شرح آیات 19 تا 22 سوره مبارکه اعراف
این آیات، فصل دیگرى از سرگذشت آدم(علیه السلام) را بیان مى کند، نخست مى گوید: خداوند به آدم و همسرش (حوا) فرمود: «اى آدم! تو و همسرت در بهشت سکونت اختیار کنید» (وَ یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ).
از این جمله چنین استفاده مى شود که: آدم(علیه السلام) و حوا در بدو خلقت در بهشت نبودند، سپس به سوى بهشت راهنمائى شدند، و همان طور که در سوره «بقره» ذیل آیات مربوط به آفرینش آدم یادآور شدیم، قرائن نشان مى دهد: این بهشت، بهشت رستاخیز نبوده، بلکه چنان که در احادیث اهل بیت(علیهم السلام) نیز وارد شده است «بهشت دنیا» یعنى باغ سرسبز و خرمى از باغ هاى این جهان بوده که انواع نعمت هاى پروردگار در آن فراهم بوده است.(1)
در این هنگام، نخستین تکلیف و امر و نهى پروردگار به این صورت، صادر شد:
«شما از هر نقطه اى و از هر درختى از درختان بهشت که مى خواهید تناول کنید، اما به این درخت معین نزدیک نشوید که از ستمگران خواهید بود» (فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لاتَقْرَباهذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظّالِمینَ).
* * *
اما شیطان که بر اثر سجده نکردن رانده درگاه خدا شده بود، و تصمیم قاطع داشت تا آنجا که مى تواند از آدم(علیه السلام) و فرزندانش انتقام بگیرد و در فریب آنان بکوشد;
و نیز به خوبى مى دانست که خوردن از درخت ممنوع، باعث رانده شدن از بهشت خواهد شد، در صدد وسوسه آنان برآمد، و براى رسیدن به این مقصود، انواع دام ها را بر سر راه آنان گسترد!
لذا همان طور که قرآن مى فرماید: «به وسوسه کردن آنان مشغول شد، تا لباس هاى اطاعت و بندگى خدا را از تن آنان بیرون کند، و عورت آنها را که پنهان بود آشکار سازد» (فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما).
و براى رسیدن به این هدف، بهترین راه را این دید که از عشق و علاقه ذاتى انسان به تکامل و ترقى و «زندگى جاویدان»، استفاده کند و هم عذر و بهانه اى براى مخالفت فرمان خدا براى آنان بتراشد، از این رو نخست به آدم و همسرش گفت: «خداوند شما را از این درخت نهى نکرده جز این که اگر از آن بخورید یا فرشته خواهید شد و یا عمر جاویدان پیدا مى کنید» (وَ قالَ ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أَوْتَکُونا مِنَ الْخالِدینَ).
و به این ترتیب، فرمان خدا را در نظر آنان به گونه دیگرى جلوه داد، و این طور مجسّم کرد که: نه تنها خوردن از «شجره ممنوعه» زیانى ندارد، بلکه موجب عمر جاویدان و یا رسیدن به مقام و درجه فرشتگان خواهد شد.
شاهد این سخن جمله اى است که: در سوره «طه» آیه 120 از قول ابلیس مى خوانیم که مى گوید: یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْک لایَبْلى: «اى آدم! مى خواهى تو را به زندگى جاویدان و فرمانروائى کهنگى ناپذیر راهنمائى کنم»؟!
در روایتى که در تفسیر «قمى» از امام صادق(علیه السلام) و در «عیون اخبار الرضا»(علیه السلام) از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) نقل شده چنین مى خوانیم:« شیطان به آدم گفت: اگر شما از این درخت ممنوع بخورید، هر دو فرشته خواهید شد و براى همیشه در بهشت مى مانید، و گرنه شما را از بهشت بیرون مى کنند»!(2)
* * *
و در آیه بعد مى افزاید: آدم با شنیدن این سخن در فکر فرو رفت، اما شیطان براى این که پنجه هاى وسوسه خود را بیشتر و محکم تر در جان آدم(علیه السلام) و حوا فرو برد: «سوگندهاى شدیدى یاد کرد، که من خیرخواه شما هستم»! (وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النّاصِحینَ).
