1أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ
2وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ
3الَّذی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ
4وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ
5فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً
6إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً
7فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ
8وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ
ترجمه:
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
1 ـ آیا ما سینه تو را گشاده نساختیم؟
2 ـ و بار سنگین تو را از تو بر نداشتیم؟!
3 ـ همان بارى که سخت بر پشت تو سنگینى مى کرد.
4 ـ و آوازه تو را بلند ساختیم!
5 ـ به یقین با سختى آسانى است.
6 ـ (آرى) با سختى آسانى است.
7 ـ پس هنگامى که از کار مهمى فارغ مى شوى به مهم دیگرى پرداز.
8 ـ و به سوى پروردگارت توجه کن!
تفسیر:
ما تو را مشمول انواع نعمت ها ساختیم
لحن آیات، آمیخته با لطف و محبت فوق العاده پروردگار و تسلى و دلدارى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است.
در نخستین آیه، به مهمترین موهبت الهى اشاره کرده، مى فرماید: «آیا ما سینه تو را گشاده نساختیم؟» (أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ).
«نَشْرَح» از ماده «شرح» در اصل، به گفته «راغب» در «مفردات»، به معنى گسترش دادن قطعات گوشت و تولید ورقه هاى نازک تر است، سپس مى افزاید: منظور از شرح صدر، گسترش آن به وسیله نور الهى و سکینه و آرامش خداداد مى باشد و بعد مى گوید: شرح دادن مشکلات کلام و سخن، به معنى گسترش آن و توضیح معانى مخفى است.
به هر حال، شک نیست که: منظور از «شرح صدر» در اینجا، معنى کنائى آن است و آن توسعه دادن به روح و فکر پیامبر(صلى الله علیه وآله) است و این توسعه مى تواند مفهوم وسیعى داشته باشد، که هم وسعت علمى پیامبر را از طریق وحى و رسالت شامل گردد و هم بسط و گسترش تحمل و استقامت او در برابر لجاجت ها و کارشکنى هاى دشمنان و مخالفان.
لذا، هنگامى که «موسى بن عمران» مأموریت دعوت «فرعون» طغیانگر را پیدا مى کند: «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» بلافاصله عرض مى کند: رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری: «خداوندا! سینه ام را گشاده ساز و کار را بر من آسان کن».(1)
و در جائى دیگر، خطاب به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده است: فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوت: «اکنون که چنین است منتظر فرمان پروردگارت باش، استقامت و شکیبائى پیشه کن و مانند یونس مباش» (که بر اثر ترک شکیبائىِ لازم، گرفتار آن همه مشکلات و مرارت شد).(2)
«شرح صدر» در حقیقت، نقطه مقابل «ضیق صدر» است، چنان که در آیه 97 سوره «حجر» مى خوانیم: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُون: «ما مى دانیم که سینه تو به خاطر گفتگوهاى (مغرضانه) آنها تنگ مى شود».
اصولاً، هیچ رهبر بزرگى نمى تواند بدون شرح صدر به مبارزه با مشکلات رود و آن کس که رسالتش از همه عظیم تر است (مانند پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)) شرح صدر او باید از همه بیشتر باشد، طوفان ها، آرامش اقیانوس روح او را بر هم نزند، مشکلات، او را به زانو در نیاورد، کارشکنى هاى دشمنان، مأیوسش نسازد، سؤالات از مسائل پیچیده، او را در تنگنا قرار ندهد و این عظیم ترین هدیه الهى به رسول اللّه بود.
لذا، در حدیثى آمده است: «پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: من تقاضائى از پروردگارم کردم که دوست مى داشتم این تقاضا را نمى کردم، عرض کردم:
خداوندا! جریان باد را در اختیار بعضى از پیامبران قبل از من قرار دادى، و بعضى از آنها مردگان را زنده مى کردند، خداوند به من فرمود:
آیا تو یتیم نبودى پناهت دادم؟
گفتم: آرى.
فرمود : آیا گمشده نبودى هدایتت کردم؟
عرض کردم: آرى، اى پروردگار!.
فرمود: آیا سینه تو را گشاده، و پشتت را سبک بار نکردم؟
عرض کردم: آرى اى پروردگار»!(3)
این، نشان مى دهد که نعمت «شرح صدر» مافوق معجزات انبیاء است، و به راستى، اگر کسى حالات پیامبر(صلى الله علیه وآله) را دقیقاً مطالعه کند و میزان شرح صدر او را در حوادث سخت و پیچیده دوران عمرش بنگرد، یقین مى کند این از طریق عادى ممکن نیست، این یک تأیید الهى و ربانى است.
