شرح آیه 7 سوره مبارکه آل عمران
7- هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ۖ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ ۗ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا ۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ
7- او کسى است که این کتاب آسمانى را بر تو نازل کرد; که بخشى از آن، آیات «محکم» [= صریح و روشن ]است; که اساس این کتاب مى باشد; (و پیچیدگى آیات دیگر، را بر طرف مى کند.) و بخشى دیگر، «متشابه» (و پیچیده) است. امّا آنها که در قلوبشان انحراف است، به دنبال آیات متشابه اند، تا فتنه انگیزى کنند (و مردم را گمراه سازند); و تفسیر (نادرستى) براى آن مى طلبند; در حالى که تفسیر آنهارا، جز خدا و راسخان در علم، نمى دانند. (آنها که به دنبال درک اسرار آیات قرآنند) مى گویند: «ما به آن ایمان آوردیم; تمامى آن از جانب پروردگار ماست.» و جز خردمندان، متذکّر نمى شوند (و این حقیقت را درک نمى کنند)
در تفسیر «نور الثقلین»، جلد اول، صفحه 313 از کتاب «معانى الاخبار» از امام باقر(علیه السلام) حدیثى به این مضمون نقل شده: چند نفر از یهود به اتفاق «حیىّ بن اخطب» و برادرش، خدمت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) آمدند و حروف مقطعه «الم» را دست آویز خود قرار داده، گفتند: طبق حساب ابجد، «الف» مساوى یک و «لام» مساوى 30 و «میم» مساوى 40 مى باشد و به این ترتیب خبر داده اى که دوران بقاى امت تو بیش از هفتاد و یک سال نیست!
پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى جلوگیرى از سوء استفاده آنها فرمود: شما چرا تنها «الم» را محاسبه کرده اید، مگر در قرآن «المص و الر» و سایر حروف مقطعه نیست، اگر این حروف اشاره به مدت بقاء امت من باشد، چرا همه را محاسبه نمى کنید؟! (در صورتى که منظور از این حروف چیز دیگرى است) آیه فوق در این مورد نازل شد.(1)
در تفسیر «فى ظلال القرآن» شأن نزول دیگرى نیز براى آیه نقل شده که از نظر نتیجه با شأن نزول فوق هم آهنگ است و آن این که جمعى از نصاراى «نجران» خدمت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) آمدند و تعبیر قرآن درباره مسیح «وَ کَلِمَتُهُ... وَ رُوحٌ مِنْهُ»(2) را دستاویز خود قرار داده، مى خواستند براى مسأله «تثلیث» و «خدائى» مسیح(علیه السلام) از آن سوء استفاده کنند و آن همه آیاتى که با صراحت تمام هر گونه شریک و شبیه را از خداوند نفى مى کند نادیده انگارند، آیه فوق نازل شد و به آنها پاسخ قاطع داد.(3)
تفسیر:
محکم و متشابه در قرآن
در آیات پیشین، سخن از نزول قرآن به عنوان یکى از دلایل آشکار نبوت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به میان آمده بود، و در این آیه یکى از ویژگى هاى قرآن و چگونگى بیان مطالب در این کتاب بزرگ آسمانى آمده است.
نخست مى فرماید: «او کسى است که این کتاب را بر تو نازل کرد که بخشى از آن آیات «محکم» (صریح و روشن) است که اساس و شالوده این کتاب است، (و آیات پیچیده دیگر را تفسیر مى کند) و بخشى از آن متشابه است» آیاتى که به خاطر بالا بودن سطح مطلب یا جهات دیگر، در آغاز پیچیده به نظر مى رسد (هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ).
این آیات متشابه مَحَکى است براى آزمایش افراد، یعنى عالمان راستین و فتنه گران لجوج را از هم جدا مى سازد، لذا به دنبال آن مى فرماید: «اما کسانى که در قلوبشان انحراف است از متشابهات آن پیروى مى کنند تا فتنه انگیزى کنند و تفسیر (نادرستى بر طبق امیال خود) براى آن مى طلبند (تا مردم را گمراه سازند) در حالى که تفسیر آن را جز خدا و راسخان در علم (آنها که در پى درک اسرار قرآنند) نمى دانند» (فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ).(4)
سپس مى افزاید: آنها هستند که بر اثر درک صحیح معنى محکمات و متشابهات «مى گویند: ما به همه آنها ایمان آورده ایم (چرا که) همه از سوى پروردگار ما است» (یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا).
