شرح آیات 62 لغایت 65 سوره مبارکه یونس
62أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ لاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ
63الَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ
64لَهُمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الآْخِرَةِ لا تَبْدیلَ لِکَلِماتِ اللّهِذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ
65وَ لایَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعاً هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ
ترجمه:
62 ـ آگاه باشید! (دوستان و) اولیاى خدا، نه ترسى دارند و نه غمگین مى شوند!
63 ـ همانها که ایمان آوردند، و (از مخالفت فرمان خدا) پرهیز مى کردند.
64 ـ در زندگى دنیا و در آخرت، شاد (و مسرور)ند; وعده هاى الهى تخلّف ناپذیر است! و این است آن رستگارى بزرگ!
65 ـ سخن آنها تو را غمگین نسازد! تمام عزّت (و قدرت)، از آنِ خداست; و او شنوا و داناست!
تفسیر:
آرامش روح در سایه ایمان
از این نظر که در آیات گذشته، قسمت هائى از حالات مشرکان و افراد بى ایمان مطرح شده بود، در این آیات، شرح حال مؤمنان مخلص و مجاهد و پرهیزگار ـ که درست نقطه مقابل آنان هستند ـ بیان گردیده، تا با مقایسه، ـ همان گونه که روش قرآن است ـ نور از ظلمت، و سعادت از بدبختى، شناخته شود.
در نخستین آیه مى فرماید: «آگاه باشید! اولیاى خدا نه ترسى بر آنان است و نه غمگین مى شوند» (أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ لاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ).
براى فهم دقیق محتواى این سخن، باید معنى «اولیاء» به خوبى شناخته شود.
«اولیاء» جمع «ولى»، در اصل، از ماده «وَلى یَلِى» گرفته شده، که به معنى عدم واسطه میان دو چیز، و نزدیکى و پى در پى بودن آنها است; به همین دلیل، به هر چیزى که نسبت به دیگرى قرابت و نزدیکى داشته باشد ـ خواه از نظر مکان یا زمان، یا نسب و یا مقام ـ «ولىّ» گفته مى شود.
استعمال این کلمه به معنى «سرپرست» و «دوست» و مانند اینها نیز، از همین جا است.
بنابراین، «اولیاء خدا»، کسانى هستند که: میان آنان و خدا حائل و فاصله اى نیست، حجاب ها از قلبشان کنار رفته، و در پرتو نور معرفت، و ایمان و عمل پاک، خدا را با چشم دل چنان مى بینند که، هیچ گونه شک و تردیدى به
دل هایشان راه نمى یابد، و به خاطر همین آشنائى با خدا ـ که وجود بى انتها و قدرت بى پایان و کمال مطلق است ـ ماسواى او در نظرشان کوچک، کم ارزش، ناپایدار و بى مقدار است.
کسى که با اقیانوس آشنا است، قطره در نظرش بى ارزش.
و کسى که خورشید را مى بیند، نسبت به یک شمع بى فروغ بى اعتنا است.
و از اینجا روشن مى شود: چرا آنها ترس و اندوهى ندارند؟ زیرا خوف و ترس انسان، معمولاً از احتمال فقدان نعمت هائى است که در اختیار دارد، و یا خطراتى که ممکن است در آینده او را تهدید کند، همان گونه که غم و اندوه، معمولاً نسبت به گذشته و فقدان امکاناتى است که در اختیار داشته است.
اولیاء و دوستان راستین خدا، از هر گونه وابستگى و اسارت جهان مادّه آزادند، و «زهد»، به معنى حقیقى اش، بر وجود آنها حکومت مى کند، نه با از دست دادن امکانات مادّى جزع و فزع مى کنند و نه ترس از آینده در این گونه مسائل افکارشان را به خود مشغول مى دارد.
بنابراین، «غم ها» و «ترس هائى» که دیگران را دائماً در حال اضطراب و نگرانى نسبت به گذشته و آینده نگه مى دارد، در وجود آنها راه نمى یابد.
یک ظرف کوچک آب، از دمیدن یک انسان، متلاطم مى شود، ولى در پهنه اقیانوس «کبیر» حتى طوفان ها کم اثر است، و به همین دلیل اقیانوس «آرامَش» مى نامند، لذا قرآن در دستور گران بهایش مى فرماید: لِکَیْلا تَأْسَوا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لاتَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ: «این به خاطر آن است که بر آنچه از دست داده اید تأسف نخورید و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید».(1)
نه آن روز که داشتند به آن دل بستند، و نه امروز که از آن جدا مى شوند غمى دارند، روحشان بزرگ تر، و فکرشان بالاتر از آن است که این گونه حوادث، در گذشته و آینده، در آنها اثر بگذارد.
