شرح آیه 36 سوره مبارکه النساء
36- ۞ وَاعْبُدُوا اللَّهَ وَلَا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا ۖ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَبِذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَالْجَارِ ذِي الْقُرْبَىٰ وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالْجَنبِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ مُخْتَالًا فَخُورًا
36- و خدا را بپرستید; و هیچ چیز را همتاى او قرار ندهید; و به پدر و مادر، نیکى کنید; همچنین به خویشاوندان و یتیمان و مستمندان، و همسایه نزدیک، و همسایه دور، و دوست و همنشین، و واماندگان در سفر، و بردگانى که مالک آنها هستید; زیرا خداوند، کسى را که متکبّر و فخرفروش است، (و از اداى حقوق دیگران سرباز مى زند،) دوست نمى دارد.
ده دستور سازنده
در آیه فوق، به یک سلسله از حقوق اسلامى، اعم از حق خدا و حقوق بندگان و آداب معاشرت با مردم اشاره شده است، و روى هم رفته، ده دستور از آن استفاده مى شود:
1 ـ نخست مردم را به عبادت و بندگى پروردگار و ترک شرک و بت پرستى
ـ که ریشه اصلى تمام برنامه هاى اسلامى است ـ دعوت مى کند، دعوت به توحید و یگانه پرستى روح را پاک، نیت را خالص، اراده را قوى، و تصمیم را براى انجام هر برنامه مفیدى محکم مى سازد.
و از آنجا که آیه بیان یک رشته از حقوق اسلامى است، قبل از هر چیز اشاره به حق خداوند بر مردم کرده است، مى فرماید: «خدا را بپرستید و هیچ چیز را شریک او قرار ندهید» (وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً).
2 ـ آن گاه به حق پدر و مادر اشاره کرده، توصیه مى کند: «نسبت به آنها نیکى کنید» (وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً).
حق پدر و مادر از مسائلى است که در قرآن مجید زیاد، روى آن تکیه شده و کمتر موضوعى است که این قدر مورد تأکید واقع شده باشد، و در چهار مورد از قرآن، بعد از توحید قرار گرفته است.(1)
از این تعبیرهاى مکرر استفاده مى شود، میان این دو، ارتباط و پیوندى است و در حقیقت چنین است: چون بزرگ ترین نعمت، نعمت هستى و حیات است، که در درجه اول از ناحیه خدا است، و در مراحل بعد به پدر و مادر ارتباط دارد; زیرا فرزند، بخشى از وجود پدر و مادر است.
بنابراین، ترک حقوق پدر و مادر، هم دوش شرک به خدا است.
درباره حقوق پدر و مادر بحث هاى مشروحى داریم که در ذیل آیات مناسب در سوره «اسراء» و «لقمان» به خواست خدا خواهد آمد.
3 ـ پس از آن دستور به نیکى کردن داده، مى فرماید: «نسبت به همه خویشاوندان احسان کنید» (وَ بِذِی الْقُرْبى).
این موضوع نیز از مسائلى است که در قرآن تأکید فراوان درباره آن شده است، گاهى به عنوان «صله رحم»، و گاهى به عنوان «احسان و نیکى» به آنها.
در واقع اسلام مى خواهد به این وسیله علاوه بر پیوند وسیعى که در میان تمام افراد بشر به وجود آورده، پیوندهاى محکمترى در میان واحدهاى کوچک تر و متشکل تر، به نام «فامیل» و «خانواده» به وجود آورد، تا در برابر مشکلات و حوادث، یکدیگر را یارى دهند و از حقوق هم دفاع کنند.
4 ـ بعد از آن به حقوق «ایتام» اشاره کرده، و افراد با ایمان را توصیه به نیکى در حق آنها مى کند، مى فرماید: «و به ایتام نیکى کنید» (وَ الْیَتامى).
زیرا در هر اجتماعى بر اثر حوادث گوناگون، همیشه کودکان یتیمى وجود دارند که فراموش کردن آنها نه فقط وضع آنان را به خطر مى افکند، که وضع اجتماع را نیز به خطر مى اندازد، چون کودکان یتیم اگر بى سرپرست بمانند، یا به اندازه کافى از محبت اشباع نشوند، افرادى هرزه، خطرناک و جنایتکار بار مى آیند بنابراین نیکى در حق یتیمان هم نیکى به فرد است و هم نیکى به اجتماع!
5 ـ بعد از آن حقوق مستمندان را یادآورى مى کند، مى فرماید: «به مستمندان احسان نمائید» (وَ الْمَساکینِ).
زیرا در یک اجتماع سالم که عدالت در آن برقرار است نیز، افرادى معلول، از کار افتاده و مانند آن وجود خواهند داشت که فراموش کردن آنها بر خلاف تمام اصول انسانى است.