* * *
آدم که هنوز تجربه کافى در زندگى نداشت، و گرفتار دام هاى شیطان و خدعه و دروغ و نیرنگ نشده بود، و نمى توانست باور کند: کسى این چنین قسم دروغى یاد کند، و چنین دام هائى بر سر راه او بگذارد، سرانجام تسلیم فریب شیطان شد، و با ریسمان پوسیده مکر و خدعه او براى به دست آوردن آب حیات و ملک جاویدان، به چاه وسوسه هاى ابلیس فرو رفت و نه تنها آب حیات به دست نیاورد، که در گرداب نافرمانى خدا افتاد، آن چنان که قرآن آن را در یک جمله خلاصه کرده، مى فرماید: «به این ترتیب شیطان، آنها را فریب داد و با طناب خود آنها را در چاه فرو برد» (فَدَلاّهُما بِغُرُور).(3)
با این که آدم مى بایست، با توجه به سوابق دشمنى شیطان، و با علم و اطلاع از حکمت و رحمت واسعه خدا، و محبت و مهربانى او، تمام وسوسه ها را نقش بر آب کرده، تسلیم شیطان نشود ولى هر چه بود واقع شد.
قرآن پس از آن مى فرماید: «همین که آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشیدند، بلافاصله لباس هایشان از تنشان فرو ریخت و اندامشان آشکار گشت» (فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما).
از جمله بالا به خوبى استفاده مى شود که: به مجرد چشیدن از میوه درخت ممنوع، این عاقبت شوم به سراغ آنها آمد، و در حقیقت از لباس بهشتى که لباس کرامت و احترام خدا بود برهنه شدند.
و نیز از این آیه به خوبى استفاده مى شود که آنها قبل از ارتکاب این خلاف، برهنه نبودند بلکه پوششى داشتند که در قرآن، نامى از چگونگى این پوشش برده نشده است، اما هر چه بوده است، نشانه اى براى شخصیت آدم و حوا و احترام آنها محسوب مى شده که با نافرمانى از اندامشان فرو ریخته است.
در حالى که «تورات» ساختگى مى گوید: آدم و حوا در آن موقع، کاملاً برهنه بودند، ولى زشتى آن را درک نمى کردند، اما هنگامى که از درخت ممنوع که درخت علم و دانش! بود خوردند چشم خردشان باز شد، خود را برهنه دیدند و از زشتى این حالت آگاه شدند!(4)
آدمى را که «تورات» معرفى مى کند در واقع، آدم(علیه السلام) نبود! بلکه به قدرى از علم و دانش دور بود که حتى برهنگى خود را تشخیص نمى داد، ولى آدمى را که قرآن معرفى مى کند نه تنها از وضع خود با خبر بود بلکه از اسرار آفرینش (علم اسماء) نیز آگاهى داشت و معلم فرشتگان محسوب مى شد و اگر شیطان توانست در او نفوذ کند نه به خاطر نادانى او بود بلکه از پاکى و صفاى او سوء استفاده کرد.
شاهد این سخن آیه 27 همین سوره است که مى فرماید: یا بَنی آدَمَ لایَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما:
«اى فرزندان آدم! شیطان شما را فریب ندهد، آن چنان که پدر و مادرتان را از بهشت، بیرون کرد، و لباس آنها را از تنشان جدا ساخت».
و اگر بعضى از نویسندگان اسلامى نوشته اند: آدم(علیه السلام) در آغاز برهنه بود در واقع اشتباهى است آشکار که بر اثر نوشته هاى «تورات» پیدا شده است!
به هر حال، قرآن پس از آن مى فرماید: «هنگامى که آدم و حوا چنین دیدند بلافاصله از برگ هاى درختان بهشتى براى پوشیدن اندام خود، استفاده کردند» (وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ).(5)
و سرانجام مى فرماید: «و در این موقع خداوند به آنها ندا داد که: مگر من شما را از آن درخت نهى نکردم؟! مگر به شما نگفتم که شیطان دشمن آشکار و سرسخت شما است؟! چرا فرمان مرا به دست فراموشى سپردید و در این گرداب سقوط کردید»؟! (وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبینٌ).