در اینجا بعضى گفته اند: منظور از «شرح صدر» همان حادثه اى است که در طفولیت یا جوانى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) واقع شد، که فرشتگان آسمان آمدند، سینه او را شکافتند، قلبش را بیرون آورده، شستشو دادند، و آن را از علم و دانش و رأفت و رحمت پر کردند.(4)
بدیهى است، منظور از این حدیث، این قلب جسمانى نیست، بلکه کنایه و اشاره اى است به امدادهاى الهى از نظر روحى، تقویت عزم و اراده پیغمبر و پاکسازى او از هر گونه نقایص اخلاقى و وسوسه هاى شیطانى.ولى، دلیلى نداریم که آیه مورد بحث اشاره به خصوص این ماجرا باشد، بلکه مفهومى گسترده و وسیع دارد که این داستان ممکن است مصداقى از آن محسوب شود.و به خاطر همین شرح صدر بود که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به عالى ترین وجهى مشکلات رسالت را پشت سر گذاشت، و وظائف خود را در این طریق به خوبى انجام داد.
* * *
پس از آن، به ذکر موهبت دیگرى از مواهب عظیم خود به پیامبر(صلى الله علیه وآله)پرداخته، مى افزاید: «آیا ما بار سنگین را از تو برنداشتیم»!؟ (وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ).
* * *
«همان بارى که سخت بر پشت تو سنگینى مى کرد» (الَّذی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ).
«وِزْر» در لغت به معنى سنگینى است، واژه «وزیر» نیز از همین معنى مشتق شده است، چون بارهاى سنگین حکومت را بر دوش مى کشد، و گناهان را نیز به همین جهت «وزر» گویند; چرا که بار سنگینى است بر دوش گنهکار.
«أَنْقَضَ» از ماده «نقض» به معنى گشودن گره طناب، یا جدا کردن قسمت هاى به هم فشرده ساختمان است، و «انتقاض» به صدائى گفته مى شود که به هنگام جدا شدن قطعات ساختمان از یکدیگر به گوش مى رسد، و یا صداى مهره هاى کمر به هنگامى که زیر بار سنگینى قرار مى گیرد.این کلمه در مورد شکستن پیمان ها و قراردادها نیز به کار مى رود و مى گویند: فلان کس نقض عهد کرد.به این ترتیب، آیه فوق مى گوید: خداوند آن بار سنگین و کمرشکن را از تو برداشت.
این کدام بار بود که خداوند از دوش پیامبرش برداشت؟ قرائن آیات به خوبى نشان مى دهد: منظور همان مشکلات رسالت و نبوت، و دعوت به سوى توحید و یکتاپرستى، و برچیدن آثار فساد از آن محیط بسیار آلوده بوده است، نه تنها پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، که همه پیغمبران در آغاز دعوت با چنین مشکلات عظیمى روبرو بودند، و تنها با امدادهاى الهى بر آنها پیروز مى شدند، منتها شرائط محیط و زمان پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) از جهاتى سخت تر و سنگین تر بود.
بعضى نیز، «وزر» را به معنى بار سنگین «وحى» در آغاز نزول، تفسیر کرده اند.
بعضى نیز، به ضلالت و گمراهى و لجاج و عناد مشرکان.
بعضى، به اذیت و آزار فوق العاده آنها.
و بعضى، به اندوه ناشى از وفات عمویش «ابو طالب» و همسرش «خدیجه» و بالاخره بعضى، به مسأله عصمت و پاکى از گناه تفسیر کرده اند.
ولى، ظاهرا همان تفسیر اول از همه مناسب تر است، و اینها شاخ و برگى براى آن محسوب مى شود.
* * *
و در سومین موهبت مى فرماید: «ما آوازه تو را بلند کردیم» (وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ).(5)
نام تو همراه اسلام و نام قرآن، همه جا پیچید، و از آن بهتر این که: نام تو در کنار نام «اللّه» هر صبح و شام بر فراز مأذنه ها و هنگام اذان برده مى شود، و شهادت به رسالت تو، در کنار شهادت به توحید و یگانگى خداوند، نشان اسلام و دلیل پذیرش این آئین پاک است.
چه افتخارى از این برتر، و رفعت مقامى از این بالاتر تصور مى شود؟!
