• تـازه هـا
  • آموزش قرآن
  • پربازدید

حضرت آیت الله شیخ محمد ابراهیم کلباسی

حاج محمدقاسم کاخکى در زمره افرادى است که نسب آنان به

بیشتر...

خطبه دویست و چهارده، بخش دوم

 

وَ اعْلَمُوا أَنَّ عِبَادَ اللّهِ

بیشتر...

ارتباط انسان با عالم هستی،جلسه دوم،آیت الله

دریافت فایل صوتی

حجم: 6.2 MB

زمان: 26:57 دقیقه

بیشتر...

تفسیر متون اصلی دعای ابوحمزه ثمالی، آیت الله

دریافت فایل

زمان: 56 دقیقه

بیشتر...

تا مى توانید سوگند نخورید

شرح آیات 224 و 225 سوره مبارکه بقره

224- وَلَا تَجْعَلُوا

بیشتر...

آمار بازدید

-
بازدید امروز
بازدید دیروز
کل بازدیدها
12791
33471
142758352
امروز یکشنبه, 27 خرداد 1403
اوقات شرعی

خطبه سی و سه، بخش اول

 

شرح نهج البلاغه،آیت الله مکارم شیرازی

إِنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمَّداً(صلى الله علیه وآله وسلم) وَ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ یَقْرَأُ کِتَاباً وَ لاَیَدَّعِی نُبُوَّةً فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّى بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ وَ اطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ.
أَمَا وَاللهِ إنْ کُنْتُ لَفِی سَاقَتِهَا حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِیرِهَا مَا عَجَزْتُ وَ لاَجَبُنْتُ وَ إِنَّ مَسِیرِی هذَا لِمثْلِهَا; فَلاََنْقُبَنَّ الْبَاطِلَ حَتّى یَخْرُجَ الْحَقُّ مِنْ جَنْبِهِ.

خداوند، محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) را هنگامى مبعوث کرد که هيچ کس از عرب کتاب آسمانى نمى خواند و ادّعاى نبوّتى نداشت (از دعوت انبيا دور مانده بودند و از کتب آسمانى، محروم) او مردم را تا سر منزل سعادتشان سوق داد و به محيط رستگارى و نجات رساند.نيزه هاى آنها صاف و (در مسير صحيح) پابرجا، و جاى پاى آنها محکم شد (قدرتشان تثبيت گشت و دشمن در برابر آنها تسليم شد.)
به خدا سوگند! من در دنبالِ اين لشکر بودم و آنها را به پيشروى وامى داشتم تا گروه طرفداران باطل، به طور کامل عقب نشينى کردند (و حقْ ظاهر و پيروز گشت). من در انجام اين وظيفه هرگز ناتوان نشدم و ترس به خود راه ندادم و هم اکنون مسير من (در حرکت به سوى جنگ جمل) نيز به سوى همان هدف است. به خدا سوگند! من پرده باطل را مى شکافم! تا حق از پهلوى آن خارج گردد.

 

من پرده باطل را مى شکافم!

امام (علیه السلام)در آغاز این خطبه ـ چنان که گفته شد ـ به عصر بعثت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و ظهور انقلاب اسلامى در جزیرة العرب اشاره مى کند و نشان مى دهد که مردم در عصر جاهلیت در چه شرایطى مى زیستند و پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)آنها را به چه افتخار و سعادتى رسانید، مى فرماید:

خداوند محمد(صلى الله علیه وآله وسلم)را هنگامى مبعوث کرد که هیچ کس از عرب کتاب آسمانى نمى خواند و ادّعاى نبوّتى نداشت (همه آنها از دعوت انبیا دور مانده بودند و از کتب آسمانى، محروم و در گرداب شرک و کفر غوطهور بودند);(إِنَّ اللهَ بَعَثَ مُحَمَّداً(صلى الله علیه وآله وسلم) وَ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ یَقْرَأُ کِتَاباً وَ لاَیَدَّعِی نُبُوَّةً).

