شرح آیات 16 تا 19 سوره مبارکه لقمان
16یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَل فَتَکُنْ فِی صَخْرَة أَوْ فِیالسَّماواتِ أَوْ فِی الأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ
17یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اصْبِرْ عَلىما أَصابَکَ إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ
18وَ لاتُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنّاسِ وَ لاتَمْشِ فِی الأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللّهَ لایُحِبُّکُلَّ مُخْتال فَخُور
19وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الأَصْواتِلَصَوْتُ الْحَمِیرِ
ترجمه:
16 ـ پسرم! اگر به اندازه سنگینى دانه خردلى (کار نیک یا بد) باشد، و در دل سنگى یا در (گوشه اى از) آسمان ها و زمین قرار گیرد، خداوند آن را (در قیامت براى حساب) مى آورد; خداوند دقیق و آگاه است!
17 ـ پسرم! نماز را بر پا دار، و امر به معروف و نهى از منکر کن، و در برابر مصائبى که به تو مى رسد شکیبا باش که این از کارهاى مهم است!
18 ـ (پسرم!) با بى اعتنائى از مردم روى مگردان، و مغرورانه بر زمین راه مرو که خداوند هیچ متکبر مغرورى را دوست ندارد.
19 ـ (پسرم!) در راه رفتن اعتدال را رعایت کن; از صداى خود بکاه (و هرگز فریاد مزن) که زشت ترین صداها صداى خران است.
تفسیر:
همچون کوه بایست و با مردم خوشرفتارى کن!
نخستین اندرز «لقمان» پیرامون مسأله توحید و مبارزه با شرک بود، دومین اندرز او درباره حساب اعمال و معاد است که حلقه «مبدأ» و «معاد» را تکمیل مى کند.
مى گوید: «پسرم! اگر اعمال نیک و بد، حتى به اندازه سنگینى خردلى باشد، در درون صخره اى، یا در گوشه اى از آسمان، یا درون زمین جاى گیرد، خدا آن را در دادگاه قیامت حاضر مى کند، و حساب آن را مى رسد; چرا که خداوند دقیق و آگاه است» (یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَل فَتَکُنْ فِی صَخْرَة أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ).
«خردل» گیاهى است داراى دانه هاى سیاه بسیار کوچک که در کوچکى و حقارت، ضرب المثل مى باشد.
اشاره به این که: اعمال نیک و بد هر قدر کوچک و کم ارزش، و هر قدر مخفى و پنهان باشد، همانند خردلى که در درون سنگى در اعماق زمین، یا در گوشه اى از آسمانها مخفى باشد، خداوند لطیف و خبیر که از تمام موجودات کوچک و بزرگ و صغیر و کبیر در سراسر «عالم هستى» آگاه است آن را براى حساب، و پاداش و کیفر حاضر مى کند، و چیزى در این دستگاه گم نمى شود!
ضمیر در «إِنَّها» به «حسنات و سیئات و اعمال نیک و بد» باز مى گردد.(1)
توجه به این آگاهى پروردگار از اعمال انسان، و محفوظ ماندن همه نیکى ها و بدى ها در کتاب علم پروردگار، و نابود نشدن چیزى در این عالم هستى، خمیرمایه همه اصلاحات فردى و اجتماعى است، و نیروى محرک قوى به سوى خیرات و باز دارنده مؤثر از شرور و بدى ها است.
ذکر «سماوات» و «ارض» بعد از بیان «صخره»، در حقیقت از قبیل ذکر عام بعد از خاص است.
