سید رضیالدین، علی بن موسی بن جعفر بن طاووس، از نوادگان امام حسن مجتبی و امام سجاد (علیهماالسلام) در روز ۱۵ محرم سال ۵۸۹ هجری در شهر حله به دنیا آمد.
ولادت
در پانزدهم ۵۸۹ ق. تولد نوزادی خانه سعدالدین ابوابراهیم موسی بن جعفر را از شادی و نشاط آکنده ساخت. ابوابراهیم نوزاد نیمه محرم را به یاد نیای ارجمندش علی نامید.[۱]
همسر ابوابراهیم دختر ورّام بن ابی فراس دانشور شهره حله بود.[۲] علی اندکاندک در محضر پدر بزرگی چون ورّام و پدری مانند سعدالدین ابوابراهیم با الفبای زندگی آشنا شد. او بهزودی دریافت که ریشه در آسمان دارد و با سیزده واسطه با امام حسن مجتبی (علیهالسّلام) پیوند میخورد.[۳]
ورّام برایش گفت كه ابوابراهیم دختر زاده شیخ طوسی است [۴] و چگونه نیای بزرگوارش محمد بن اسحاق به دلیل زیبایی چهره و ناموزونی پاها به طاووس شهرت داشت. [۵]
ورّام در دوم محرم ۶۰۵ ق. دیده از جهان بست. [۶]
خاندان آل طاووس
جد هفتم ایشان، محمد بن اسحاق، که به خاطر زیبایی و ملاحتش به طاووس مشهور شده بود از سادات بزرگوار مدینه محسوب میشد.
پدر او، موسی بن جعفر نیز، از روات بزرگ حدیث است که روایات خود را در اوراقی نوشته بود و بعد از او فرزندش آنها را جمعآوری نموده و با نام « فرقة الناظر و بهجة الخاطر مما رواه والدی موسی بن جعفر» آن را منتشر نمود.
مادر او نیز دختر ورام بن ابی فراس، از بزرگان علمای امامیه بود. مادر پدرش نیز نوه شیخ طوسی میباشد و بههمین خاطر سید گاهی میگوید: «جدی ورام بن ابی فراس» و گاهی میگوید: «جدی الشیخ الطوسی».[۷]
برادرها و برادرزادهها و فرزندان او نیز از علمای بزرگوار شیعه بودهاند.
تحصیلات
ابتدای تحصیلات سید بن طاووس در شهر حله بود که از محضر پدر و جد خود، ورام بن ابی فراس علوم مقدماتی را آموخت.
هرچند همراهی ورام با علی بن موسی، که رضیالدین شهرت داشت، دیری نپایید ولی همین زمان کوتاه کافی بود تا علی وی را بشناسد و همواره به عنوان الگو ستایشش کند.
البته ستاره حله تنها بدین استادان بسنده نکرد. شیخ نجیبالدین بن نما، سیدشمسالدین فخار بن معد الموسوی، سیدصفیالدین محمد بن معد الموسوی، شیخ تاجالدین الحسن الدربی، شیخ سدیدالدین سالم بن محفوظ بن عزیزة السوراوی، سید ابوحامد محییالدین محمد بن عبدالدین زهرة الحلبی، شیخ نجیبالدین یحیی بن محمد السوراوی، شیخ ابوالسعادات اسعد بن عبدالقاهر اصفهانی، سیدکمالالدین حیدر بن محمد بن زید بن محمد بن عبدالله الحسینی و سید محبالدین محمد بن محمود مشهور به "ابن نجار بغدادی" از دیگر استادان وی شمرده میشدند.[۸]
ناگفته پیداست که استفاده از همه این نامبردگان به شیوه معمول روزگار ما تحقق نیافته، بلکه بیشتر بهرهوری ستاره حله از آنها در قالب قرائت روایت و اجازه نقل حدیث بوده است. شتاب وی در آموختن مطالب دقیق علمی شگفتانگیز بود. آنچه دیگران در چند سال میآموختند او در یک سال فرا گرفت و پس از خواندن بخش نخست نهایه شیخ طوسی به چنان پیشرفتی دست یافت که ابن نما در پشت جلد اول نهایه اجازهای به خط خویش برایش نگاشت.[۹]
علی که همواره پند ورّام در گوش داشت و در هر رشته علمی که وارد میشد به چیزی جز تخصص نمیاندیشید[۱۰] به اجازه استاد بسنده نکرده، بخش دوم نهایه را نیز خواند[۱۱] آنگاه مبسوط را به پایان برده، بدینترتیب پس از دو سال و نیم فقه آموزی، از استاد بینیاز شد و از آن پس تنها برای نقل روایت در محضر استادان حضور یافت.[۱۲]
سید با درکی قوی و هوشی سرشار قدم در راه علم نهاد و در اندک زمانی از تمام همشاگردیهای خود سبقت گرفت. وی در کشف المحجه میگوید: «وقتی من وارد کلاس شدم آنچه را دیگران در طول چند سال آموخته بودند، در یک سال آموختم و از آنان پیشی گرفتم.» او مدت دو سال و نیم به تحصیل فقه پرداخت و پس از آن خود را از استاد بینیاز دید و بقیه کتب فقهی عصر خویش را به تنهایی مطالعه نمود.