از مقایسه تعبیر این آیه با نخستین آیه اى که به آدم(علیه السلام) و حوا اجازه سکونت در بهشت را مى داد به خوبى استفاده مى شود که آنها پس از این نافرمانى، چه اندازه از مقام قرب پروردگار دور شدند و حتى از درختان بهشتى نیز فاصله گرفتند، زیرا در آیه قبل هذِهِ الشَّجَرَةِ: (این درخت) که براى اشاره نزدیک است به کار رفته و در این آیه هم جمله نادى: (ندا داد) که براى خطاب از دور است آمده، و هم کلمه «تِلْکُما» که براى اشاره به دور مى باشد ذکر شده.
* * *
نکته ها:
1 ـ وسوسه سلب اختیار نمى کند
از جمله «وَسْوَسَ لَهُما» (با توجه به «لام» که معمولاً براى نفع و فائده مى آید) چنین استفاده مى شود که: شیطان در وسوسه هاى خود، چهره خیرخواهى و دوستى آدم را به خود گرفت، در حالى که در جمله «وَسْوَسَ إِلَیْهِ»(6)چنین معنى وجود ندارد، بلکه تنها به معنى نفوذ مخفیانه در قلب کسى است.
در هر حال نباید تصور کرد که وسوسه هاى شیطان هر چند قوى و نیرومند باشد از انسان سلب اختیار مى کند بلکه باز انسان مى تواند با نیروى خرد و ایمان، در مقابل آن ایستادگى کند.
و به تعبیر دیگر: وسوسه هاى شیطانى انسان را مجبور به کار خلاف نمى کند، بلکه نیروى اختیار همچنان باقى خواهد بود، اگر چه مقاومت در مقابل آن، نیاز به پایمردى و ایستادگى بیشتر و گاهى تحمل درد و رنج دارد، ولى این گونه وسوسه ها سلب مسئولیت از کسى نمى کند، همان طور که در مورد آدم نکرد.
لذا ملاحظه مى کنیم: با تمام عواملى که در برابر آدم(علیه السلام) به عنوان تشویق به نافرمانى خدا از طرف شیطان وجود داشت، خداوند او را مسئول عملش دانست و به ترتیبى که بعداً خواهد آمد، او را کیفر داد.
* * *
2 ـ شجره ممنوعه چه درختى بوده است؟
در شش مورد از قرآن مجید به «شجره ممنوعه» اشاره شده است، بدون این که درباره کیفیت و یا نام آن سخنى به میان آید، ولى در منابع اسلامى دو نوع تفسیر براى آن آمده است:
یکى تفسیر «مادّى» که طبق معروف در روایات، «گندم» بوده است.(7)
باید توجه داشت که عرب «شجرة» را تنها به درخت اطلاق نمى کند، بلکه به بوته هاى گیاهان نیز شجره مى گوید، لذا در قرآن مجید به بوته «کدو» شجره اطلاق شده است، مى فرماید: «وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِین».(8)
و دیگرى تفسیر «معنوى» که در روایات از آن تعبیر به «شجره حسد» شده است; زیرا طبق این روایات، آدم(علیه السلام) پس از ملاحظه مقام و موقعیت خود چنین تصور کرد که مقامى بالاتر از مقام او وجود نخواهد داشت، ولى خداوند او را به مقام جمعى از اولیاء از فرزندان او (پیامبر اسلام و خاندانش) آشنا ساخت، در او حالتى شبیه به حسد پیدا شد، و همین شجره ممنوعه بود که آدم مأمور بود به آن نزدیک نشود.(9)
در حقیقت طبق این روایات، آدم(علیه السلام) از دو درخت تناول کرد که:
یکى از مقام او پائین تر بود و او را به سوى جهان ماده مى کشید و آن گندم بود.
و دیگرى درخت معنوى مقام جمعى از اولیاء خدا بود که از مقام و موقعیت او بالاتر قرار داشت و چون از دو جنبه از حدّ خود تجاوز کرد به آن سرنوشت گرفتار شد.
اما باید توجه داشت: این حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها یک احساس نفسانى بوده است، بى آن که کمترین گامى بر طبق آن بردارد.
و با توجه به این که آیات قرآن ـ چنان که کراراً گفته ایم ـ داراى معانى مختلفى است، مانعى ندارد که هر دو معنى از آیه اراده شود.