و اگر فقر و محرومیت به خاطر انحراف از اصول عدالت اجتماعى دامنگیر افراد سالم گردد، نیز باید با آن به مبارزه برخاست.
6 ـ سپس توصیه به «نیکى در حق همسایگان نزدیک مى کند» (وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبى).
در این که منظور از همسایه نزدیک چیست؟ مفسران احتمالات مختلفى داده اند:
بعضى معنى آن را همسایگانى که جنبه خویشاوندى دارند، دانسته اند، ولى این تفسیر با توجه به این که در جمله هاى سابق از همین آیه اشاره به حقوق خویشاوندان شده، بعید به نظر مى رسد، بلکه منظور همان نزدیکى مکانى است; زیرا همسایگان نزدیک تر حقوق و احترام بیشترى دارند.
و یا این که منظور همسایگانى است که از نظر مذهبى و دینى با انسان نزدیک باشند.
7 ـ آن گاه درباره «همسایگان دور سفارش به نیکى مى نماید» (وَ الْجارِ الْجُنُبِ).
منظور از آن، دورى مکانى است; زیرا طبق پاره اى از روایات تا چهل خانه از چهار طرف همسایه محسوب مى شوند(2) که در شهرهاى کوچک تقریباً تمام شهر را در بر مى گیرد; چرا که اگر خانه هر انسانى را مرکز دایره اى فرض کنیم که شعاع آن از هر طرف چهل خانه باشد، با یک محاسبه ساده درباره مساحت چنین دایره اى روشن مى شود که مجموع خانه هاى اطراف آن را تقریباً پنج هزار خانه تشکیل مى دهد، که مسلماً شهرهاى کوچک بیش از آن خانه ندارند.
جالب توجه این که: قرآن در آیه فوق، علاوه بر ذکر «همسایگان نزدیک»، تصریح به حق «همسایگان دور» کرده است; زیرا کلمه همسایه، معمولاً مفهوم محدودى دارد، و تنها همسایگان نزدیک را در برمى گیرد، لذا براى توجه دادن به وسعت مفهوم آن از نظر اسلام راهى جز این نبوده که نامى از همسایگان دور نیز صریحاً برده شود.
و نیز ممکن است مراد از همسایگان دور، همسایگان غیر مسلمان باشد; زیرا حق جوار (همسایگى) در اسلام منحصر به همسایگان مسلمان نیست و غیر مسلمانان را نیز شامل مى شود. (مگر آنهائى که با مسلمانان سر جنگ داشته باشند).
«حق جوار» در اسلام به قدرى اهمیت دارد که در وصایاى معروف امیر مؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: ما زالَ (رَسُولُ اللّهِ) یُوصِى بِهِمْ حَتّى ظَنَنّا اِنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ: «آن قدر پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره آنها سفارش کرد، که ما فکر کردیم شاید دستور دهد همسایگان از یکدیگر ارث ببرند».(3)
این حدیث در منابع معروف اهل تسنن نیز آمده است، در تفسیر «المنار» و تفسیر «قرطبى» از «بخارى» نیز همین مضمون از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل شده است.(4)
در حدیث دیگرى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل شده که: در یکى از روزها سه بار فرمود: وِ اللّهِ لا یُؤْمِنُ: «به خدا سوگند چنین کسى ایمان ندارد...».
یکى پرسید: چه کسى؟! پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: أَلَّذِى لا یَأْمَنُ جارُهُ بَوائِقَهُ: «کسى که همسایه او از مزاحمت او در امان نیست»!(5)
و باز در حدیث دیگرى مى خوانیم که پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ فَلْیُحْسِنْ اِلى جارِهِ: «کسى که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارد باید به همسایگان خود نیکى کند».(6)
و از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: حُسْنُ الْجِوارِ یَعْمُرُ الدِّیارِ وَ یَزِیْدُ فِى الأَعْمارِ: «نیکى کردن همسایگان به یکدیگر، خانه ها را آباد و عمرها را طولانى مى کند».(7)
در جهان ماشینى که همسایگان کوچک ترین خبرى از هم ندارند، و گاه مى شود دو همسایه حتى پس از گذشتن بیست سال نام یکدیگر را نمى دانند، این دستور بزرگ اسلامى درخشندگى خاصى دارد.
اسلام اهمیت فوق العاده اى براى مسائل عاطفى و تعاون انسانى قائل شده در حالى که در زندگى ماشینى عواطف روز به روز تحلیل مى روند و جاى خود را به سنگدلى مى دهند.