شخصیت اجتماعی
سید بن طاووس در بین علما و مردم زمان خویش از احترام خاصی برخوردار بود. او علاوه بر اینکه فقیهی نامآور بود ادیبی گرانقدر و شاعری توانا شمرده میشد، گرچه شهرت اصلی او در زهد و تقوی و عرفان اوست و اکثر تالیفات او در موضوع ادعیه و زیارات میباشد.
سید کتابخانه بزرگ و بینظیری داشت که از جدش به ارث برده بود و او به گفته خودش تمام آن کتابها را مطالعه کرده یا درس گرفته بود.
فقیه اندیشناک
چون رضیالدین سیدعلی بر بام بلند فقه فراز آمد استادان حله از وی خواستند تا راه دانشوران گذشته را پیش گیرد و با نشستن در جایگاه فتوا مردم را با حلال و حرام الهی آشنا سازد. ولی ستاره خاندان طاووس نمیتوانست بدین پیشنهاد پاسخ مساعد دهد. آیات پایانی سوره الحاقه «ولو تقوّل علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فما منکم من احد عنه حاجزین؛[۱۳] و اگر محمد به دروغ سخنانی به ما نسبت میداد او را گرفته، رگ گردنش را قطع میکردیم و هیچیک از شما نمیتوانستید ما را از این کار بازداشته، نگهدارندهاش باشید.» همواره در ژرفای روانش طنین میافکند و او را از نزدیک شدن به فتوا باز میداشت. او چنان میاندیشید که وقتی پروردگار پیامبرش را چنین تهدید کرده و از نسبت دادن سخنان و احکام خلاف واقع به خویش بازداشته است هرگز اشتباه و لغزش مرا در فتوا نخواهد بخشید.[۱۴] بنابراین راه خویش را از مفتیان جدا ساخت.
ناگفته پیداست که این پایان پیشنهادها نبود. صرافان حله هرگز نمیتوانستند گوهر یگانه آن دیار را نادیده گرفته، از آن به سوی دیگری رو کنند. بنابراین دیگر بار به آستانش روی آورده، از او خواستند داوری شهر را به عهده گیرد. سید فرمود: مدتهاست میان خرد و نفسم درگیری است... من در همه عمر هرگز نتوانستم بین این دو دشمن داوری کرده، میانشان آشتی برقرار سازم! کسی که در همه عمر از یک داوری و رفع اختلاف ناتوان باشد چگونه میتواند در اختلافهای بیشمار جامعه داوری نماید؟ شما باید در پی کسی باشید که خرد و نفسش آشتی کرده، به یاری هم بر شیطان چیرگی یافته باشند... چنین کسی توان داوریِ درست دارد.[۱۵]
پیوند ازدواج سید
ابوابراهیم که خود را در برابر آینده فرزند مسؤول میدانست زهرا خاتون فرزند ناصر بن مهدی، وزیر شیعی آن روزگار را برای همسری فرزند برگزید. ولی رضیالدین مصلحت خویش را در گریز از ازدواج میدید. کشمکش میان فرزند و پدر مدتی ادامه یافت تا آنکه علی بر آستان حضرت کاظم (علیهالسّلام) پناه برده، پس از پاکسازی روان به رایزنی با پروردگار روی آورد. نتیجه تفال وی اظهار پاسخ مساعد به خواسته پدر بود. بدینترتیب گوهر یگانه حله با آن زن ازدواج کرد و آل طاووس را در شادمانی فرو برد.[۱۶]
مدتی بعد در سال ۶۲۰ ابوابراهیم دیده از جهان فرو بست و رضیالدین را سختاندوهگین ساخت.[۱۷]
پیشنهادهای مستنصر به سید
اندکاندک آوازه شهرت رضیالدین در سراسر عراق پیچید و آن دانشور فرزانه به خواهش شیعیان بغداد رهسپار آن سامان شد. مؤیدالدین محمد بن احمد بن العلقمی، وزیر روشن بین عباسیان وی را در یکی از خانههای خویش جای داد.[۱۸] سرور پرهیزگارانِ دانشمند حله در این شهر با انبوه مؤمنان و اندیشمندان دیدار کرد و تجربههای بسیار اندوخت.
هرچند سید پارسای آل طاووس تنها برای هدایت شیعیان بغداد بدان سامان گام نهاده بود، در این شهر نیز از پیشنهادهای غیر قابل پذیرش آسوده نبود. مستنصر از وی خواست تا مقام افتای دارالخلافه را به عهده گیرد و سید چنانکه شیوهاش بود از پذیرش سرباز زد و خود را آماج تیرهای مسموم بدخواهان ساخت تیرهایی که سرانجام به هدف نشست و ذهن بیمار خلیفه را برای کیفر آن دانشور وارسته آماده کرد. ولی دست پنهان پروردگار به یاری بنده پاکدلش شتافته، وضعیت را به سود وی تغییر داد.[۱۹]
اندکی بعد مستنصر شخصیتهای بسیاری را واسطه ساخت تا فقیه آل طاووس مقام نقابت طالبیان را عهده دار شود. هرچند این مقام چیزی جز سرپرستی سادات عصر و رسیدگی به امور آنان نبود، رضیالدین از پذیرش آن سرباز زد. او در پشت پیشنهادهای خلیفه خواستههای پنهانش را نیز مشاهده میکرد. پس در برابر پافشاری دربار ایستاد و به وزیر دوستدار اهل بیت (علیهمالسّلام)، که وی را به پذیرش مقام و عمل به فرمان خدا میخواند، گفت: اگر پذیرفتن مقام و عمل به آنچه پروردگار میپسندد، ممکن است پس چرا تو در وزارت به کار نمیبندی؟!