بعضى از مفسران معروف نهج البلاغه در اینجا این سؤال را مطرح کرده اند که چگونه مى توان گفت که احدى از عرب نه کتاب آسمانى داشت و نه پیرو پیامبرى از پیامبران خدا بود، در حالى که مى دانیم که جمعیت قابل ملاحظه اى از یهود و گروهى از مسیحیان در آن سرزمین مى زیستند و کتابى به نام تورات و انجیل در میان آنان بود؟ سپس در جواب این سؤال اشاره به تحریف تورات و انجیل کرده اند. بنابراین کتابى که در میان آنها بود، کتاب راستین نبود و نیز پیروى آنان از حضرت موسى و مسیح، دروغین بود. آنها آن گاه به این آیه استدلال کرده اند که مى فرماید:

(قُلْ مَنْ اَنْزَلَ الْکِتابَ الَّذى جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطیسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ کَثیراً);

«بگو: چه کسى کتابى را که موسى آورد، نازل کرد، کتابى که نور و هدایت براى مردم بود؟ (امّا شما یهود) آن را به صورت پراکنده اى در آوردید، قسمتى را (که به سود شما است) آشکار مى سازید و بسیارى را (که برخلاف هواى نفسانى شما است) پنهان مى دارید؟(1)»

این احتمال را نیز داده اند که منظور عرب، در اینجا اکثریت آنها است که مشرک و بت پرست بودند.

پاسخ سومى که به این سؤال مى توان داد این است که یهود جزوِ ساکنان بومى جزیرة العرب نبودند، بلکه طبق آنچه در تواریخ معروف آمده است، هنگامى که بشارت هاى ظهور پیامبر اسلام را در کتب خود خواندند و احساس کردند وقت ظهور نزدیک شده، به آنجا آمدند که شاهد ظهور آن بزرگوار باشند، هر چند بعداً از ترس این که منافع شان به خطر افتد، راه نفاق و عداوت را پوییدند. مسیحیان نیز، احتمالا مهاجران و در عین حال، بسیار در اقلیت بودند.

به هر حال، امام (علیه السلام) در این سخن به دور ماندن اقوام جاهلى از سرچشمه وحى و نبوت اشاره مى کند و همین یک نکته نشان مى دهد که تا چه حدّ آنها در گرداب شرک غوطهور بودند و در شعله هاى آتش فساد مى سوختند.

حضرت سپس روشن مى سازد که آنها در پرتوِ انوار وحى و نبوت و طلوع آفتاب عالمتاب اسلام، به کجا رسیده اند. مى فرماید: «او مردم را تا سر منزل سعادتشان سوق داد و به محیط رستگارى و نجات رسانید»; (فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّى بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ)(2).

نه تنها آنها را از شرک و کفر و انحرافات عقیدتى رهایى بخشید و فساد اخلاق و ظلم و بى عدالتى را از میان آنان برچید، بلکه قوّت و قدرت و حکومت و تمدن درخشانى را براى آنها نیز فراهم ساخت، و لذا حضرت در ادامه سخن مى افزاید: «نیزه هاى آنها صاف و (در مسیر صحیح) پابرجا و جاى پاى آنها محکم شد;

(فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ(3) وَ اطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ(4)).

و به این ترتیب هم به پیروزى معنوى دست یافتند و هم به قدرت و نعمت هاى مادّى و اینها همه از برکت قیام پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و نزول قرآن مجید بود.

تعبیر به «مَحَلَّتَهُمْ» اشاره به جایگاه شایسته اى است که مى باید انسانِ بافضیلت، به آن برسد و تعبیر به «مَنْجاتَهُمْ» اشاره به نقطه نجاتى است که هیچ گونه جاى خوف و وحشت در آن نیست و نجات و رستگارى را تضمین مى کند.

و تعبیر به «اَسْتَقامَتْ قَناتُهُمْ» با توجه به این که، «اسْتَقامَتْ» به معناى راستى و پابرجایى، و «قَناة» به معناى «نیزه» است، اشاره به قوّت و قدرت و پیروزى و غلبه بر دشمنان است.

