در داستانهاي کوتاه قرآني عناصر داستاني (اجزاي داستان که در راستاي تأمين هدف گوينده در قالب خاصي ريخته شده است) قبل از هر چيز در خدمت هدف و پيام تربيتي و هدايتي داستان است. بنابراين، از عناصر داستاني به اندازهاي بهره گرفته ميشود که هدف تأمين شود. معمولاً داستان کوتاه از عناصر شروع، شخصيت و شخصيتپردازي، گفتوگو، صحنه و صحنهپردازي(زمان و مکان)، درونمايه يا انديشه و اختتاميه تشکيل شده است. اين مقاله درصدد است با روش تحليل محتوا، به بررسي و تحليل رابطة عناصر داستاني داستانهاي کوتاه در قرآن بپردازد. تمام اجزاي داستان در داستانهاي کوتاه قرآن، داراي پيوندي زنده با يکديگر و در راستاي تأمين هدف تربيتي داستانِ مورد نظر هستند.
کليدواژهها: قرآن، داستان کوتاه، رابطة عناصر داستاني، داستانهاي کوتاه قرآني، داستانهاي قرآن.
يکي از گونههاي داستان قرآني، داستان کوتاه است. داستان کوتاه، داستاني است که در آن به قصد بيان پيامي واحد شخصيت يا شخصيتهايي اصلي در واقعهاي واحد نشان داده ميشوند. چنين داستاني از نظر حجم داراي سطور اندکي است. ويژگي کلي داستانهاي کوتاه، فشردگي و ايجاز معنايي و ساختاري آنهاست. امروزه که داستان کوتاه داراي نفوذ و برد فراوان در ادبيات داستاني است و مشتاقان بسياري دارد، جا دارد که به داستان کوتاه قرآني به ديد يک سبک بيبديل پرداخته شود. هرچند داستانسرايي قرآني، موضوعي نسبتاً جاافتاده محسوب ميشود، داستان کوتاه قرآني و خصوصاً بررسي رابطة عناصر آن با يکديگر کاملاً جديد و بدون پيشينه است.
مراد از عناصر داستاني، اجزا و عناصري هستند که در قالب خاصي ريخته ميشوند تا بهطور منظم و همآهنگ و در جهت تأمين هدفي فکري حرکت کنند. در ادبيات داستاني امروز، داستان متشکل از عناصري مانند پيرنگ (طرح)، حادثه، شخصيت، گفتوگو، روايت، صحنه، زاوية ديد، و درونمايه است. اين عناصر که هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا، مقوّم يک داستان هستند و داستان بر پاية آنها استوار است، در داستانهاي واقعي قرآن ـ با اختلاف در کميت، کيفيت و نحوة کاربردـ قابل تشخيص، تحليل و ارزيابي است.
اين مقاله با طرح اين سؤال که «رابطة عناصر داستاني داستانهاي کوتاه قرآني چيست؟» درصدد است با روش تحليل محتوا در بررسي هشت داستان کوتاه قرآني ـ خليفة الهي (بقره: 30 ـ 38)، بازگشت مردگان (بقره: 259)، الطاف الهي به ذيالقرنين (کهف: 83 ـ98)، رهيافتگان ـ گمراهان (يس: 13 ـ 31)، صاحب ماهي (صافات: 139 ـ 148)، پاداش صبر (صاد: 41 ـ 44)، مؤمنان در آتش! (بروج: 4 ـ 8)، فيلسواراني مغلوب پرندگان (سورة فيل) ـ به رابطة عناصر داستاني (افتتاحيه، شخصيت، گفتوگو، صحنه و اختتاميه) بپردازد.
پيش از پرداختن به رابطة عناصر داستاني، ارائة توضيحاتي دربارة هريک از عناصر مورد نظر و جايگاه و نقش فردي آنها در داستانهاي کوتاه قرآن، لازم به نظر ميرسد.
افتتاحيه يا شروع، پيشدرآمد داستان و قبل از شروع رسمي داستان است که خواننده را با هدف داستان و شيوة فني نگارنده آشنا ميسازد و در حقيقت مقدمة داستان است (اشرفي، 1390، ص 185). آغاز داستانهاي کوتاه قرآن معمولاً هدف رواني خاصي دارد. سرآغاز داستانهاي قرآن اغلب صحنة شگفت و تشويقکننده است تا در ابتدا، عواطف و احساسات و توجه مخاطب برانگيخته شود (پرويني، 1379، ص 148). مثلاً داستان کوتاه مؤمنان در آتش! (بروج: 4-8) که شروع داستان با نفرين آغاز ميشود و اين موضوع، حس کنجکاوي خواننده را تحريک و اين سؤال را در ذهن او ايجاد ميکند که چرا خداوند قبل از معرفي به لعن و نفرين ميپردازد؟ چه ظلم و گناهي صورت پذيرفته که مستحق نفرين پروردگار است و اين شروع تکاندهنده، توجه مخاطب را به داستان و پيگيري موضوع، بيشتر ميکند.