در حدیثى که در «اصول کافى» از «امام باقر»(علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: اتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ، فَإِنَّ لَهَا طَالِباً، یَقُولُ أَحَدُکُمْ أُذْنِبُ وَ أَسْتَغْفِرُ، إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ: سَنَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْء أَحْصَیْناهُ فِی إِمام مُبِین، وَ قَالَ عَزَّوَجَلَّ: إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَل فَتَکُنْ فِی صَخْرَة أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَطِیفٌ خَبِیْرٌ:
«از گناهان کوچک بپرهیزید; چرا که سرانجام کسى از آن باز خواست مى کند، گاهى بعضى از شما مى گویند ما گناه مى کنیم و به دنبال آن استغفار مى نمائیم، در حالى که خداوند عَزَّوَجَل مى گوید: ما تمام آنچه آنها از پیش فرستاده اند، و همچنین آثارشان را، و همه چیز را در لوح محفوظ احصا کرده ایم، و نیز فرموده: اگر اعمال نیک و بد، حتى به اندازه سنگینى دانه خردلى باشد در دل صخره اى یا در گوشه اى از آسمان یا اندرون زمین، خدا آن را حاضر مى کند; چرا که خداوند لطیف و خبیر است».(2)
* * *
بعد از تحکیم پایه هاى مبدأ و معاد، که اساس همه اعتقادات مکتبى است به مهمترین اعمال یعنى مسأله «نماز» پرداخته، مى گوید:
«پسرم! نماز را بر پا دار» (یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاةَ).
چرا که «نماز» مهمترین پیوند تو با خالق است، نماز قلب تو را بیدار، روح تو را مصفّا، و زندگى تو را روشن مى سازد.
آثار گناه را از جانت مى شوید، نور ایمان را در سراى قلبت پرتوافکن مى دارد، و تو را از فحشاء و منکرات باز مى دارد.
بعد از برنامه نماز به مهمترین دستور اجتماعى یعنى «امر به معروف و نهى از منکر» پرداخته، مى گوید: «مردم را به نیکى ها و معروف دعوت کن و از منکرات و زشتى ها باز دار» (وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ).
و بعد از این سه دستور مهم عملى، به مسأله «صبر و استقامت» که در برابر ایمان، همچون سر، نسبت به تن است، پرداخته مى گوید: «در برابر مصائب و مشکلاتى که بر تو وارد مى شود، صابر و شکیبا باش که این از وظائف حتمى و کارهاى اساسى هر انسانى است» (وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَکَ إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ).
مسلّم است که، در همه کارهاى اجتماعى، مخصوصاً در برنامه امر به معروف و نهى از منکر، مشکلات فراوانى وجود دارد، و سود پرستانِ سلطه جو، و گنهکاران آلوده و خودخواه، به آسانى تسلیم نمى شوند، و حتى در مقام اذیت و آزار، و متهم ساختن آمران به معروف و ناهیان از منکر بر مى آیند، که بدون صبر و استقامت و شکیبائى، هرگز نمى توان بر این مشکلات پیروز شد.
«عزم» به معنى اراده محکم است و تعبیر به «عزم الامور» در اینجا یا به معنى کارهائى است که دستور مؤکد، از سوى پروردگار به آن داده شده است، و یا کارهائى که انسان باید نسبت به آن عزم آهنین و تصمیم راسخ داشته باشد، و هر کدام از این دو معنى باشد، اشاره به اهمیت آنست.
تعبیر «ذلک» اشاره به صبر و شکیبائى است و این احتمال نیز وجود دارد، به همه امورى که در آیه فوق ذکر شده، از جمله نماز، و امر به معروف و نهى از منکر، باز گردد، ولى، در بعضى دیگر از آیات قرآن، این تعبیر بعد از مسأله «صبر» مطرح شده که احتمال اول را تقویت مى کند.
* * *
سپس، «لقمان» به مسائل اخلاقى در ارتباط با مردم و خویشتن پرداخته، نخست تواضع و فروتنى و خوشروئى را توصیه کرده مى گوید: «با بى اعتنائى از مردم روى مگردان» (وَ لاتُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنّاسِ).
«و مغرورانه بر روى زمین راه مرو» (وَ لاتَمْشِ فِی الأَرْضِ مَرَحاً).
