• تـازه هـا
  • آموزش قرآن
  • پربازدید

فرشتگان بندگان شایسته و فرمانبردار

شرح آیات 26 لغایت 29 سوره مبارکه انبیاء

26وَ قالُوا

بیشتر...

بارخدایا از مصائب من آگاهی

صحیفه سجادیه - دعای شماره ۳۱ - فراز ۱۸

اللَّهُمَّ وَ

بیشتر...

آثار سلوک بر روح و جان آدمی،مرحوم آیت الله

دریافت فایل صوتی

حجم: 3.4 MB

زمان: 30 دقیقه

بیشتر...

راه های معالجه غضب، آیت الله محمد شجاعی

در سلسله مطالب روزانه که توسط سایت احسن الحدیث مطالب

بیشتر...

برترین معیار شناخت

شرح آیات 1 و 2 سوره مبارکه فرقان

1تَبارَکَ الَّذِی

بیشتر...

آمار بازدید

-
بازدید امروز
بازدید دیروز
کل بازدیدها
12961
33471
142759202
امروز یکشنبه, 27 خرداد 1403
اوقات شرعی

هنگامى که فرمان عذاب فرا مى رسد

شرح آیات 82 لغایت 85 سوره مبارکه نمل

82وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ

83وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّة فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ

84حَتّى إِذا جاؤُا قالَ أَ کَذَّبْتُمْ بِآیاتِی وَ لَمْ تُحِیطُوا بِها عِلْماً أَمّا ذا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

85وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا یَنْطِقُونَ

ترجمه:

82 ـ و هنگامى که فرمان عذاب آنها رسد (و در آستانه رستاخیز قرار گیرند)، جنبنده اى را از زمین براى آنها خارج مى کنیم که با آنان تکلم مى کند (و مى گوید:) که مردم به آیات ما ایمان نمى آورند.

83 ـ (به خاطر آور) روزى را که ما از هر امتى، گروهى را از کسانى که آیات ما را تکذیب مى کردند محشور مى کنیم; و آنها را نگه مى داریم تا به یکدیگر ملحق شوند!

84 ـ تا زمانى که (به پاى حساب) مى آیند، (به آنان) مى گوید: «آیا آیات مرا تکذیب کردید و در صدد تحقیق برنیامدید؟! شما چه اعمالى انجام مى دادید»؟!

85 ـ در این هنگام، فرمان عذاب به خاطر ظلمشان بر آنها واقع مى شود، و آنها سخنى ندارند که بگویند.

تفسیر:

از آنجا که در آیات گذشته، سخن از استعجال کفار در مورد عذاب و یا تحقق رستاخیز بود، و با بى صبرى انتظار وقوع آن را داشتند، و به پیامبر مى گفتند: چرا این عذاب ها را که به ما وعده مى دهى دامن ما را نمى گیرد؟! چرا قیامت بر پا نمى شود؟! در آیات مورد بحث، اشاره به قسمتى از حوادثى که در آستانه رستاخیز صورت مى گیرد کرده، و سرنوشت دردناک این منکران لجوج را مجسم مى سازد.

مى گوید: «هنگامى که فرمان عذاب فرا مى رسد و آنها در آستانه رستاخیز قرار مى گیرند، جنبنده اى را از زمین، براى آنان خارج مى کنیم که با آنها سخن مى گوید، و سخنش این است که مردم به آیات خدا ایمان نمى آورند» (وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ).

منظور از «وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ» صدور فرمان خدا و مجازاتى است که به آنها قول داده شده، یا وقوع رستاخیز و حضور نشانه هاى آن است، نشانه هائى که با مشاهده آن هر کس خاضع و تسلیم مى شود و یقین پیدا مى کند که وعده هاى الهى حق بوده و قیامت نزدیک است، و در آن حال، درهاى توبه بسته مى شود، چرا که ایمان در چنین شرائطى جنبه اضطرارى خواهد داشت.

البته این دو معنى از یکدیگر جدا نیست; زیرا نزدیک شدن قیامت با عذاب و مجازات گنهکاران توأم است.

اما در این که: این «جنبنده زمینى» چیست و کیست؟ و برنامه و رسالت او چگونه است؟ قرآن به صورت سربسته بیان کرده، گوئى مى خواسته است به اجمال از آن بگذرد که گاهى تأثیر سخن در آن است که مطلب هول انگیز را در پرده بگویند.