در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در تفسیر این آیه مى خوانیم که فرمود: «جبرئیل» به من گفت: خداوند متعال مى گوید: هنگامى که نام من برده مى شود، نام تو نیز همراه من ذکر مى شود (و در عظمت مقام تو همین بس).
تعبیر به لَکَ: «براى تو» تأکیدى است بر این که: نام و آوازه پیامبر را على رغم تمام آن کارشکنى ها و دشمنى ها بلند ساخت.
در اینجا سؤالى مطرح است: این سوره در «مکّه» نازل شده، در حالى که گسترش اسلام، حل مشکلات رسالت، برداشتن بارهاى سنگین از دوش پیامبر(صلى الله علیه وآله) و بلند شدن آوازه او در اقطار جهان، در «مدینه» واقع شد.
در پاسخ این سؤال بعضى گفته اند: منظور این است که بشارت آن قبلاً به پیامبر(صلى الله علیه وآله) داده شد، و همان بود که بار اندوه و غم را از دل او برداشت.
و گاه گفته اند: «فعل ماضى» در اینجا معنى «مستقبل» را مى بخشد، و نویدى است نسبت به آینده.
ولى، حق این است که: قسمتى از این امور در «مکّه» مخصوصاً در اواخر دوران سیزده ساله اى که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در «مکّه» مشغول به دعوت مردم بود، تحقق یافت، ایمان در قلوب عده زیادى نفوذ کرد، و مشکلات نسبتاً کمتر شد، اسم و آوازه پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، همه جا پیچید، و زمینه براى پیروزى هاى بزرگ آینده فراهم گشت.
جالب این که: «حسّان بن ثابت» شاعر معروف پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مدح آن حضرت، به مضمون همین آیه در شکل زیبائى اشاره کرده، مى گوید:
وَ ضَمَّ الإِلهُ اسْمَ النَّبِیِّ إِلى اسْمِهِ *** إِذا قالَ فِی الْخَمْسِ الْمُؤَذِّنُ أَشْهَدُ
وَ شَقَّ لَهُ مِنْ اِسْمِهِ لِیُجِلَّهُ *** فَذُو الْعَرْشِ «مَحْمُودٌ» وَ هذا «مُحَمَّدٌ»:
«خداوند اسم پیامبر را به اسم خود ضمیمه کرد * در آن هنگام که مؤذن در پنج نوبت اَشْهَدُ... مى گوید.
و از نام خود نامى براى او انتخاب کرد تا احترامش کند *لذا خداوند صاحب عرش، «محمود» است و او «محمّد» است»!
سیمرغِ فهم هیچ کس از انبیاء نرفت *** آنجا که تو به بال کرامت پریده اى
هر یک به قدر خویش به جائى رسیده اند *** آنجا که جاى نیست، به جائى رسیده اى
* * *
در آیه بعد، به پیامبرش مهمترین بشارت را مى دهد و انوار امید را بر قلب پاکش مى پاشد، مى فرماید: «قطعاً با سختى آسانى است» (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً).
* * *
و باز تأکید مى کند: «قطعاً با سختى آسانى است» (إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً).
غم مخور، مشکلات و سختیها به این صورت باقى نمى ماند، کارشکنى هاى دشمنان براى همیشه ادامه نخواهد یافت، و محرومیت هاى مادى و مشکلات اقتصادى و فقر مسلمین به همین صورت ادامه نمى یابد.
آن کس که تحمل مشکلات کند، و در برابر طوفان ها ایستادگى به خرج دهد، روزى، میوه شیرین آن را مى چشد، روزى که فریاد دشمنان خاموش، کارشکنى ها بى رنگ، جاده هاى پیشرفت و تکامل صاف، و پیمودن مسیر حق آسان خواهد شد.
گرچه بعضى از مفسران، این آیات را اشاره به فقر مالى عمومى مسلمانان در آغاز ظهور اسلام شمرده اند، ولى گستردگى مفهوم آیات، همه مشکلات را شامل مى شود، این دو آیه، به صورتى مطرح شده که اختصاص به شخص پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و زمان آن حضرت نیز ندارد، بلکه به صورت یک قاعده کلى و به عنوان تعلیلى بر مباحث سابق مطرح است، و به همه انسان هاى مؤمن مخلص و تلاشگر نوید مى دهد: همیشه در کنار سختى ها آسانى ها است، حتى تعبیر به «بعد» نمى کند، بلکه تعبیر به «مع» که نشانه همراهى است مى کند.