اتفاقاً کلمه «شجرة» در قرآن مجید در هر دو معنى به کار رفته است، گاهى در معنى درختان معمولى و مادى مثل: «وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ»(10) که اشاره به درخت زیتون است;
و گاهى در شجره معنوى به کار رفته مانند: «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ»(11) که منظور از آن، جمعى از مشرکان یا یهود و یا اقوام طاغى دیگر همانند «بنى امیه» مى باشد.
البته مفسران احتمالات متعدد دیگرى درباره «شجره ممنوعه» داده اند، ولى آنچه گفتیم از همه روشن تر است.
اما نکته اى که در اینجا باید یادآور شد (اگر چه در جلد اول تفسیر نیز اشاره کرده ایم) این است که: در «تورات» تحریف یافته که امروز مورد قبول همه مسیحیان دنیا و یهود است، شجره ممنوعه به عنوان «شجره علم و دانش و شجره حیات و زندگى» معرفى شده است.(12)
تورات مى فرماید: آدم قبل از آن که از شجره علم و دانش بخورد علم و دانشى نداشت و حتى برهنگى خود را تشخیص نمى داد، و هنگامى که از آن خورد، و به معنى واقعى، آدم(علیه السلام) گردید، از بهشت رانده شد، از ترس این که: مبادا از درخت حیات و زندگى نیز بخورد و همچون خدایان! حیات جاویدان پیدا کند!
و این از روشن ترین قرائنى است که گواهى مى دهد، «تورات» فعلى کتاب آسمانى نیست بلکه ساخته مغز بشر کم اطلاعى است که علم و دانش را براى آدم عیب مى پندارد و آدم را به گناه علم و دانش، مستحق رانده شدن از بهشت خدا مى شمرد، گویا بهشت جاى افراد فهمیده نبود!
جالب این که دکتر «ویلیام میلر» که او را به عنوان «مفسر برجسته و تواناى انجیل» (و به طور کلى عهدین) به شمار مى آورند، در کتاب خود تحت عنوان «مسیحیت چیست؟» چنین مى نویسد:
«شیطان به صورت مار داخل باغ شد و حوا را راضى کرد که از میوه آن درخت بخورد، سپس حوا آن را به آدم داد و آدم هم از آن میوه خورد، این عمل والدین اولیه ما، تنها یک اشتباه معمولى، و یا خطائى از راه بى فکرى نبود، بلکه عصیان عمدى بر ضد خالق بود.
به عبارت دیگر آنها مى خواستند، خدا شوند، آنها مایل نبودند مطیع اراده خدا گردند، بلکه مى خواستند، امیال خود را انجام دهند، نتیجه چه شد؟
خدا آنها را به شدت سرزنش نمود و از باغ بیرون راند تا در جهان پر درد و رنج، زندگى کنند.(13)
این مفسر «تورات و انجیل» در حقیقت، خواسته است شجره ممنوعه تورات را توجیه کند، ولى بالاترین گناه یعنى ضدیت و جنگ با خدا را به آدم نسبت داده است.
چه خوب بود به جاى این گونه تفسیرها، لااقل، اعتراف به دستکارى در کتب به اصطلاح مقدسه مى نمودند.
* * *
3 ـ آیا آدم گناه کرد؟
از آنچه در بالا از کتب مقدس یهود و مسیحیان نقل کردیم، چنین برمى آید که آنها نه تنها معتقدند آدم مرتکب گناه و معصیت شد، بلکه گناه او یک گناه معمولى نبود، یک نوع گناه سنگین و پرمسئولیت و حتى مبارزه با دستگاه ربوبیت از او سر زد!
ولى مدارک اسلامى ـ اعم از عقل و نقل ـ به ما مى گوید: هیچ پیامبرى مرتکب گناه نمى شود، و مقام پیشوائى خلق به شخص گناهکار، واگذار نخواهد شد، و مى دانیم: آدم(علیه السلام) از پیامبران الهى بود.
بنابراین، آنچه در این آیات ذکر شده، مانند پاره اى از تعبیرات دیگر که درباره سایر پیامبران در قرآن آمده است ـ که نسبت عصیان به آنها داده شده ـ همگى به معنى «عصیان نسبى» و «ترک اولى» است، نه گناه مطلق.
توضیح این که:
گناه بر دو گونه است: «گناه مطلق» و «گناه نسبى».