همین اندازه مى گوید: موجود متحرک و جنبنده اى است که خدا او را از زمین در آستانه رستاخیز، ظاهر مى سازد، او با مردم سخن مى گوید، و سخنش این است که مردم به آیات خدا ایمان نمى آورند.

به تعبیر دیگر، کار او این است صفوف را از هم جدا مى کند و منکران و منافقان را از مؤمنان مشخص مى سازد، این است برنامه او.

بدیهى است منکران، با دیدن این صحنه به خود مى آیند و از گذشته تاریک خویش پشیمان مى شوند، ولى چه سود که راه بازگشت بسته است.

درباره جزئیات «دابَّةُ الأَرض» و صفات و مشخصات دقیقش در روایات اسلامى، در کتب تفسیر و حدیث شیعه و اهل سنت، مطالب بسیارى وارد شده است که ما در ذیل همین آیات در بحث نکات، به خواست خدا به آن اشاره خواهیم کرد.

* * *

آن گاه به یکى دیگر از نشانه هاى رستاخیز اشاره کرده، مى گوید: «به خاطر بیاور روزى را که ما از هر امتى گروهى از کسانى که آیات ما را تکذیب مى کردند محشور مى کنیم، و آنها را نگه مى داریم تا به یکدیگر ملحق شوند» (وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّة فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ).

«حشر» به معنى کوچ دادن و خارج کردن گروهى از مقرشان و حرکت دادن آنها به سوى میدان جنگ یا غیر آن است.

«فوج» چنان که «راغب» در «مفردات» مى گوید، به معنى گروهى است که به سرعت حرکت مى کنند.

«یُوزَعُون» به معنى نگه داشتن جمعیت است، به طورى که گروهى به گروه دیگر ملحق شوند، و این تعبیر، معمولاً در مورد جمعیت هاى زیاد گفته مى شود، همان گونه که نظیر آن را در مورد لشکریان سلیمان(علیه السلام) در این سوره خواندیم.

بنابراین، از مجموع آیه، چنین استفاده مى شود: روزى فرا خواهد رسید که از هر قوم و جمعیتى خداوند، گروهى را محشور مى کند و آنها را براى مجازات و کیفر اعمالشان آماده مى سازد.

بسیارى از بزرگان این آیه را اشاره به مسأله رجعت، و بازگشت گروهى از بدکاران و نیکوکاران به همین دنیا در آستانه رستاخیز مى دانند; چرا که اگر اشاره به خود رستاخیز و قیامت باشد، تعبیر به مِنْ کُلِّ أُمَّة فَوْجاً: «از هر جمعیتى، گروهى» صحیح نیست; زیرا در قیامت، همه محشور مى شوند، چنان که قرآن در آیه 47 سوره «کهف» مى گوید: وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً: «ما آنها را محشور مى کنیم و احدى را وا نخواهیم گذاشت».

شاهد دیگر این است که: قبل از این آیه، سخن از نشانه هاى رستاخیز در پایان این جهان بود، در آیات آینده نیز به همین موضوع اشاره مى شود، بنابراین، بعید به نظر مى رسد که آیات قبل و بعد از حوادث پیش از رستاخیز سخن گوید، اما آیه وسط از خود رستاخیز، هماهنگى آیات ایجاب مى کند که همه درباره حوادث قبل از قیامت باشد.

در این زمینه، روایات فراوانى نیز داریم که در بحث نکات ضمن تفسیر معنى «رجعت» به آن اشاره خواهد شد.

ولى مفسران اهل سنت، معمولاً آیه را ناظر به قیامت مى دانند، و ذکر کلمه «فوج» را اشاره به رؤسا و سردمداران هر گروه و جمعیت مى شمرند، و در مورد ناهماهنگى آیات که از این تفسیر برمى خیزد، گفته اند: آیات در حکم تأخیر و تقدیم است و گوئى آیه 83 بعد از 85 قرار گرفته باشد!

اما مى دانیم هم تفسیر «فوج» به معنى مزبور خلاف ظاهر است، و هم تفسیر ناهماهنگى آیات، به تقدیم و تأخیر.

