و پاکى تقوا باز گردند.
شفاعت به معنى صحیحش براى حفظ همین تعادل است، و وسیله اى است براى بازگشت گناهکاران و آلودگان، و به معنى غلط و نادرستش موجب تشویق و جرأت بر گناه است.
کسانى که جنبه هاى مختلف شفاعت و مفاهیم صحیح آن را از هم تفکیک نکرده اند گاه به کلى منکر مسأله شفاعت شده، آن را با توصیه و پارتى بازى در برابر سلاطین و حاکمان ظالم برابر مى دانند!
و گاه مانند وهابیان آیه فوق را که مى گوید: «لایُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ» در قیامت از کسى شفاعت پذیرفته نمى شود، بدون توجه به آیات دیگر، دستاویز قرار داده و به کلى شفاعت را انکار کرده اند.
به هر حال، ایرادهاى مخالفان شفاعت را در چند مطلب مى توان خلاصه کرد:
1 ـ اعتقاد به شفاعت، روح سعى و تلاش را تضعیف مى کند.
2 ـ اعتقاد به شفاعت، انعکاسى از جامعه هاى عقب مانده و فئودالیته است.
3 ـ اعتقاد به شفاعت، موجب تشویق به گناه و رها کردن مسئولیت ها است.
4 ـ اعتقاد به شفاعت، یک نوع شرک و چندگانه پرستى و مخالف قرآن است!
5 ـ اعتقاد به شفاعت، مفهومش دگرگون شدن احکام خداوند و تغییر اراده و فرمان او است!
ولى به طورى که خواهیم گفت، همه این ایرادها از آنجا ناشى شده که شفاعت را از نظر مفهوم قرآنى با شفاعت هاى انحرافى رایج در میان عوام مردم اشتباه کرده اند.
از آنجا که این مسأله هم در جهت اثبات، و هم در جهت نفى، داراى اهمیت ویژه اى است باید به طور مشروح از:
مفهوم واقعى شفاعت.
فلسفه شفاعت.
شفاعت در عالم تکوین.
شفاعت در قرآن و حدیث.
شفاعت و مسأله توحید و شرک در اینجا بحث کنیم تا هر گونه ابهامى در زمینه آیه فوق و سایر آیاتى که در آینده در زمینه شفاعت با آن برخورد خواهیم کرد، برطرف شود.
* * *
1 ـ مفهوم واقعى شفاعت
کلمه «شفاعت» از ریشه «شفع» به معنى (جفت) و «ضَمُّ الشَّىْءِ إِلى مِثْلِهِ» گرفته شده، و نقطه مقابل آن «وَتْر» به معنى تک و تنها است، سپس به ضمیمه شدن فرد برتر و قوى ترى براى کمک به فرد ضعیف تر اطلاق گردیده است و این لفظ، در عرف و شرع به دو معنى متفاوت گفته مى شود:
الف ـ شفاعت در لسان عامه، به این گفته مى شود که: شخص شفیع از موقعیت و شخصیت و نفوذ خود استفاده کرده و نظر شخص صاحب قدرتى را در مورد مجازات زیردستان خود عوض کند.
گاهى با استفاده از نفوذ خود یا وحشتى که از نفوذ او دارند.
زمانى با پیش کشیدن مسائل عاطفى و تحت تأثیر قرار دادن عواطف طرف.
و زمان دیگرى با تغییر دادن مبانى فکرى او، درباره گناه مجرم و استحقاق او، و مانند اینها...
به طور خلاصه، شفاعت طبق این معنى هیچ گونه دگرگونى در روحیات و فکر مجرم یا متهم ایجاد نمى کند، تمام تأثیرها و دگرگونى ها مربوط به شخصى است که شفاعت نزد او مى شود (دقت کنید).
این نوع شفاعت در بحث هاى مذهبى مطلقاً معنى ندارد; زیرا نه خداوند اشتباهى مى کند که بتوان نظر او را عوض کرد، نه عواطفى به این معنى که در انسان است دارد که بتوان آن را برانگیخت، نه از نفوذ کسى ملاحظه مى کند و وحشتى دارد و نه پاداش و کیفرش بر محورى غیر از عدالت دور مى زند.
ب ـ مفهوم دیگر شفاعت، بر محور دگرگونى و تغییر موضع «شفاعت شونده» دور مى زند، یعنى شخص شفاعت شونده موجباتى فراهم مى سازد که از وضع نامطلوب و در خور کیفر بیرون آمده و به وسیله ارتباط با شفیع، خود را در وضع مطلوبى قرار دهد که شایسته و مستحق بخشودگى گردد، و همان طور که خواهیم دید، ایمان به این نوع شفاعت در واقع یک مکتب عالى تربیت و وسیله اصلاح افراد گناهکار و آلوده، و بیدارى و آگاهى است، و شفاعت در منطق اسلام از نوع اخیر است.
و خواهیم دید، تمام ایرادها، خرده گیرى ها، و حمله ها همه متوجه تفسیر اول براى شفاعت مى شود، نه مفهوم دوم که یک معنى منطقى، معقول و سازنده است.
این بود تفسیر اجمالى شفاعت در دو شکل «تخدیرى» و «سازنده».
* * *
2 ـ شفاعت در عالم تکوین
آنچه در مورد شفاعت به تفسیر صحیح و منطقى آن گفتیم، در جهان تکوین و آفرینش (علاوه بر عالم تشریع) نیز فراوان دیده مى شود، نیروهاى قوى تر این جهان به نیروهاى ضعیف تر ضمیمه شده و آنها را در مسیر هدف هاى سازنده پیش مى برند، آفتاب مى تابد و باران مى بارد و بذرها را در دل زمین آماده مى سازد تا استعدادهاى درونى خود را به کار گیرند، و نخستین جوانه حیات را بیرون فرستند، پوست دانه ها را بشکافند و از ظلمتکده خاک سر بر آورده، به سوى آسمان که از آن نیرو دریافت داشته اند پیش بروند.
این صحنه ها در حقیقت یک نوع شفاعت تکوینى در رستاخیز زندگى و حیات است، و اگر با اقتباس از این الگو، نوعى از شفاعت در صحنه «تشریع» قائل شویم راه مستقیمى را پیش گرفته ایم که توضیح آن را به زودى خواهیم خواند.
* * *
3 ـ مدارک شفاعت
اکنون به مدارک اصلى و دست اول در مورد مسأله شفاعت مى پردازیم:
در قرآن درباره مسأله «شفاعت» (به همین عنوان) حدود 30 مورد بحث شده است (البته بحث ها و اشارات دیگرى به این مسأله بدون ذکر این عنوان نیز دیده مى شود).