بعضى از شارحان نهج البلاغه، استقامت را در اینجا، اشاره به صاف بودن نیزه ها که کنایه اى است از انتظام امور و نظم حکومت و دولت و جامعه و قوّت و قدرت، دانسته اند، ولى با توجه به این که نیزه معمولا راست و مستقیم است و اگر کج شود مى شکند و قابل راست کردن نیست (زیرا آن را از چوب مى ساختند نه از فلزات) ممکن است این تعبیر اشاره به آرامش و اطمینان خاطر باشد; چرا که سربازان در هنگام آرامش پاى نیزه هاى خود را در زمین فرو مى کردند و به صورت صاف و مستقیم باقى مى ماند و این نشان مى داد که آنها از حمله دشمن در امانند و خیالشان راحت است.

تعبیر به «اطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ» با توجه به این که «صَفات» به معناى سنگ صاف و بزرگ و محکم است، اشاره به این نکته است که در پرتو ظهور اسلام و قیام رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم) جایگاه آنها محکم و مطمئن و جاى پایشان در زندگى فردى و اجتماعى مستقر و ثابت گردید. در بیابان هایى که عرب رفت و آمد داشت، غالباً شن هائى نرم و متحرک بود و عبور از آنها، حتّى ایستادن روى آنها، خالى از لغزش و اضطراب و اشکال نبود، ولى هنگامى که روى سنگ هاى بزرگ و محکم و صاف قرار مى گرفتند، هم نشست و برخاستشان آسان بود و هم راه رفتنشان.

سپس امام(علیه السلام)در ادامه این سخن مى افزاید: به خدا سوگند! من به دنبال این لشکر بودم و آنها را به پیشروى وامى داشتم تا گروه طرفداران باطل، به طور کامل عقب نشینى کردند (و حقْ ظاهر و پیروز گشت); (أَمَا وَاللهِ إنْ کُنْتُ لَفِی سَاقَتِهَا(5) حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِیرِهَا)(6).

در مواردى که لشکریان تازه کارند و یا دشمن نیرومند و قوى است و احتمال عقب نشینى در آنان مى رود، فرماندهِ لشکر، بعضى از معاونان شجاع و آگاه خود را در دنبال لشکر قرار مى دهد که آنها را تشویق به پیشروى و حرکت به سوى جلو کنند و از عقب نشینى احتمالى آنها جلوگیرى کنند، در واقع لشکرهاى مهم مانند یک ناقه سوارى است که در گذرگاه هاى سخت، باید یک نفر زمام آنها را در دست بگیرد و دیگرى از پشت سر به جلو براند تا از آن گذرگاه مشکل به سلامت بگذرد. گویا سخن امام در اینجا، اشاره به همین نکته باشد که پیامبر این وظیفه را بر عهده من گذارده بود که لشکر تازه کار اسلام را در برابر انبوه مشکلات و خطراتى که در پیش دارند به جلو برانم. یا این که اشاره به این است که من و پیامبر، هر دو در پشت سر این لشکر قرار داشتیم و آنها را به پیش مى راندیم (به قرینه جمله «فَساقَ النّاس»)

در هر حال همه اینها اشاره دارد به عصر قیام پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و نقش بسیار مهمى که على(علیه السلام)در پیروزى لشکر اسلام بر کفر داشت.

و حضرت براى این که اثبات کند که وظیفه خود را به خوبى انجام داد، مى فرماید: «من در انجام این وظیفه هرگز ناتوان نشدم و ترس به خود راه ندادم. (مَا عَجَزْتُ وَ لاَجَبُنْتُ).»

بدیهى است که عقب نشینى یا به خاطر عجز و ناتوانى است و یا ترس و وحشت در عین داشتن قدرت، و هنگامى که امام مى فرماید: «نه عاجز و ناتوان شدم و نه ترسیدم»، اشاره به این مى کند که هیچ یک از عوامل ضعف و ناتوانى در من نبود.

سپس حضرت این مقدمه را به ذى المقدّمه اى که هدف نهایى امام را تشکیل مى دهد، مربوط مى سازد و مى فرماید: «هم اکنون مسیر من (در حرکت به سوى میدان جنگ جمل) نیز به سوى همان هدف است; (وَ إِنَّ مَسِیرِی هذَا لِمثْلِهَا).