* * *

«سرانجام، این گروه را به پاى محاسبه مى آورند و خداوند به آنها مى گوید: آیا آیات مرا تکذیب کردید، در حالى که آگاهى از آن نداشتید و در صدد تحقیق از آن برنیامدید»؟! (حَتّى إِذا جاؤُا قالَ أَ کَذَّبْتُمْ بِآیاتِی وَ لَمْ تُحِیطُوا بِها عِلْماً).

«و چه اعمالى انجام مى دادید» (أَمّا ذا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).(1)

گوینده این سخن، خداوند است و منظور از آیات، معجزات پیامبران و یا فرمان هاى الهى و یا همه اینها است.

و منظور از جمله «وَ لَمْ تُحِیطُوا بِها عِلْماً» یعنى بدون آن که از آن تحقیق کنید و به حقیقت امر آگاهى یابید به تکذیب آن پرداختید و این نهایت جهل و نادانى است که انسان بدون تحقیق و احاطه علمى به چیزى، در صدد انکار آن برآید.

در حقیقت، از آنها دو چیز سؤال مى شود: یکى از تکذیب بدون تحقیقشان، و دیگر از اعمالى که انجام مى دادند.

اگر آیه فوق، درباره قیامت و رستاخیز باشد، مفهومش معلوم است و اما اگر اشاره به مسأله رجعت باشد ـ چنان که هماهنگى آیات ایجاب مى کند ـ اشاره به این است که: به هنگام بازگشت گروهى از بدکاران به این جهان، کسى که نماینده خدا و ولى امر است، آنها را مورد بازپرسى قرار مى دهد، سپس به مقدار استحقاقشان آنها را مجازات دنیوى مى کند، و این مانع از عذاب آخرت آنها نخواهد بود، چنان که بسیارى از مجرمان، حدّ شرعى در این جهان مى خورند و در صورت عدم توبه در آخرت نیز مجازاتشان محفوظ است.

* * *

بدیهى است این مجرمان در مقابل هیچ یک از این دو سؤال پاسخى ندارند، لذا در آخرین آیه مورد بحث، اضافه مى کند: «فرمان عذاب الهى در مورد آنها صادر مى شود و آنها سخنى ندارند که بگویند»! (وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا یَنْطِقُونَ).

این عذاب به معنى عذاب دنیا است، هرگاه آیه را به معنى رجعت بدانیم، و به معنى عذاب آخرت است اگر آیه را به معنى قیامت بدانیم.

* * *

نکته ها:

1 ـ دابّة الارض چیست؟

«دابّه» به معنى «جنبنده» و «أرض» به معنى «زمین» است، و بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند، «دابّه» تنها به جنبندگان غیر انسان اطلاق نمى شود، بلکه مفهوم وسیعى دارد که انسان ها را نیز در بر مى گیرد، چنان که در آیه 6 سوره «هود» مى خوانیم: وَ ما مِنْ دَابَّة فِی الأَرْضِ إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها: «هیچ جنبنده اى در زمین نیست مگر این که روزى او بر خدا است».

و در آیه 61 سوره «نحل» آمده: وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَکَ عَلَیْها مِنْ دَابَّة: «اگر خداوند مردم را به خاطر ستم هایشان مجازات مى کرد، جنبنده اى را بر صفحه زمین باقى نمى گذاشت».

و در آیه 22 سوره «انفال» مى خوانیم: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ: «بدترین جنبندگان نزد خداوند افراد کر و گنگى هستند که چیزى نمى فهمند».

اما در مورد تطبیق این کلمه، همان گونه که در تفسیر آیه بیان کردیم، قرآن به طور سر بسته از آن گذشته، گوئى بنا بر اجمال و ابهام بوده، تنها وصفى که براى آن ذکر کرده این است که: با مردم سخن مى گوید، و افراد بى ایمان را اجمالا مشخص مى کند.

ولى در روایات اسلامى و سخنان مفسرین، بحث هاى زیادى در این زمینه دیده مى شود که در یک جمع بندى مى توان آن را در دو تفسیر خلاصه کرد:

1 ـ گروهى آن را یک موجود جاندار و جنبنده غیر عادى از غیر جنس انسان با شکلى عجیب دانسته اند، و براى آن عجائبى نقل کرده اند که: شبیه خارق عادات و معجزات انبیاء است.