«چرا که خداوند هیچ متکبر مغرورى را دوست نمى دارد» (إِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ کُلَّ مُخْتال فَخُور).
«تُصَعِّرْ» از ماده «صَعْر» در اصل یک نوع بیمارى است که به «شتر» دست مى دهد و گردن خود را کج مى کند.
«مَرَح» (بر وزن فرح) به معنى غرور و مستى ناشى از نعمت است.
«مُخْتال» از ماده «خیال»، و «خیلاء» به معنى کسى است که با یک سلسله تخیلات و پندارها خود را بزرگ مى بیند.
«فَخُور» از ماده «فخر» به معنى کسى است که نسبت به دیگران فخر فروشى مى کند (تفاوت «مختال» و «فخور» در این است که: اولى، اشاره به تخیلات کبرآلود ذهنى است، و دومى، به اعمال کبر آمیز خارجى).
و به این ترتیب، «لقمان حکیم» در اینجا به دو صفت بسیار زشت ناپسند که مایه از هم پاشیدن روابط صمیمانه اجتماعى است اشاره مى کند: یکى «تکبر و بى اعتنائى»، و دیگر «غرور و خودپسندى»، که هر دو در این جهت مشترکند که انسان را در عالمى از «توهم و پندار» و خودبرتربینى، فرو مى برند، و رابطه او را از دیگران قطع مى کنند.
مخصوصاً با توجه به ریشه لغوى «صعر» روشن مى شود که این گونه صفات یک نوع بیمارى روانى و اخلاقى است، یک نوع انحراف در تشخیص و تفکر است، و گرنه، یک انسان سالم از نظر روح و روان، هرگز گرفتار این گونه پندارها و تخیلات نمى شود.
ناگفته پیدا است: منظور «لقمان»، تنها مسأله روى گرداندن از مردم و یا راه رفتن مغرورانه نیست، بلکه، منظور، مبارزه با تمام مظاهر تکبر و غرور است اما از آنجا که این گونه صفات، قبل از هر چیز، خود را در حرکات عادى و روزانه نشان مى دهد، انگشت روى این مظاهر خاص گذارده است.
* * *
در آیه بعد، دو برنامه دیگر اخلاقى را که جنبه اثباتى دارد ـ در برابر دو برنامه گذشته که جنبه نفى داشت ـ بیان کرده مى گوید: «پسرم! در راه رفتنت اعتدال را رعایت کن» (وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ).
در سخن گفتنت نیز رعایت اعتدال نما، «و از صداى خود بکاه! و فریاد مزن» (وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ).
«چرا که زشت ترین صداها صداى خران است»! (إِنَّ أَنْکَرَ الأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ).(3)-(4)
در واقع در این دو آیه از دو صفت، نهى، و به دو صفت، امر شده:
«نهى» از «خودبرتربینى»، و «خودپسندى»، که یکى سبب مى شود انسان نسبت به بندگان خدا تکبر کند، و دیگرى سبب مى شود انسان خود را در حدّ کمال پندارد، و در نتیجه درهاى تکامل را به روى خود ببندد هر چند خود را با
دیگرى مقایسه نکند.
گر چه این دو صفت، غالباً توأمند، و ریشه مشترک دارند ولى گاه از هم جدا مى شوند.
و «امر» به رعایت اعتدال در «عمل» و «سخن»; زیرا تکیه روى اعتدال در راه رفتن، یا آهنگ صدا در حقیقت به عنوان مثال است.
به راستى کسى که این صفات چهارگانه را دارد انسان موفق، خوشبخت و پیروزى است، در میان مردم محبوب، و در پیشگاه خدا عزیز است.
قابل توجه این که: ممکن است در محیط زندگى ما، صداهائى ناراحت کننده تر از صداى خران باشد (مانند صداى کشیده شدن بعضى از قطعات فلزات به یکدیگر، که انسان به هنگام شنیدنش احساس مى کند: گوشت اندامش فرو مى ریزد!) ولى بدون شک این صداها جنبه عمومى و همگانى ندارد. به علاوه ناراحت کننده بودن، با زشت تر بودن، فرق دارد، آنچه به راستى از همه صداهاى معمولى که انسان مى شنود زشت تر است، همان صداى الاغ مى باشد، که نعره ها و فریادهاى مغروران و ابلهان به آن تشبیه شده است.