آرى، امام در این بیان اشاره به یک نکته مهم مى کند و آن این که امّت اسلامى در آن زمان برگشت به سوى افکار و برنامه ها و سنن جاهلى را شروع کرده بود و هر روز از مسیر پیغمبر و اسلام و قرآن فاصله بیشترى مى گرفت که یک نمونه آن، حرکت ظالمانه آتش افروزان جنگ جمل براى کسب قدرت، همراه با شکستن بیعت و ریختن خون مسلمانان است.

امام مى خواست این عقب گرد به سوى جاهلیت را در هم بشکند و باز، رسالت تاریخى خود را در حمایت از انقلاب اسلام، تجدید کند.

به همین دلیل در دنباله این سخن مى افزاید: به خدا سوگند! من باطل را مى شکافم تا حق از پهلوى آن خارج گردد.(فَلاََنْقُبَنَّ(7) الْبَاطِلَ حَتّى یَخْرُجَ الْحَقُّ مِنْ جَنْبِهِ).

با توجه به این که «أَنْقُبَنَّ» از مادّه «نقب» به معناى «سوراخ کردن و شکافتن و گشودن چیزى» است، این تعبیر اشاره به این حقیقت دارد که تا پرده هاى باطل شکافته نشود، حقْ ظهور و بروز نمى کند.

به تعبیر دیگر، باطل همیشه سعى دارد تا پوششى بر روى حق بیفکند و آن را مخفى و مکتوم سازد.

هنگامى که پرده هاى باطل شکافته شد، نور حق و جلوه واقعیّت، براى همگان آشکار مى گردد.

این تعبیر ممکن است که اشاره به نکته دیگرى نیز باشد و آن این که اساس جهان بر حق است و در باطن هر موجودى حق نهفته شده است، به ویژه در فطرت هر انسانى نور حق قرار گرفته است، ولى باطل امر عارضى است که چهره حق را مى پوشاند.

هرگاه این امر عارضى کنار رود، چهره حق از درون اشیا ظاهر مى شود و هرگاه تعلیمات گمراه کننده از میان برداشته شود، نور فطرت انسانى پرتوافکن مى گردد.

همان گونه که در آغاز خطبه گفته شد، محتواى این خطبه با تعبیراتى که مختصرى با تعبیرات این خطبه متفاوت است، در خطبه 104 نیز آمده است، در آنجا مى فرماید:

(وَ أَیمُ اللهِ! لَأَبْقُرَنَّ الْباطِلَ حتّى أُخْرِجَ الْحَقَّ مِن خاصِرَتِهِ; به خدا سوگند! من، (پرده) باطل را مى شکافم، تا حق را از پهلوى آن بیرون کشم.

نکته ها

1 ـ «ذى قار» کجاست؟

همان گونه که در تفسیر خطبه نیز اشاره شد، ذى قار، محلّى بوده بین بصره و کوفه که قبل از اسلام، میان عرب و سپاه ساسانى، جنگى در آنجا بروز کرد و سپاه ساسانى عقب نشینى کردند و اعراب پیروز شدند.(8)

بعضى مى گویند که وجه نامگذارى آن به ذى قار به خاطر چاهى بوده که آب آن سیاه، مانند قیر بوده است.(9)

ابن عباس مى گوید: هنگامى که در رکاب على(علیه السلام)به ذى قار رسیدیم و توقف کردیم، به امام عرض کردم: «از کوفه افراد کمى به یارى شما شتافتند.» امام فرمود:

«6560 نفر بدون کم و زیاد به یارى ام خواهند آمد.» ابن عباس مى گوید: «من از تعیین دقیق آنها تعجب کردم و با خود گفتم که حتماً آنان را شماره خواهم کرد.»

پانزده روز در ذى قار توقف کردیم تا این که صداى شیهه اسب ها و استرها بلند شد و لشکر کوفه فرا رسیدند. من آنها را دقیقاً شمردم، دیدم درست همان تعدادى هستند که امام فرمود. گفتم: الله اکبر، صَدَقَ اللهُ و رسولُهُ.

این تعبیر ابن عباس، ممکن است اشاره به این باشد که على(علیه السلام)این مسائل را دقیقاً از پیامبر شنیده بود و بر اساس آن، پیشگویى مى فرمود.