«(آرى) جز صاحبان فکر و خردمندان متذکر نمى شوند» (وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاّ أُولُوا الأَلْبابِ).
* * *
نکته ها:
در این آیه، مباحث مهمى است که باید هر یک به طور مستقل مورد بحث قرار گیرد.
1 ـ منظور از آیات محکم و متشابه چیست؟
واژه «محکم» در اصل از «اِحکام» به معنى ممنوع ساختن، گرفته شده است و به همین دلیل، به موجودات پایدار و استوار، «محکم» مى گویند; زیرا عوامل انحرافى را مى زدایند.
و نیز سخنان روشن و قاطع که هر گونه احتمال خلاف را از خود دور مى سازد محکم مى گویند: («راغب» در «مفردات» مى گوید: حکم (و حکمه) در اصل به معنى منع است).
و دانش را از این جهت حکمت مى گویند: که انسان را از بدى ها باز مى دارد.
بنابراین، مراد از «آیاتٌ مُحْکَماتٌ» آیاتى است که مفهوم آن به قدرى روشن است که جاى گفتگو و بحث در آن نیست، آیاتى همچون: قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ: «بگو او است خداى یگانه»!(5)
لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ: «هیچ چیز همانند او نیست».(6)
اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْء: «خداوند آفریننده و آفریدگار همه چیز است».(7)
لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنْثَیَیْنِ: «سهم ارث پسر معادل سهم دو دختر است».(8)
و صدها آیه مانند آنها درباره عقاید، احکام، مواعظ و تواریخ، همه از محکمات مى باشند.
این آیات (محکمات) در قرآن «أُمُّ الکتاب» نامیده شده، یعنى اصل، مرجع، مفسر و توضیح دهنده آیات دیگر است.
واژه «متشابه» در اصل، به معنى چیزى است که قسمت هاى مختلف آن، شبیه یکدیگر باشد، به همین جهت به جمله ها و کلماتى که معنى آنها پیچیده است و گاهى احتمالات مختلف درباره آن داده مى شود، «متشابه» مى گویند.
و منظور از متشابهات قرآن همین است، یعنى آیاتى که معانى آن در بدو نظر پیچیده است، و در آغاز، احتمالات متعددى در آن مى رود، اگر چه با توجه به آیات محکم، تفسیر آنها روشن است.
گرچه درباره «محکم و متشابه»، مفسران احتمالات زیادى داده اند(9) ولى آنچه ما در بالا گفتیم هم با معنى اصلى این دو واژه کاملاً مناسب است، و هم با شأن نزول آیه، هم با روایاتى که در تفسیر آیه وارد شده، و هم با خود آیه مورد بحث، سازگارتر مى باشد.
زیرا در ذیل آیه فوق مى خوانیم: افراد مغرض، همیشه آیات متشابه را دستاویز خود قرار مى دهند، بدیهى است آنها از آیاتى سوء استفاده مى کنند که در بدو نظر تاب تفسیرهاى متعددى دارد و این خود مى رساند که «متشابه» به آن معنى است که در بالا گفته شد.
براى نمونه آیات متشابه، قسمتى از آیات مربوط به صفات خدا و چگونگى معاد را مى توان ذکر کرد، مانند: یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ: «دست خدا بالاى
دست هاى آنها است»(10) که درباره قدرت خداوند مى باشد.
وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ: «خداوند شنوا و دانا است»(11) که اشاره به علم خدا است.
و مانند وَ نَضَعُ الْمَوازینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ: «ترازوهاى عدالت را در روز رستاخیز قرار مى دهیم»(12) که درباره وسیله سنجش اعمال سخن مى گوید.
بدیهى است: نه خداوند دست (به معنى عضو مخصوص) دارد و نه گوش (به همین معنى) و نه ترازوى سنجش اعمال، شبیه ترازوهاى ماست، بلکه اینها اشاره به مفاهیم کلى قدرت، علم و وسیله سنجش مى باشد.