چون خلیفه سید را بر رای خویش استوار یافت، گفت: با ما همکاری نمیکنی در حالی که سید مرتضی و سید رضی در حکومت وارد شده، مقام پذیرفتند. آیا آنها را معذور میدانی یا ستمگر میشماری؟ بیتردید معذور میدانی! پس تو نیز معذوری!
رضیالدین گفت: آنها در روزگار آل بویه که ملوکی شیعه بودند، میزیستند. آن حکومت در برابر حکومتهای مخالف تشیّع قرار داشت، بدینجهت ورودشان به کارهای دولتی با خشنودی خداوند همراه بود[۲۰]
با این پاسخ مستنصر برای همیشه از پیشنهادش چشم پوشید و برای سودجویی از دانشور پرهیزگار حله چارهای دیگر اندیشید.
مدتی بعد لزوم همنشینی رضیالدین با خلیفه بر سر زبانها افتاد. وزیران و درباریان هر یک به گونهای دانشور پارسای حله را بدینکار فرا میخواندند. سید روشن بین آل طاووس که از نیرنگ مستنصر برای بهرهگیری از نام خویش آگاه بود در برابر این پیشنهاد نیز سرسختانه ایستادگی کرد و بر دل سیاه خلیفه داغ ناکامی نهاد.
در این روزگار کامیابیهای پیوسته مغولان مستنصر را در نگرانی فرو برد. او چنان اندیشید که دانشور آل طاووس را به عنوان سفیر نزد سرور مغولان فرستد. پس نمایندهای به خانه سید فرزانه حله گسیل داشت و خواست خویش را به آگاهی وی رساند. رضیالدین بیدرنگ پاسخ منفی داد و در توضیح گفت: سفارت من جز پشیمانی هیچ دستاوردی ندارد.
فرستاده مستنصر با شگفتی پرسید: چگونه؟
فقیه روشن بین حله گفت: اگر کامیاب شوم تا واپسین لحظه زندگی هر روز مرا به سفارتی خواهید فرستاد و از عبادت و کردار نیک باز خواهم ماند. و اگر کامیاب نشوم حرمتم از میان میرود، راه آزارم گشوده میشود و مرا از پرداختن به دنیا و آخرت باز میدارید. علاوه بر این اگر تن بدین سفر دهم بدخواهان چنان شایع میکنند که فلانی به امید سازش با مغولان و بهرهگیری از آنان برای براندازی خلیفه سنی بغداد بدین سفر دست یازیده است. پس شما بیمناک میشوید و کمر به نابودیام میبندید.
برخی از حاضران گفتند: چاره چیست، فرمان خلیفه است!
سید همچون همیشه زندگیاش به قرآن پناه برد و کلام الهی نیز بر نیک نبودن سفر دلالت داشت. آن را با صدای بلند تلاوت کرد تا همه دریابند که چرا فرمان خلیفه را نادیده گرفته است.[۲۱]
خاطرههای سبز سید
سال ۶۲۷ ق. را باید سال تحقق تنها سفر سید پارسایان حله به بیرون از عراق نامید. او در این زمان با هدف حج راه حجاز پیش گرفت و با کولهباری از دستاوردهای معنوی به خانه بازگشت. دستاوردهایی که باید یک قطعه کفن را در شمار آشکارترین آنها جای داد. او از آغاز توقف در عرفات کفنش را به شیوهای خاص بر دست نگاه داشت، سپس آن را به خانه خدا، حجرالاسود، آرامگاه پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و معصومان خفته در بقیع ساییده، تبرک ساخت و به مثابه نفیسترین هدیه برای خویش باز آورد.[۲۲]
ناگفته پیداست عارف بزرگ حله در فرصتهای گوناگون به حرم معصومان میشتافت. در این زیارتها او به حقایقی دست مییافت که حتی تصور آن نیز برای بسیاری از مردم ناممکن است. فقیه پاک رای حله در کتاب مهج الدعوات خاطرهای از سفر به سامرّا را چنین بازگو میکند: «در شب چهارشنبه سیزدهم ذیقعده سال ۶۳۸ در سامرّا بودم. سحرگاهان صدای آخرین پیشوای معصوم حضرت قائم (علیهالسّلام) را شنیدم که برای دوستانش دعا میکرد و میگفت: «... پروردگارا! آنها را در روزگارِ سرفرازی، سلطنت، چیرگی و دولت ما به زندگی بـازگردان.» [۲۳]
البته این تنها خاطره دانشور پرهیزگار حله از آن شهر آسمانی نیست. او سحری دیگر در سرداب سامرّا صـدای مـولایش را آشکارا شنید که برای پـیروانش دعـا میکرد و پـروردگار را چـنین میخـواند: «اَلَّلهُمَّ اِنَّ شیعَتَنا خُلِقَتْ مِنْ شعاع اَنْوارِنا وَبَقِـیَّةِ طینَـتِنا وَ قَدْ فَعَـلُوا ذُنُوباً کَثیرَةً اِتّـکالاً عَلی حُبِّنا وَ وِلایَتِنا فَاِنْ کانَتْ ذُنُوبُهُمْ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ فَاَصْلِحْ بَیْنَهُمْ وَ قاضِ بِها عَنْ خُمْسِنا وَ اَدْخِلْهُمُ الجَنَّةَ فَزَحْزِحْهُمْ عَنِ النّارِ وَلا تَجْمَعْ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ اَعْدائِنا فی سَخَطِکَ.» [۲۴]
پروردگارا! شیعیان از پرتو نور ما و باقیمانده گل وجود ما آفریده شدهاند و گناهان فراوانی به پشتگرمی دوستی و ولایت ما انجام دادهاند. پس اگر گناهانشان میان تو و آنها فاصلهای پدید آورده میان آنها را اصلاح کن و گناهانشان را از خمس ما جبران فرما. پروردگارا! آنها را از آتش دور کرده، در بهشت جای ده و همراه دشمنان ما در خشم و عذاب خویش نیفکن.