آیاتى که در قرآن پیرامون این مسأله بحث مى کند در حقیقت به چند گروه تقسیم مى شود:
گروه اول ـ آیاتى است که به طور مطلق شفاعت را نفى مى کند مانند: «أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَة».(6)
و مانند: «وَ لایُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ».(7)
در این آیات راه هاى متصور براى نجات مجرمان غیر از ایمان و عمل صالح چه از طریق پرداختن عوض مادى، یا پیوند و سابقه دوستى، و یا مسأله شفاعت نفى شده است.
در مورد بعضى از مجرمان مى خوانیم: فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعینَ: «شفاعتِ شفاعت کنندگان به حال آنها سودى ندارد».(8)
گروه دوم ـ آیاتى است که «شفیع» را منحصراً خدا معرفى مى کند مانند: ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیّ وَ لا شَفیع: «غیر از خدا ولى و شفیعى ندارید».(9)
قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً: «همه شفاعت ها مخصوص خدا است».(10)
گروه سوم ـ آیاتى است که شفاعت را مشروط به اذن و فرمان خدا مى کند مانند: مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِه: «چه کسى مى تواند جز به اذن خدا شفاعت نماید»؟(11)
وَ لاتَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّ لِمَنْ أَذِنَ لَه: «شفاعت جز براى کسانى که خدا اجازه دهد سودى ندارد».(12)
گروه چهارم ـ آیاتى است که شرائطى براى شفاعت شونده بیان کرده است، گاهى این شرط را رضایت و خشنودى خدا معرفى مى کند، مانند: «وَ لایَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى».(13)
طبق این آیه شفاعت شفیعان منحصراً شامل حال کسانى است که به مقام «ارتضاء» یعنى پذیرفته شدن در پیشگاه خداوند، رسیده اند.
گاه شرط آن را گرفتن عهد و پیمان نزد خدا معرفى مى کند مانند: «لایَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً» منظور از این عهد و پیمان ایمان به خدا و پیامبران الهى است.(14)
و زمانى «صلاحیت شفاعت شدن» را از بعضى از مجرمان سلب مى کند، مانند سلب شفاعت از ظالمان در آیه زیر: «ما لِلظّالِمینَ مِنْ حَمیم وَ لا شَفیع یُطاعُ».(15)
و به این ترتیب، داشتنِ عهد و پیمان الهى یعنى ایمان، و رسیدن به مقام خشنودى پروردگار و پرهیز از گناهانى چون ظلم و ستم، جزء شرائط حتمى شفاعت است.
* * *
4 ـ شرائط گوناگون شفاعت
خلاصه این که آیات شفاعت به خوبى نشان مى دهد: شفاعت از نظر منطق اسلام یک موضوع بى قید و شرط نیست، بلکه قیود و شرایطى دارد که چهره اصلى شفاعت و فلسفه آن را روشن مى سازد: از نظر جرمى که درباره آن شفاعت مى شود از یک سو.
شخص شفاعت شونده از سوى دیگر.
و شخص شفاعت کننده از سوى سوم.
مثلاً گناهانى همانند ظلم و ستم به طور کلى از دایره شفاعت بیرون شمرده شده و قرآن مى گوید: ظالمان «شفیع مطاعى» ندارند!(16)
و اگر ظلم را به معنى وسیع کلمه ـ آن چنان که در بعضى از احادیث بعداً خواهد آمد ـ تفسیر کنیم، شفاعت، منحصر به مجرمانى خواهد بود که از کار خود پشیمان، و در مسیر جبران و اصلاحند، و در این صورت، شفاعت پشتوانه اى خواهد بود براى توبه و ندامت از گناه (و این که بعضى تصور مى کنند با وجود ندامت و توبه، نیازى به شفاعت نیست اشتباهى است که پاسخ آن را به زودى خواهیم داد).
از طرف دیگر طبق آیه 28 سوره «انبیاء» تنها کسانى مشمول بخشودگى از طریق شفاعت مى شوند که به مقام «ارتضاء» رسیده اند و طبق آیه 87 «مریم» داراى «عهد الهى» هستند.
این دو عنوان همان گونه که از مفهوم لغوى آنها، و از روایاتى که در تفسیر این آیات وارد شده استفاده مى شود، به معنى ایمان به خدا، حساب، میزان، پاداش، کیفر و اعتراف به حسنات و سیئات «نیکى اعمال نیک و بدى اعمال بد» و گواهى به درستى تمام مقرراتى است که از سوى خدا نازل شده، ایمانى که در فکر و سپس در زندگى آدمى انعکاس یابد، و نشانه اش این است که خود را از صفت ظالمان طغیانگر که هیچ اصل مقدسى را به رسمیت نمى شناسند، بیرون آورد و به تجدید نظر در برنامه هاى خود وادارد.
در آیه 64 سوره «نساء» در مورد آمرزش گناهان در سایه شفاعت مى خوانیم: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّاباً رَحیماً» در این آیه، توبه و استغفار مجرمان مقدمه اى براى شفاعت پیامبر(صلى الله علیه وآله) شمرده شده است.
و در آیات 97 و 98 سوره «یوسف»: «قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنّا کُنّا خاطِئینَ * قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ» نیز آثار ندامت و پشیمانى از گناه در تقاضاى برادران یوسف از پدر به خوبى خوانده مى شود.
در مورد شفاعت فرشتگان (در سوره مؤمن، آیه 7) مى خوانیم: استغفار و شفاعت آنها تنها براى افراد با ایمان، تابعان سبیل الهى و پیروان حق است: «وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْء رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبیلَکَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحیم».
باز در اینجا این سؤال که: ـ «با وجود توبه و تبعیت از سبیل الهى و گام نهادن در مسیر حق، چه نیازى به شفاعت است»؟ ـ مطرح مى شود که در بحثِ حقیقت شفاعت از آن پاسخ خواهیم گفت.
و در مورد شفاعت کنندگان نیز این شرط را ذکر کرده که باید گواه بر حق باشند: «إِلاّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ»(17)
و به این ترتیب، شفاعت شونده باید یک نوع ارتباط و پیوند با شفاعت کننده بر قرار سازد، پیوندى از طریق توجه به حق و گواهى قولى و فعلى به آن، که این خود نیز عامل دیگرى براى سازندگى و بسیج نیروها در مسیر حق است.