نه تنها زشتى از نظر بلندى صدا و طرز آن، بلکه، گاه، به جهت بى دلیل بودن; چرا که به گفته بعضى از مفسران، صداى حیوانات دیگر، غالباً به واسطه نیازى است که دارند، اما این حیوان، گاهى بى جهت و بدون هیچ گونه نیاز و بى هیچ مقدمه، وقت و بى وقت فریاد را سر مى دهد!
و شاید به همین دلیل است که: در بعضى از روایات نقل شده: هر گاه صداى الاغ بلند مى شود، شیطانى را دیده است.
بعضى گفته اند: فریاد هر حیوانى تسبیح خدا است، جز صداى الاغ!
به هر حال، از همه این سخن ها که بگذریم، زشت بودن این صدا از میان صداها نیاز به بحث و گفتگو ندارد.
و اگر مى بینیم در بعضى از روایات که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده، این آیه به عطسه اى که با صوت بلند ادا مى شود، و یا داد و فریاد، به هنگام سخن گفتن تفسیر گردیده، در حقیقت بیان مصداق روشنى از آن است.(5)
* * *
نکته ها:
1 ـ آداب راه رفتن
درست است که راه رفتن، کار ساده اى است، اما همین امر ساده مى تواند بیانگر حالات درونى، اخلاقى و احیاناً نشانه شخصیت انسان بوده باشد; چرا که قبلاً هم گفته ایم، روحیات و خلقیات انسان، در لابلاى همه اعمال او منعکس مى شود، و گاه، یک عمل کوچک، حاکى از یک روحیه ریشه دار است.
و از آنجا که اسلام، تمام ابعاد زندگى را مورد توجه قرار داده، در این زمینه نیز چیزى را فروگزار نکرده است.
در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: مَنْ مَشى عَلَى الأَرْضِ إِخْتِیالاً لَعَنَهُ الأَرْضُ، وَ مَنْ تَحْتَها، وَ مَنْ فَوْقَها!: «کسى که از روى غرور و تکبر، روى زمین راه رود زمین، و کسانى که در زیر زمین خفته اند، و آنها که روى زمین هستند، همه او را لعنت مى کنند»!.(6)
باز در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: وَ نَهَى أَنْ یَخْتَالَ الرَّجُلُ فِی مَشْیِهِ وَ قَالَ مَنْ لَبِسَ ثَوْباً فَاخْتَالَ فِیهِ خَسَفَ اللَّهُ بِهِ مِنْ شَفِیرِ جَهَنَّمَ وَ کَانَ قَرِینَ قَارُونَ لِأَنَّهُ أَوَّلُ مَنِ اخْتَالَ!:
«پیامبر از راه رفتن مغرورانه و متکبرانه، نهى کرد و فرمود: کسى که لباسى بپوشد و با آن کبر بورزد، خداوند او را در کنار دوزخ به قعر زمین مى فرستد و همنشین «قارون» خواهد بود، چرا که او نخستین کسى بود که غرور و کبر را بنیاد نهاد».(7)
و نیز مى خوانیم که امام صادق(علیه السلام) فرمود: «خداوند ایمان را بر جوارح و اعضاى انسان واجب کرده، و در میان آنها تقسیم نموده است: از جمله بر پاهاى انسان واجب کرده است، به سوى معصیت و گناه نرود، و در راه رضاى خدا گام بر دارد.
