از مهم ترين امتيازات انسان داشتن انديشه است؛ در اهميت انديشه و نقش آن در تحولات فردى و اجتماعى بسيار سخن رفته است و در ارزش و اهميت آن همين بس كه پيامبران الهى دعوت خود را از يك تحول فكرى آغاز كردند. بدين صورت كه در آغاز تحولى ژرف در انديشه انسان ها پديد آوردند تا بر پايه انديشه توحيدى تحولات عميق و تمدن ساز را در جامعه هاى بشرى استوار سازند.
از مهم ترين استعدادهايى كه در بشر نهفته و به شدت نيازمند آزادى است «انديشه ورزى و تفكر» است. از اين رو، قرآن طرفدار آزادى در خردورزى و تفكر و تعقل است، چرا كه آزادى در انديشه ورزى شرط پيشرفت افكار و تحولات در انسان و تكامل است؛ ولى از آن جايى كه دنيا محل تضاد و تزاحم است، تحقق اين نعمت همواره با مزاحمت ها و موانع رو به رو بوده است كه اقتضاى ظهور آزادانديشى را مى گيرد.
در انديشه ورزى موانع بسيار وجود دارد كه با بودن آن موانع و آفت ها انديشه دچار ضعف شده، و انديشه ورزى معناى درستى پيدا نمى كند؛ و چنان چه آن ها شناخته نشوند، پيامدهاى نامطلوبى هم چون جمود و تحجّر را به دنبال دارد كه خود سبب گمراهى و پيروى از خواهش هاى نفس انسان مى شود، لذا هر تبليغى ولو مسموم، بر او اثر مى گذارد. در اين جا تنها به نمونه هايى از موانع انديشه ورزى اشاره مى شود تا با بر طرف كردن آن ها راه براى انديشه ورزى فراهم آيد:
قرآن كريم، رسالت خود را هدايت انسان و تعالى در جسم و روان او مى داند، و اين مهم، جز بر پايه تعقل و تفكر به انجام نمى رسد؛ از اين رو، به سلامت قوه تفكر و ارزيابى آن بها داده است و چون موانع بسيارى وجود دارند كه از توانايى قوه عاقله و ذهن فكور انسان كاسته و مانع بصيرت و بينش صحيح در انسان مى گردد. كه در اين جا بعضى از آن ها مورد بررسى قرار مى گيرد:
الف. بى توجهى: بى توجهى به نيروى تعقل و تفكر و استفاده نكردن از آن، به تضعيف اين قوه در انسان مى انجامد. كسانى كه اين قوه را به كار نگرفته و يا خود را مستغنى پنداشته و نيازى را براى انديشه ورزى احساس نمى كنند، و در نتيجه به دنبال بر طرف كردن مشكلات و نيازهايشان بر پايه انديشه حركت نمى كنند؛ در حقيقت انديشه را در خود مى ميرانند. اين بى توجهى به انديشه ورزى نه تنها از نظر پزشكى موجب نابودى سلول هاى مغزى و در پايان الزايمر مى شود، بلكه انسان را از لحاظ وجود معنوى در حدّ تخيّل نگه مى دارد و از عالم مثال به عالم عقل بيرون نمى برد.
به كارگيرى انديشه در امور دنيوى و مادى موجب مى شود تا عقل كارآمدى خود را بازيابد و در عرصه هاى ديگر ميدان براى او باز شود. چنان كه بى كارى و فرار از تهيه معاش موجب مى شود تا عقل نيز به كار گرفته نشود و در نتيجه سست بنياد و ضعيف گردد. بدين جهت امام صادق(ع) به يكى از يارانش كه به علت بى نيازى، كسب و تجارت را كنار گذاشته و اوقات خود را به بيكارى مى گذارند فرمود: «تجارت و كار را از سر بگير كه بيكارى از عقل انسان مى كاهد.»[1]
ب. تخيلات و تشويش: گرفتارى ها و اشتغالات قوه تفكر به تخيّل از ديگر موانعى است كه انسان را از انديشيدن باز مى دارد و به دام خيالات مى اندازد. آن گاه كه فكر انسان در اشتغال تخيلات و كارهاى مختلف قرار دارد و فرصت رسيدگى به همه آن ها را ندارد، علاوه بر پايين آمدن كيفيت عمل، انديشه اش را نيز به تحليل مى برد. اشتغالات فكرى فراوان، جز تشويش و پراكندگى ذهن چيزى را به ارمغان نخواهد آورد.