این جنبنده، در آخر الزّمان ظاهر مى شود، از کفر و ایمان سخن مى گوید، منافقین را رسوا مى سازد و بر آنها علامت مى نهد.

2 ـ جمعى دیگر به پیروى از روایات متعددى که در این زمینه وارد شده او را یک انسان مى دانند، یک انسان فوق العاده، یک انسان متحرک و جنبنده و فعال که یکى از کارهاى اصلیش جدا ساختن صفوف مسلمین از منافقین و علامت گذارى آنها است.

حتى از پاره اى از روایات استفاده مى شود که: عصاى موسى(علیه السلام) و خاتم سلیمان(علیه السلام) با او است، و مى دانیم: عصاى موسى(علیه السلام)، رمز قدرت و اعجاز، و خاتم سلیمان(علیه السلام)، رمز حکومت و سلطه الهى است، و به این ترتیب، او یک انسان قدرتمند و افشاگر است!

در حدیثى از «حذیفه» از پیامبر(صلى الله علیه وآله) در توصیف «دابّة الأرض» چنین آمده است: لا یُدْرِکُها طالِبٌ وَ لا یَفُوتُها هارِبٌ فَتَسِمُ الْمُؤْمِنَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ، وَ تَکْتُبُ بَیْنَ عزیْنَیْهِ مُؤْمِنٌ وَ تَسِمُ الْکافِرَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ تَکْتُبُ بَیْنَ عَیْنَیْهِ کافِرٌ، وَ مَعَها عَصا مُوسى وَ خاتَمُ سُلَیْمانَ:

«او به قدرى نیرومند است که هیچ کس به او نمى رسد و کسى از دست او نمى تواند فرار کند، در پیشانى مؤمن علامت مى گذارد و مى نویسد: «مؤمن» و در پیشانى کافر علامت مى گذارد و مى نویسد: کافر! با او عصاى موسى و انگشتر سلیمان است».(2)

و در روایات متعددى بر شخص امیرمؤمنان على(علیه السلام) تطبیق شده است:

در تفسیر «على بن ابراهیم» از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «مردى به «عمار یاسر» گفت: آیه اى در قرآن است که فکر مرا پریشان ساخته و مرا در شک انداخته است، «عمار» گفت: کدام آیه؟ گفت: آیه «وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ» این کدام جنبنده است؟

عمار مى گوید: به خدا سوگند! من روى زمین نمى نشینم، غذائى نمى خورم، و آبى نمى نوشم تا دابة الأرض را به تو نشان دهم! سپس همراه آن مرد، به خدمت على(علیه السلام) آمد، در حالى که غذا مى خورد، هنگامى که چشم امام(علیه السلام) به عمار افتاد، فرمود: بیا، عمار آمد و نشست و با امام(علیه السلام) غذا خورد.

آن مرد سخت در تعجب فرو رفت، و با ناباورى به این صحنه مى نگریست، چرا که «عمار» به او قول داده بود، و قسم خورده بود، تا به وعده اش وفا نکند غذا نخورد، گوئى قول و قسم خود را فراموش کرده است.

هنگامى که «عمار» برخاست و با على(علیه السلام) خداحافظى کرد، آن مرد رو به او کرده گفت: عجیب است تو سوگند یاد کردى که غذا نخورى و آب ننوشى و بر زمین ننشینى مگر این که «دابة الأرض» را به من نشان دهى؟

عمار در جواب گفت: أَرَیْتُکَها اِنْ کُنْتَ تَعْقِلْ!: «من او را به تو نشان دادم اگر مى فهمیدى»!(3)

نظیر همین حدیث در تفسیر «عیاشى» از «ابوذر»(رحمه الله) نقل شده است.(4)

«علامه مجلسى» در «بحار الانوار» با سند معتبرى از امام صادق(علیه السلام) چنین نقل مى کند: «على(علیه السلام) در مسجد خوابیده بود، پیامبر(صلى الله علیه وآله) آنجا آمد، على(علیه السلام) را بیدار کرده، فرمود: قُمْ یا دابَّةَ اللّهِ!: «برخیز اى جنبنده الهى».

کسى از یاران عرض کرد: اى رسول خدا آیا ما حق داریم یکدیگر را بر چنین اسمى بنامیم؟ پیامبر فرمود: نه، این نام مخصوص او است، و او است «دابة الارض» که خداوند در قرآن فرموده: «وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الأَرْضِ...».