شخصيت، در يک اثر نمايشي يا روايي، فردي است داراي ويژگيهاي اخلاقي و ذاتي که اين ويژگيها از طريق آنچه انجام ميدهد (رفتار) و آنچه ميگويد (گفتار) نمود مييابد. زمينة چنين رفتار يا گفتاري انگيزههاي شخصيت را بازتاب ميدهد (مستور، 1379، ص 33). عنصر شخصيت، نقش مهميدر داستانهاي قرآن دارد و يکي از محورهاي مهم داستان بهشمار ميرود. بايد گفت معمولاً الگوهاي رفتاري، به وسيلة شخصيتهاي مثبت يا منفي ارائه ميشود. اين شخصيتها با توجه به پيام و هدف سوره و داستان مورد نظر، بهگونهاي هماهنگ با ديگر عناصر داستاني نقش خود را ايفا ميکنند. با اين حال، پرداخت آنها به صورتي است که از قهرمانپرستي و شخصيتبازي جلوگيري شده است. بنابراين، شخصيتها همه در جهت هدايت بشر ايفاي نقش ميکنند. آنان در نقشهاي مثبت و منفي، داستانها را پيش ميبرند. گروهي از اين شخصيتها، الگو و گروهي آينة عبرتي براي خردورزان ميشوند. در قرآن، تمام شخصيتها واقعي هستند و در آفرينش حوادث، حضوري واقعي دارند و همچون داستانهاي بشري، ساخته و پرداختة ذهن و خيال نيستند. اين امر يکي از تفاوتهاي مهم داستانهاي قرآني با غيرقرآني بهشمار ميرود (فروردين، 1383، ص 99).
يکي از ويژگيهاي شخصيتپردازي در داستانهاي کوتاه قرآني اين است که نام اصلي شخصيتها بنا به اقتضاي سياق داستان و وجود نکات اخلاقي و هنري، گاه ذکر ميشود، مانند داستان حضرت يونس و حضرت ايوب(ع) و گاه با صفت و لقب آورده ميشود، مانند داستان ذيالقرنين و گاهي هم شخصيتها بدون ذکر نام اصلي معرفي شدهاند، مانند اصحابالاخدود. البته شخصيتهاي مثبت بيشتر از شخصيتهاي منفي با نام اصلي در صحنة داستان حاضرند. قرآن کريم گاهي بعضي از شخصيتهايش را مجرد از هرگونه مشخصات اسمي و وصفي معرفي ميکند و به صورت نکرة محض از آنها نقل ميآورد (پرويني، 1379، ص 156)؛ مانند اين آيه: «وَجَاءَ مِنْ أقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَقَوْمِ اتَّبِعُواْ الْمُرْسَلِينَ» (يس:20). نکره آوردن شخصيتها، در اين موارد، بليغتر از معرفه آوردن آنهاست؛ زيرا اين شخصيتهاي نکره مَثَل عامي هستند براي تمام افرادي که شايستة بازي کردن چنين نقشي هستند (الخطيب، [بيتا]، ص 100). نتيجه ميگيريم که ذکر نام اصلي شخصيت يا مبهم آوردن آن و معرفه يا نکره آوردن آن، در زمينة ترسيم قهرمان داستان و نوع نگرش به آن اهميت خاصي دارد. نحوة معرفي شخصيت داستان نيز با مفاهيم و افکاري که داستان در پي بيان و تعميق آن است ارتباطي مستقيم دارد. اين طبيعت و سياق داستان است که مبهم يا مشخص آوردن نام شخصيت را تعيين ميکند، مثلاً اغلب جاهايي که سخن از رسالت انبيا و تبليغ پيام الهي رسولان است، شخصيت با نام اصلي معرفي ميشود؛ چراکه نقش اصلي در اين موارد بر عهدة پيامبران است (پرويني، 1379، ص 157)، مانند آنچه در داستانهاي يونس و ايوب(ع) و ديگر پيامبران ميبينيم. در داستانهاي قرآن، زندگي هدفدار و نامحدود است و با مرگ به پايان نميرسد، بلکه مرحلة ديگري از زندگي انسان آغاز ميشود و سرانجام، انسان به جاودانگي ميرسد و به زندگي اخروي خود ادامه ميدهد. نگرش به حيات اخروي با توجه به حقانيت معاد، داستانهاي قرآن را پويا و دگرگون ساخته است و همة مبارزهها، درگيريها، تحمل سختيها، کشمکشها، بر اين اساس معنا و مفهوم و ارزش مييابند و براساس همين باور است که شخصيتهاي داستاني قرآن، حسابگرانه و دقيق عمل ميکنند و ميکوشند به زندگي سعادتمندي دست يابند (فروردين، 1383، ص 23).
در تصويري از زندگي آدم و حوا (بقره: 30 ـ 38) ميبينيم که اين شخصيتها، پس از هبوط، زندگي زميني خود را با دعا و توبه به درگاه الهي آغاز ميکنند و چه زيبا و هنرمندانه دشمن اصلي بشر، يعني ابليس، نشان داده شده است که اين خود هشداري جدي براي انسان است. انساني که در لحظهلحظة زندگي در پي شناخت رد پاي شياطين و وسوسههاي آنها باشد و از ترفندهاي فريبندة شيطان در همة موقعيتها، به خداوند متعال پناه ببرد، هرگز اسير او نخواهد شد (همان، ص 24 و 73). در داستان يونس (صافات: 139 ـ 148) جذبة محبت الهي و عشق به خداوند چنان در جان و دل يونس قهرمان رخنه کرده که در سختترين شرايط در شکم ماهي، تنها به رضايت و بخشش او ميانديشد و توجه او را ميطلبد (همان، ص 27).