پیشنهاد وزارت به سید
در این روزگار مستنصر دامی تازه گسترده، به رضیالدین چنین پیشنهاد کرد: وزارت بپذیر و هرچه مصلحت میدانی انجام ده من تا پایان راه کنارت خواهم ماند و در یاری ات از هیچ کوششی کوتاهی نخواهم کرد!
سید چون همیشه از پذیرفتن پیشنهاد سرباز زد، ولی خلیفه بر خواستهاش پای فشرد. سرور پارسایان حله گفت: اگر مراد از وزارت من آن است که چون دیگر وزیران، بیتوجه به آیین وحی به هر وسیله ممکن کارهای وزارتی را به فرجام رسانم پس نیازی به من نیست. وزیران کنونی چنین کرداری انجام میدهند. و اگر مراد آن است که به کتاب خدا و سنت رسولش عمل کنم بیتردید درباریان یعنی بستگان و خدمتگزاران بر آن گردن نمینهند و تحمل نمیکنند. البته آنها تنها نخواهند بود، پادشاهان و بزرگان پیرامون کشور نیز زیر بار نمیروند. علاوه بر این اگر من به دادگری، انصاف و زهد رفتار کنم خواهند گفت علی بن طاووسِ علوی حسینی میخواهد به جهانیان نشان دهد که اگر خلافت دست آنها بود چنین رفتار میکردند. بیتردید در این کار نوعی انتقاد و سرزنش بر پدرانت، که خلفای پیشین بودند، نهفته است. با این کار، تو ناگزیر کمر به هلاکتم خواهی بست و مرا به بهانههای واهی هلاک خواهی ساخت. اگر قرار است فرجام کارم به سبب اتهامی ساختگی به هلاکت انجامد پس اکنون که در پیشگاهت حضور دارم، پیش از آنکه در ظاهر گناهی مرتکب شوم، هرچه میخواهی انجام ده تو پادشاهی توانمندی و قدرت داری.[۲۵]
هرچند این گفتار منطقی خلیفه را از پافشاری فزون تر بازداشت ولی روان آسمانی سید دیگر توان ماندن در سرزمین دامهای شیطانی را از دست داده بود. بنابراین، پس از پانزده سال، پایتخت را ترک گفت و به سمت زادگاهش رهسپار شد.[۲۶]
کوچههای وصل
رضیالدین در سال ۶۴۱ وارد حله شد[۲۷] و اندکی پس از استقرار، در سه شنبه هفدهم جمادی الثانی همان سال همراه دوست وارستهاش سیدمحمد بن محمد آوی به زیارت امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) شتافت.[۲۸] آنها نیمروز چهارشنبه به نجف گام نهادند و شب پنجشنبه نوزدهم جمادی الثانی زیر باران عنایت علوی قرار گرفتند.[۲۹] محمد آوی سیمای رؤیایی وصول رضیالدین را در رؤیا مشاهده کرد و بامداد خطاب به همسفرش چنین گفت: «در رؤیا چنان دیدم که لقمهای در دست تو (سید بن طاووس) است و میگویی این لقمه از دهان مولایم مهدی است. آنگاه قدری از آن را به من دادی.» [۳۰]
رضیالدین در پگاه پنجشنبه نیز آماج امواج حقایق قرار گرفت. شیدای مجذوب حله شرح آن لحظههای ملکوتی را چنین بیان کرده است:
پگاه پنجشنبه چون همیشه به حریم نورانی مولایم علی (علیهالسّلام) وارد شدم در آن جایگاه رحمت پروردگار، توجه حضرت امیرمؤمنان و انبوه مکاشفات چنان مرا در برگرفت که نزدیک بود بر زمین فرو افتم. پاها و دیگراندامم در ارتعاشی هولناک از کنترل بیرون شدند و من در آستانه مرگ و رهایی از خاک قرار گرفتم. در این حالت فرامادی پروردگار به احسان خویش حقایق را بر من نمایاند. در آن لحظهها شدت بیخودیام بهاندازهای بود که چون محمد بن کنیله جمّال از کنارم گذشته، سلام کرد، توان نگریستن به او و دیگران نداشتم و او را نشناختم. پس از حالش پرسیدم، او را به من شناساندند.[۳۱]
رازهای جمعه شب
مسافران نجف در شب جمعه، بیست و هفتم جمادی الثانی ۶۴۱، به حله بازگشتند.[۳۲] روز جمعه یکی از آشنایان گفت: مردی نیک، که میگوید در بیداری امام عصر (علیهالسّلام) را ملاقات کرده، به دیدارت شتافته است. او عبدالمحسن نام دارد.