به این ترتیب، امنیت و آرامش واقعى بر وجود آنها حکم فرما است، و به گفته قرآن: (أُولئِکَ لَهُمْ الأَمْنُ).(2)
و یا به تعبیر دیگرش: أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ: «یاد خدا مایه آرامش دل ها است».(3)
خلاصه این که: غم و ترس در انسان ها ـ معمولاً ـ ناشى از روح دنیاپرستى است، آنها که از این روح تهى هستند، اگر غم و ترسى نداشته باشند بسیار طبیعى است.
این بیانِ استدلالى مسأله بود، اما گاهى همین موضوع، به بیان دیگرى که شکل عرفانى دارد، به این صورت عرضه مى شود:
اولیاى خدا آن چنان غرق صفات جمال و جلال او هستند، و آن چنان محو مشاهده ذات پاک او مى باشند، که غیر او را به دست فراموشى مى سپردند.
روشن است: غم و اندوه، ترس و وحشت، حتماً نیاز به تصوّر فقدان، از دست دادن چیزى، و یا مواجهه با دشمن و موجود خطرناکى دارد، کسى که غیر خدا در دل او نمى گنجد، و به غیر او نمى اندیشد، و جز او را در روح خود پذیرا نمى شود، چگونه ممکن است غم و اندوه و ترس و وحشتى داشته باشد؟!
از آنچه گفتیم، این حقیقت نیز آشکار شد که: منظور غم هاى مادّى و ترس هاى دنیوى است، و گرنه دوستان خدا، وجودشان از خوف او مالامال است. ترس از عدم انجام وظائف و مسئولیت ها، و اندوه بر آنچه از موفقیت ها از آنان فوت شده، که این ترس و اندوه، جنبه معنوى دارد، و مایه تکامل وجود انسان و ترقى او است، به عکسِ ترس و اندوه هاى مادّى که مایه انحطاط و تنزّل است.
امیر مؤمنان على(علیه السلام) در خطبه معروف «همّام» که حالات اولیاى خدا در آن به عالى ترین وجهى ترسیم شده مى فرماید: قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ، وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ: «دل هاى آنها محزون، و مردم از شرّ آنها در امانند».
و نیز مى فرماید: وَ لَوْلاَ الأَجَلُ الَّذِى کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْواحُهُمْ فِى أَجْسادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْن، شَوْقاً إِلَى الثَّوْابِ، وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقابِ:
«اگر اجلى که خداوند براى آنها مقرّر کرده، نبود، حتى یک چشم بر هم زدن ارواح آنها در بدن هایشان ـ به خاطر عشق به پاداش الهى، و ترس و وحشت از مجازات و کیفر او ـ آرام نمى گرفت».(4)
قرآن مجید نیز درباره مؤمنان مى گوید: أَلَّذِیْنَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَ هُمْ مِنَ السّاعَهِ مُشْفِقُونَ: «کسانى که از پروردگارشان، با این که او را با چشم نمى بینند مى ترسند، و از رستاخیز بیمناکند».(5)
بنابراین، آنها خوف و ترس دیگرى دارند.(6)
* * *
در این که منظور از اولیاء خدا چه کسانى است؟ در میان مفسران گفتگو است، ولى آیه دوم مطلب را روشن ساخته، و به گفتگوها پایان مى دهد، مى فرماید: «آنها کسانى هستند که ایمان آورده اند، و به طور مداوم تقوا و پرهیز کارى را پیشه خود ساخته اند» (الَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ).
جالب این که: ایمان را به صورت فعل ماضىِ مطلق آورده، و تقوا را به صورت ماضى استمرارى، اشاره به این که:
ایمان آنها به سر حدّ کمال رسیده، ولى تقوا که در عمل روزمره منعکس مى شود، و هر روز و هر ساعت کار تازه اى مى طلبد، و جنبه تدریجى دارد، براى آنها به صورت یک برنامه و وظیفه دائمى در آمده است.
آرى، اینها هستند که با داشتن این دو رکن اساسى «دین» و «شخصیت»، چنان آرامشى در درون جان خود احساس مى کنند که، هیچ یک از طوفان هاى زندگى آنها را تکان نمى دهد، بلکه به مضمون: أَلْمُؤْمِنُ کَالْجَبَلِ الرّاسِخِ لاتُحَرِّکُهُ الْعَواصِفُ: «مؤمنان همچون کوه در برابر تند باد حوادث استقامت به خرج مى دهند».(7)
* * *
در سومین آیه، روى مسأله عدم وجود ترس و غم و وحشت، در وجود اولیاى حق، با این عبارت تأکید مى کند که: «براى آنان در زندگى دنیا و در آخرت بشارت است» (لَهُمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الآْخِرَةِ).