گفتوگو عبارت است از سخن گفتن شخصيت داستان با ديگران يا با خود. وجود اين عنصر در داستان، زنده بودن آن را در بالاترين سطح نشان ميدهد. اهميت گفتوگو در پويا کردن و تحرک بخشيدن به داستان بدين دليل است که انگيزهها، تمايلات، عواطف، افکار و کشمکشهاي انسان در اشکال مختلف آن خودنمايي ميکند. به عبارت ديگر، ارائة افکار و حقايق، تنها از دو راه ميسر است: گفتوگو يا روايت (بستاني، 1414، ص 231). در قصههاي قرآني، به عنصر گفتوگو بسيار اهميت داده شده است؛ زيرا نمايشيترين عنصر براي هر داستان است. اصولاً به جريان انداختن عمل داستاني، تصويرگري شخصيتها و تحليل افکار و عواطف آنها بدون گفتوگو مشکل است. بنابراين، عنصر گفتوگو در داستانهاي قرآن، حوادث را به جريان مياندازد، عواطف، افکار و خلجانهاي دروني شخصيتها را به تصوير ميکشد و باعث کشمکش در داستان ميشود و باز گفتوگو است که به هدف و پيام داستان ميانجامد. قرآن کريم در بناي ساختمانِ گفتوگوهاي خود، از طرحها و روشهاي مختلفي استفاده کرده است (پرويني، 1379، ص 169). مثلاً در داستان کوتاه بازگشت مردگان (بقره: 259) فاصلهاي صدساله، ميان مرگ حضرت عزير(ع) و دوباره زنده شدنش وجود دارد که اتفاقات بسياري در اين صد سال براي عزير، خانوادهاش، شهر و ديارش و... افتاده است که متن داستان دربارة آنها سکوت اختيار کرده است. اما سياق داستان طوري است که خواننده را وا ميدارد ذهن و هوش خود را به کار اندازد و جاهاي خالي را پر کند تا از اين طريق، با متن داستان مشارکت عاطفي و فکري داشته باشد.
ويژگي ديگر، واقعي بودن گفتوگوهاي شخصيتهاست. انسان با خواندن داستانهاي قرآن و تأمل کردن در مضمون گفتوگوهاي آن، به اين احساس و اعتقاد ميرسد که اين سخنان، واقعي و از زبان شخصيتها نقل ميشود (الخطيب ،[بيتا]، ص 129). داستانهاي قرآن، چنان هنرمندانه، از اين عنصر بهره گرفتهاند که در گفتوگوهاي داستاني، طراوت، شادابي و جريان مدام زندگي ديده ميشود. در ذيل به برخي از اين جلوهها اشاره ميشود:
يک. گفتوگوي داستاني برخي از قصههاي قرآن در پردازش شخصيتها و معرفي آنان به مخاطب نقش اساسي دارد. در داستان کوتاه خليفة الهي (بقره: 30 ـ 38)، گفتوگو ميان شخصيتها، در پردازش شخصيت ابليس و فرشتگان نقش اساسي دارد و ضعف و واماندگي ابليس را به تصوير ميکشد.
دو. گاهي رويدادهاي داستاني به صورت گفتوگو نقل ميشود، مانند داستان کوتاه بازگشت مردگان (بقره: 259).
سه. در برخي ديگر از داستانها گفتوگو، تصويرگر حق و باطل است. نمونة اين تصويرگري در داستان کوتاه رهيافتگان ـ گمراهان (يس: 13 ـ 31) متجلي است (فروردين، 1383، ص 136).
صحنه، ظرف زماني و مکاني وقوع حوادث داستان است. هر داستان در قلمروي معين از مکان و در محدودهاي مشخص از زمان رخ ميدهد. اين موقعيت زماني و مکاني وقوع حوادث داستان، صحنة داستان را تشکيل ميدهد (مستور، 1379، ص 46). کاربرد درست و هنرمندانة زمان و مکان، بر اعتبار و مقبول بودن داستان و نيز اثربخشي آن ميافزايد. بنابراين، عنصر زمان و مکان در داستان اهميت فراواني دارد؛ زيرا نشاندهندة عناصر ديگري چون حادثه و شخصيت است. قرآن کريم از اين عنصر، مانند عناصر ديگر داستان، به اندازة ضرورت و به اقتضاي موقعيت کلام و در راستاي تأمين هدف هدايتي خويش استفاده کرده است. گاهي به عناصر زماني مانند مِاْئَةَ عَامٍ، يَوْمًا، بَعْضَ يَوْمٍ، إِلىَ حِينٍ، الْقُرُونِ، يَوْمِ، مِاْئَةِ ألْفٍ در داستانهاي کوتاه قرآن برميخوريم که ذکر آنها در داستان معنا، مفهوم و حکمتي دارد و از لحاظ هنري نيز در رنگآميزي داستان و در تحليل و ارزيابي بهتر حوادث و شخصيتها نقش تعيينکنندهاي ايفا ميکند.
از عنصر مکان نيز در داستانهاي قرآن به اندازة ضرورت و به اقتضاي موقعيت استفاده شده است. اگر عنصر مکان در عمل داستاني وضع خاصي داشته باشد، طوري که به روند حوادث کمک کند يا باعث روشنتر شدن زواياي پنهان داستان شود و به عبارت بهتر، اگر در پيامرساني و پنددهي داستان مفيد باشد، در كانون عنايت قرآن قرار ميگيرد (پرويني، 1379، ص 181). اما گاهي نام مکان به طور مشخص ذکر ميشود، مانند المدينه، الْأرْضِ، الجنَّةَ، بَطْنِهِ، الْفُلْكِ که ذکر آنها در رنگآميزي حوادث داستان و تقويت انگيزههاي پند و اندرز بسيار مؤثر است. گاهي اوقات، به جاي ذکر نام عنصر مکاني به صفت آن اشاره ميشود، مانند «هِىَ خَاوِيَةٌ عَلىَ عُرُوشِهَا» (اشاره به داستان کوتاه بازگشت مردگان (بقره: 259) (أوْ كألَّذِى مَرَّ عَلىَ قَرْيَةٍ وَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلىَ عُرُوشِهَا).
در ذيل، به مواردي از گزينش صحنههاي داستاني، در قرآن اشاره ميشود:
يک. در داستان تکآيهاي بازگشت مردگان (بقره: 259) فقط صحنههاي کليدي که به هدف و پيام قصه (اثبات معاد) مربوط هستند، گزينش شده است و اسم شخصيت داستان و نام مکان و موقعيت آن حذف شده است.