این نکته نیز لازم به یادآورى است که «محکم و متشابه»، به معنى دیگرى نیز در قرآن آمده است، در اول سوره «هود» مى خوانیم «کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ» در این آیه تمام آیات قرآن، محکم قلمداد شده است، و منظور از آن ارتباط و به هم پیوستگى آیات قرآن است. و در آیه 23 سوره «زمر» مى خوانیم: «کِتاباً مُتَشابِهاً...» یعنى کتابى که تمام آیات آن، متشابه است، «متشابه» در اینجا یعنى همانند یکدیگر از نظر درستى و صحت و حقانیت.
از آنچه درباره محکم و متشابه گفتیم معلوم شد یک انسان واقع بین و حقیقت جو، براى فهم کلمات پروردگار، راهى جز این ندارد که همه آیات را در کنار هم بچیند و از آنها حقیقت را دریابد، و اگر در ظواهر پاره اى از آیات، در ابتداى نظر، ابهام و پیچیدگى بیابد، با توجه به آیات دیگر، آن ابهام و پیچیدگى را برطرف سازد و به کنه آن برسد.
در حقیقت، «آیات محکم» از یک نظر همچون شاهراه هاى بزرگ و «آیات متشابه» همانند جاده هاى فرعى هستند.
روشن است اگر انسان در جاده هاى فرعى، احیاناً سرگردان شود، سعى مى کند خود را به نخستین شاهراه برساند و از آنجا مسیر خود را اصلاح کرده و راه را پیدا کند.
تعبیر، از محکمات، به «ام الکتاب» نیز مؤید همین حقیقت است، زیرا واژه «أُمّ» در لغت، به معنى اصل و اساس هر چیزى است و اگر «مادر» را «أُمّ» مى گویند: به خاطر این است که ریشه خانواده و پناهگاه فرزندان در حوادث و مشکلات مى باشد.
و به این ترتیب، محکمات، اساس و ریشه و مادر آیات دیگر محسوب مى گردد.
* * *
2 ـ چرا بخشى از آیات قرآن، متشابه اند؟
با این که قرآن، نور، روشنائى و سخن حق و آشکار است و براى هدایت عموم مردم آمده، چرا آیات متشابه دارد؟
چرا محتواى بعضى از آیات آن پیچیده است که موجب سوء استفاده فتنه انگیزها شود؟
این موضوع بسیار با اهمیتى است که شایان دقت است، به طور کلى ممکن است جهات ذیل، فلسفه وجود آیات متشابه در قرآن باشد:
الف ـ الفاظ و عباراتى که در گفتگوهاى انسان ها به کار مى رود تنها براى نیازمندى هاى روزمره به وجود آمده، و به همین دلیل، به محض این که از دایره زندگى محدود مادى بشر خارج مى شویم، و مثلاً سخن درباره آفریدگار که نامحدود از هر جهت است، به میان مى آید، به روشنى مى بینیم الفاظ ما قالب آن معانى نیست و ناچاریم کلماتى را به کار بریم که از جهات مختلفى نارسائى دارد، همین نارسایى هاى کلمات، سرچشمه قسمت قابل توجهى از متشابهات قرآن است، آیات «یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدیهِم»(13) یا «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»(14) یا «إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ»(15) که تفسیر هر کدام در جاى خود خواهد آمد، از این نمونه است.
و نیز تعبیراتى همچون «سمیع» و «بصیر» همه از این قبیل مى باشد که با مراجعه به آیات محکم، تفسیر آنها به خوبى روشن مى شود.
ب ـ بسیارى از حقایق مربوط به جهان دیگر، یا جهان ماوراى طبیعت است که از افق فکر ما دور است، و ما به حکم محدود بودن در زندان زمان و مکان، قادر به درک عمق آنها نیستیم، این نارسائى افکار ما و بلند بودن افق آن معانى، سبب دیگرى براى تشابه قسمتى از آیات است، مانند بعضى از آیات مربوط به قیامت و امثال آن.