ابن ابى الحدید، بعد از ذکر این نکته مى افزاید: هنگامى که اهل کوفه بر على(علیه السلام)وارد شدند، بر آن حضرت سلام کردند و گفتند: شکر خدا را، اى امیرمؤمنان! که ما را به یارى تو اختصاص داد و با نصرت تو گرامى داشت. ما دعوت تو را از دل و جان پذیرفتیم، هر دستورى دارى بفرما!»

امام (علیه السلام) نیز از احساسات آنها تقدیر و تمجید فرمود و دستور داد براى فرونشاندن آتش فتنه به سوى بصره حرکت کنند.(10)

2 ـ جاهلیت عرب

هر قدر درباره عظمت اسلام، به خاطر ظهورش در میان یک گروه بسیار عقب افتاده و متعصّب و لجوج سخن گفته شود، باز هم کم است. مردم عصر جاهلیت، انحرافات بسیار و صفات منفى فراوانى داشتند، ولى بد نیست در اینجا تنها به یکى از آنها یعنى تعصّب و لجاجت فوق العاده و نفوذ ناپذیرى در برابر افکار و سخنان دیگران اشاره کنیم.

یکى از محقّقان مسیحى، معتقد به ارتباط میان این تعصّب جاهلى و آب و هواى منطقه حجاز است و مى گوید: «طبیعت منطقه خشک بود و طبیعت مردمش نیز خشک و انعطاف ناپذیر. و نفوذ در آنها به وسیله پیامبر اسلام اعجاز بزرگى بود.

اگر این جمله را به این سخن اضافه کنیم که جهل و نادانى و دورى از علم و دانش و پایین بودن سطح فکر و فرهنگ و آلوده بودن به انواع خرافات، عوامل مهمِّ دیگرى براى تعصّب و لجاجت و نفوذ ناپذیرى است، تصدیق خواهیم کرد که هدایت چنین مردمى چه معجزه بزرگى بوده است!

قرآن مجید پر است از آیاتى که حکایت از لجاجت شدید آنها مى کند تا آنجا که در ذیل آیات شریفه(سَأَلَ سائِلٌ بِعَذاب واقِع);(11) تقاضا کننده اى تقاضاى عذابى کرد که واقع شد... و آیه; (وَ اِذْ قالُوا الْلّهُمَّ اِنْ کانَ هذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً...)(12);

(به خاطر بیاور) زمانى را که گفتند: «پروردگارا! اگر این، حق است و از طرف تو است، بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرودآر یا عذابى دردناک براى ما بفرست.»

شأن نزول هایى نقل شده که حکایت از عمق تعصّب آنان مى کند، به اندازه اى که حتّى حاضر بودند در مسیر لجاجت خویش، جان خود را نیز از دست بدهند.

براستى نفوذ در میان چنین جمعیّتى و هدایت و تربیت آنها، از معجزات بزرگ است! این همان چیزى است که در خطبه بالا به آن اشاره شده است، هر چند با نهایت تأسف بعد از رحلت پیامبر اسلام در فاصله نه چندان زیادى، بازماندگان اقوام جاهلیت در پُسْت هاى کلیدى حکومت اسلامى جاى گرفتند و بسیارى از زحمات گرامى پیامبر اسلام را بر باد دادند و على(علیه السلام)مطابق آنچه در خطبه بالا آمده، تلاش فراوانى براى باز گرداندن مردم به مسیر اصلى عصر پیامبر انجام داد.

3 ـ حدیث خاصِفُ النَّعل

در آغاز این خطبه تعبیر «یَخْصِفُ نَعْلَهُ» ـ آن حضرت، کفش خود را وصله مى زد ـ ما را به یاد حدیث «خاصِفُ النَّعْلِ» در عصر پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) مى اندازد که از فضایل معروف امیرمؤمنان على(علیه السلام)است. در سنن ترمذى آمده است که روزى، پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) مشرکان قریش را مخاطب ساخت و فرمود:

«لَتَنْتَهَنَّ اَوْ لَیَبْعَثَنَّ اللهُ عَلَیْکُمْ مَنْ یَضْرِبُ رِقابَکُمْ بِالْسَّیْفِ عَلَى الدّینِ قَدِ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ عَلَى الاِْیمانِ; یا از عقاید و کارهاى خلاف خود دست بردارید یا خداوند کسى را برمى انگیزد که با شمشیر، به خاطر دفاع از اسلام، گردن شما را مى زند; کسى که خداوند قلب او را بر ایمان آزموده (و مملوّ از ایمان به خودش ساخته است).»