و لذا قرآن فرموده است: در زمین متکبرانه راه مرو!... و نیز فرموده: اعتدال را در راه رفتن رعایت کن».(8)
در روایت دیگر، این ماجرا از پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که از کوچه اى عبور مى فرمود: دیوانه اى را مشاهده کرد که مردم، اطراف او را گرفته به او نگاه مى کنند فرمود: عَلى مَا اجْتَمَعَ هؤُلاءِ: «اینها براى چه اجتماع کرده اند»؟.
عرض کردند: عَلَى الْمَجْنُونِ یُصْرَعُ: «در برابر دیوانه اى که دچار صرع و حمله هاى عصبى شده است».
پیامبر(صلى الله علیه وآله) نگاهى به آنها کرد و فرمود: ما هذا بِمَجْنُون أَلا أُخْبِرُکُمْ بالْمَجْنُونِ حَقَّ الْمَجْنُونِ: «این، دیوانه نیست، مى خواهید دیوانه واقعى را به شما معرفى کنم»؟!
عرض کردند: آرى، اى رسول خدا!
فرمود: اِنَّ الْمَجْنُونَ: المُتَبَخْتِرُ فِى مَشْیَتِهِ، النّاظِرُ فِى عِطْفَیْهِ، المُحَرِّکُ جَنْبَیْهِ بِمَنْکِبَیْهِ فَذاکَ الْمَجْنُونُ وَ هذَا الْمُبْتَلى: «دیوانه واقعى کسى است که: متکبرانه گام بر مى دارد، دائماً به پهلوهاى خود نگاه مى کند، پهلوهاى خود را به همراه شانه ها تکان مى دهد (و کبر و غرور از تمام وجود او مى بارد).
این دیوانه واقعى است اما آن که دیدید بیمار است»!.(9)
* * *
2 ـ آداب سخن گفتن
در اندرزهاى «لقمان» اشاره اى به آداب سخن گفتن شده بود، و در اسلام، باب وسیعى براى این مسأله گشوده شده، از جمله این که:
تا سخن گفتن ضرورتى نداشته باشد، سکوت از آن بهتر است.
چنان که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: السُّکُوتُ راحَةٌ لِلْعَقْلِ: «سکوت مایه آرامش فکر است».(10)
و در حدیثى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) آمده است: مِنْ عَلاماتِ الْفِقْهِ: الْعِلْمُ وَ الْحِلْمُ وَ الصَّمْتُ، إِنَّ الصَّمْتَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْحِکْمَةِ: «از نشانه هاى فهم و عقل، داشتن آگاهى و بردبارى و سکوت است، سکوت، درى از درهاى حکمت است».(11)
اما در روایات دیگر تأکید شده است: «در مواردى که سخن گفتن لازم است، مؤمن باید هرگز سکوت نکند».
«پیامبران به سخن گفتن دعوت شدند نه به سکوت».
«وسیله رسیدن به بهشت و رهائى از دوزخ، سخن گفتن به موقع است».(12)
* * *
3 ـ آداب معاشرت
آن قدر که در روایات اسلامى به وسیله پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اهلبیت(علیهم السلام) به مسأله تواضع، حسن خلق و ملاطفت در برخوردها و ترک خشونت در معاشرت، اهمیت داده شده است، به کمتر چیزى اهمیت داده شده.