و این درست به آن مى ماند که کسى بخواهد براى کودکى که در عالم جنین زندگى مى کند، مسائل این جهان را تشریح کند، اگر سخنى نگوید، کوتاهى کرده و اگر هم بگوید، ناچار است مطالب را به صورت سربسته ادا کند; زیرا شنونده در آن شرایط، توانائى و استعداد بیشتر از این را ندارد.
ج ـ یکى دیگر از اسرار وجود متشابه در قرآن، به کار انداختن افکار، اندیشه ها و به وجود آوردن جنبش و نهضت فکرى در مردم است، و این، درست به مسائل فکرى پیچیده اى مى ماند که براى تقویت افکار اندیشمندان، طرح مى شود تا بیشتر به تفکر، اندیشه، دقت و بررسى در مسائل بپردازند.
د ـ نکته دیگرى که در ذکر متشابه در قرآن وجود دارد و اخبار اهل بیت(علیهم السلام)آن را تأیید مى کند، این است که وجود این گونه آیات در قرآن، نیاز شدید مردم را به پیشوایان الهى، پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اوصیاى او روشن مى سازد، و سبب مى شود مردم به حکم نیاز علمى به سراغ آنها بروند، و رهبرى آنها را عملاً به رسمیت بشناسند و از علوم دیگر و راهنمایى هاى مختلف آنان نیز استفاده کنند، و این درست به آن مى ماند که در پاره اى از کتب درسى، شرح بعضى از مسائل به عهده معلم و استاد گذارده مى شود، تا شاگردان، رابطه خود را با استاد قطع نکنند و بر اثر این نیاز، در همه چیز از افکار او الهام بگیرند، و در واقع قرآن، مصداق وصیت معروف پیامبر(صلى الله علیه وآله) است که فرمود: إِنِّی تارِکٌ فِیکُمُ الثِّقْلَیْنِ کِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی وَ إِنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّى یَرِدا عَلَیَّ الْحَوْضَ:
«دو چیز گرانمایه را در میان شما به یادگار مى گذارم: کتاب خدا و خاندانم و این دو، هرگز از هم جدا نمى شوند تا در قیامت در کنار کوثر به من برسند».(16)
هـ ـ مسأله آزمایش افراد و شناخته شدن فتنه انگیزان از مؤمنان راستین نیز فلسفه دیگرى است که در آیه به آن اشاره شده است.
* * *
3 ـ تأویل چیست؟
درباره معنى «تأویل»، سخن بسیار گفته اند، آنچه به حقیقت نزدیک تر است این است که تأویل در اصل لغت به معنى «بازگشت دادن چیزى» است.
بنابراین، هر کار و یا سخنى را که به هدف نهایى برسانیم تأویل نامیده مى شود، مثلاً اگر کسى اقدامى کند و هدف اصلى اقدام او روشن نباشد، و در پایان آن را مشخص کند این کار را «تأویل» مى گویند، همان طور که در سرگذشت موسى(علیه السلام) و آن مرد دانشمند مى خوانیم که او کارهائى در سفر خود انجام داد که هدف آن روشن نبود (مانند شکستن کشتى) و به همین دلیل موسى(علیه السلام)ناراحت و متوحش گردید، اما هنگامى که هدف خود را در پایان کار و به هنگام جدائى براى او تشریح کرد و گفت منظورش نجات کشتى از چنگال سلطان غاصب و ستمگرى بوده است، اضافه کرد: ذلِکَ تَأْویلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً:«این هدف نهایى کارى است که تو در برابر آن صبر و تحمل نداشتى».(17)
همچنین، اگر انسان خوابى مى بیند که نتیجه آن روشن نیست سپس با مراجعه به کسى، یا مشاهده صحنه اى تفسیر آن خواب را دریابد به آن «تأویل» گفته مى شود، همان طور که یوسف(علیه السلام) پس از آن که خواب مشهورش در خارج تحقق یافت و به اصطلاح به نهایت بازگشت، گفت: هذا تَأْویلُ رُؤْیایَ مِنْ قَبْلُ: «این تفسیر و نتیجه و پایان خوابى است که دیدم».(18)
و نیز هر گاه انسان، سخن بگوید و مفاهیم خاص و اسرارى در آن نهفته باشد که هدف نهایى آن سخن را تشکیل دهد به آن تأویل مى گویند.