پارسای آل طاووس ورودش را گرامی داشت و شب شنبه، بیست و هشتم جمادی الثانی، با میهمان پاک نهادش به گفتگو نشست. عبدالمحسن پس از بیان زیارت حضرت مهدی (علیهالسّلام) ادامه داد: امام فرمود نزد ابن طاووس برو و این پیام را به وی برسان. آنگاه پیام را باز گفت.
عارف بزرگ حله سپس بستر گسترد و چون میهمان آرمید خود آماده خفتن شد. ولی پیش از آنکه خواب بر پیکرش سایه افکند از پروردگار خواست تا حقایقی فزونتر بر وی آشکار سازد. رضیالدین بعدها پرده از رؤیای آن شب برداشته، چنین نگاشت: در خواب مولای ما حضرت امام صادق (علیهالسّلام) را مشاهده کردم که با هدیهای بس بزرگ به دیدارم شتافته، ... ولی گویا من قدر هدیهاش را نمیدانم و ارزشش را درست نمیشناسم.
چون نیمه شب فرا رسید سرور پارسایان حله برای نیایش شبانه برخاست ولی حادثهای شگفت وی را از این توفیق بازداشت. او خود داستان آن شب را چنین نگاشته است:
... برای نماز شب برخاستم... دست دراز کردم و دسته ابریق را گرفتم تا آب بر کف ریخته، وضو گیرم، ولی گویا کسی دهانه ابریق را گرفته، باز گرداند و مانع وضویم شد. با خود گفتم شاید آب نجس است و خداوند میخواهد مرا از به کارگیری آب نجس باز دارد... پس به کسی که آب آورده بود گفتم: ابریق را از کجا پر کردی؟ پاسخ داد: از نهر. گفتم: شاید این نجس باشد، آن را برگردان، پاک کرده، از آب نهر پر کن! پس رفت آبش را ریخت و در حالی که من صدای ابریق را میشنیدم، آن را شست، دوباره پر کرد و آورد. من دسته ظرف را گرفتم تا وضو سازم ولی گویا کسی دهانه ابریق را گرفته، برگرداند و مرا از وضو بازداشت. من بازگشته، به خواندن برخی از دعاها پرداختم و سپس به سمت ابریق رفتم ولی باز گویا کسی مانع وضویم میشد. پس دریافتم که این حادثه برای باز داشتنم از نماز شب است. با خود گفتم: شاید پروردگار اراده کرده فردا آزمونی و حکمتی بر من جاری کند و نخواسته برای سلامتی و رهایی از بلا دعا کنم. پس نشستم و نشسته به خواب رفتم. در رؤیا مردی را دیدم که میگفت: عبدالمحسن برای رسالت آمده بود، گویا شایسته بود در پیش رویش راه بروی.
در این لحظه بیدار شدم، دریافتم که در گرامی داشت عبدالمحسن کوتاهی کردهام. پس آمرزش طلبیدم. آنگاه سراغ ابریق رفته، وضو گرفتم و نماز گزاردم.
فقیه روشن بین حله روز شنبه بر میهماننوازی افزود و سفیر را چنانکه در خواب آموخته بود، گرامی داشت.[۳۳]
پند دوستان ناآگاه
دانشمند عارف حله از همنشینی با فرمانروایان میگریخت و در اینباره هرگز پند دوستان ناآگاه را نمیشنید. روزی یکی از فقیهان روزگار به او گفت: امامان ما در محفل خلفا شرکت جسته، با آنها آمیزش داشتند. پس ورود ما به مجلس آنان نیز نمیتواند نکوهیده و زیانآور باشد.
سید پاسخ داد: پیشوایان ما در محفل آنان حضور مییافتند در حالی که قلبشان از شهوترانان حاکم رویگردان بود ولی تو آیا خود را چنین میدانی؟ به ویژه هنگامی که نیازت را برآورده میسازند و تو را از نزدیکان خویش قرار میدهند و نیکی دربارهات روا میدارند، آیا میتوانی دل از دوستی آنان تهی کنی؟
فقیه گفت: نه، درست میگویی. حضور ناتوانان نزد توانگران هرگز مانند حضور اهل کمال نیست.[۳۴]
در حله یکی از فرمانروایان ضمن نامهای از آن فقیه گرانمایه خواست در خانه به ملاقاتش شتابد. سید در پاسخ چنین نوشت: آیا در کاخی که زندگی میکنی چیزی از آن برای خدا ساخته شده است تا در آنجا حضور یابم، بر آن نشینم یا بدان بنگرم؟ آگاه باش! آنچه مرا در روزهای آغازین عمر به ملاقات فرمانروایان میکشاند، اعتماد بر استخاره بود ولی اینک به فضل الهی از رازهایی آگاه شده، میدانم که استخاره در چنین مواردی دور از حق و صواب است.[۳۵]
اساتید
۱. شیخ نجیبالدین بن نما.
۲. سید شمس الدین فخار بن معد الموسوی.