دو. در صحنههايي که مکان، ويژگي خاصي در پيام قصه ندارد، حذف شده است، همانند حذف مکان در داستانهاي کوتاه مؤمنان در آتش! (بروج: 4-8)، پاداش صبر (صاد: 41 ـ 44)؛ ولي در برخي از صحنهها، مکان بهسبب اهميت ويژهاش، با پرداختي قوي مطرح شده است، همانند چشمة آب در داستان کوتاه پاداش صبر که حتي به گوارا، خنک و آشاميدني بودن آب نيز اشاره شده است. همچنين در برخي ديگر از داستانها، مکان، پرداختي کمرنگ و ضعيف دارد، مانند داستان کوتاه الطاف الهي به ذيالقرنين (کهف: 83 ـ 98) محل غروب و طلوع خورشيد، سد آهني.
سه. در پرداخت صحنههايي که مربوط به صفات منفي شخصيتهاست، صفات منفي با تمام جزئيات آن بيان نميشود، بلکه بيشتر گزينش صحنهها براساس ريشهيابي اين صفات صورت ميگيرد. در داستان کوتاه خليفة الهي (بقره: 30 ـ 38) شخصيت ابليس و ريشهيابي تمرد و عصيان او چنين گزينشهايي را ميبينيم (فروردين، 1383، ص 39).
داستانهاي کوتاه قرآني گاهي با پيروزي حق بر باطل و نجات مؤمنان و پاک شدن جامعه از مفسدان، پايان مييابد، مانند داستان الطاف الهي به ذيالقرنين و پاداش صبر ايوب نبي(ع). در برخي از داستانهاي کوتاه قرآني، با شهادت مؤمنان و پيروان حق، صحنههاي پاياني نشان داده ميشود و تصاويري زيبا و شجاعانه از مرگ را به مخاطب ارائه ميدهد. البته اين صحنهها نيز نمودي از پيروزي حق بر باطل است (شهادت حبيب نجار در داستان رهيافتگان ـ گمراهان (اصحاب القريه)، شهادت مؤمنان در داستان مؤمنان در آتش! (اصحاب الاخدود) و...).
در برخي از داستانها، پس از شهادت قهرمان قصه، تصويرسازي زيبايي از زندگي برزخي آنان به چشم ميخورد که چگونگي سعادتمند شدن آنان بيان ميشود، مانند تصويرسازي از زندگي برزخي مؤمن انطاکيه در داستان رهيافتگان ـ گمراهان (يس: 13ـ31).
گاهي به جاي تصويرسازي سختيهاي زندگي قهرمانان قصهها، رهايي و سعادت آنان را در صحنههاي پاياني با جلوههاي بيشتري ارائه ميدهد، مانند تصويري که از ايوب(ع) در قرآن ارائه شده است. در اين تصوير، مراحل پاياني داستان پرداخت بيشتري دارد (بشارت الهي به ايوب، دادن نعمتهاي خاص به او، به دست آوردن سلامتياش و...) و پاداش خداوند به سبب صبر نيکويي که ايوب داشت، در پايان داستان جلوة بيشتري دارد. همچنين در داستان يونس و زندگي او در شکم ماهي آنچه با قوت بسياري پرداخت شده، سختيهاي زندگي او در شکم ماهي نيست، بلکه نحوة برخورد يونس با اين رويداد است که چگونه به خدا توجه ميکند و سرانجام با نجات يافتن يونس و رسالت دوبارة او بر مردم، به پايان ميرسد.
آنچه در مراحل پاياني داستانهاي قرآن مورد توجه است، تصويرسازي از زاويهاي است که متناسب با هدفها و فضاي ويژه داستان و سياق سوره، اختيار ميشود تا مخاطب، پيام داستان را دريابد (همان، ص113و 114).
در داستانهاي کوتاه قرآني، هريک از عناصرِ شخصيت، گفتوگو، رويداد، زمان و مکان و... ميتوانند نقطة آغاز داستان باشند. بنابراين، شروع داستانهاي قرآني با هريک از عناصر داستاني ميتواند رابطه داشته باشد. مثلاً شروع داستان کوتاه الطاف الهي به ذيالقرنين (کهف: 83 ـ 98) با آوردن لقب شخصيت داستان (ذيالقرنين) يا داستان کوتاه صاحب ماهي (صافات: 139-148) با آوردن نام شخصيت اصلي داستان (يونس) ميباشد که اين شروع، در واقع معرفي شخصيتهاي داستان است که با اين معرفي داستان آغاز ميشود يا داستان کوتاه خليفة الهي (بقره:30 ـ 38) با گفتوگو آغاز ميشود يا اشاره به مکان قرية خراب در داستان کوتاه بازگشت مردگان (بقره: 259) شروع يک داستان کوتاه است. بنابراين هريک از عناصر داستاني ميتوانند شروع يک داستان کوتاه قرآني باشند و بهگونهاي از اين عناصر، در ابتداي داستان استفاده ميشود که سؤالبرانگيز باشد، خواننده را به فکر فرو برد، باعث کنجکاوي و برانگيخته شدن احساسات او شود يا اينکه واقعهاي را به خاطر او بياورد.
گاهي شروع داستان از نقطة اوج رويداد، گزينش شده است. مثلاً داستان کوتاه مؤمنان در آتش! (بروج: 4-8) با نفرين خداوند بر صاحبان خندق آغاز ميشود که در واقع از صحنههاي پاياني داستان است؛ جايي که ظلم ظالمان به حدي رسيده که مستحق نفرين خداوند شدهاند. گاهي هم داستان روال عادي خود را ميپيمايد و آغاز داستان آغاز رويداد نيز هست، مانند داستان کوتاه رهيافتگان ـ گمراهان (يس: 13 ـ 31).