گناه مطلق، همان مخالفت نهى تحریمى و مخالفت با فرمان قطعى خداوند است و هر گونه ترک واجب و انجام حرام را شامل مى شود.
اما گناه نسبى، آن است که عمل غیر حرامى از شخص بزرگى سرزند، که با توجه به مقام و موقعیتش شایسته او نباشد.
ممکن است گاهى انجام یک عمل مباح و حتى مستحب درخور مقام افراد بزرگ نباشد در این صورت انجام آن عمل، «گناه نسبى» محسوب مى شود، مثلاً: اگر شخص باایمان و ثروتمندى براى نجات فقیرى از چنگال فقر، کمک بسیار مختصرى کند، شک نیست که این کمک، هر چند ناچیز باشد، کار حرامى نیست بلکه مستحب است.
ولى هر کس آن را بشنود مذمت مى کند، آن چنان که گوئى گناهى مرتکب شده است و این به خاطر آن است که: از چنان انسان ثروتمند و باایمانى انتظار بسیار بیشترى مى رود.
به همین نسبت، اعمالى که از بزرگان درگاه پروردگار، سر مى زند، با موقعیت ممتازشان سنجیده مى شود، و گاهى با مقایسه به آن، کلمه «عصیان» و «ذنب» (گناه) بر آن اطلاق مى گردد.
فى المثل نمازى که ممکن است از یک فرد عادى، نماز ممتازى باشد براى اولیاى حق، گناه محسوب شود; زیرا یک لحظه غفلت در حال عبادت، براى آنها شایسته نیست.
بلکه باید با توجه به علم و تقوا و موقعیتشان به هنگام عبادت، غرق در صفات جلال و جمال خدا باشند.
سایر اعمال آنها غیر از عبادات نیز چنین است، و با توجه به موقعیت آنها سنجیده مى شود، به همین دلیل، اگر یک «ترک اولى» از آنها سرزند، مورد عتاب و سرزنش پروردگار قرار مى گیرند (منظور از ترک اولى این است که انسان کار بهتر را رها کند و به سراغ کار خوب یا مباحى برود).
در روایات اسلامى مى خوانیم: گرفتارى یعقوب(علیه السلام) و کشیدن آن همه زجر فراق فرزند، به خاطر آن بود که: نیازمند روزه دارى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه او آمد و او از کمک به وى غفلت نمود و آن فقیر، گرسنه و دل شکسته بازگشت.
این کار اگر از یک فرد عادى سر زده بود، شاید آن قدر مهم نبود اما از یک پیامبر بزرگ الهى و رهبر امت آن چنان با اهمیت تلقى شد که مجازات بسیار شدیدى از طرف خداوند براى آن تعیین گردید.(14)
نهى آدم از «شجره ممنوعه» نیز یک نهى تحریمى نبود، بلکه نهى از ترک اولى بود، ولى با توجه به موقعیت آدم، با اهمیت تلقى شد و ارتکاب مخالفت با این نهى (هر چند نهى کراهتى بود) موجب چنان مؤاخذه و مجازاتى از طرف خدا گردید.
این احتمال نیز از طرف بعضى از مفسران داده شده است که: نهى آدم از شجره ممنوعه، «نهى ارشادى» بود، نه «نهى مولوى».
توضیح این که:
گاهى خداوند از چیزى نهى مى کند به عنوان این که صاحب اختیار انسان و مولاى او است، و اطاعت فرمانش بر هر انسانى لازم است، چنین نهیى را «نهى مولوى» نامند.
اما گاهى از چیزى نهى مى کند، تنها به خاطر این که به انسان بگوید، ارتکاب این عمل اثر نامطلوبى براى او دارد، درست همانند نهى طبیب از غذاهاى مضر و زیان بخش.
شک نیست: اگر بیمار مخالفت دستور طبیب را کند، نه توهینى به او کرده و نه مخالفتى با شخص او نموده است.
بلکه ارشاد و راهنمائى او را نادیده گرفته و خود را به زحمت انداخته است.
در مورد داستان آدم(علیه السلام) نیز خداوند به او فرموده بود: خوردن از شجره ممنوعه نتیجه اش بیرون رفتن از بهشت و افتادن در زحمت و رنج است، این یک ارشاد است، نه فرمان، و به این ترتیب آدم(علیه السلام) تنها مخالفت نهى ارشادى کرد، نه عصیان و گناه واقعى.