در آیه مورد بحث، منظور از تأویل، همین معنى است، یعنى در قرآن آیاتى است که اسرار و معانى عمیقى دارد، منتها افرادى که افکارشان منحرف است، و اغراض فاسدى دارند از پیش خود، تفسیر و معنى نادرستى براى آن ساخته و براى اغفال خود یا دیگران، روى آن تکیه مى کنند.
بنابراین، منظور از جمله «وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیْلِهِ» این است که آنها مى خواهند تأویل آیات را به شکلى غیر از آنچه هست منعکس سازند (وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیْلِهِ عَلى خِلافِ الْحَقِّ).
مانند آنچه در شأن نزول آیه خواندیم که: جمعى از یهود، از حروف مقطعه قرآن، سوء استفاده کرده، آن را به معنى کوتاه بودن مدت آئین اسلام تفسیر کرده بودند و یا مسیحیان کلمه «رُوحٌ مِنْهُ» را دستاویز قرار داده و براى الوهیت عیسى(علیه السلام)به آن استدلال کرده بودند، تمام اینها از قبیل «تأویل به غیر حق» و بازگشت دادن آیه به هدفى غیر واقعى و نادرست محسوب مى شود.
* * *
4 ـ «راسخون در علم» چه کسانى هستند؟
در قرآن مجید، در دو مورد، این تعبیر به کار رفته است یکى در اینجا و دیگرى در سوره «نساء» آیه 162 آنجا که مى فرماید:
لکِنِ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ:
«دانشمندان و راسخان در علم از اهل کتاب، به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو نازل گردیده است، ایمان مى آورند».
همان طور که از معنى لغوى این کلمه استفاده مى شود منظور از آن، کسانى هستند که در علم و دانش، ثابت قدم و صاحب نظرند.
البته مفهوم این کلمه، یک مفهوم وسیع است که همه دانشمندان و متفکران را در بر مى گیرد، ولى در میان آنها افراد ممتازى هستند که درخشندگى خاصى دارند و طبعاً در درجه اول، در میان مصادیق این کلمه قرار گرفته اند و هنگامى که این تعبیر ذکر مى شود، قبل از همه نظرها متوجه آنان مى شود.
و اگر مشاهده مى کنیم در روایات متعددى «راسِخُونَ فِى الْعِلْمِ» به پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمه هدى(علیهم السلام) تفسیر شده،(19) روى همین نظر است; زیرا بارها گفته ایم که آیات و کلمات قرآن، مفاهیم وسیعى دارد که در میان مصادیق آن افراد نمونه و فوق العاده اى دیده مى شود که گاهى در تفسیر آنها تنها از آنان نام مى برند.
در «اصول کافى» از امام باقر یا امام صادق(علیهما السلام) نقل شده است که فرمود: «پیامبر خدا بزرگ ترین راسخان در علم بود و تمام آنچه را خداوند بر او نازل کرده بود از تأویل و تنزیل قرآن مى دانست، خداوند هرگز چیزى بر او نازل نکرد که تأویل آن را به او تعلیم نکند و او و اوصیاى وى همه اینها را مى دانستند».(20)
روایات فراوان دیگرى در کتاب «اصول کافى» و سایر کتب حدیث در این زمینه آمده است که نویسندگان تفسیر «نور الثقلین» و تفسیر «برهان» در ذیل این آیه آنها را جمع آورى نموده اند و همان طور که اشاره شد، تفسیر «راسخون فى العلم» به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه هدى(علیهم السلام) منافاتى با وسعت مفهوم این تعبیر ندارد، لذا از «ابن عباس» نقل شده که مى گفت:
من هم از راسخان در علم هستم.(21)
منتها هر کس به اندازه وسعت دانشش از اسرار و تأویل آیات قرآن، آگاه مى گردد، و آنان که علمشان از علم بى پایان پروردگار سرچشمه مى گیرد، طبعاً به همه اسرار و تأویل قرآن آشنا هستند در حالى که دیگران تنها قسمتى از این اسرار را مى دانند.