* * *
5 ـ احادیث اسلامى و شفاعت
در روایات اسلامى نیز تعبیرات فراوانى مى بینیم که مکمل مفاد آیات فوق است و گاهى صریح تر از آن، از جمله:
1 ـ در تفسیر «برهان» از امام کاظم(علیه السلام) از على(علیه السلام) نقل شده که مى فرماید: از پیامبر(صلى الله علیه وآله) شنیدم: شَفاعَتِی لاَِهْلِ الْکَبائِرِ مِنْ أُمَّتِی...: «شفاعت من براى مرتکبین گناهان کبیره است».(18)
راوى حدیث که «ابن ابى عمیر» است مى گوید: از امام کاظم(علیه السلام) پرسیدم: چگونه براى مرتکبان گناهان کبیره شفاعت ممکن است در حالى که خداوند مى فرماید: «وَ لایَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى» و مسلّم است کسى که مرتکب کبائر شود مورد ارتضاء و خشنودى خدا نیست.
امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود: «هر فرد با ایمانى که مرتکب گناهى مى شود طبعاً پشیمان خواهد شد و پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرموده پشیمانى از گناه توبه است... و کسى که پشیمان نگردد، مؤمن واقعى نیست، و شفاعت براى او نخواهد بود و عمل او ظلم است، و خداوند مى فرماید: ظالمان دوست و شفاعت کننده اى ندارند».(19)
مضمون صدر حدیث این است که: شفاعت شامل مرتکبان کبائر مى شود.
ولى ذیل حدیث روشن مى کند که شرط اصلى پذیرش شفاعت واجد بودن ایمانى است که مجرم را به مرحله ندامت، خود سازى و جبران برساند، و از ظلم و طغیان و قانون شکنى برهاند (دقت کنید).
2 ـ در کتاب «کافى» از امام صادق(علیه السلام) در نامه اى که به صورت متحد المال براى اصحابش نوشت، چنین نقل شده:
«مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَنْفَعَهُ شَفاعَةُ الشّافِعِینَ عِنْدَ اللّهِ فَلْیَطْلُبْ إِلَى اللّهِ أَنْ یَرْضَى عَنْه».
لحن این روایت نشان مى دهد براى اصلاح اشتباهاتى که در زمینه شفاعت براى بعضى از یاران امام خصوصاً، و جمعى از مسلمانان عموماً رخ داده است صادر شده، و با صراحت شفاعت هاى تشویق کننده به گناه در آن نفى شده است و مى گوید: «هر کس دوست دارد مشمول شفاعت گردد باید خشنودى خدا را جلب کند».(20)
3 ـ باز در حدیث پر معنى دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: إِذا کانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ بَعَثَ اللّهُ الْعالِمَ وَ الْعابِدَ، فَإِذا وَقَفا بَیْنَ یَدَیِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ قِیلَ لِلْعابِدِ انْطَلِقْ إِلَى الْجَنَّةِ، وَ قِیلَ لِلْعالِمِ قِفْ تَشْفَعْ لِلنّاسِ بِحُسْنِ تَأْدِیبِکَ لَهُم:
«در روز رستاخیز خداوند عالم و عابد را بر مى انگیزد به عابد مى گوید: به سوى بهشت رو، اما به عالم مى گوید: براى مردمى که تربیت کردى شفاعت کن»!(21)
در این حدیث، پیوندى میان «تأدیب عالم» و «شفاعت او نسبت به شاگردانش» که مکتب او را درک کرده اند، دیده مى شود که مى تواند پرتوى به روى بسیارى از موارد تاریک این بحث بیفکند.
به علاوه اختصاص شفاعت به عالم، و نفى آن از عابد، نشانه دیگرى است از این که شفاعت در منطق اسلام یک مطلب قرار دادى و یا پارتى بازى نیست بلکه یک مکتب تربیتى و تجسمى است از تربیت در این جهان.
* * *
6 ـ تأثیر معنوى شفاعت
آنچه در مورد روایات شفاعت آوردیم کمى از بسیار بود، که به خاطر نکات خاصى که متناسب با بحث ما در آنها بود انتخاب گردید، و گر نه روایات شفاعت به مرحله تواتر رسیده است.
«نووى شافعى»(22) در شرح «صحیح مسلم» از «قاضى عیاض» دانشمند معروف اهل تسنن نقل مى کند که مى گوید: شفاعت متواتر است.(23)
حتى پیروان «ابن تیمیه» (متوفاى سال 728 هجرى) و «محمّد بن عبد الوهاب» (متوفاى سال 1206) که در این گونه مسائل سختگیرى، تعصب و لجاجت خاصى دارند به تواتر این روایات اعتراف کرده اند!
در کتاب «فتح المجید» تألیف «شیخ عبد الرحمن بن حسن» که از معروف ترین کتب «وهابیه» است، و هم اکنون در بسیارى از مدارس دینى «حجاز» به عنوان یک کتاب درسى شناخته مى شود، از «ابن قیم» چنین نقل شده: «احادیث در زمینه شفاعت مجرمان از ناحیه پیامبر(صلى الله علیه وآله) متواتر است، و صحابه و اهل سنت عموماً بر این موضوع اجماع دارند، و منکر آن را بدعت گذار مى دانند و به او انتقاد مى کنند و او را گمراه مى شمرند».(24)
اکنون پیش از آن که به بحث درباره اثرات اجتماعى و روانى شفاعت بپردازیم و ایرادهاى چهارگانه را در شعاع فلسفه شفاعت مورد بررسى قرار دهیم نگاهى به آثار معنوى آن از نظر منطق خدا پرستان و معتقدان به شفاعت مى کنیم که این نگاه روشنگر بحث آینده در زمینه واکنش هاى اجتماعى و روانى این مسأله خواهد بود.(25)
در میان علماى عقائد اسلامى در زمینه چگونگى تأثیر معنوى شفاعت گفتگو است:
جمعى که به نام «وعیدیه» معروف هستند (آنها که اعتقاد به خلود مرتکبان گناهان کبیره در جهنم دارند) معتقدند: شفاعت اثرى در زدودن آثار گناه ندارد، بلکه تأثیر آن تنها در قسمت پیشرفت و تکامل معنوى و افزایش پاداش و ثواب است.
در حالى که «تفضیلیه» (آنها که اعتقاد به خلود اصحاب کبائر ندارند) معتقدند شفاعت در زمینه گناهکاران است، و اثرش سقوط مجازات و کیفر مى باشد.
ولى محقق معروف «خواجه نصیر الدین طوسى» در کتاب «تجرید الاعتقادات» هر دو را حق مى داند، و معتقد به هر دو اثر است.
«علامه حلّى» در شرح عبارت او در «کشف المراد» نیز این عقیده را انکار نکرده بلکه شواهدى براى آن آورده است.