ولى تفسیر اول صحیح تر به نظر مى رسد; زیرا نهى ارشادى، احتیاج به آمرزش و غفران ندارد، در حالى که آدم(علیه السلام) ـ همان طور که در آیه بعد مى خوانیم از خداوند تقاضاى غفران و آمرزش کرد.
به علاوه، دوران بهشت همان طور که در جلد اول در ذیل آیات مربوط به آدم(علیه السلام) گفتیم، یک دوران تعلیماتى براى آدم(علیه السلام) محسوب مى شد: دوران آشنائى با تکالیف و امر و نهى پروردگار، دوران شناختن دوست از دشمن و دوران دیدن نتیجه عصیان، و مخالفت فرمان خدا، و قبول وسوسه هاى شیطان، و مى دانیم: نهى ارشادى در حقیقت تکلیف نیست و مسئولیت نمى آورد.
در پایان این بحث، یادآور مى شویم: گر چه کلمه «نهى» و «عصیان» و «غفران» و «ظلم»، همه در بدو نظر به معنى گناه مطلق و حقیقى و آثار آن است ولى با توجه به مسأله عصمت انبیاء که با دلیل عقلى و نقلى ثابت شده، تمام این تعبیرها، حمل بر «گناه نسبى» مى شود، و این موضوع با توجه به عظمت مقام آدم(علیه السلام)و سایر انبیاء زیاد دور از ظاهر لفظ نیست.
* * *
1 ـ به تفسیر «نمونه»، جلد 1، ذیل آیه 35 سوره «بقره» مراجعه فرمائید.
2 ـ «نور الثقلین»، جلد 2، صفحه 11، مؤسسه اسماعیلیان، قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «مستدرک الوسائل»، جلد 16، صفحه 79، چاپ آل البیت ـ «بحار الانوار»، جلد 11، صفحات 78 و 164 ـ «عیون اخبار الرضا»(علیه السلام)، جلد 1، صفحه 196، انتشارات جهان، 1378 هـ قـ «احتجاج طبرسى»، جلد 2، صفحه 426، نشر مرتضى، مشهد، 1403 هـ ق.
3 ـ «دَلّى» از «تدلیه» به معنى فرستادن «دلو» در چاه است که آن را به ریسمانى بسته و تدریجاً در چاه پائین برند، و این در حقیقت کنایه لطیفى از این معنى است که شیطان با طناب مکر و فریب، آنها را از مقام والایشان فرود آورد و به چاهسار مشکلات و دورى از رحمت حق افکند.
4 ـ سفر پیدایش، فصل دوم و سوم.
5 ـ «یَخْصِفانِ» از ماده «خصف» (بر وزن خشم) در اصل، به معنى ضمیمه کردن چیزى به چیز دیگر و جمع نمودن است، سپس به دوختن کفش یا لباس و وصله کردن نیز گفته شده است; زیرا قطعات پراکنده را به یکدیگر منضم مى کند.
6 ـ طه، آیه 120.
7 و 8 ـ براى اطلاع از این روایات به تفسیر «نور الثقلین»، جلد 1، صفحات 59 و 60، و جلد دوم، صفحه 11، مؤسسه اسماعیلیان، قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق، در تفسیر آیات سوره «بقره» و سوره «اعراف» مراجعه شود.
(«بحار الانوار»، جلد 11، صفحات 78، 164، 165 و 173، و جلد 26، صفحات 273، 321 و 322).
9 ـ صافات، آیه 146.
10 ـ مؤمنون، آیه 20.
11 ـ اسراء، آیه 60.
12 ـ «سِفْرِ تکوین»، فصل دوم، شماره 17.
13 ـ کتاب «مسیحیت چیست؟»، صفحه 16.
14 ـ «نور الثقلین»، جلد 2، صفحه 411، مؤسسه اسماعیلیان، قم، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 12، صفحه 271 ـ تفسیر «عیاشى»، جلد 2، صفحه 167، چاپخانه علمیه تهران، 1380 هـ ق ـ «علل الشرایع»، جلد 1، صفحه 45، انتشارات مکتبة الداورى، قم، 1381 هـ ق.
..............
تفسیر نمونه