۳. سیدصفیالدین الحسن الدربی.
۴. شیخ سدیدالدین سالم بن محفوظ بن عزیزه السوراوی.
۵. سیدابوحامد محییالدین محمد بن عبدالدین زهره الحلبی.
۶. شیخ نجیبالدین یحیی بن محمد السوراوی.
۷. شیخ ابوالسعادات اسعد بن عبد القاهر اصفهانی.
۸. سید كمالالدین حیدر بن محمد بن زید بن محمد بن عبدالله الحسینی.
۹. سید محبالدین محمد بن محمود مشهور به «ابن نجار بغدادی»
و ...[۳۶]
شاگردان
۱. شیخ سدیدالدین یوسف علی بن مطهر (پدر علامه حلی)
۲. جمالالدین حسن بن یوسف، مشهور به علامه حلی.
۳. شیخ جمالالدین یوسف بن حاتم شامی.
۴. شیخ تقیالدین حسن بن داوود حلی.
۵. شیخ محمد بن احمد بن صالح القسینی.
۶. شیخ ابراهیم بن محمد بن احمد القسینی.
۷. شیخ جعفر بن محمد بن احمد القسینی.
۸. شیخ علی بن محمد بن احمد القسینی.
۹. سید غیاثالدین عبدالکریم بن احمد بن طاووس (فرزند برادرش)
۱۰. سیداحمد بن محمد علوی]].
۱۱. سید نجمالدین محمد بن موسوی.
۱۲. شیخ محمد بن بشیر.
۱۳. صفیالدین محمد (فرزند سید).
۱۴. رضیالدین محمد (فرزند دیگر سید) [۳۷]
آثار
۱ الامان من اخطار الاسفار و الزمان
۲. انوار الباهره فی انتصار العتره الطاهره
۳. الاسرار المودعه فی ساعات اللیل و النهار
۴. اسرار الصلوات و انوار الدعوات
۵. البهجه لثمرات المهجه
۶. الدروع الوافیه
۷. فلاح السائل و نجاح المسائل فی عمل الیوم و اللیل
۸. فرج المهموم فی معرفه نهج الحلال و الحرام من علم النجوم
۹. فرحه الناظر و بهجه الخواطر
۱۰. اغاثه الداعی و اعانه الساعی
۱۱. الاحتساب علی الالباب
۱۲. الاقبال بالاعمال الحسنه
۱۳. جمال الاسبوع فی کمال العمل المشروع
۱۴. کشفُ المحجه لثمره المهجه
۱۵. الملهوف علی قتلی الطفوف
۱۶. المنامات الصادقات
۱۷. كتاب المزار
۱۸. مصباح الزائر و جناح المسافر
۱۹. مهج الدعوات و منهج العنایات
۲۰. محاسبه النفس
۲۱. ربیع الالباب
۲۲. روح الاسرار و روح الاسمار
۲۳. الطرائف فی مذاهب الطوائف
۲۴. التشریف بتعریف وقت التکلیف
۲۵. الیقین فی اختصاص مولانا علی بامره المؤمنین [۳۸]
پرواز واپسین
در حدود ۶۴۰ ق. سید برنامهای نوین برای زندگیاش پیریزی کرد او چنان اندیشید که باید از همه مردم کناره گیرد تا باران عنایتهای ویژه بر او فرو بارد. پس استخاره کرد و به همراه خانواده به نجف شتافت و از سال ۶۴۵ تا ۶۴۸ در حریم مقدس علی (علیهالسّلام) اقامت گزید. البته رضیالدین درست اندیشیده بود. او بعدها در اینباره نوشت: در نجف از مردم کناره میگرفتم و جز فرصتی اندک با آنها آمد و شد نمیکردم. بدینسبب مشمول عنایتها قرار گرفتم عنایتهایی در دین، که سراغ ندارم مانند آن را به کسی دیگر از ساکنان آن حریم داده باشند.[۳۹]
آن بزرگمرد در نجف آرامگاهی برای خویش ساخت[۴۰] و در روزهای پایانی سال ۶۴۸ راه کربلا پیش گرفت. او سه سال نیز در حریم امام حسین (علیهالسّلام) زیست.[۴۱] آنگاه رهسپار سامرّا شد تا نخستین کسی باشد که با خانواده در این سه شهر زیسته، بدینترتیب از همسایگان رسمی معصومان آن دیار به شمار آید.[۴۲]البته علاوه بر این نوعی بریدن و دور شدن تدریجی از بستگان و آشنایان نیز مورد توجه وی بوده است.[۴۳]
هرچند فقیه وارسته حله به سوی سامرّا راه میسپرد ولی به دلیلی ناگفته در بغداد فرود آمد و از سال ۶۵۲ ق. دیگر بار در خانه قدیمیاش اقامت گزید[۴۴] اما این توقف با اقامت روزگار جوانی تفاوت بسیار داشت. بیشتر وقت سید در خلوت میگذشت و به چیزی جز عبادت، راهنمایی مراجعه کنندگان و دستگیری نیازمندان نمیاندیشید. در سال ۶۵۵ ق. لشکر مغول به عراق یورش برد و بغداد را محاصره کرد.[۴۵] رضیالدین که به آسایش مؤمنان میاندیشید آمادگی خود را برای گفتگو با مغولان درباره صلح اعلام داشت، ولی خلیفه نپذیرفت.[۴۶] سرانجام ۲۸ محرم فرا رسید. مغولان به شهر ریختند و شامگاهی سراسر وحشت بر بغداد سایه افکند شبی که شرفالدین ابوالفضل محمد، برادر گرانقدر رضیالدین نیز به شهادت رسید.[۴۷] سید پارسای حله خاطره آن شب را چنین نگاشته است:
«این واقعه در دوشنبه ۲۸ محرم بود و من در خانه خود در المقتدیه بغداد بودم... آن شب را که شب هراس و وحشت بود تا بامداد بیدار ماندیم. خداوند ما را از آن حادثهها و رنجها سالم نگاه داشت....» [۴۸]
هلاکوخان مغول فرمان داد دانشوران شهر در مدرسه المستنصریه حاضر شوند و درباره این پرسش که «آیا فرمانروای کافر عادل برتر است یا مسلمان ستمگر» حکم دهند. رضیالدین از جای برخاسته، برتر بودن فرمانروای کافر عادل را تایید کرد. در پی او دیگر فقیهان نیز به تایید حکم پرداختند.[۴۹]
فرمانروای مغول در دهم صفر ۶۵۶ سید را فرا خوانده، اماننامهای برای او و یارانش صادر کرد.[۵۰] سید که در پی راهی برای بیرون بردن مؤمنان از پایتخت بود، هزار تن را گرد آورده، با حمایت سربازان هلاکوخان آنان را به حله رساند[۵۱] و در نخستین فرصت خود به پایتخت بازگشت[۵۲] تا شاید مؤمنی را از دردی برهاند یا بیگناهی را از کیفر رهایی بخشد.
در این روزگار هلاکو از وی خواست مقام نقابت علویان را بپذیرد. رضیالدین که در آغاز این پیشنهاد را رد کرده بود با شنیدن پیامدهای رد درخواست هلاکوخان از زبان خواجه نصیرالدین طوسی، ناگزیر این مقام را پذیرفت و برای بیعت علویان مراسم ویژهای برگزار کرد.[۵۳]سه سال پس از آن، روزی بیماری بر پیکر سرور فقیهان عراق سایه افکند و سرانجام در بامداد دوشنبه سال ۶۶۴ روان الهیاش به آسمان پر کشید.[۵۴]
فرزندان سید
سیدِ خاندانِ طاووس دو پسر به نامهای محمد المصطفی و علی و چهار دختر داشت.[۵۵][۵۶][۵۷]او در تربیت آنها بسیار سخت کوش بود و اهمیت ویژهاش به نخستین روز پای نهادن فرزندان به سن تکلیف، دلیل روشنی بر این حقیقت است. او خطاب به یکی از فرزندانش چنین نگاشته است: «فرزندم! خواهرت شرف الاشراف را اندک زمانی قبل از بلوغ نزد خود خواندم، به مقدار توان و آمادگیاش دستورهای دینی را برای او بیان کردم و به او خاطر نشان ساختم که بلوغ شرافت و کرامتی است که خداوند به بندهاش میدهد و این افتخار نصیب تو نیز شده است.[۵۸]
در سایه اهمیت آن عارف وارسته به تربیت فرزندان، دخترانش شرف الاشراف و فاطمه در سنینی بسیار اندک (اولی در ۱۲ سالگی و دومی در قبل از ۹ سالگی) توفیق حفظ قرآن کریم یافتند.[۵۹][۶۰]
وفات
سید علی بن طاووس در سال ۶۶۴ هجری در سن ۷۵ سالگی و در شهر بغداد وفات نمود. بدن شریفش را به نجف اشرف منتقل نموده و در حرم امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) به خاک سپردند.
عناوین مرتبط
طرف من الأنباء و المناقب (کتاب).
پانویس
۱. عباس قمی، فیض العلام فی عمل الشهور و وقایع الایام، ص۱۵۸.
۲. محمدباقر موسوی خوانساری، روضات الجنات، ج۴، ص۳۲۵.
۳. سیدمحمدباقر شهیدی گلپایگانی، مقدمه برنامه سعادت، ص۲.
۴. محمدباقر موسوی خوانساری، روضات الجنات، ج۴، ص۳۳۷.
۵. اتان گلبرگ، سیدعلی قرائی و رسول جعفریان، کتابخانه ابن طاووس و احوال و آثار او، ص۲۰.
۶. عباس قمی، فیض العلام فی عمل الشهور و وقایع الایام، ص۱۴۳.
۷. سید بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، مقدمه سیدمحمدباقر شهیدی گلپایگانی، ص۲.
۸. سید بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، مقدمه سیدمحمدباقر شهیدی گلپایگانی، ص۴.
۹. سید بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، فصل ۱۴۳، نسخه کتابخانه آیتالله العظمی مرعشی ره.
۱۰. سید بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، فصل ۱۴۳، نسخه کتابخانه آیتالله العظمی مرعشی ره.
۱۱. سید بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، فصل ۱۴۳، نسخه کتابخانه آیتالله العظمی مرعشی ره.
۱۲. سید بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، فصل ۱۴۳، نسخه کتابخانه آیتالله العظمی مرعشی ره.
۱۳. حاقه/سوره۶۹، آیه۴۴-۴۷.