شروع داستانهاي کوتاه قرآني با هدف و نتيجة داستان نيز رابطه دارد. هر شروعي هدفي را دنبال ميکند و داستان را تا رسيدن به آن هدف، راهنمايي ميکند. مثلاً شروع داستان ذوالقرنين نشان ميدهد که خداوند اسباب وصول به هر چيزى را در اختيار ذوالقرنين گذارده بود و اين نکته را در ذهن خواننده تداعي ميکند که اسباب هر چيزي يعني عقل و درايت كافى، مديريت صحيح، قدرت و قوّت لشگر و نيروى انسانى و امكانات مادى، خلاصه آنچه از وسايل معنوى و مادى تصور ميشود به وي عطا شده بود. اگر به هدف داستان نگاه کنيم درمييابيم که هيچيك از اين امکانات مادي او را از توجه به خدا و صرف اين امکانات در راه رضاي خدا باز نداشت و در واقع نتيجة داستان هم همين است. آنچه در شروع داستان آمده از امکانات مادي و دنيايي با آنچه در پايان داستان از خدمت به خلق و قدرت و شوکتي که با اين اسباب بهدست آمده، همه از رحمت پروردگار است و اين همان هدايتي است که داستانهاي کوتاه قرآني آن را دنبال ميکنند، يعني از آغاز زندگي تا پايان آن انسان در مسير هدايت باشد و هيچيك از امکانات مادي و معنوي اين دنيايي انسان را از ياد خدا غافل نکند.
شخصيت بيش از هر عنصر ديگر، با عنصر رويداد و گفتوگو رابطه برقرار ميکند. در داستان خليفة الهي (بقره:30 ـ38) اين رابطة سهگانه، مشهودتر از داستانهاي کوتاه ديگر است. در اين ميان، نقش گفتوگو در گوياسازي شخصيتها قابل ملاحظهتر است. آدم، حوا، فرشتگان و ابليس، شخصيتهايي هستند که در اين داستان با گفتوگو به ما معرفي ميشوند.
در داستانهاي کوتاه قرآني هدف داستان با ملاکها و معيارهاي شخصيتي شخصيتهاي داستان همخواني دارد، يعني هدف داستانهاي کوتاه قرآني ملاک قرار دادن يا ندادن ابعاد مختلف شخصيتي شخصيتهاي داستان در زندگي است. مثلاً در داستان کوتاه پاداش صبر (صاد: 41 ـ 44) هدف داستان، الگوبرداري از شخصيت اصلي داستان است که صبر و رضاي الهي را سرلوحة زندگي خود قرار داده است يا در داستان کوتاه صاحب ماهي (صافات: 139-148) هدف داستان، عبرت گرفتن از سرگذشت حضرت يونس(ع) ميباشد که نبايد مانند حضرت يونس بود و در مقابل فشارها تحمل خود را از دست داد، بلکه بايد تا آخرين لحظه، صبر و تحمل داشت. از همينرو خداوند به پيامبر اسلام ميفرمايد: مثل يونس مباش «لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ» (قلم: 48)، يعني از اين بخش از زندگي يونس(ع)، الگوبرداري نکن. همچنين ياد بگيريم که مانند حضرت يونس(ع) در سختترين شرايط هم به خدا رجوع کنيم که باب توبه در هر زمان باز است. لذا هدف داستانهاي کوتاه قرآني رابطة تنگاتنگي با شخصيتهاي اين داستانها دارد.
رويدادها در داستانهاي کوتاه قرآني رابطهاي جدانشدني با عناصر مختلف داستاني دارند بهگونهاي که شخصيتها، صحنهها، گفتوگوها و... هستند که حوادث داستان را پديد ميآورند. براي مثال، در بسياري از داستانها، حوادث، جلوهاي از اعجاز الهي است و صحنههايي که به وسيله اعجاز الهي خلق ميشوند، براي مخاطب، شگفتي و عشق و ايمان و اعتقاد به همراه دارد. پردازش صحنههايي همچون نجات يونس از شکم ماهي، جاري شدن چشمة آب براي ايوب، شفاي بيماران و زنده کردن مردگان توسط فرستادگان عيسي(ع) در داستان کوتاه رهيافتگان ـ گمراهان (يس: 13 ـ 31) و... همه جلوههايي از اعجاز الهي است. البته در داستانهاي کوتاه قرآني، حوادث (رويدادها) بهطور کامل بيان نميشوند، بلکه بخشها و صحنههاي درسآموز از آنها گزينش ميشود.
بيشتر داستانهاي کوتاه قرآني، شروعي متفاوت و شگفتانگيز دارند، بهگونهاي که عواطف، احساسات و توجه مخاطب را برميانگيزند و وي را به پيگيري حادثه، ترغيب ميکنند. مثلاً داستان کوتاه مؤمنان در آتش! (بروج: 4-8) با نفرين بر اصحاب خندق (گودال) آغاز ميشود يا داستان کوتاه صاحب ماهي (صافات: 139-148) داستان با فرار آن حضرت به سمت کشتي آغاز ميشود، با چنين شروعي، در واقع حس کنجکاوي خواننده را ترغيب و او را به پيگيري آنچه روي خواهد داد، مشتاقتر ميکند. اين حادثهها از نظر رواني، مخاطب را جذب و توجه او را به ادامة داستان جلب ميکند؛ بدين معنا که گزينش حادثهاي براي آغاز داستان، به مفهوم اهميت آن رخداد يا وضعيت است. همچنين در داستانهايي که رويدادهاي اصلي آنها دربارة بعثت پيامبران و دشمني مردم با ايشان يا بهعکس تبعيت مردم از ايشان است، در پايان با اتمام حجت بر آنها، عذاب آسماني نازل ميشود، مانند داستان کوتاه رهيافتگان ـ گمراهان، يا مشمول رحمت پروردگار قرار ميگيرند و توبهشان پذيرفته ميشود، مانند قوم حضرت يونس(ع). پس افتتاحيه و اختتاميه جزء لاينفک داستانهاي کوتاه قرآني است که زيبايي خاصي به رويدادها ميبخشد و باعث افزايش اثرگذاري رويداد (حادثه) بر مخاطب ميگردد.