گمان نمى کنیم با توجه به آنچه سابقاً در معنى شفاعت از نظر ریشه لغوى و هم از نظر مقایسه با «شفاعت تکوینى» گفته شد، تردیدى باقى بماند که عقیده «محقق طوسى» به واقعیت نزدیک تر است.
زیرا از یک سو در روایت معروفى که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «ما أَحَدٌ مِنَ الأَوَّلِینَ وَ الآْخِرِینَ إِلاّ وَ هُوَ مُحْتاجٌ إِلى شَفاعَةِ مُحَمَّد(صلى الله علیه وآله) یَوْمَ الْقِیامَة»(26) (طبق این حدیث همه مردم نیازمند به شفاعت پیامبرند).
و به این ترتیب، حتى کسانى که از گناه توبه کرده اند و جرم آنها بخشوده شده، باز نیاز به شفاعت دارند، و این در صورتى ممکن است که اثر شفاعت دو جانبه باشد و افزایش مقام را نیز شامل شود.
و اگر در بعضى از روایات مى خوانیم، نیکوکاران نیاز به شفاعت ندارند،(4)منظور نفى آن نوع شفاعت است که در مورد مجرمان و گناهکاران مى باشد.
از سوى دیگر، گفتیم: حقیقت شفاعت ضمیمه شدن موجود قوى ترى به موجود ضعیف تر براى کمک به او است، این کمک ممکن است براى افزایش نقاط قوت باشد و نیز ممکن است براى پیرایش نقاط ضعف.
همان طور که در شفاعت تکوینى و موجوداتى که در مسیر تکامل و پرورش قرار دارند نیز این دو جنبه مشهود است: گاهى موجودات پائین تر نیازشان به عوامل نیرومندتر و برتر براى از میان بردن عوامل تخریب است (همانند نیاز گیاه به نور آفتاب براى از بین بردن آفات) و گاه، براى افزودن نقاط قوت و پیشرفت مى باشد (همانند نیاز گیاه براى رشد و نمو به نور آفتاب) و همچنین یک شاگرد درس خوان هم براى اصلاح اشتباهات خود نیاز به استاد دارد و هم براى افزایش معلومات مختلف.
بنابراین شفاعت به دلائل مختلف اثر دوگانه دارد و انحصار به زدودن آثار جرم و گناه ندارد (دقت کنید).
* * *
7 ـ نیاز توبه کاران به شفاعت
با توجه به آنچه گفته شده روشن مى شود که چرا توبه کاران نیز به شفاعت نیازمندند، با این که توبه طبق اعتقادات مسلّم مذهبى به تنهائى موجب آمرزش گناه مى گردد.
دلیل این موضوع دو چیز است:
1 ـ توبه کاران نیز براى افزایش مقامات معنوى، پرورش، تکامل و ارتقاء مقام، نیاز به شفاعت دارند اگر چه نیازشان در زمینه جرم و گناه با «توبه» بر آورده شده است.
2 ـ اشتباه بزرگى که براى بسیارى در زمینه تأثیر توبه رخ داده موجب این گونه اشکالات مى شود و آن این که تصورشان این است: توبه، ندامت و پشیمانى از گناه مى تواند انسان را به حالت قبل از گناه در آورد.
در حالى که در جاى خود گفته ایم: ندامت از گذشته و تصمیم نسبت به آینده تنها مرحله نخستین توبه است، و درست همانند داروئى است که بیمارى را قطع مى کند، بدیهى است با قطع تب و از بین رفتن ریشه بیمارى، اگر چه بیمار بهبودى یافته و سالم شده، اما هرگز به حالت یک انسان عادى در نیامده است، بلکه باید مدتها به تقویت بنیه جسمى خود بپردازد، تا به مرحله قبل از بیمارى برسد.
و به تعبیر دیگر، توبه مراحلى دارد، و ندامت از گناه و تصمیم براى پاک بودن در آینده تنها مرحله نخستین آن است.
مرحله نهائى آن، به این حاصل مى شود که توبه کار از هر نظر به حالت روحانى قبل از گناه در آید، و در این مرحله است که شفاعت شافعان و پیوند و ارتباط با آنها مى تواند اثر بخش باشد.
شاهد زنده براى این سخن، همان است که در سابق اشاره کردیم که در آیات مربوط به استغفار، مى بینیم علاوه بر توبه شخص مجرم، استغفار پیامبر(صلى الله علیه وآله)شرط پذیرش توبه قرار داده شده است، و همچنین در مورد توبه برادران یوسف(علیه السلام)، استغفار یعقوب(علیه السلام) براى آنها، و از همه روشن تر در مورد استغفار فرشتگان براى افرادى که نیکوکار، صالح و مصلح اند که آیات آن در سابق گذشت (دقت کنید).
* * *
8 ـ فلسفه شفاعت
با «مفهوم» شفاعت و «مدارک» آن ـ که روشنگر مفهوم آن بود ـ آشنا شدیم. و با توجه به آن، درک فلسفه هاى «اجتماعى و روانى» آن چندان مشکل نیست.
به طور کلى توجه به اصل شفاعت، مى تواند اثر زیر را در معتقدان به آن داشته باشد:
«مبارزه با روح یأس»
کسانى که مرتکب جرائم سنگینى مى شوند از یکسو گرفتار ناراحتى وجدان، و از سوى دیگر گرفتار یأس از بخشودگى در پیشگاه خدا مى گردند، و چون راه بازگشت را به روى خود مسدود مى یابند، عملاً حاضر به هیچ گونه تجدیدنظر نیستند، و با توجه به تیرگى افق آینده در نظرشان، ممکن است دست به طغیان و سرکشى بیشتر بزنند، و یک نوع آزادى عمل براى خود، تحت این عنوان که رعایت مقررات براى آنها سودى ندارد، قائل شوند، درست همانند بیمارى که از بهبودى مأیوس شده، و سدّ پرهیز را به کلى شکسته است چون آن را بى دلیل و فاقد تأثیر مى داند.
گاه، ناراحتى وجدان که ناشى از این گونه جرائم است، موجب اختلالات روانى و یا موجب تحریک حس انتقامجوئى از جامعه اى که او را چنین آلوده کرده است مى گردد، و به این ترتیب گناهکار مبدل به یک عنصر خطرناک و کانون ناراحتى براى جامعه مى شود.
اما ایمان به شفاعت روزنه اى به سوى روشنائى به روى او مى گشاید و امید به آمرزش، او را به کنترل خویش و تجدید نظر، و حتى جبران گذشته تشویق مى کند، حس انتقامجوئى در او تحریک نمى گردد و آرامش روانى به او امکان تبدیل شدن به یک عنصر سالم و صالح مى دهد.