* * *
5 ـ «راسخان در علم» از معنى متشابهات آگاهند
در اینجا بحث مهمى در میان مفسران و دانشمندان دیده مى شود که آیا «وَ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ» آغاز جمله مستقلى است و یا عطف بر «اِلاَّ اللّهُ» مى باشد؟
و به عبارت دیگر، آیا معنى آیه این است که: «تأویل قرآن را جز خدا و راسخون در علم نمى دانند»؟
و یا معنى آن این است که: «تأویل قرآن را فقط خدا مى داند، اما راسخون در علم مى گویند: گرچه تأویل آیات متشابه را نمى دانیم، اما در برابر همه آنها تسلیم هستیم و همه از طرف پروردگار ما است»؟
طرفداران هر یک از این دو نظر، براى اثبات عقیده خود شواهدى آورده اند، اما آنچه با قرائن موجود در آیه و روایات مشهور هماهنگ مى باشد، آن است که «وَ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ» عطف بر «اللّهُ» است زیرا:
اولاً ـ بسیار بعید به نظر مى رسد در قرآن آیاتى باشد که اسرار آن را جز خدا نداند. مگر این آیات براى تربیت و هدایت مردم نازل نشده است؟
چگونه ممکن است حتى پیامبرى که قرآن بر او نازل شده از معنى و تأویل آن بى خبر باشد؟!
این درست به آن مى ماند که شخصى کتابى بنویسد که مفهوم بعضى از جمله هاى آن را جز خودش هیچکس نداند!
ثانیاً ـ همان طور که مرحوم «طبرسى» در «مجمع البیان» مى گوید: هیچ گاه در میان دانشمندان اسلام و مفسران قرآن دیده نشده است که از بحث درباره تفسیر آیه اى خوددارى کنند، و بگویند: این آیه، از آیاتى است که جز خدا معنى نهایى آن را نمى داند، بلکه، دائماً براى کشف اسرار و معانى قرآن همگى تلاش و کوشش داشته اند.
ثالثاً ـ اگر منظور این باشد که راسخون در علم در برابر آنچه نمى دانند، تسلیم هستند، مناسب تر این بود که گفته شود: راسخون در ایمان چنین هستند; زیرا راسخ در علم بودن متناسب با دانستن تأویل قرآن است، نه با ندانستن و تسلیم بودن.
رابعاً ـ روایات فراوانى که در تفسیر آیه نقل شده، همگى تأیید مى کند که راسخون در علم، تأویل آیات قرآن را مى دانند، بنابراین، باید عطف بر کلمه «اللّه» باشد.
تنها چیزى که در اینجا باقى مى ماند این است: از جمله اى در خطبه «اشباح» از «نهج البلاغه» استفاده مى شود که «راسخون» در علم تأویل آیات را نمى دانند، و به عجز و ناتوانى خود معترفند، مى فرماید:
وَ اعْلَمْ أَنَّ الرّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ هُمُ الَّذِینَ أَغْناهُمْ عَنِ اقْتِحامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُیُوبِ الإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ ما جَهِلُوا تَفْسِیرَهُ مِنَ الْغَیْبِ الْمَحْجُوبِ:
«بدان راسخان در علم، کسانى هستند که، اعتراف به عجز در برابر اسرار غیبى و آنچه از تفسیر آن عاجزند، آنان را از کاوش در پیرامون آنها بى نیاز ساخته است».(22)
ولى علاوه بر این که این جمله، با بعضى از روایاتى که از خود آن حضرت نقل شده ـ که راسخون در علم را بر «اللّه» معطوف دانسته و آنها را آگاه از تأویل قرآن معرفى نموده ـ(23) سازگار نیست، با دلایل فوق نیز تطبیق نمى کند، بنابراین باید این جمله از «خطبه اشباح» را چنان توجیه و تفسیر کرد که با مدارک دیگرى که در دست ما است منافات نداشته باشد.