8 ـ سپس قرآن درباره «کسانى که با انسان دوستى و مصاحبت دارند، توصیه به نیکى مى کند» (وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ).
ولى باید توجه داشت: «صاحِبِ بِالْجَنبِ» معنائى وسیع تر از دوست و رفیق دارد و در واقع هر کسى را که به نوعى با انسان نشست و برخاست داشته باشد، در بر مى گیرد خواه دوست دائمى باشد یا یک دوست موقت، همانند کسى که در اثناء سفر با انسان همنشین مى گردد.
و اگر مى بینیم در پاره اى از روایات «صاحِبِ بِالْجَنْبِ» به رفیق سفر (رَفِیْقُکَ فِى السَّفَرِ)(8) و یا کسى که به امید نفعى سراغ انسان مى آید (اَلْمُنْقَطِعُ اِلَیْکَ یَرجُوْ نَفْعَکَ)(9) تفسیر شده، منظور اختصاص به آنها نیست بلکه بیان توسعه مفهوم این تعبیر است که همه این موارد را نیز در بر مى گیرد.
و به این ترتیب، آیه یک دستور جامع و کلى براى حسن معاشرت نسبت به تمام کسانى که با انسان ارتباط دارند مى باشد، اعم از دوستان واقعى، همکاران، همسفران، مراجعان، شاگردان، مشاوران، و خدمتگزاران.
و در پاره اى از روایات «صاحِبِ بِالْجَنْبِ» به «همسر» تفسیر شده است، چنان که نویسندگان «المنار» و تفسیر «روح المعانى» و «قرطبى» در ذیل آیه از على(علیه السلام) همین معنى را نقل کرده اند،(10) ولى بعید نیست که آن نیز بیان یکى از مصادیق آیه باشد.
9 ـ دسته دیگرى که در اینجا درباره آنها سفارش شده، کسانى هستند که در سفر و بلاد غربت احتیاج پیدا مى کنند، مى فرماید: «نسبت به ابن سبیل نیز نیکى کنید» (وَ ابْنِ السَّبیلِ).
با این که ممکن است در شهر خود، افراد متمکنى باشند، در سفر به علتى وامى مانند و تعبیر جالب «ابن السبیل» (فرزند راه) نیز از این نظر است که ما نسبت به آنها هیچگونه آشنائى نداریم، تا بتوانیم آنها را به قبیله یا فامیل یا شخصى نسبت دهیم، تنها به حکم این که مسافرانى هستند نیازمند، باید مورد حمایت قرار گیرند.
10 ـ در آخرین مرحله، توصیه به «نیکى کردن نسبت به بردگان» شده است (وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ).
در حقیقت آیه، با حق خدا شروع شده و با حقوق بردگان ختم مى گردد; زیرا این حقوق از یکدیگر جدا نیستند، و تنها این آیه نیست که در آن درباره بردگان توصیه شده، بلکه در آیات مختلف دیگر نیز در این زمینه بحث شده است.
ضمناً اسلام برنامه دقیقى براى آزادى تدریجى بردگان تنظیم کرده، که به «آزادى مطلق» آنها مى انجامد، و به خواست خدا در ذیل آیات مناسب، مشروحاً از آن سخن خواهیم گفت.
در پایان آیه هشدار مى دهد و مى گوید: «خداوند افراد متکبر و فخرفروش را دوست نمى دارد» (إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُوراً).(11)
به این ترتیب، هر کس از فرمان خدا سرپیچى کند و به خاطر تکبر از رعایت حقوق خویشاوندان، پدر و مادر، یتیمان، مسکینان، ابن السبیل و دوستان، سرباز زند محبوب خدا و مورد لطف او نیست و آن کس که مشمول لطف او نباشد، از هر خیر و سعادتى محروم است.
گواه بر این معنى، روایتى است که در ذیل این آیه وارد شده: یکى از یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى گوید: «در محضرش این آیه را خواندم، پیامبر(صلى الله علیه وآله) زشتى تکبر و نتائج سوء آن را برشمرد به حدى که من گریه کردم، فرمود: چرا گریه مى کنى؟
گفتم: من دوست دارم لباسم، جالب و زیبا باشد و مى ترسم با همین عمل جزء متکبران باشم.
فرمود: نه تو اهل بهشتى و اینها علامت تکبر نیست، تکبر آن است که انسان در مقابل حق، خاضع نباشد و خود را بالاتر از مردم بداند و آنها را تحقیر کند (و از اداى حقوق آنها سرباز زند)».(12)
خلاصه این که: از جمله اخیر آیه برمى آید، سرچشمه اصلى شرک و پایمال کردن حقوق مردم، غالباً خودخواهى و تکبر است و اداى حقوق فوق مخصوصاً در مورد بردگان، یتیمان، مستمندان و مانند آنها نیاز به روح تواضع و فروتنى دارد.