آرى، چنین است که با هر مشکلى، آسانى آمیخته، و با هر صعوبتى، سهولتى همراه است، و این دو همیشه با هم بوده و با هم خواهند بود.
این نوید و وعده الهى است که دل را نور و صفا مى بخشد، به پیروزى ها امیدوار مى کند، و گرد و غبار یأس و نومیدى را از صفحه روح انسان مى زداید.(6)
در حدیثى آمده است: پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: وَ أعْلَمْ أَنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً، وَ أَنَّ مَعَ الصَّبْرِ النَّصْرَ، وَ أَنَّ الْفَرَجَ مَعَ الْکَرْبِ: «بدان با سختى ها، آسانى است، با صبر، پیروزى، و با غم و اندوه، خوشحالى و گشایش است».(7)
و در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: زنى شکایت همسرش را نزد آن حضرت برد که او چیزى بر من انفاق نمى کند، در حالى که همسرش واقعا تنگدست بود، على (علیه السلام) از این که همسر او را به زندان بیفکند خوددارى کرد، و در جواب فرمود: اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً (و او را به صبر و شکیبائى دعوت کرد).(8)
آرى:
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند *** بر اثر صبر، نوبت ظفر آید
* * *
سپس، در آخرین آیات این سوره مى فرماید: «پس هنگامى که از کار مهمى
فارغ مى شوى به مهم دیگرى پرداز» (فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ).
هرگز بیکار نمان، تلاش و کوشش را کنار مگذار، پیوسته مشغول مجاهده باش و پایان هر مهمى را، آغاز مهم دیگر قرار ده.
* * *
و در تمام این احوال به خدا تکیه کن «و به سوى پروردگارت توجه نما» (وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ).
رضایت او را بطلب، خشنودى او را جستجو کن، و به سوى قرب جوارش بشتاب.
مطابق آنچه گفته شد، آیه، مفهوم گسترده اى دارد که فراغت از هر مهمى، و پرداختن به مهم دیگر را شامل مى شود، و جهت گیرى تمام تلاش ها را به سوى پروردگار توصیه مى کند، ولى غالب مفسران معانى محدودى براى آیه ذکر کرده اند، که مى توان هر یک از آنها را به عنوان مصداقى پذیرفت:
جمعى گفته اند: منظور این است: هنگامى که از نماز واجب فراغت یافتى، به دعا پرداز و از خدا تمنا کن، تا هر چه مى خواهى به تو بدهد.
یا: هنگامى که از فرائض فارغ شدى، براى نافله شب برخیز.
یا: هنگامى که از دنیا فارغ شدى، به امور آخرت و عبادت و نماز پروردگارت بپرداز.
یا: هنگامى که از واجبات فراغت پیدا کردى، به مستحباتى که خدا دستور داده، توجه کن.
یا: هنگامى که از جهاد با دشمن فارغ شدى، به عبادت برخیز.
یا: هنگامى که از جهاد با دشمن فارغ شدى، به جهاد نفس پرداز.
یا: هنگامى از اداى رسالت فارغ شدى، به تقاضاى شفاعت برخیز!
در روایات متعددى که دانشمند معروف اهل سنت حافظ «حاکم حسکانى» در «شواهد التنزیل» نقل کرده، از امام صادق(علیه السلام) چنین آمده: «هنگامى که فراغت یافتى، على را به ولایت نصب کن».(9)
«قرطبى» نیز در تفسیر خود از بعضى نقل کرده است: معناى آیه این است: «هنگامى که فراغت یافتى، امامى را که جانشین تو است نصب کن» (هر چند نامبرده خودش این معنى را نپذیرفته است).(10)
با توجه به این که در آیه شریفه، موضوع «فراغت»، معین نشده است و «فَانْصَب» از ماده «نصب» (بر وزن نسب) به معنى تعب و زحمت است، آیه بیانگر یک اصل کلى و فراگیر است، و هدف آن است که پیامبر را به عنوان یک الگو و سرمشق، از اشتغال به استراحت، بعد از پایان یک امر مهم، باز دارد، و تلاش مستمر و پى گیر را در زندگى به او گوشزد کند.
با توجه به این معنى روشن مى شود: تمام تفاسیر فوق صحیح است، ولى هر کدام به عنوان یک مصداق از این معنى فراگیر و عام.و چه برنامه سازنده و مؤثرى که رمز پیروزى و تکامل در آن نهفته است، اصولاً بیکار بودن و فراغت کامل، مایه خستگى، کم شدن نشاط، تنبلى و فرسودگى، و در بسیارى از مواقع، مایه فساد و تباهى و انواع گناهان است.