ج. زيستن رؤيا گونه: در مكتب اسلام، آرزو، به تنهايى مورد نكوهش نيست چرا كه بدون آرزو، زندگى معنا و مفهوم ندارد؛ ولى آنچه مورد نكوهش قرار گرفته، آرزوهاى بى پايان و دور از دسترس و اميدهاى واهى است. حضرت على(ع) در اين خصوص مى فرمايد: «وَ اعْلَمُوا أنّ الاَمَل يُسْهِى العَقلَ و يُنسِى الذِّكْر؛[2] بدانيد كه آرزوى دراز فكر را از فعاليت بازداشته و ياد خدا را به فراموشى مى سپارد».
بى توجهى به واقعيات موجود و دل بستن به آرزوهاى دور، قوه تفكر را ضعيف مى كند و از رشد آن مى كاهد. اوهام و خيالات به جاى تفكر و تعقل نشسته و معادن فكرى را اشغال مى كند و در نتيجه او را از رشد بازداشته و به رخوت دچار مى سازد و سبب كور شدن چشم بصيرت انسان مى شود.
د. همنشينى با نادانان: همانطور كه معاشرت با صاحبان عقل و انديشه، بر فكر انسان مى افزايد؛ معاشرت با نادانان و كسانى كه غرق در دنيا هستند، از رشد فكرى و عقلانى انسان مى كاهد. چه بسيار از ضلالت ها كه معلول اين همنشينى و تأثيرپذيريها است.
منظور از عدم معاشرت با نادانان، گفت و گو به قصد هدايت نيست چرا كه گفت و گو به قصد ارشاد و هدايت نه تنها از عقل انسان نمى كاهد، بلكه باعث افزايش قوه تعقل و سبب رسيدن به ثواب است.
انسان اگر گرفتار مطلق انديشى و جزم گرايى غير برهانى گردد دچار تنگ نظرى نيز مى شود و اجازه رشد و تكامل و نيز نوانديشى به خود و جامعه نمى دهد.
انديشه زندانى شده در ديوارهاى محدوديت هاى ناهنجار، هرگز نمى تواند از جهان بينى كامل و جامعى برخوردار باشد. آن عقيده و مسلكى كامل و جامع و بى نقص است كه قدرت برخورد با همه مكاتب و مذاهب و افكار گوناگون را داشته باشد و در بهره گيرى از انديشه، ميدان دار مبارزه باشد؛ انسانى كه فكرش در حصارى محدود گشته است، از انديشه اى ژرف، جامع و كامل برخوردار نخواهد بود؛ چرا كه انديشه در فضاى آزاد و مواجه شدن با ديگر انديشه ها است كه به كمال خود نايل مى گردد. بر مبناى همين اصل است كه قرآن كريم، چنين فضايى را با بشارت و وعده پاداش به كسانى كه تحمل عقيده هاى مخالف را داشته باشند و نيكوترين آن ها را انتخاب نمايند، ايجاد مى كند و از تنگ نظرى بر حذر مى دارد. اينك به برخى از پيامدهاى محدوديت هاى ذهنى پرداخته مى شود:
الف. ركود استعدادها: در سايه تفكر و رشد فكرى، ابتكارها به وجود مى آيد و در پرتو انديشه ورزى است كه استعدادها به فعليت مى رسد. بى گمان با وجود هر گونه محدوديت در راه آزاد انديشى استعدادهاى نهفته از قوه به فعل در نخواهد آمد. در محيط بسته، رشد نيروى تفكر در بسيارى از زمينه ها، مسدود گشته، و استعدادهاى فراوان به مسير انحراف كشيده مى شود در نتيجه نيروهاى زيادى به تباهى كشانده شده و جامعه بشريت از فوايد آن محروم مى گردد.
ب. طغيان و انفجار: اگر فكر در مسير هدايت قرار نگيرد و با امر و نهى هاى بى مورد از پرواز به فضاى انديشيدن باز نگهداشته شود، اين محدوديت ها ناگهان به حالت انفجار در آمده و فرد يا جامعه را به مرحله خطرناكى مى كشاند. سركوبى آن نيز زيان بار است. مخالفت كليسا با انديشه ورزى و طغيان عمومى جامعه نمونه اى از اين دست است كه پس از رهايى از بند نظام كليسايى ريشه مذهب و گرايش هاى مذهبى را زير سؤال برد تا بدانجا كه هنوز دنياى مسيحيت نتوانسته به مهار كردن آن توفيق يابد.