بنابراین اگر بگوئیم توجه به شفاعت به معنى صحیح، یک عامل سازنده و باز دارنده است که مى تواند از یک فرد مجرم و گناهکار، فرد صالحى بسازد، گزاف نگفته ایم، لذا، مشاهده مى کنیم حتى براى زندانیان ابد، روزنه شفاعت و بخشودگى در قوانین مختلف دنیا باز گذارده شده است، مبادا یأس و نومیدى آنها را مبدل به کانون خطرى در درون خود زندان ها کند، و یا گرفتار اختلال روانى سازد!.
* * *
9 ـ شرائط سازنده شفاعت
با توجه به این که شفاعت به معنى صحیح قیود و شرائط فراوانى در چند جهت دارد، کسانى که معتقد به این اصل اند براى این که مشمول آن شوند ناگزیرند شرائط آن را فراهم سازند، و از گناهانى همانند ظلم که امید شفاعت را به صفر مى رساند بپرهیزند، برنامه خود را از یک دگرگونى عمیق و همه جانبه در وضع خویش شروع کنند، و براى رسیدن به مقام «ارتضاء» و بر قرار ساختن «عهد الهى» (به تفسیرى که گذشت) از گناه توبه کنند، و یا حداقل در آستانه توبه قرار گیرند.
خلافکارى و شکستن سد قوانین الهى را متوقف سازند و یا لااقل تقلیل دهند، ایمان به خدا و دادگاه بزرگ رستاخیز را در خود زنده نگاه دارند و قوانین و مقررات او را محترم بشمرند.
و از طرفى براى بر قرار ساختن پیوند میان «خود» و «شفاعت کننده» از صفات او اقتباس کنند و یک نوع سنخیت، هر چند ضعیف، میان خود و او بر قرار سازند، یعنى همان طور که در «شفاعت تکوینى» آمادگى و سنخیت، و تسلیم در برابر عوامل تکامل، شرط تأثیر علل تکوینى است، در مرحله «شفاعت تشریعى» نیز براى رسیدن به نتیجه، این گونه آمادگى ها لازم است (دقت کنید).
با این وضع جاى تردید باقى نمى ماند که شفاعت به معنى صحیح، نقش مؤثرى در دگرگونى حال مجرمان و اصلاح وضع آنها خواهد داشت.
* * *
10 ـ بررسى و پاسخ اشکالات
همان طور که قبلاً گفته شد میان «شفاعت» در عرف عام و «شفاعت» در منطق اسلام، فاصله زیادى است، یکى بر اساس تغییر دادن فکر «شفاعت کننده» و دیگرى بر اساس تغییرات و دگرگونى هاى گوناگون در «شفاعت شونده» قرار دارد.
روشن است شفاعت به معنى اول، همه اشکالات گذشته را به خود جذب مى کند، هم روح سعى و تلاش را مى کشد، هم موجب تشویق به گناه است.
هم انعکاسى از جوامع عقب افتاده و فئودالیته مى باشد.
و هم متضمن یک نوع شرک یا انحراف از توحید است.
زیرا اگر ما معتقد باشیم علم خدا را مى توان تغییر داد و مجهولى را درباره «شفاعت شونده» براى او روشن ساخت.
و یا مبدئى غیر از او در جهان وجود دارد که مى توان خشم خدا را به وسیله او فرو نشاند.
یا محبت او را به سوى خود جلب کرد.
یا معتقد باشیم خداوند ممکن است نیاز به موقعیت بعضى از بندگان خود داشته باشد و به خاطر این نیاز، شفاعت آنها را درباره مجرمى بپذیرد.
یا معتقد باشیم از نفوذ وسایطى ممکن است بهراسد و شفاعت آنها را بپذیرد.
همه اینها ما را از اصل توحید و خداشناسى، دور مى سازد و در درّه شرک و بت پرستى، پرتاب مى کند.
اینها همه نتیجه شفاعت در عرف عام و معنى نادرست آن است.
ولى شفاعت در شکل صحیح و با شرائط، کیفیت، خصوصیات و ویژگى هائى که در بالا به آن اشاره شد، هیچ یک از این عیوب را ندارد ـ سهل است ـ نقاط مثبت ضد آن را پرورش مى دهد.
این نوع شفاعت، تشویق به گناه نمى کند، بلکه وسیله اى براى ترک گناه است.
دعوت به سستى و تنبلى نمى کند، بلکه با ایجاد روح امیدوارى، نیروهاى انسان را براى جبران خطاهاى گذشته بسیج مى نماید.
هیچ گونه ارتباطى با جوامع عقب افتاده ندارد، بلکه یک وسیله مؤثر تربیتى براى اصلاح مجرمان، گناهکاران و متجاوزان است.
نه تنها شرک نیست، بلکه عین توحید، توجه به خدا و استمداد از صفات او و اذن و فرمان او مى باشد.
باز براى روشن تر شدن این بحث، نظر شما را به نقل و بررسى زیر جلب مى کنیم:
* * *
11 ـ شفاعت و توحید
تفسیرهاى نادرست براى مسأله شفاعت، دو دسته را که در دو قطب کاملاً متضاد هستند به مخالفت با این موضوع برانگیخته است:
دسته اى که طرز تفکر مادى دارند و شفاعت را عامل تخدیر و خاموش ساختن تلاش و کوشش ها مى پندارند که پاسخ آنها مشروحاً گذشت.
دسته اى دیگر بعضى از افراطیون مذهبى مانند «وهابى ها» و هم فکران آنها هستند که اعتقاد به شفاعت را یک نوع شرک و انحراف از آئین توحید تصور مى کنند.
با این که طرح اشکال آنها و پاسخ آن بحث را به درازا مى کشاند و از طرز تفسیر خارج مى شویم ولى روى پاره اى از جهات، این امر را لازم مى دانیم:
نخست توجه به این موضوع لازم است که وهابى ها در دو قرن اخیر به رهبرى «محمّد بن عبد الوهاب» سرزمین «حجاز» را تحت نفوذ افکار خود قرار داده اند در معتقدات تند و حاد خود که بیشتر در زمینه توحید است تنها با شیعه مخالفت ندارند بلکه با غالب مسلمان هاى اهل تسنن نیز شدیداً مخالفند.
محمّد بن عبد الوهاب که افکار خود را از «ابن تیمیه» (احمد بن عبد الحلیم دمشقى متوفى 728) که تقریباً (چهار قرن قبل از او مى زیسته) گرفته است، در حقیقت مجرى افکار و معتقدات او (ایده ئولوگ وهابیه) بود.