قابل توجه این که: آمارها نشان مى دهد، به هنگام تعطیلات مؤسسات آموزشى، میزان فساد گاهى تا هفت برابر بالا مى رود!
به هر حال، مجموعه این سوره، بیانگر عنایت خاص الهى به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، تسلّى او در برابر مشکلات، و وعده نصرت و تأیید او در فراز و
نشیب هاى راه رسالت است.و در عین حال، مجموعه اى است امیدبخش، سازنده و حیات آفرین براى همه انسان ها و همه رهروان راه حق.
* * *
نکته ها:
1 ـ همان گونه که در بالا اشاره کرده ایم، در روایات متعددى آمده است: منظور از آیه «فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ» (به عنوان بیان یک مصداق) نصب امیرمؤمنان على(علیه السلام) به خلافت، بعد از انجام امر رسالت است.
«آلوسى» در «روح المعانى» بعد از نقل این سخن از بعضى از «امامیه»، مى گوید: آنها «فَانْصَبْ» را با کسر «ص» خوانده اند، و به فرض که چنین باشد، دلیلى بر این نمى شود که منظور نصب «على بن ابیطالب»(علیه السلام)باشد، سپس از «زمخشرى» در «کشّاف» نقل مى کند: اگر براى شیعه چنین تفسیرى ممکن باشد، «ناصبى ها» (دشمنان على(علیه السلام)) نیز مى توانند آن را به عنوان دستور به «نصب» (به معنى بغض على بن ابیطالب) تفسیر کنند»!.(11)
زیرا «اِنْصَبْ» (به فتح «ص») به معنى خود را به تعب بینداز و جدّ و جهد کن آمده، در حالى که «اِنْصِبْ» (به کسر «ص») دستور به نصب کردن، بالا بردن و برپا داشتن است.
این مفسران چنین پنداشته اند: «شیعه» قرائت آیه را تغییر مى دهد، تا براى مسأله ولایت به آن استدلال کند، در حالى که هرگز نیاز به چنین تغییرى نیست، بلکه همین قرائت معروف و شناخته شده براى تفسیر مزبور کافى است; زیرا مى گوید: بعد از فراغت از امر مهمى مانند رسالت، براى امر مهم دیگرى مانند ولایت تلاش و کوشش کن، و این به عنوان یک مصداق، کاملاً قابل قبول است.
و مى دانیم: پیامبر(صلى الله علیه وآله) طبق حدیث معروف «غدیر» و احادیث فراوان دیگر که در کتب همه علماى اسلام آمده است، تلاش پى گیر و مستمرى در این زمینه داشت. اما چقدر زننده است که دانشمندى همچون «زمخشرى» که على(علیه السلام) را به عنوان چهارمین پیشواى بزرگ اسلام و جانشین پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى شمرد، به خود اجازه دهد بگوید: «ناصبى ها» نیز حق دارند آیه را به بغض على بن ابیطالب(علیه السلام)تفسیر کنند، چه تعبیر رکیک و زننده اى؟ آن هم از چنین مفسرى!!
راستى، تعصب چه پیامدهاى زشتى که ندارد؟!
* * *
2 ـ دانشمند معروف معتزلى «ابن ابى الحدید» در شرح «نهج البلاغه» از «زبیر بن بکّار» ـ که به گفته او نه شیعه بود، و نه با «معاویه» دشمنى داشت ـ بلکه از على(علیه السلام) کناره گیرى کرد، و به مخالفان پیوست، از فرزند «مغیرة بن شعبه» نقل مى کند: «پدرم «مغیره» از عقل و درایت «معاویه» سخن بسیار مى گفت، و از طرز تفکرش اعجاب داشت، ولى شبى از نزد او آمد، در حالى که بسیار غمگین و ناراحت بود، فهمیدم مسأله مهمى رخ داده است، از او سؤال کردم، دیدم از «معاویه» شدیداً بدگوئى مى کند، علت را سؤال کردم، گفت: امشب با او خلوت کرده بودم، به او گفتم: تو به مقاماتى که مى خواستى رسیده اى، اکنون در عدالت و گسترش خیرات بکوش; زیرا سن تو بالا رفته است، نسبت به «بنى هاشم» نیز نیکى کن; چرا که امروز تهدیدى براى تو محسوب نمى شوند، و این سبب نام نیک براى تو مى شود.