به این ترتیب، نه تنها ترس و غمى ندارند، که بشارت، خوشحالى و سرور; به خاطر نعمت هاى فراوان و مواهب بى پایان الهى، هم در این زندگى و هم در آن زندگى نصیب آنان مى شود.(8)
باز براى تأکید اضافه مى کند: «سخنان پروردگار و وعده هاى الهى، تغییر و تبدیل ندارد» (لا تَبْدیلَ لِکَلِماتِ اللّهِ) و خداوند به این وعده خود نسبت به دوستانش وفا مى کند.
«و این پیروزى و سعادت بزرگى است» (ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ)، براى هر کس که نصیبش شود.
* * *
و در آخرین آیه، روى سخن را به پیامبر(صلى الله علیه وآله)، که سر سلسله اولیاء و دوستان خدا است کرده، و به صورت دلدارى و تسلّى خاطر به او مى گوید: «سخنان ناموزون مخالفان و مشرکان غافل و بى خبر تو را غمگین نکند» (وَ لایَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ).
«چرا که تمام عزّت و قدرت از آنِ خدا است» (إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعاً)، و در برابر اراده حق از دشمنان کارى ساخته نیست.
او از تمام نقشه هاى آنها با خبر است، «سخنانشان را مى شنود و از اسرار درونشان آگاه است» (هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ).
* * *
نکته ها:
1 ـ منظور از «بشارت» در این آیه چیست؟
در این که بشارتى را که خداوند در آیات فوق به دوستانش در دنیا و آخرت ارزانى داشته چیست؟ در میان مفسران گفتگو است:
بعضى آن را مخصوص به بشارتى دانسته اند که، فرشتگان در آستانه مرگ و انتقال از این جهان به مؤمنان مى دهند و مى گویند: وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى کُنْتُمْ تُوعَدُونَ: «و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده شده است»!(9)
بعضى دیگر، آن را اشاره به وعده هاى پیروزى پروردگار، و غلبه بر دشمنان، و حکومت در روى زمین ـ مادام که مؤمنند و صالحند ـ مى دانند.
در بعضى از روایات، این بشارت به خواب هاى خوش که مؤمنان مى بینند تفسیر شده، ولى همان گونه که گفتیم، با توجه به مطلق بودن این کلمه و «الف و لام» جنس در «البشرى»، مفهوم وسیعى نهفته شده، که هر گونه بشارت، و شادى پیروزى و موفقیت را شامل مى شود، و همه آنچه در بالا ذکر شد در آن درج است، و در واقع هر کدام، اشاره به گوشه اى از این بشارت وسیع الهى مى باشد.
و شاید این که: در بعضى از روایات به خواب هاى خوش و رؤیاى صالحه تفسیر شده، اشاره به این باشد که هر گونه بشارت، حتى بشارت هاى کوچک نیز در مفهوم «البشرى» نهفته است، نه این که منحصر به آن باشد.
در واقع ـ همان طور که قبلاً هم گفته شد ـ این اثر تکوینى و طبیعى ایمان و تقوا است، که انسان را از انواع دلهره ها و وحشت هائى که زائیده شک و تردید، و همچنین مولود گناه و انواع آلودگى ها است، از روح و جسم انسان دور مى سازد.
چگونه ممکن است کسى ایمان و تکیه گاه معنوى در درون جان خود نداشته باشد، و باز احساس آرامش کند؟!
او به یک کشتى بى لنگر ـ در یک دریاى طوفانى ـ مى ماند، که امواج کوه پیکر هر لحظه او را به سوئى پرتاب مى کنند، و گرداب ها براى بلعیدنش دهان باز کرده اند.
چگونه کسى که دست به ظلم و ستم، ریختن خون مردم، و غصب اموال و حقوق دیگران آلوده کرده، ممکن است آرامش خاطر داشته باشد؟
او بر خلاف مؤمنان، حتى خواب آرام ندارد، و غالباً خواب هاى وحشتناکى مى بیند، که در اثناء آن خود را با دشمنان، درگیر مشاهده مى کند، و این خود یک دلیل بر نا آرامى و تلاطم روح آنهاست.