محمّد بن عبد الوهاب در خلال سال هاى 1160 تا 1206 که سال وفات او بود با همکارى زمامداران محلى، و برانگیختن آتش تعصب هاى خشن در میان اقوام بیابان گرد و بدوى «حجاز»، توانست به نام دفاع از توحید و مبارزه با شرک، مخالفان خود را عقب بزند و بر دستگاه حکومت و رهبرى سیاسى، به طور مستقیم، و غیر مستقیم تسلط یابد و در این راه خون هاى زیادى از مسلمانان «حجاز» و غیر حجاز ریخته شد.
کشمکش هاى پیروان محمّد بن عبد الوهاب محدود به محیط «حجاز» نبود، بلکه در سال 1216 (درست ده سال پس از مرگ محمّد بن عبد الوهاب) پیروان او از طریق بیابان هاى «حجاز» با یک حمله غافلگیرانه به «کربلاء» ریختند و با استفاده از تعطیل بودن شهر به مناسبت روز «عید غدیر» و مسافرت بسیارى از اهالى «کربلاء» به «نجف» براى مراسم «غدیر»، پس از شکافتن دیوار شهر به داخل شهر رخنه کرده و به تخریب حرم امام حسین(علیه السلام) و سایر اماکن مقدس شیعه در «کربلاء» پرداختند، و در ضمن تمام درهاى گران قیمت، تابلوها، هدایاى نفیس و وسائل تزیینى را با خود بردند، حدود پنجاه نفر در نزدیکى ضریح، پانصد نفر در صحن و تعداد زیادى را در خود شهر کشتند که بعضى عدد مقتولین را بالغ بر پنج هزار نفر دانسته اند، در این ماجرا خانه هاى فراوانى غارت شد، و حتى پیرمردان، کودکان و زنان نیز از این تعرض، مصون نماندند.
در سال 1344 فقهاى «مدینه» که در دستگاه حکومت نفوذ داشتند فتوا به انهدام تمام قبور بزرگان اسلام در حجاز دادند و در روز هشتم شوال این حکم تنفیذ گردید و همه قبور را یکى پس از دیگرى به جز قبر پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)ویران کردند که آن هم به خاطر ترس از خشم عمومى مسلمین مستثنى شد.
روى هم رفته پیروان این مکتب همانند خود محمّد بن عبد الوهاب افرادى خشن، غیر قابل انعطاف، یک دنده، قشرى و متعصب اند و بیش از آنچه روى منطق تکیه مى کنند، شدت عمل و خشونت به خرج مى دهند، و دانسته یا نادانسته مسائل اسلامى را خلاصه در مبارزه با چند مسأله همانند موضوع: شفاعت، زیارت قبور و توسل کرده، و عملاً مردم را از مباحث مهم اجتماعى اسلام، مخصوصاً آنچه مربوط به عدالت اجتماعى و محو آثار استعمار و مبارزه منطقى با غلبه روح مادّى گرى و مکتب هاى الحادى است، دور نگه داشته اند.
به همین دلیل، در محیط فکرى آنها هیچ گونه سخنى از این مسائل مطرح نیست و در یک حال بى خبرى وحشتناک نسبت به مسائل روز به سر مى برند.
در هر صورت آنها در مورد مسأله شفاعت چنین مى گویند: هیچ کس حق ندارد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) شفاعت بطلبد، مثلاً بگوید: «یا مُحَمَّد إِشْفَع لِى عِنْدَ اللّه»; زیرا خداوند مى گوید: «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلاتَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً».(27)
در رساله «کشف الشبهات»، نوشته «محمّد بن عبد الوهاب» چنین مى خوانیم: «اگر کسى بگوید: ما مى دانیم خدا به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مقام شفاعت بخشیده و به اذن و فرمان او مى تواند شفاعت کند و چه مانعى دارد ما آنچه را که خدا به او بخشیده از او تقاضا کنیم؟
در پاسخ مى گوئیم: درست است که خدا به او مقام شفاعت داده ولى با این حال نهى کرده است که از او شفاعت بطلبیم! و گفته است: «فَلاتَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً».
به علاوه مقام شفاعت منحصر به پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیست، فرشتگان و دوستان خدا نیز این مقام را دارند، آیا مى توانیم از آنها نیز درخواست شفاعت کنیم؟
اگر کسى چنین بگوید، پرستش و عبادت بندگان صالح خدا را کرده است»!.(28)
و نیز نامبرده در رساله «اربع قواعد» سخنى دارد که خلاصه اش این است: رهائى از شرک، تنها به شناسائى چهار قاعده ممکن است:
1 ـ کفارى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) با آنها نبرد کرد اقرار داشتند به این که:
خداوند خالق، رازق و تدبیرکننده جهان هستى است چنان که قرآن مى گوید: «قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الأَرْضِ... وَ مَنْ یُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللّه»(29)ولى این اقرار و اعتراف هرگز آنها را در زمره مسلمانان قرار نداد.
2 ـ آنها مى گفتند: توجه ما به بت ها و عبادت ما از آنها تنها به خاطر طلب قرب و شفاعت مى باشد، «وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّه».(30)
3 ـ پیامبر(صلى الله علیه وآله) تمام کسانى را که عبادت غیر خدا مى کردند محکوم ساخت، اعم از آنها که عبادت فرشتگان و انبیاء و صالحین مى کردند یا آنها که اشجار و احجار و خورشید و ماه را مى پرستیدند و هیچ گونه تفاوتى در میان آنها قائل نشد.
4 ـ مشرکان عصر ما، در مسیر شرک از مشرکان زمان جاهلیت بدترند!; زیرا آنها به هنگام آرامش، عبادت بت ها مى کردند ولى در شدت و سختى به مقتضاى: «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین»(31) تنها خدا را مى خواندند، ولى مشرکان زمان ما در حالت آرامش و سختى هر دو متوسل به غیر خدا مى شوند»!.(32)
* * *
12 ـ نسبت شرک به همه مسلمانان
عجیب این که: این گروه وهابیان در نسبت دادن شرک به سایر مسلمانان و کسانى که با عقاید آنان هماهنگى ندارند، اعم از سنى و شیعه، به اندازه اى جرى و جسور هستند که خون و مال مسلمانان دیگر را به سادگى مباح و حلال مى شمرند، و قتل آنها را، خیلى آسان، مجاز مى دانند، همان طور که در طول تاریخ خود، بارها عملاً نیز این مطلب را نشان داده اند.