سپس فرمود: اى على! در آخر زمان خداوند تو را در بهترین صورت زنده مى کند و وسیله اى در دست تو است که دشمنان را با آن علامت مى نهى».(5)

طبق این روایات، آیه فوق مربوط به «رجعت» است و با آیه اى که بعداً درباره رجعت مى آید، هماهنگ مى باشد.

مرحوم «ابوالفتوح رازى» در تفسیر خود، ذیل آیه فوق، مى نویسد: بر طبق اخبارى که از طریق اصحاب ما نقل شده، «دابة الأرض» کنایه از حضرت مهدى صاحب الزمان(علیه السلام) است.(6)

با در نظر گرفتن این حدیث، و احادیث فوق، مى توان از «دابة الارض» مفهوم کلى ترى را استفاده کرد که بر هر یک از پیشوایان بزرگ، که در آخر زمان قیام و حرکت فوق العاده مى کنند، و حق و باطل و مؤمن و کافر را از هم مشخص مى سازند منطبق مى شود.

این تعبیر که در روایات وارد شده که عصاى موسى(علیه السلام) و انگشتر سلیمان(علیه السلام)که رمز قدرت و پیروزى و حکومت است با او است، قرینه اى است بر این که دابة الارض یک انسان بسیار فعال است نه یک حیوان.

و نیز این که: در روایات وارد شده که مؤمن و کافر را نشانه گذارى مى کند و صفوفشان را مشخص مى سازد با انسان سازگار است.

سخن گفتن با مردم که در متن آیه قرآن به عنوان توصیف او آمده نیز مناسب همین معنى است.

در یک جمع بندى به اینجا مى رسیم: از یکسو واژه «دابه» بیشتر در غیر انسان ها به کار مى رود (هر چند در قرآن کراراً در مفهوم اعم و یا در مورد انسان ها استعمال شده) از سوى دیگر، قرائن متعدد در خود آیه وجود دارد، و روایات فراوانى در تفسیر آیه وارد شده است که نشان مى دهد: منظور از «دابة الارض» در اینجا انسانى است با ویژگى هائى که در بالا ذکر کردیم، انسانى است بسیار فعال، مشخص کننده خط حق و باطل، مؤمن و منافق و کافر، انسانى است که در آستانه رستاخیز، ظاهر مى شود و خود یکى از آیات عظمت پروردگار است.

* * *

2 ـ «رجعت» در کتاب و سنت

از مسائلى که در آیات مورد بحث، قابل ملاحظه است، ظهور بعضى از این آیات در مسأله رجعت است.

«رجعت» از عقائد معروف شیعه است و تفسیرش در یک عبارت کوتاه چنین است: بعد از ظهور مهدى(علیه السلام) و در آستانه رستاخیز گروهى از «مؤمنان خالص» و «کفار و طاغیان بسیار شرور» به این جهان بازمى گردند.

گروه اول مدارجى از کمال را طى مى کنند، و گروه دوم کیفرهاى شدیدى مى بینند.

مرحوم «سید مرتضى» که از بزرگان شیعه است، چنین مى گوید: «خداوند متعال بعد از ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) گروهى از کسانى که قبلاً از دنیا رفته اند را به این جهان بازمى گرداند، تا در ثواب و افتخارات یارى او و مشاهده حکومت حق بر سراسر جهان، شرکت جویند، و نیز گروهى از دشمنان سرسخت را بازمى گرداند تا از آنها انتقام گیرد.

سپس مى افزاید: دلیل بر صحت این مذهب این است که: هیچ عاقلى نمى تواند قدرت خدا را بر این امر انکار کند; چرا که این مسأله محالى نیست، در حالى که بعضى از مخالفین ما، چنان این موضوع را انکار مى کنند که گوئى آن را محال و غیر ممکن مى شمرند.