ج. تسليم پذيرى و جمودگرايى: از ديگر پيامدهاى تنگ نظرى، پيدا شدن حالت جمود و تحجّر و تقليدگرايانه و از بين رفتن روحيه استقلال انديشى است. آن گاه كه حق انديشه ورزى و آزادى انديشه از شخص گرفته شد و وى يكسونگر گرديد، به تدريج حالت ركود و جمود در افكارش حاكم مى گردد،[3] و لذا شخص تسليم پذير، تقليدگر و آسيب پذير مى شود.
سطحى نگرى، ترك تدبر و شتابزدگى چنان بر درك بعضى افراد سايه مى افكند كه بدى را نيكى و بدبختى را خوشبختى و بيراهه را، راه مستقيم مى پندارد. قرآن در اين باره مى فرمايد:«وَ يَدْعُ الاِْنسَـنُ بِالشَّرِّ دُعَآءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كَانَ الاِْنسَـنُ عَجُولاً؛[4] انسان ]همان گونه كه[ خير را فرا مى خواند، ]پيشامد[ بد را مى خواند و انسان همواره شتابزده است».
منظور از اين كه فرمود: «انسان همواره شتابزده است» اين است كه او وقتى چيزى را طلب مى كند، صبر و حوصله به خرج نمى دهد و در جهات صلاح و فساد خود نمى انديشد تا در آنچه مى طلبد راه خير برايش مشخص گردد و از آن راه اقدام كند. بلكه به محض اين كه چيزى را مطابق ميلش ديد با عجله و شتابزدگى و سطحى نگرى به سويش مى رود و در نتيجه گاهى آن امر، شرّى است كه مايه خسارت و زحمت او مى شود، و گاهى هم خيرى است كه از آن نفع مى برد.
پس جنس بشر شتابزده است و به خاطر همين شتابزدگى، ميان خير و شرّ، فرق نمى گذارد، بلكه هر چه برايش پيش آمد، همان را مى خواهد و در طلب آن بر مى خيزد، بدون اين كه خير و شر را از هم جدا نموده و حق را از باطل تشخيص دهد، در نتيجه به همان شيوه اى كه مشتاق خير است، شر را نيز به همان وجه طلب مى كند.
درست است كه اعمال خير و شرّ، همه به اذن خدا در عالم وجود تحقق مى يابند و همه آن ها با قدرتى كه خدا به انسان داده است براى او مقدور است و ليكن اين معنا باعث نمى شود كه اعمال خير و شر، هر دو براى آدمى جايز شوند، و انسان هر چه را كه هوس كرد با سطحى نگرى، و سراسيمه بدون تعقل و تفكر دنبال نمايد، و بدون هيچ احساس مسؤوليتى مرتكب هر عملى بشود و همان طور كه اطاعت خدا آزاد است معصيت خدا را هم آزادانه مرتكب شود؛ بلكه واجب است اعمال شر را مانند شب تاريك كننده دانسته و نزديكش نشود و عمل خير را مانند روز بينا كننده دانسته، انجامش دهد و با انجام آن فضل پروردگار خود را جستوجو نمايد.[5]
براى تشخيص شر و خير مى توان گفت: خداوند عقل و قوه تعقل را به انسان عطا نمود تا او را راهنمايى كرده و راه كمال را از راههاى انحراف تشخيص بدهد. وضع بشر نشان مى دهد كه بشر گاهى به حكم عقل، راه صحيح را طى مى كند و گاهى با جهالت و هواپرستى و دورى از انديشه ورزى، راه انحراف را مى پيمايد.[6] پس بايد انسان عقل را پيشواى خود قرار دهد يعنى در كارها شتابزدگى و سطحى نگرى نكند بلكه تا قضيه براى او به كمك عقل روشن نشده اظهار نظر ننمايد. پس بايد بينديشد و به دور از شتابزدگى و با دقت نظر بدهد.
انسانى كه بخواهد از نيروى انديشه و عقل خود يارى گيرد، بايد خود را از همه عبوديت ها و بندگى هاى نفسانى برهاند. حكومت خواهش هاى نفسانى، گاه آن چنان پيش مى رود كه بر نيروى انديشه ورزى انسان غلبه كرده و او را بى اختيار از مسير صحيح خود منحرف مى سازد، تا جايى كه ديده اش را بر واقعيت ها بسته، و او را بردهوار در مسير شهوات و خواسته هاى درونى گسيل مى دارد.