شیخ «سلیمان ابن لحمان» در کتاب «الهدیة السنیة» چنین مى گوید:
«کتاب و سنت گواهى بر این مى دهند که هر کس فرشتگان و انبیاء یا (مثلاً) ابن عباس و ابو طالب و امثال آنان را واسطه میان خود و خدا قرار بدهد که در پیشگاه خدا براى او شفاعت کنند، به خاطر این که آنها مقرب درگاه خدا هستند، همان طور که در نزد سلاطین شفاعت مى کنند ـ چنین کسانى کافر و مشرکند! و خون و مال آنها مباح است!! اگر چه أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه بگویند و اگر چه نماز بخوانند و روزه بگیرند».(33)
خشونت، یکدندگى و لجاجتى که از این گفتار مى بارد بر هیچ کس مخفى نیست، و همچنین جهل و ناآگاهى از مسائل اسلامى و قرآنى.
* * *
13 ـ بررسى در زمینه منطق وهابیان در مسأله شفاعت
از آنچه از سخنان مؤسس این مسلک (محمّد بن عبد الوهاب) نقل کردیم چنین نتیجه گیرى مى توان کرد که آنها در نسبت شرک به طرفداران شفاعت در حقیقت روى دو مطلب زیاد تکیه مى کنند:
1 ـ مقایسه مسلمانان طرفدار شفاعت انبیاء و صلحاء با مشرکان زمان جاهلیت.
2 ـ نهى صریح قرآن از عبادت و پرستش غیر خدا و این که نام کسانى را همراه نام خدا ببریم، «فَلاتَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً»(34) و این که تقاضاى شفاعت یک نوع عبادت است.
در قسمت اول، باید گفت در این مقایسه مرتکب اشتباه بزرگى شده زیرا:
اوّلاً ـ قرآن صریحاً مقام شفاعت را براى جمعى از نیکان و صلحاء و انبیاء و فرشتگان اثبات کرده است ـ همان طور که در بحث هاى سابق گذشت ـ منتها آن را منوط به «اذن الهى» دانسته است، بسیار غیر منطقى و مضحک است که ما بگوئیم خدا چنین مقامى را به او داده، ولى ما را از مطالبه اعمال این موقعیت ـ هر چند مشروط به اذن خدا ـ نهى کرده است.
به علاوه، قرآن مراجعه برادران یوسف(علیه السلام) را به پدر، و همچنین یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به پیامبر و تقاضاى استغفار از وى را صریحاً آورده است.
آیا این یکى از مصادیق روشن درخواست شفاعت نیست؟ تقاضاى شفاعت از پیامبر(صلى الله علیه وآله) با جمله «إِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّه»، همان است که برادران یوسف گفتند: یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا.(35)
چگونه چیزى را که قرآن صریحاً مجاز شمرده، شرک مى شمرند و معتقد به آن را مشرک و خون و مال او را مباح مى پندارند؟!
اگر این کار شرک بود چرا یعقوب(علیه السلام) فرزندان خود را از آن نهى نکرد؟!
ثانیاً ـ هیچ گونه شباهتى میان «بت پرستان» و «خداپرستان معتقد به شفاعت به اذن اللّه» نیست; زیرا بت پرستان، عبادت بت ها مى کردند و آنها را شفیع مى دانستند در حالى که در مورد مسلمانان معتقد به شفاعت، مسأله عبادت شفعاء به هیچ وجه مطرح نیست، بلکه تنها درخواست شفاعت در پیشگاه خدا از آنها مى کنند و همان طور که خواهیم گفت، در خواست شفاعت هیچ ارتباطى به مسأله عبادت ندارد.
بت پرستان از پرستش خداى یگانه وحشت داشتند و مى گفتند:
«أَ جَعَلَ الآْلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ».(36)
بت پرستان بت ها را از نظر عبادت در ردیف خداوند مى دانستند و مى گفتند: «تاللّهِ إِنْ کُنّا لَفی ضَلال مُبین * إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمین».(37)
بت پرستان همان طور که تواریخ به روشنى گواهى مى دهد اعتقاد به تأثیر بت ها در سرنوشت خود داشتند و مبدئیت تأثیر براى آنها قائل بودند، در حالى که مسلمانان معتقد به شفاعت، تمام تأثیر را از خدا مى دانند، و براى هیچ موجودى استقلال در تأثیر قائل نیستند.
مقایسه این دو با یکدیگر بسیار جاهلانه و دور از منطق است.
اما در مورد دوم باید ببینیم «عبادت» چیست؟
تفسیر عبادت به «هر گونه خضوع و احترام» مفهومش این است که هیچ کس براى هیچ کس خضوع و احترامى نکند، و احدى این نتیجه را نمى پذیرد.
همچنین تفسیر آن به «هر گونه درخواست و تقاضا» معنى اش این است که تقاضا و در خواست از هر کس شرک و بت پرستى باشد، این نیز بر خلاف ضرورت عقل و دین است.
«عبادت» را به «تبعیت و پیروى انسانى از انسان دیگر»، نیز نمى توان تفسیر کرد; زیرا پیروى منطقى افراد از رئیس خود در سازمان ها و تشکیلات اجتماعى جزء الفباى زندگى بشر است، همان طور که پیروى از پیامبران و پیشوایان بزرگ از وظائف حتمى هر دیندارى محسوب مى شود.
بنابراین «عبادت» مفهومى غیر از همه اینها دارد و آن «آخرین حد خضوع و تواضع» است که به عنوان تعلق، وابستگى مطلق و تسلیم بى قید و شرط «عابد» در برابر «معبود» انجام مى گیرد.
این کلمه که با واژه «عبد» ریشه مشترک دارد، توجه به مفهوم «عبد» (بنده) روشن مى سازد که در حقیقت عبادت کننده، با عبادتِ خود نشان مى دهد که در برابر معبود تسلیم محض است، و سرنوشت خود را در دست او مى داند، این همان چیزى است که از لفظ عبادت در عرف و شرع فهمیده مى شود.
آیا در تقاضاى شفاعت از شفیعان هیچ گونه اثرى از عبادت و پرستش با این مفهوم دیده مى شود؟
و اما در مورد «خواندن غیر خدا» که در آیات متعددى از آن نهى شده است، بى شک مفهومش این نیست که: مثلاً صدا زدن و خواندن کسى به نامش و گفتن یا حسن! و یا احمد! ممنوع است یا شرک.