۱۴. سید بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، فصل ۱۲۵، نسخه کتابخانه آیتالله العظمی مرعشی ره.
۱۵. سید بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، فصل ۱۲۵، نسخه کتابخانه آیتالله العظمی مرعشی ره.
۱۶. سید بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، فصل ۱۲۶، نسخه کتابخانه آیتالله العظمی مرعشی ره.
۱۷. اتان گلبرگ، سیدعلی قرائی و رسول جعفریان، کتابخانه ابن طاووس، ص۲۰ - ۲۱.
۱۸. اتان گلبرگ، سیدعلی قرائی و رسول جعفریان، کتابخانه ابن طاووس، ص۲۲ - ۲۳.
۱۹. سید بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، فصل ۲۱۶ و ۱۲۷.
۲۰. سید بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، فصل ۱۲۸.
۲۱. سید بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، فصل ۱۲۸.
۲۲. محمدباقر موسوی خوانساری، روضات الجنات، ج۴، ص۳۳۶.
۲۳. سید بن طاووس، مهج الدعوات، ص۳۶۸.
۲۴. حسین نوری طبرسی، نجم الثاقب، ج۲، ص۱۲۰.
۲۵. سید بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، فصل ۱۳۱.
۲۶. سید بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، فصل ۱۳۱.
۲۷. اتان گلبرگ، سیدعلی قرائی و رسول جعفریان، کتابخانه ابن طاووس و...، ص۲۷.
۲۸. حسین نوری طبرسی، نجم الثاقب، ص۲۸۵ - ۲۸۶.
۲۹. حسین نوری طبرسی، نجم الثاقب، ص۲۸۵ - ۲۸۶.
۳۰. حسین نوری طبرسی، نجم الثاقب، ص۲۸۵ - ۲۸۶.
۳۱. حسین نوری طبرسی، نجم الثاقب، ص۲۸۵ - ۲۸۶.
۳۲. حسین نوری طبرسی، مستدرک وسائل الشیعه، ص۴۶۸ - ۴۶۹.
۳۳. حسین نوری طبرسی، نجم الثاقب، ص۲۸۵ -۲۸۶.
۳۴. سید بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، فصل ۱۲۲ و ۱۲۳.
۳۵. سید بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، فصل ۱۲۲ - ۱۲۳.
۳۶. سید بن طاووس، کشف المحجه لثمره المهجه، مقدمه سید محمد باقر شیهدی گلپایگانی، ص۴.
۳۷. سیدمحمدباقر شهیدی گلپایگانی، مقدمه برنامه سعادت، ص۸.
۳۸. اتان گلبرگ، سیدعلی قرائی و رسول جعفریان، کتابخانه ابن طاووس و...، ص۵۰ ۱۱۱.
۳۹. سید بن طاووس، کشف المحجه لثمرة المهجه، فصل۱۳۴.
۴۰. محمدباقر موسوی خوانساری، روضات الجنات، ج۴، ص۳۲۷.
۴۱. اتان گلبرگ، سیدعلی قرائی و رسول جعفریان، کتابخانه ابن طاووس و...، ص۲۸.
۴۲. سید بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، فصل۱۳۴.
۴۳. سید بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، فصل۱۳۴.
۴۴. اتان گلبرگ، سیدعلی قرائی و رسول جعفریان، کتابخانه ابن طاووس و...، ص۲۹.
۴۵. علی دوانی، مفاخر اسلام، ج۴، ص۶۸.
۴۶. علی دوانی، مفاخر اسلام، ج۴، ص۶۸.
۴۷. اتان گلبرگ، سیدعلی قرائی و رسول جعفریان، کتابخانه ابن طاووس و...، ص۲۹.
۴۸. عباس قمی، فیض العلام، ص۱۷۲.
۴۹. اتان گلبرگ، سیدعلی قرائی و رسول جعفریان، کتابخانه ابن طاووس و...، ص۲۹ و ۳۰.
۵۰. اتان گلبرگ، سیدعلی قرائی و رسول جعفریان، کتابخانه ابن طاووس و...، ص۲۹ و ۳۰.
۵۱. عباس قمی، فیض العلام، ص۱۷۲.
۵۲. اتان گلبرگ، سیدعلی قرائی و رسول جعفریان، کتابخانه ابن طاووس و...، ص۳۰.
۵۳. عباس قمی، هدیة الاحباب، ص۸۰.
۵۴. اتان گلبرگ، سیدعلی قرائی و رسول جعفریان، کتابخانه ابن طاووس و...، ص۳۳.
۵۵. اتان گلبرگ، سیدعلی قرائی و رسول جعفریان، کتابخانه ابن طاووس و...، ص۲۳.
۵۶. اتان گلبرگ، سیدعلی قرائی و رسول جعفریان، کتابخانه ابن طاووس و...، ص۲۸.
۵۷. اتان گلبرگ، سیدعلی قرائی و رسول جعفریان، کتابخانه ابن طاووس و...، ص۳۸.
۵۸. سیدمحسن امین عاملی، اعیان الشیعه، ج۷، ص۳۳۶.
۵۹. سیدمحسن امین عاملی، اعیان الشیعه، ص۳۹.
۶۰. سیدمحسن امین عاملی، اعیان الشیعه، ج۷، ص۳۳۶.
..............................
منبع ویکی فقه