* * *
1 ـ سوره «بقره»، آیه 83 ـ سوره «انعام»، آیه 151 ـ سوره «اسراء»، آیه 23 و آیه فوق.
2 ـ «نور الثقلین»، جلد 1، صفحه 480، مؤسسه اسماعیلیان، طبع چهارم، 1412 هـ ق ـ «کافى»، جلد 2، صفحه 669، دار الکتب الاسلامیة ـ «وسائل الشیعه»، جلد 12، صفحه 132، چاپ آل البیت ـ «بحار الانوار»، جلد 71، صفحه 151.
3 ـ «نهج البلاغه»، بخش نامه ها، شماره 47 ـ «کافى»، جلد 7، صفحه 51، دار الکتب الاسلامیة ـ «بحار الانوار»، جلد 42، صفحه 249 و جلد 75، صفحه 100.
4 ـ تفسیر «ابن کثیر»، جلد 2، صفحه 260، ذیل آیه مورد بحث ـ «صحیح بخارى»، جلد 7، صفحه 78، دار الفکر بیروت، 1401 هـ ق ـ تفسیر «قرطبى»، جلد 5، صفحه 184، مؤسسة التاریخ العربى، 1405 هـ ق، ذیل آیه مورد بحث ـ «صحیح مسلم»، جلد 8، صفحه 37، دار الفکر بیروت.
5 ـ تفسیر «قرطبى»، جلد 3، صفحه 1754 (جلد 5، صفحه 184، مؤسسة التاریخ العربى، 1405 هـ ق)، ذیل آیه مورد بحث ـ «صحیح بخارى»، جلد 7، صفحه 78، دار الفکر بیروت، 1401 هـ ق ـ «کافى»، جلد 2، صفحات 666 و 668، دار الکتب الاسلامیة ـ «بحار الانوار»، جلد 4، صفحه 196 و جلد 68، صفحه 259 و جلد 71، صفحه 151.
6 ـ تفسیر «المنار»، جلد 5، صفحه 92، طبع بیروت ـ تفسیر «آلوسى»، جلد 5، صفحه 28، ذیل آیه مورد بحث ـ «صحیح مسلم»، جلد 1، صفحه 50، دار الفکر بیروت ـ «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 158، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.
7 ـ تفسیر «صافى»، جلد 1، صفحه 449، مکتبة الصدر تهران، طبع دوم، 1416 هـ ق ـ «کافى»، جلد 2، صفحات 152 و 667، دار الکتب الاسلامیة ـ «وسائل الشیعه»، جلد 12، صفحات 128 و 129، چاپ آل البیت ـ «بحار الانوار»، جلد 71، صفحه 120.
8 ـ «بحار الانوار»، جلد 4، صفحه 9 و جلد 71، صفحه 160 ـ تفسیر «عیاشى»، جلد 1، صفحه 241، چاپخانه علمیه، 1380 هـ ق ـ تفسیر «قمى»، جلد 1، صفحه 138، مؤسسة دار الکتاب، 1404 هـ ق.
9 ـ «مجمع البیان»، ذیل آیه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 71، صفحه 155 ـ تفسیر «قرطبى»، 2
جلد 5، صفحه 189، مؤسسة التاریخ العربى، 1405 هـ ق.
10 ـ «بحار الانوار»، جلد 71، صفحه 155 ـ «مجمع البیان» و تفسیر «المنار»، ذیل آیه مورد بحث ـ تفسیر «قرطبى»، جلد 5، صفحه 179، ذیل آیه مورد بحث ـ تفسیر «آلوسى»، جلد 5، صفحه 28، ذیل آیه.
11 ـ باید توجه داشت «مُخْتال» از ماده «خیال» به معنى کسى است که با یک سلسله «تخیلات» خود را بزرگ مى پندارد. و اگر مى بینیم به اسب «خیل» گفته مى شود نیز، به خاطر آن است که هنگام راه رفتن شبیه متکبران گام بر مى دارد.
«فَخُور» از ماده «فخر» به معنى کسى است که فخر فروشى مى کند، بنابراین، تفاوت میان این دو کلمه در اینجا است که یکى اشاره به تخیلات کبرآلود ذهنى و دیگرى به اعمال تکبرآمیز خارجى است.
12 ـ تفسیر «آلوسى»، جلد 5، صفحه 28، ذیل آیه مورد بحث ـ «مجمع الزوائد هیثمى»، جلد 7، صفحه 4، دار الکتب العلمیة بیروت، 1408 هـ ق ـ «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 162، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.
........................
تفسیر نمونه