طبیعى است، یک شخص جانى، به خصوص این که تحت تعقیب باشد، در عالم خواب، خود را در برابر اشباح هولناکى مى بیند که براى گرفتن و تعقیب او کمر بسته اند.
و یا این که روح آن مقتول مظلوم، از درون ضمیر ناآگاهش فریاد مى زند و او را شکنجه مى دهد، لذا هنگامى که بیدار مى شود، همچون «یزید»: ما لِى وَ لِلْحُسَیْنِ: «مرا با حسین چکار»؟(10)
و یا همچون «حجّاج»: ما لِى وَ لِسَعِیْدِ بْنِ جُبَیْر: «مرا با سعید بن جبیر چه کار»؟!(11) مى گوید.
* * *
2 ـ در ذیل آیات فوق، روایات جالبى از ائمه اهل بیت(علیهم السلام)وارد شده است، که به بعضى از آنها اشاره مى کنیم:
امیر مؤمنان على(علیه السلام) آیه «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ...» را تلاوت فرمود، و سپس از یاران خویش سؤال کرد: مى دانید «اولیاء اللّه» چه اشخاصى هستند؟
عرض کردند: اى امیر مؤمنان! شما خودتان بفرمائید که آنان کیانند؟
امام فرمود:
هُمْ نَحْنُ وَ أَتْباعُنا فَمَنْ تَبِعَنا مِنْ بَعْدِنا طُوبى لَنا، وَ طُوبى لَهُمْ أَفْضَلُ مِنْ طُوبى لَنا،
قالُوا یا أَمِیْرَ الْمُؤْمِنِیْنَ ما شَأْنُ طُوبى لَهُمْ أَفْضَلُ مِنْ طُوبى لَنا؟ أَ لَسْنا نَحْنُ وَ هُمْ عَلى أَمْر؟
قالَ: لا، إِنَّهُمْ حُمِّلُوا ما لَمْ تُحْمَلُوا عَلَیْهِ، وَ أَطاقُوا ما لَمْ تُطِیْقُوا!:
«دوستان خدا، ما و پیروان ما که بعد از ما مى آیند هستند، خوشا به حال ما، و بیشتر از آن، خوشا به حال آنها.
بعضى پرسیدند: چرا بیشتر از ما؟ مگر ما و آنها هر دو پیرو یک مکتب نیستیم و کارمان یکنواخت نمى باشد؟
فرمود: نه، آنها مسئولیت هائى بر دوش دارند که شما ندارید، و تن به مشکلاتى مى دهند که شما نمى دهید».(12)
در کتاب «کمال الدین»، از «ابو بصیر» از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: طُوبى لِشِیْعَةِ قائِمِنا أَلْمُنْتَظِرِیْنَ لِظُهُورِهِ فِى غَیْبَتِهِ، وَ الْمُطِیْعِینَ لَهُ فِى ظُهُورِهِ، أُولئِکَ أَوْلِیاءُ اللّهِ الَّذِیْنَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ:
«خوشا به حال پیروان قائم ما، که در غیبتش (با خود سازى) انتظار ظهورش را مى کشند، و به هنگام ظهورش مطیع فرمان اویند، آنها اولیاى خدا هستند، همانها که نه ترسى دارند و نه غمگین مى شوند».(13)
یکى از دوستان امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند: امام(علیه السلام) فرمود: پیروان این مکتب، در لحظات آخر عمر چیزهائى مى بینند، که چشمشان با آن روشن مى شود.
راوى مى گوید: من اصرار کردم چه چیز مى بینند؟ و این سخن را بیش از ده بار تکرار کردم، ولى در هر بار امام تنها به این جمله قناعت مى کرد: «مى بینند»...!
در آخر مجلس رو به سوى من کرد، و مرا صدا زد! فرمود: مثل این که اصرار دارى بدانى چه چیز را مى بینند؟
عرض کردم: آرى قطعاً!... سپس گریستم.
امام به حال من رقت کرده گفت: آن دو را مى بینند.
اصرار کردم کدام دو نفر؟
فرمود: پیامبر(صلى الله علیه وآله)و على(علیه السلام) را، هیچ انسان باایمانى چشم از جهان نمى پوشد، مگر این که این دو بزرگوار را خواهد دید که به او بشارت مى دهند، سپس فرمود: این را خداوند در قرآن بیان کرده.
سؤال کردم در کجا و کدام سوره؟
فرمود: در سوره «یونس»، آنجا که مى گوید: «الَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الآْخِرَةِ».(14)
به مضمون همین روایت، روایات دیگرى نیز داریم.
روشن است: این روایات، اشاره به قسمتى از بشارت هاى افراد باایمان و یا تقوا است، نه همه آن بشارت ها.