در این نیز نباید تردید کرد که خواندن کسى و درخواست انجام کارى که در قدرت و توانائى او است، نیز نه گناه است و نه شرک; زیرا تعاون، یکى از پایه هاى زندگى و حیات اجتماعى است، تمام پیامبران و امامان نیز چنین کارى داشته اند (حتى خود وهابیان هم آن را ممنوع ندانسته اند).
آنچه ممکن است مورد ایراد واقع گردد، همان است که خود «ابن تیمیه» در رساله «زیارة القبور» متعرض آن شده است، مى گوید:
«حاجتى را که بنده از خدا مى خواهد اگر چیزى باشد که جز از خداوند صادر نمى شود هر گاه آن را از مخلوق بخواهد مشرک است، همانند عبادت کنندگان ملائکه و بت هاى سنگ و چوبى و کسانى که مسیح(علیه السلام) و مادرش را به عنوان معبود برگزیده بودند، مثل این که به مخلوق زنده یا مرده بگوید: گناه مرا ببخش، یا مرا بر دشمنم پیروز کن، یا بیماریم را شفا ده!...
و اگر از امورى باشد که بندگان نیز قادر بر انجام آن هستند در این صورت مانعى ندارد که تقاضاى آن را از انسانى کند، منتها شرایطى دارد; زیرا تقاضاى مخلوق از مخلوق دیگر گاه جائز است و گاه حرام... پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ابن عباس فرموده: هنگامى که چیزى مى خواهى از خدا بخواه، و هنگامى که یارى مى طلبى از خدا یارى بطلب، تا آنجا که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به گروهى از یارانش توصیه فرمود: هرگز چیزى از مردم نخواهند، آنها در عمل به این توصیه تا آنجا پیش رفتند که اگر تازیانه از دست یکى مى افتاد (و سوار بر مرکب بود) به کسى نمى گفت این تازیانه را به من بده، این همان تقاضاى مکروه است، و اما تقاضاى جائز آن است که انسان از برادر مؤمنش طلب دعا کند»!.(38)
بنابراین، ما هم مى گوئیم اگر به راستى کسى کار خدا را از غیر خدا بخواهد و او را مستقل در انجام آن بداند مشرک است، ولى اگر از او شفاعتى بخواهد که کار خود او است و خدا به او داده، نه تنها شرک نیست، بلکه عین ایمان و توحید است، کلمه «مَعَ» در آیه «فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً»(39) نیز گواه بر این مدعاست که نباید کسى را در ردیف خداوند مبدأ تأثیر مستقل دانست (دقت کنید).
غرض از اصرار و تأکید روى این بحث آن است که تحریف و مسخ مفهوم شفاعت نه تنها بهانه اى به دست خرده گیران بر مذهب داده است، که سبب تفسیرها و نتیجه گیرى هاى نادرست از ناحیه بعضى از طوائف اسلامى شده و عاملى براى تفرقه و پراکندگى صفوف گردیده است.
در حالى که تفسیر صحیح شفاعت، علاوه بر این که موجب رشد و تکامل اخلاقى جامعه، و عاملى براى اصلاح افراد فاسد است، سبب قطع زبان بدخواهان، و وحدت کلمه در جامعه اسلامى خواهد بود.
ما امیدواریم همه علماء و دانشمندان اسلام با تحلیل صحیح قرآنى و منطقى، روى این مسأله راه سوء استفاده را به روى دشمنان ببندند و به توحید صفوف خود کمک کنند.
* * *
1 ـ آل عمران، آیه 110.
2 ـ اعراف، آیه 137.
3 و 4 ـ «المنار»، جلد 1، صفحه 306.
5 ـ «المیزان»، جلد 1، صفحه 156.
6 ـ بقره، آیه 254.
7 ـ بقره، آیه 48.
8 ـ مدثر، آیه 48.
9 ـ سجده، آیه 4.
10 ـ زمر، آیه 44.
11 ـ بقره، آیه 255.
12 ـ سبأ، آیه 23.
13 ـ انبیاء، آیه 28.
14 ـ مریم، آیه 87.
15 ـ غافر، آیه 18.
16 ـ غافر، آیه 18.
17 ـ زخرف، آیه 86.
18 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 15، صفحه 334، حدیث 20688 (چاپ آل البیت) ـ «بحار الانوار»، جلد 8، صفحات 30، 34 و 40.
19 ـ تفسیر «برهان»، جلد 3، صفحه 57 ـ «بحار الانوار»، جلد 8، صفحه 351 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 15، صفحه 335، حدیث 20675 (چاپ آل البیت).
20 ـ نقل از «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 304، چاپ قدیم (جلد 8، صفحه 53، و جلد 75، صفحه 220، چاپ جدید) ـ «کافى»، جلد 8، صفحه 11، کتاب الروضة (دار الکتب الاسلامیة).
21 ـ «علل الشرایع»، جلد 2، صفحه 394 (انتشارات مکتبة الداورى) ـ «بحار الانوار»، جلد 3، صفحه 305، چاپ قدیم (جلد 2، صفحه 16، و جلد 8، صفحه 56، چاپ جدید).
22 ـ «فتح المجید»، صفحه 211 ـ «فتح البارى»، جلد 11، صفحه 429 ـ «شرح زرقانى»، جلد 2، صفحه 45.
23 ـ توجه داشته باشید در اینجا با منطق خاص علماى عقائد بحث مى کنیم.
24 ـ «بحار الانوار»، جلد 8، صفحه 38 ـ تفسیر «قمى»، جلد 2، صفحه 202.
25 ـ «بحار الانوار»، جلد 88، صفحه 131 ـ «ثواب الأعمال»، صفحه 76 (انتشارات شریف رضى).
26 ـ توجه داشته باشید در اینجا با منطق خاص علماى عقائد بحث مى کنیم.
27 ـ جن، آیه 18.
28 ـ «کشف الشبهات»، بنا به نقل «البراهین الجلیه»، صفحه 17.
29 ـ یونس، آیه 31.
30 ـ یونس، آیه 18.
31 ـ عنکبوت، آیه 65.
32 ـ رساله «اربع قواعد»، صفحات 24 تا 27، بنا به نقل «کشف الارتیاب»، صفحه 163.
33 ـ «الهدیة السنیة»، صفحه 66، بنا به نقل «البراهین الجلیة»، صفحه 83.
34 ـ جن، آیه 18.
35 ـ یوسف، آیه 97.
36 ـ ص، آیه 5.
37 ـ شعراء، آیه 97 و 98.
38 ـ «زیارة القبور»، صفحه 152، به نقل از «کشف الارتیاب»، صفحه 268.
39 ـ جنّ، آیه 18.
....................
تفسیر نمونه