در داستانهاي کوتاه قرآني رويدادها، با توجه به پيام و هدف هر داستان، توجيهپپذير است و اهداف داستان هستند که به خلق حادثه و رويدادهاي مختلف ميانجامند. هدف از بيان همة داستانهاي کوتاه قرآني هدايت و انسانسازي است. بنابراين، صرف نظر از اينکه رويدادي مثبت يا منفي باشد، هدف داستان مثبت است؛ يعني بايد از رويدادهاي مثبت درس بگيريم و آنها را سرلوحة زندگي قرار دهيم و از رويدادهاي منفي عبرت بگيريم و از آنها دوري کنيم که سرانجامي جز پشيماني و غضب الهي ندارد.
شخصيت قهرمانان داستان را ميتوان از طريق رفتار و گفتار آنها شناخت. در بسياري از داستانهاي کوتاه قرآني گفتوگوي شخصيتهاي مثبت و منفي اين داستانهاست که پرده از افکار آنها برميدارد. مثلاً در داستان کوتاه خليفة الهي (بقره: 30 ـ 38) از گفتوگوي خداوند با ابليس به تکبر و حسادت نهفتة ابليس پي ميبريم يا در داستان کوتاه رهيافتگان ـ گمراهان (يس: 13 ـ 31) از گفتوگوي حبيب نجار با مردم به خيرخواهي و احساس مسئوليت او در قبال مردم پي ميبريم و اين رابطه چنان تنگاتنگ است که بدون گفتوگو شايد شناخت شخصيتها غيرممکن باشد.
در بسياري از داستانهاي کوتاه قرآني، گفتوگو انگيزهها، افکار و عواطف را به کار مياندازد؛ در داستان حرکت و رقابت ايجاد ميکند و چهبسا اين رقابت به حادثه ميانجامد. براي نمونه، در داستان خليفة الهي (بقره:30 ـ 38) گفتوگو رويداد را تشکيل ميدهد يا بسياري از صحنهها و حوادث داستان کوتاه رهيافتگان ـ گمراهان (يس: 13 ـ 31) بهمدد گفتوگو شکل ميگيرد. رابطة گفتوگو و حادثه (رويداد) تا حدي است که اکثر رويدادها بدون گفتوگو شکل نميگيرند و اگر هم در متن داستان گفتوگويي مشاهده نشود ـ مانند داستان کوتاه فيلسواراني مغلوب پرندگان (سورة فيل) ـ رويداد به شکل گفتوگويي يکطرفه بين پروردگار و پيامبر اسلام انجام ميگيرد و در واقع داستان از زبان خداوند نقل ميشود.
اصولاً به جريانانداختن عمل داستاني، تصويرگري شخصيتها و تحليل افکار و عواطف آنها بدون گفتوگو مشکل است. بنابراين، عنصرگفتوگو در داستانهاي کوتاه قرآن، حوادث را به جريان مياندازد، عواطف، افکار و خلجانهاي دروني شخصيتها را به تصوير ميکشد و باعث رخداد يک حادثه در داستان ميشود و باز گفتوگوست که به هدف و پيام داستان منجر ميگردد. گفتوگو در داستانهاي کوتاه قرآني به شکلي حادثهها را پيش ميبرد که هدف داستان را توجيه کند. مثلاً در داستان کوتاه پاداش صبر (صاد: 41 ـ 44) که هدف داستان صبر و شکيبايي داشتن است، اگر به گفتوگوهاي داستان توجه شود، صبر ايوب لحظهلحظه به تصوير کشيده ميشود؛ جايي که همة موهبتهاي دنيايي ايوب يکبهيک از او گرفته ميشود، ولي او از شر شيطان به خدا پناه ميبرد. با اينکه از همة داراييهاي او تنها همسرش برايش مانده باز هم از وسوسههاي شيطان و شماتت دوستان که او را بسيار آزار ميداد، به خدا پناه ميبرد و باز هم صبر ميکند. شايد بتوان شکل ديگري از گفتوگو يعني سکوت را نيز در برخي از صحنههاي داستان مشاهده کرد که نشانة رضايت ايوب(ع) از قضاي الهي است و اين خود يکي از معيارهاي صبر ميباشد و همة اين گفتوگوها در جهت هدف داستان است.
در داستانهاي کوتاه قرآني مجالي براي توصيف تفصيلي صحنهها وجود ندارد. بنابراين غالباً از ذکر دقيق زمان و مکان وقوع داستان خودداري شده است. در عوض به شکلي زيبا و اثرگذار از طريق گفتوگو، صحنهها به تصوير کشيده شده است که شاهکار قرآن را ميتوان در داستان کوتاه بازگشت مردگان (بقره: 259) مشاهده كرد؛ جايي که به زيبايي، مکان و زمان داستان را از طريق گفتوگو با عزير(ع) نشان ميدهد. در اينجا با اينکه خوانندة داستان، چندين قرن با شخصيت اصلي داستان فاصله دارد، با پرداخت زيبايي که از صحنة داستان از طريق گفتوگو به مخاطب القا ميشود، او خود را به جاي شخصيت اصلي داستان فرض ميکند. حتي فاصلة صدساله بين مرگ حضرت عزير(ع) و دوباره زنده شدنش و اتفاقات بسياري را که در اين صد سال براي عزير، مرکبش، غذايش و... افتاده است نيز تصور ميکند؛ درحاليکه هيچ نامي از مکان يا زمان در اين داستان، ذکر نشده است.