* * *
6 ـ نتیجه سخن در تفسیر آیه
از مجموع آنچه درباره تفسیر آیه فوق گفته شد، چنین استفاده مى شود که آیات قرآن بر دو دسته هستند:
مفهوم قسمتى از آیات آن چنان روشن است که جاى هیچگونه انکار، توجیه و سوء استفاده در آن نیست، و آنها را «محکمات» گویند.
و قسمتى به خاطر بالا بودن سطح مطلب یا گفتگو درباره عوالمى که از دسترس ما بیرون است مانند عالم غیب، جهان رستاخیز و صفات خدا، چنان هستند که معنى نهایى و اسرار و کنه حقیقت آنها نیاز به سرمایه خاص علمى دارد که آنها را «متشابهات» گویند.
افراد منحرف معمولاً مى کوشند این آیات را دستاویز قرار داده و تفسیرى بر خلاف حق براى آنها درست کنند، تا در میان مردم، فتنه انگیزى نمایند، و آنها را از راه حق گمراه سازند.
اما خداوند و راسخان در علم، اسرار این آیات را مى دانند و براى مردم تشریح مى کنند، آنها در پرتو علم وسیعشان آیات متشابه را همانند آیات محکم درک مى کنند و به همین دلیل، در مقابل همه تسلیم اند و مى گویند: همه آیات از طرف پروردگار ما است، چه این که: همه آنها اعم از محکم و متشابه در پرتو علم و دانش آنان، روشن است چنان که در متن آیه آمده است: «یَقُولُونَ آمَنّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا».
و به این ترتیب، رسوخ در علم سبب مى شود که انسان هر چه بیشتر از اسرار قرآن آگاه گردد. و البته آنها که از نظر علم و دانش در ردیف اولند (همچون پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه هدى(علیهم السلام)) از همه اسرار آن آگاهند، در حالى که دیگران هر یک به اندازه دانش خود از آن چیزى مى فهمند، و همین حقیقت است که مردم حتى دانشمندان را به دنبال معلمان الهى براى درک اسرار قرآن مى فرستد.
* * *
7 ـ جمله «وَ ما یَذَّکَّرُ اِلاّ أُولُوا الأَلْبابِ» که در پایان آیه آمده، اشاره به این است که: این حقایق را تنها اندیشمندان مى دانند.
آنها هستند که مى فهمند: چرا قرآن باید آیات محکم و متشابه داشته باشد؟ و آنها هستند که مى فهمند: باید آیات متشابه را در کنار آیات محکم چید و اسرار آنها را کشف نمود، و لذا از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) نقل شده که فرمود:
مَنْ رَدَّ مُتَشابِهَ الْقُرْآنِ اِلى مُحْکَمِهِ هُدِىَ اِلى صِراط مُسْتَقِیْم: «کسى که آیات متشابه را به آیات محکم باز گرداند به راه راست هدایت شده است».(24)
* * *
1 ـ «المیزان»، جلد 18، صفحه 12 و 13، انتشارات جامعه مدرسین ـ تفسیر «قمى»، جلد 1، صفحه 223، مؤسسه دار الکتاب قم، 1404 هـ ق ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحه 209 و جلد 89، صفحه 374 ـ «درّ المنثور»، جلد 1، صفحه 23 و جلد 2، صفحه 5، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق ـ «نور الثقلین»، جلد 1، صفحه 27، 313 و 314 و جلد 2، صفحه 3 و 4، مؤسسه اسماعیلیان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «معانى الاخبار»، صفحه 23، انتشارات جامعه مدرسین، 1361 هـ ش.
2 ـ نساء، آیه 171.
3 ـ تفسیر «فى ظلال القرآن»، جلد 1، صفحه 542، ذیل آیه، دار احیاء التراث العربى، بیروت، طبع پنجم، 1386 هـ ق ـ «جامع البیان» ابن جریر طبرى، جلد 3، صفحه 241، دار الفکر بیروت، 1415 هـ ق ـ «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 6، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.
4 ـ «زَیْغ» در اصل، به معنى انحراف از حالت مستقیم و مایل شدن به یک طرف است و بودن «زیغ» در قلب، به معنى انحراف اعتقادات از راه راست، به طرق انحرافى است.