حاضران سؤال کردند: «آن شخص کیست؟». ابوبکر پرسید: «آن شخص کیست؟». عُمر پرسید: «آن شخص کیست؟»

پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: «هُوَ خاصِفُ النَّعْلِ; او کسى است که مشغول وصله کردن کفش است.» این در حالى بود که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نعلین خود را به على(علیه السلام)داده بود تا آن را وصله کند... .

ترمذى سپس از ابوعیسى نقل مى کند که این حدیث حدیث صحیحى است.(13)

بدیهى است کار على(علیه السلام)هم در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)و هم در زمان خلافتش، به خاطر نشان دادن نهایت تواضع در برابر مردم و بى اعتنایى به دنیا و الگو قرار دادن براى ساده زیستن است.

1 ـ سوره انعام، آيه 91.
2 ـ «بوّأ» از مادّه «بوء» در اصل به معناى صاف بودن مکان است، در مقابل «نَبْوَه» که به معناى بلندى و ناهموارى است. در جمله مورد بحث، اين کلمه به معناى «صاف و منظم کردن محل استقرار» است.
3 ـ «قنات» از مادّه «قنو» در اصل به معناى «شاخه درخت» است و نيزه را به خاطر شباهتش به شاخه درختان، «قنات» مى گويند و نيز به کاريزهايى که براى استفاده از آب حفر مى کنند، به خاطر مسير صاف و مستقيم شان، قنات مى گويند.
4 ـ «صفات»، سنگ صاف و بزرگ و محکم و گسترده است.
5 ـ «ساقه» از مادّه «سوق» جمع «سائق» به معناى «راننده و پيش برنده» است. در اصل، «سوقه» بوده، سپس بر اساس قواعد اعلال ساق شده است.
6 ـ «حذافير» جمع «حُذْفور» (بر وزن مزدور) به معناى «جانب و شريف و جمع زياد» است و در اينجا، حذافير، به معناى تمام جوانب مطلب آمده است. ضمناً توجه داشته باشيد که ضمير در «ساقَتِها» ظاهراً به جماعت مردم عصر جاهليت برمى گردد
که اسلام را برگزيدند و ضمير در «تولّت» و «حذافيرها» ممکن است به دشمنان اسلام بازگردد که با پيروزى اسلام همگى پشت کردند و عقب نشستند. و نيز ممکن است به مردم عصر جاهليت برگردد که به اسلام روى آوردند و نسبت به آنچه در گذشته داشتند رويگردان شدند. 7 ـ «أنْقُبَنَّ» از مادّه «نقب» به معناى «سوراخ کردن و شکافتن و گشودن» آمده است. و «نقب» را به کانال هاى زيرزمينى اطلاق مى کنند، به خاطر آن که زمين را مى شکافند و پيش مى روند. و بحث و تنقيب به سخنانى گفته مى شود که مطالب را مى شکافد
و حقايق را آشکار مى سازد. و نقيب به کسى مى گويند که درباره گروهى بررسى مى کند و از حال آنها آگاه است. و نقاب صورت را از اين جهت نقاب مى گويند که معمولا در وسط آنجايى براى ديدن باز بوده است. 8 ـ کامل ابن اثير، جلد 1، صفحات 482 ـ 489. 9 ـ معارج نهج البلاغه، صفحه 122. 10 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 2، صفحه 187 ـ 188 (با کمى تلخيص). 11 ـ سوره معارج، آيه 1. 12 ـ سوره انفال، آيه 32. 13 ـ صحيح ترمذى، جلد 5، صفحه 634، (چاپ داراحياء التراث العربى). در کتاب ينابيع المودّة، نيز اين حديث، مطابق نقل تزمذى آمده است: (ينابيع المودّة، صفحه 59).

aparat aparat telegram instagram این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید instagram instagram

فروشگاه و معرفی آثار استاد دکترمحمد علی انصاری