صحنهها با بهرهگيري از گفتوگو، تصاوير را گونهاي نمايش ميدهند که گويي اين صحنهها هماينک در برابر ديدگان ما قرار دارند. در داستان کوتاه بازگشت مردگان (بقره: 259) ميان گذشته، حال و آينده، فاصلهاي احساس نميشود؛ درحاليکه فعلها با صيغههاي زماني متفاوتي آمدهاند. بهگونهاي از رستاخيز تصويرپردازي شده است که خواننده را با آينده يگانه ميکند.
در برخي داستانها، رويدادها (حادثهها) براساس توالي طبيعي خود به پيش ميروند؛ يعني رويدادها، در يکسو از گذشته به حال و سپس به سمت آينده حرکت ميکنند و همينگونه که رويدادها و زمانها از پي هم ميآيند، افعال در آن داستانها نيز به همان ترتيب پشت سر هم قرار ميگيرند.
در هر داستان متناسب با پيام و هدف آن، زمان و مکان به صورتي ويژه نشان داده ميشود. براي مثال، در داستان کوتاه الطاف الهي به ذيالقرنين (کهف: 83 ـ 98) يکي از اهداف داستان، بيرون بردن شعاع ديد و انديشة انسان از زندگي معمولي است و اينکه عالم و حقايق آن، به آنچه ميبينيم و به آن خو گرفتهايم منحصر نيست؛ بلكه حقايقي بسيار دقيق و شگفت، در پس اين ديد و نگاه ظاهري نهفته است. ميبينيم که چگونه عنصر زمان و مکان در اين داستان بهکار گرفته شده است تا ديد انسان را از مشرق تا مغرب عالم گسترش دهد و عظمت اين جهان را براي او به تصوير کشد؛ گويي خواننده، همراه با شخصيت اصلي داستان، به اطراف عالم سفر كرده است و پس از اين همه کشورگشايي و با وجود آن همه مکنت و نعمت و الطافي که خدا به ذيالقرنين عطا فرمود و گويي زمين را زير پايش خوار و کوچک قرار داد، او فريب زرق و برق دنيا را نخورد و چيزى از جهان را جز ثواب و پاداش اعمال با خويشتن نبرد و گفت که اينها همه از رحمت پروردگار من است. پس از آن نگاه ظاهري به دنيا و به تصوير کشيدن عظمت ظاهري دنيا، اين نگاه حقيقي در پايان داستان آمده است که هدف اصلي داستان است.
هر داستاني هدفي را دنبال ميکند و نتيجهاي دربر دارد. هدف داستانهاي کوتاه قرآني هدايت و نتيجة آن سعادت بشر است. بنابراين، عناصر داستاني بهکار رفته در اين داستانها هم بايد در جهت اين هدف باشند. به عبارت ديگر، همة اجزاي داستانهاي کوتاه قرآني در جهت اين هدف انتخاب ميشوند. با دقت در داستانهاي کوتاه قرآني درمييابيم که شخصيتها، صحنه (زمان و مکان)، رويدادها، گفتوگوها و... در اين داستانها همه در راستاي هدف و نتيجه داستان است.
انتخاب شخصيتهاي مثبت و منفي داستان با هدف و نتيجة داستان رابطه دارد. براي نمونه، يکي از اهداف و نتايج داستان کوتاه خليفة الهي (بقره:30 ـ 38) دوري از کبر و حسد است و انتخاب شخصيت ابليس بهعنوان مظهر تکبر و حسد کاملاً با هدف داستان سازگار است يا انتخاب شخصيت حضرت ايوب(ع) بهعنوان الگوي صبر در ميان همة پيامبران با هدف داستان کوتاه پاداش صبر (صاد: 41 ـ 44) همخواني دارد.
انتخاب صحنهها هم ارتباط تنگاتنگي با هدف داستان دارد، بهطوريکه صحنهپردازيهاي بينظير داستانهاي کوتاه قرآني، مخاطب را از همان ابتداي داستان با هدف داستان آشنا ميکند. مثلاً انتخاب صحنة قرية خراب در ابتداي داستان کوتاه بازگشت مردگان (بقره: 259) و استفادة شگفتانگيز از عنصر زمان در اين داستان، انسان را به ياد معاد و رستاخيز مياندازد که با هدف داستان که بيان حقيقت امر معاد است، کاملاً سازگار است. نکتة ديگري که اين رابطه را تقويت ميکند اين است که صحنههايي که در راستاي هدف و نتيجة داستان نيستند، حذف ميشوند.
رويدادها نيز بهگونهاي طراحي شدهاند که هدف داستان را دنبال ميکنند. براي نمونه، در داستان کوتاه فيلسواراني مغلوب پرندگان (سورة فيل) هدف داستان، بيشتر نشان دادن قدرت و عظمت خداوند، در حفظ حريم خود و ذلت و زبوني دشمنان خداست و رويداد، به شکلي گزارش شده است که اين هدف را بهخوبي نمايش ميدهد، آنجا که پرندگاني کوچک، سپاه عظيم ابرهه را با خاک، يکسان ميکند.