تاريخ نشان داده كه چه بسيار از قدرت خواهى ها و مقام طلبى ها و مال اندوزى ها؛ مردان بزرگ را به زبونى كشانده تا جايى كه ديدگان خود را به حق فرو بسته و در برابر آن ايستاده اند.[7]
در آياتى از قرآن كريم اين مسأله مهم تعقيب شده و مى فرمايد: «أَفَرَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَـهَهُ هَوَهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْم وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَـوَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلاَ تَذَكَّرُون؛[8] پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گرادنيده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر ديده اش پرده نهاده است؟ آيا پس از خدا چه كسى او را هدايت خواهد كرد؟ آيا پند نمى گيريد؟»
اين آيه از كسانى سخن مى گويد كه هواى نفس را به عنوان معبود خود برگزيده، و هر چه دارند در پاى اين معبود قربانى كرده اند، چرا كه در اثر هواپرستى چشم دل آن ها كور شده است؛ و چون خدا مى داند چنين كسانى شايسته هدايت نيستند، گمراهشان ساخته، بر قلب و گوش آن ها مهر نهاده، و بر چشمانشان پرده افكنده است و مسلم چنين كسانى شايسته هدايت نيستند.[9]
بنابراين، انسانى كه دوست دارد در انديشه به خطا نرود بايد به دور از حكومت هوا و هوس به تفكر بنشيند، تا مبادا انديشه هاى باطل خود را در لواى حق گرايى مستور ساخته و در باطن، نيروى هوا و هوس بر او فرمان براند. حضرت على(ع) حالت اين بيمار دلان كج انديش را چنين به تصوير مى كشد: «مَنِ اَتَّبَعَ هواهُ اعماهُ و أصَمَّهُ، و أَذَلَّهُ و أَضَلَّهُ؛[10] هر كس از هوس خود پيروى كند، هوس او را كور و كر و خوار و گمراه مى سازد.» مراد از كور گردانيدن «كورى» از ديدن حقى است كه بر خلاف خواهش او باشد و همچنين كر گرديدن از شنيدن چنين حقى است؛ و چنين است كه كشش هاى نفسانى و شهوت ها چنان عقل انسان را به خود مشغول مى دارد كه به چيزى جز بر آوردن خواسته هاى درونى نينديشيده و جز خواسته هوس را حق نمى پندارد. لذا از جاده اصلى منحرف شده و به بى ضابطگى در انديشه مى گرايد.[11]
بنابراين كسى كه مى خواهد انديشه ورزى نمايد، يكى از كارهايى كه بايد انجام دهد اين است كه موانع و آفت هايى را كه سبب ضعف آن مى گردد، بر طرف نمايد.
1 . محمدبن حسن حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 12، تهران، مكتبة اسلاميه، 1401 هـ.ق، ص 6.
2 . نهج البلاغه، خطبه 86، اين خطبه درباره صفات خدا و موعظه مردم به تقوا و مشورت است. حضرت در انتهاى خطبه اين عبارت را فرموده اند.
3 . حوزه، شماره 26، صص 90 ـ 93.
4 . سوره اسراء (17)، آيه 11.
5 . سيد محمد حسين طباطبايى، ترجمه تفسير الميزان، ج 13، پيشين، صص 66 ـ 67; پيام قرآن، ج 1، پيشين، ص 376.
6 . مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضيات زمان، چاپ دوازدهم، قم، انتشارات صدرا، 1376، ص 41.
7 . حوزه، شماره 29، ص 74 ـ 75.
8 . سوره جاثيه (45)، آيه 23.
9 . پيام قرآن تفسير، نمونه موضوعى، دوره 10 جلدى، ج اول، با همكارى جمعى از فضلاء تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1377، صص 316 ـ 318.
10 . عبدالواحد تميمى آمدى، غررالحكم، پيشين، 9168; محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحكمة، ج 14، پيشين، ب 4035، ح 21406.
11 . حوزه، شماره 29، ص 75.
......................
پدیدآورمعصومه کاشفی زاده
نشریه مرکز فرهنگ و معارف قرآن
تاریخ انتشار1388/01/27
پرتال جامع معارف قرآن