و نیز روشن است: این مشاهده، مشاهده جسم مادّى نیست، بلکه مشاهده جسم برزخى با دید برزخى است; زیرا مى دانیم در جهان برزخ که فاصله اى است میان این جهان و سراى آخرت، روح انسان بر جسم برزخیش باقى مى ماند.
* * *
1 ـ حدید، آیه 23.
2 ـ انعام، آیه 82.
3 ـ رعد، آیه 28.
4 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 193 (صبحى صالح).
5 ـ انبیاء، آیه 49.
6 ـ هم اکنون که این آیات را مى نویسیم، خبر شهادت یکى از اولیاى راستین خداوند، یعنى فیلسوف و دانشمند و مجاهد بزرگ آقاى «مرتضى مطهرى» به ما رسید، و بار دیگر این حقیقت را بر ما ثابت کرد که: براى حفظ این انقلاب بزرگ اسلامى ـ که ما در این عصر و زمان در این مملکت شروع کرده ایم، و همه قشرهاى ملت ما در آن شرکت دارند ـ باز باید خون ها و قربانى هاى بیشترى بدهیم، ولى این بار مردى را از ما گرفتند، که تمام عمرش در خدمت علم و دانش بود، و آثار گران بهایش شاهد گویاى این مدعا است، او مجاهدى مخلص، و مؤمنى آزاده بود، او از همانها بود که قرآن درباره آنان مى گوید: نه ترسى دارند و نه غمى; چرا که هم رسالت خود را به خوبى انجام داد و هم در راه رسالتش شهید شد (دوازدهم اردیبهشت 1358).
یعنى هشتاد روز پس از پیروزى انقلاب اسلامى، دست خیانتکار گروه فرقان که وجود توانمند این دانشمند بزرگ را برنمى تابید از آستین بیرون آمد و او را ترور نمود، و این دومین شخصى بود که پس از پیروزى انقلاب ترور شد، اولین شهید این گروه «سپهبد قرنى»، اولین رئیس ستاد مشترک در سوم اردیبهشت 1358 بود.
7 ـ «شرح اصول کافى مولى محمّد صالح مازندرانى»، جلد 9، صفحه 181 ـ احادیث دیگرى شبیه به مضمون همین حدیث در کتب روائى آمده است («کافى»، جلد 2، صفحه 241، و جلد 5، صفحه 63، دار الکتب الاسلامیة ـ «بحار الانوار»، جلد 37، صفحه 165، جلد 60، صفحه 257، و جلد 64، صفحات 72 و 362).
8 ـ توجه داشته باشید: «البشرى»، با «الف و لامِ» جنس و به صورت مطلق ذکر شده و انواع بشارت ها را شامل مى شود.
9 ـ فصّلت، آیه 30.
10 ـ «بحار الانوار»، جلد 45، صفحات 195 و 197 ـ «نور العین فى مشهد الحسین»، صفحه 71 (المنار تونس) ـ «مدینة المعاجز سید هاشم بحرانى»، جلد 4، صفحه 138 (مؤسسة المعارف الاسلامیة).
11 ـ تفسیر «ثعالبى»، جلد 1، صفحه 65 (دار احیاء التراث العربى) ـ «الاخبار الطوال دینورى»، صفحه 329(دار احیاء الکتب العربیة) ـ «تاریخ مدینه دمشق»، جلد 12، صفحه 194 (دار الفکر، 1415 هـ .ق).
12 ـ «نور الثقلین»، جلد 2، صفحه 309 (مؤسسه اسماعیلیان، طبع چهارم، 1412 هـ .ق) ـ «بحار الانوار»، جلد 65، صفحه 34، و جلد 66، صفحه 277 ـ تفسیر «عیاشى»، جلد 2، صفحه 124 (چاپخانه علمیه).
13 ـ «نور الثقلین»، جلد 2، صفحه 309 (مؤسسه اسماعیلیان، طبع چهارم، 1412 هـ .ق) ـ «کمال الدین» (اکمال الدین)، جلد 2، صفحه 357 (دار الکتب الاسلامیة) ـ «بحار الانوار»، جلد 52، صفحه 149.
14 ـ «نور الثقلین»، جلد 2، صفحه 310، مؤسسه اسماعیلیان، طبع چهارم، 1412 هـ .ق (با تلخیص) ـ «کافى»، جلد 3، صفحه 128 (دار الکتب الاسلامیة) ـ «بحار الانوار»، جلد 6، صفحه 185.
.................
تفسیر نمونه