گفتوگوهايي که در داستانهاي کوتاه قرآني رد و بدل ميشود، در جهت هدف داستان است، چه اين گفتوگو بين خداوند و شخصيتهاي داستان باشد يا ميان شخصيتهاي اصلي و فرعي داستان. ازاينرو از بسياري از گفتوگوهايي که در جهت هدف داستان نيست، صرفنظر شده است. براي نمونه، در داستان کوتاه خليفة الهي (بقره: 30 ـ 38) همة گفتوگوهايي که ميان خداوند و شخصيتهاي اصلي و فرعي داستان رد و بدل ميشود، بهگونهاي به هدف و نتيجة داستان مربوط است. اگر در جايي فرشتگان لب به سخن ميگشايند و از خلقت آدم به خدا اعتراض ميکنند براي اين است که در ادامة داستان، ضعف علمي آنها در مقابل آدم و شايستگي خلافت آدم اثبات شود. اگر در جايي ابليس خود را برتر از انسان ميداند و ميگويد من را از آتش آفريدي و او را از خاک! و با اين جمله از درگاه الهي رانده ميشود، در واقع تکبر و حسادت ابليس که يکي از نتايج اخلاقي داستان است، با گفتوگو به تصوير کشيده شده است. يا در داستان کوتاه الطاف الهي به ذيالقرنين (کهف: 83 ـ 98) از بسياري از گفتوگوهايي که در اين سفر طولاني به شرق و غرب عالم رخ داده، صرفنظر شده و فقط آنهايي مطرح شده است که در جهت هدف داستان، يعني جلب رضايت و رحمت خداوند و بيرون بردن شعاع ديد و انديشة انسان از زندگي معمولي ميباشد. در جريان ساختن سد پس از اينکه آن گفتوگوها استحکام، عظمت و غيرقابل نفوذ بودن سد را به تصوير کشيد، نتيجه اين شد که اين از رحمت پروردگار است و زماني که او بخواهد آن را خرد و هموار ميسازد و اين کاملاً با هدف و نتيجة داستان منطبق ميباشد که اين امور دنيايي در مقابل عظمت خداوند هيچ است و همه از لطف و رحمت خداوند است.
داستانهاي کوتاه قرآن، ترکيبي زيبا از هماهنگي و انسجام عناصر است و همة عناصر در ارتباط با هم ايفاي نقش ميکنند؛ ضمن اينکه هريک نيز نقش مستقل خود را دارند. در داستانهاي کوتاه عناصر به حدي به هم پيوسته و در هم تنيده ظاهر ميشوند که جداسازي را کمي با مشکل مواجه ميکند (جدول شمارة 1 تا 8).
در داستانهاي کوتاه قرآني، آنچه در درجة اول اهميت دارد، همان اهداف تربيتي و هدايتي است، در نتيجه عناصر داستاني که در اين داستانها استفاده ميشود، قبل از هر چيز در خدمت هدف و پيام تربيتي و هدايتي داستان است. بنابراين هريک از عناصر داستاني بهگونهاي انتخاب شدهاند که اين هدف تأمين شود و از آنجا كه اين عناصر، بهتنهايي در جهت اهداف تربيتي و هدايتي هر داستاناند، با يکديگر نيز رابطه دارند. ارتباط محکم و زندة اجزاي داستان، مربوط به برخورداري داستان از پيرنگ (طرح)، نقشه و بافت هنري و هنرمندانه است، به نحوي که اجزاي داستان، دست در دست هم داده و در خدمت انديشة واحد هستند و اين امر، نشاندهندة نهايت نظم قرآني است.
داستانهاي کوتاه قرآني، به شکلي کاملاً هنرمندانه و در قالب تکنيکهاي داستانپردازي و با برخورداري از عناصر جديد داستاني به شيوة خاص و منحصر به فرد، نقل و گزارش شدهاند. ساختار هندسي داستانهاي کاملاً واقعي قرآن چنان طراحي و ارائه شده است که اکثر عناصر داستاني شناخته شده در ادبيات جديد داستاني مانند عنصر پيرنگ (طرح)، شخصيت، گفتوگو، صحنه و زاوية ديد را ميتوان تحليل و بررسي کرد. عناصر داستاني ياد شده در ساختار داستانهاي قرآن، به تناسب جوّ حاکم بر هدف فکري و تربيتي سورة مورد نظر، گاه کمرنگ و گاه پررنگ است. قرآن کريم، قبل از هرچيز، کتاب هدايت و تربيت است و در داستانهاي واقعي و تاريخي آن، همة اجزا و عناصر داستاني، «بِالحَق» است و نقل و گزارش آنها که توسط خداوند عليم و حکيم صورت گرفته، «بِالحَق» است: «اِنَّ هذا لَهُوَ القَصَصُ الحَقُّ» (آل عمران: 62).
قرآن کريم، ترجمة سيدجلالالدين مجتبوي
اشرفي، عباس،(1390) مقايسه قصص در قرآن و عهدين، تهران، شرکت چاپ و نشر بينالملل.
الخطيب، عبدالکريم،[بيتا] القصص القرآني في مفهومه و منطوقه، بيروت، دار المعرفه.
بستاني، محمود،(1414ق) القواعد البلاغيه في ضوء المنهج الاسلاميه، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي.
بهشتي، الهه،(1375) عوامل داستان، تهران، انتشارات برگ.
بيآزار شيرازي، عبدالکريم،(1388) باستانشناسي و جغرافياي تاريخي قصص قرآن، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
پرويني، خليل،(1379) تحليل عناصر ادبي و هنري داستانهاي قرآن، تهران، فرهنگ گستر.
حسيني، سيدابوالقاسم،(1377) مباني هنري قصههاي قرآن، قم، مرکز پژوهشهاي اسلامي صدا و سيما.
خلفالله، محمود احمد،(1951م) الفن القصصي في الکتاب، قاهره، مکتبة النهضة المصريه.
فروردين، عزيزه،(1383) زيباييشناسي هنري در داستانهاي قرآن، قم، مرکز پژوهشهاي اسلامي صدا و سيما.
مستور، مصطفي،(1379) مباني داستان کوتاه، تهران، نشر مرکز.
---------------