بهترین و گویاترین دلیل در این زمینه، خود روایات اسلامى است، که نمونه هائى از آن را در اینجا از نظر مى گذرانیم:
1 ـ شخصى نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمد عرض کرد: یَا رَسُولَ اللَّهِ(صلى الله علیه وآله) أَوْصِنِی فَکَانَ فِیمَا أَوْصَاهُ أَنْ قَالَ: الْقَ أَخَاکَ بِوَجْه مُنْبَسِط: «مرا سفارش کن! فرمود: برادر مسلمانت را با روى گشاده ملاقات کن».(13)
2 ـ در حدیث دیگرى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: ما یُوضَعُ فِی مِیزَانِ امْرِء یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَفْضَلُ مِنْ حُسْنِ الْخُلُقِ!: «در روز قیامت، چیزى برتر و بالاتر از حسن خلق در ترازوى عمل کسى، نهاده نمى شود»!.(14)
3 ـ در حدیث دیگرى از امام صادق (علیه السلام) آمده است: الْبِرُّ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ یَعْمُرانِ الدِّیَارَ وَ یَزِیدَانِ فِی الأَعْمَارِ: «نیکوکارى و حسن خلق، خانه ها را آباد، و عمرها را زیاد مى کند».(15)
4 ـ و نیز از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده: أَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِیَ الْجَنَّةَ تَقْوَى اللَّهِ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ: «بیشترین چیزى که سبب مى شود، امت من به خاطر آن وارد بهشت شوند، تقواى الهى و حسن خلق است».(16)
5 ـ در مورد تواضع و فروتنى نیز از على(علیه السلام) مى خوانیم: زِیْنَةُ الشَّرِیْفِ التَّواضُعُ: «آرایش انسان هاى با شرافت، فروتنى است».(17)
6 ـ و بالاخره در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانیم: التَّواضُعُ اَصْلُ کُلِّ خَیْر نَفِیْس، وَ مَرْتَبَةٌ رَفِیْعَةٌ، وَ لَوْ کانَ لِلْتَّواضُعِ لُغَةٌ یَفْهَمُهَا الْخَلْقُ لَنَطَقَ عَنْ حَقایِقَ ما فِى مَخْفِیّاتِ الْعَواقِبِ... وَ مَنْ تَواضَعَ لِلّهِ شَرَفَهُ اللّهُ عَلى کَثِیْر مِنْ عِبادِهِ... وَ لَیْسَ للّهِ عَزَّوَجَلَّ عِبادَةٌ یَقْبَلُها وَ یَرْضاها اِلاّ وَ بابُهَا التَّواضُعُ:
«فروتنى ریشه هر خیر و سعادتى است، تواضع، مقام والائى است، و اگر براى فروتنى زبان و لغتى بود که مردم مى فهمیدند، بسیارى از اسرار نهانى و عاقبت کارها را بیان مى کرد...
کسى که براى خدا فروتنى کند، خدا او را بر بسیارى از بندگانش برترى مى بخشد...
هیچ عبادتى نیست که مقبول درگاه خدا و موجب رضاى او باشد، مگر این که راه ورود آن فروتنى است».(18)
* * *
1 ـ بعضى احتمال داده اند: ضمیر فوق ضمیر «شأن و قصه» باشد، و یا به مفهوم شرک باز گردد و هر دو احتمال بعید است.
2 ـ «نور الثقلین»، جلد 4، صفحه 204.
3 ـ «حَمِیْر» جمع «حمار» به معنى خر است.
4 ـ «أَنْکَر» افعل تفضیل است و گر چه معمولاً افعل تفضیل، در مورد مفعول نمى آید ولى در باب عیوب به طور نادر این صیغه آمده است («أَنْکَر» افعل تفضیل از «منکر» است).
5 ـ «مجمع البیان»، جلد 8، صفحه 320، ذیل آیه مورد بحث.
6 ـ «ثواب الاعمال»، طبق نقل تفسیر «نور الثقلین»، جلد 4، صفحه 207.
7 ـ «امالى صدوق»، طبق نقل تفسیر «نور الثقلین»، جلد 4، صفحه 207.
8 ـ «اصول کافى»، جلد 2، صفحه 28، باب ان الایمان مبثوث لجوارح البدن کلها.
9 ـ «بحار الانوار»، جلد 76، صفحه 303.
10 و 11 و 12 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 8، صفحات 530 و 532.
13 ـ «بحار الانوار»، جلد 74، صفحه 171.
14 و 15 و 16 ـ «اصول کافى»، جلد 2، صفحات 81 و 82، باب حسن الخلق.
17 ـ «بحار الانوار»، جلد 75، صفحه 120.
18 ـ «بحار الانوار»، جلد 75، صفحه 121.