5 ـ اخلاص، آیه 1.
6 ـ شورى، آیه 11.
7 ـ زمر، آیه 62 ـ انعام، آیه 102 ـ رعد، آیه 16 ـ غافر، آیه 62.
8 ـ نساء، آیه 11 و آیه 176.
9 ـ مرحوم «طبرسى» در «مجمع البیان» پنج تفسیر براى آن ذکر کرده، و «فخر رازى» چهار قول و مرحوم «علامه» در «المیزان» شانزده قول و بالاخره در «البحر المحیط» حدود بیست قول در تفسیر آن آمده است.
10 ـ فتح، آیه 10.
11 ـ بقره، آیه 224.
12 ـ انبیاء، آیه 47.
13 ـ فتح، آیه 10.
14 ـ طه، آیه 5.
15 ـ قیامت، آیه 23.
16 ـ «مستدرک حاکم»، جلد 3، صفحه 148، طبع دار المعرفة بیروت، 1406 هـ ق ـ «وسائل الشیعه»، جلد 27، صفحه 34، چاپ آل البیت ـ «مستدرک الوسائل»، جلد 7، صفحه 255، چاپ آل البیت ـ «بحار الانوار»، جلد 2، صفحه 100، 226 و 285 و جلد 5، صفحه 21 و جلد 23، صفحه 107، 126، 133 و 136 و جلد 31، صفحه 376 و جلد 35، صفحه 714 ـ «مسند احمد»، جلد 3، صفحه 14 و 17، دار صادر بیروت ـ «مجمع الزوائد هیثمى»، جلد 9، صفحه 163، دار الکتب العلمیة، بیروت، طبع 1408 هـ ق ـ «خصائص امیر المؤمنین(علیه السلام)» نسائى، صفحه 93، مکتبة نینوى الحدیثه ـ «کنز العمال» متقى هندى، جلد 1، صفحه 186 و 187، مؤسسة الرسالة، بیروت، و بسیارى از منابع دیگر اهل سنت.
17 ـ کهف، آیه 82.
18 ـ یوسف، آیه 100.
19 ـ «کافى»، جلد 1، صفحه 186، 213 و 415، دار الکتب الاسلامیة ـ «تهذیب»، جلد 4، صفحه 132، دار الکتب الاسلامیة، 1365 هـ ش ـ «وسائل الشیعه»، جلد 27، صفحه 179، 196، 198 و 200، چاپ آل البیت ـ «مستدرک»، جلد 7، صفحه 299 و جلد 17، صفحه 332، چاپ آل البیت ـ «بحار الانوار»، جلد 23، صفحه 184، 189، 194، 199، 208 و 291 و جلد 89، صفحه 92 ـ تفسیر «عیاشى»، جلد 1، صفحه 164، چاپخانه علمیه، 1380 هـ ق و...
20 ـ «اصول کافى»، جلد 1، صفحه 213، دار الکتب الاسلامیة ـ «وسائل الشیعه»، جلد 27، صفحه 179، چاپ آل البیت ـ «بحار الانوار»، جلد 17، صفحه 130 و جلد 23، صفحه 199 و جلد 89، صفحه 92.
21 ـ «شرح نهج البلاغه» ابن ابى الحدید، جلد 6، صفحه 405، دار احیاء الکتب العربیة ـ «مجمع البیان»، ذیل آیه مورد بحث.
22 ـ «نهج البلاغه»، خطبه 91.
23 ـ به «نور الثقلین»، جلد 1، صفحه 315 مراجعه شود (مؤسسه اسماعیلیان، طبع چهارم، 1412 هـ ق).
24 ـ تفسیر «صافى»، ذیل آیه مورد بحث ـ «وسائل الشیعه»، جلد 27، صفحه 115، چاپ آل البیت ـ «مستدرک»، جلد 17، صفحه 345، چاپ آل البیت ـ «بحار الانوار»، جلد 2، صفحه 185 و جلد 89، صفحه 377 ـ «عیون اخبار الرضا(علیه السلام)»، جلد 1، صفحه 290، انتشارات جهان، 1378 هـ ق.
.....................
تفسیر نمونه