او در پاسخ گفت: هیهات! چه نامى از من باقى مى ماند؟
خلیفه اول و دوم آن همه کار کردند، چه نامى از آنها باقى مانده؟ ولى شما «ابن ابى کبشه» (محمّد(صلى الله علیه وآله)) را بنگرید، که هر روز، پنج مرتبه نام او را بر فراز مأذنه ها به صورت «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ» مى برند، اى بیچاره! چه کارى از کارهاى من بعد از او باقى مى ماند؟ و چه نامى براى ما خواهد ماند؟ نه، به خدا سوگند مگر این که: این وضع دگرگون گردد و نام پیامبر مدفون شود»!.(12)
ولى، به مقتضاى «وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ» خدا خواسته است این نام در سراسر تاریخ و در تمام جهان بشریت، بلند آوازه باشد، چه دیگران بپسندند یا نپسندند؟ خشنود باشند، یا ناخشنود؟ اساساً این تعبیرات را اگر بشکافیم، چه معنى خواهد داشت؟! لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ!.
* * *
خداوندا! قلب ما را از حب ذات تهى کن و از عشق خودت مملوّ ساز!
پروردگارا! تو خود وعده داده اى که با هر مشکلى راحتى و آسودگى است، مسلمین امروز را از این مشکلات عظیم و ناملائماتى که از ناحیه دشمنان به آنها مى رسد آسوده ساز!
بارالها! نعمت ها و مواهب تو بر ما فراوان است، به ما توفیق شکرگزارى آنها را مرحمت فرما!
آمِیْنَ یا رَبَّ الْعالَمِیْنَ
پایان سوره أ لم نشرح(13)
1 ـ «مجمع البیان»، جلد 10، صفحه 507.
2ـ طه، آیات 24 ـ 26.
3 ـ قلم، آیه 48.
4 ـ «مجمع البیان»، جلد 10، صفحه 508.
5 ـ تفسیر «درّ المنثور» طبق نقل تفسیر «المیزان»، جلد 20، صفحه 452 ـ تفسیر «فخر رازى»، جلد 32، صفحه 2 ـ مضمون این حدیث در «صحیح بخارى»، «ترمذى» و «نسائى» نیز در داستان «معراج» آمده است.
6 ـ تعبیر به «رفع» بعد از «وضع» با توجه به این که ضد یکدیگرند، در اینجا لطف خاصى دارد.
7 ـ از آنچه گفتیم روشن شد: الف و لام در «العُسر» براى جنس است نه براى عهد، و واژه «یُسر» گر چه به صورت نکره ذکر شده، ولى آن هم معنى جنسى را مى رساند، و نکره بودن در این گونه موارد براى بیان عظمت است.
8 ـ «نور الثقلین»، جلد 5، صفحه 604، حدیث 11 و 13.
9 ـ «شواهد التنزیل»، جلد 2، صفحه 349، احادیث 1116 تا 1119.
10 ـ تفسیر «قرطبى»، جلد 10، صفحه 7199.
11 ـ «روح المعانى»، جلد 30، صفحه 172 ـ تفسیر «کشّاف»، جلد 4، صفحه 772.
12 ـ «شرح نهج البلاغه»، جلد 5، صفحه 129 (عبارت «ابن ابى الحدید» در اینجا چنین است: «فَأَیُّ عَمَلِى یَبْقى؟ وَ أَىُّ ذِکْر یَدُومُ بَعْدَ هَذَا؟ لا أَباً لَکَ، لا وَ اللّهِ إِلاّ دَفْناً دَفْناً»!
13 ـ تصحیح: 6 / 3 / 1383.
از عجائب روزگار این که، زمان تألیف این تفسیر، دوران جنگ تحمیلى «عراق» بر ضد «ایران» بود و دوران بمباران و تعرضات هوائى به شهرهاى کشورمان و کلمات و دعاهاى این مجلد اشاره به مسائل این جنگ دارد.
و امروز که ایام تصحیح این جلد است، عراق در اشغال شیطان بزرگ «آمریکا» و «انگلیس» است و روز قبل گلوله خمپاره اى به حرم امیرمؤمنان(علیه السلام) اصابت نمود، خیابان هاى «نجف» و «کربلا» زیر چرخ هاى تانک ها و قدم هاى سربازان آنها است. مى کُشند، زندان و شکنجه مى کنند، که روزانه این اخبار را از رسانه ها مى شنویم.
خداوند وسیله نجات این کشور را فراهم نماید.آمین.
-----------------------------------
تفسیر قرآن کریم، آیت الله مکارم شیرازی