بعد اضافه مى کند: دلیل بر اثبات این عقیده، اجماع امامیه است; زیرا احدى از آنها با این عقیده مخالفت نکرده است».(7)

البته از کلمات بعضى از قدماى علماى شیعه، و همچنین از سخنان مرحوم طبرسى در مجمع البیان برمى آید که: اقلیت بسیار کوچکى از شیعه، با این عقیده مخالف بودند، و رجعت را به معنى بازگشت دولت و حکومت اهلبیت(علیهم السلام)تفسیر مى کردند، نه بازگشت اشخاص و زنده شدن مردگان، ولى مخالفت آنها طورى است که به اجماع لطمه اى نمى زند.

به هر حال، در اینجا بحث هاى فراوانى است که براى خارج نشدن از طرز بحث تفسیرى به صورت فشرده در اینجا مى آوریم:

1 ـ بدون تردید، احیاى گروهى از مردگان در این دنیا از محالات نیست، همان گونه که احیاى جمیع انسان ها در قیامت کاملاً ممکن است و تعجب از چنین امرى، همچون تعجب گروهى از مشرکان جاهلیت از مسأله معاد است، و سخریه در برابر آن، همانند سخریه آنها در مورد معاد مى باشد; چرا که عقل

چنین چیزى را محال نمى بیند، و قدرت خدا آنچنان وسیع و گسترده است که همه این امور در برابر آن سهل و آسان است.

2 ـ در قرآن مجید، وقوع رجعت اجمالاً در پنج مورد از امت هاى پیشین آمده است:

الف ـ در مورد «پیامبرى که از کنار یک آبادى عبور کرد، در حالى که دیوارهاى آن فرو ریخته بود، و اجساد و استخوان هاى اهل آن در هر سو پراکنده شده بود، و از خود پرسید: چگونه خداوند اینها را پس از مرگ زنده مى کند؟ خدا او را یک صد سال میراند و سپس زنده کرده، به او گفت: چقدر درنگ کردى؟ عرض کرد: یک روز یا قسمتى از آن.

فرمود: نه، بلکه یک صد سال بر تو گذشت».(8)

این پیامبر، «عزیر» باشد یا پیامبر دیگرى، تفاوت نمى کند، مهم صراحت قرآن در زندگى پس از مرگ است در همین دنیا (فَأَماتَهُ اللّهُ مِأَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ).

ب ـ قرآن در آیه 243 سوره «بقره» سخن از جمعیت دیگرى به میان مى آورد که «از ترس مرگ (و طبق گفته مفسران به بهانه بیمارى طاعون از شرکت در میدان جهاد خوددارى کردند و) از خانه هاى خود بیرون رفتند، خداوند فرمان مرگ آنها را داد و سپس آنها را زنده کرد» (فَقالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ).

گرچه بعضى از مفسران ـ که نتوانسته اند وقوع چنین حادثه غیر عادى را تحمل کنند ـ آن را تنها بیان یک مثال شمرده اند، ولى روشن است: این گونه تأویلات در برابر ظهور بلکه صراحت آیه، در وقوع این مسأله، قابل قبول نیست.

ج ـ در آیات 55 و 56 سوره «بقره» درباره «بنى اسرائیل» مى خوانیم: گروهى از آنها بعد از تقاضاى مشاهده خداوند، گرفتار صاعقه مرگبارى شدند و مردند، سپس، خداوند آنها را به زندگى بازگرداند، تا شکر نعمت او را به جا آورند (ثُمَّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ).

د ـ در آیه 110 سوره «مائده» ضمن بر شمردن معجزات عیسى(علیه السلام)مى خوانیم: وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِی: «تو مردگان را به فرمان من زنده مى کردى».

این تعبیر نشان مى دهد: مسیح(علیه السلام) از این معجزه خود (احیاى موتى) استفاده کرد، بلکه تعبیر به فعل مضارع (تُخْرِجُ) دلیل بر تکرار آن است و این خود یک نوع رجعت براى بعضى محسوب مى شود.

هـ ـ بالاخره، در سوره «بقره» آیه 73 در مورد کشته اى که در بنى اسرائیل براى پیدا کردن قاتلش نزاع و جدال برخاسته بود، مى گوید: «دستور داده شد گاوى را با ویژگى هائى سر ببرند و بخشى از آن را بر بدن مرده زنند تا به حیات بازگردد» (و قاتل خود را معرفى کند و نزاع خاتمه یابد) (فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یُحْیِ اللّهُ الْمَوْتى وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ).

علاوه بر این پنج مورد، موارد دیگرى در قرآن مجید دیده مى شود، همچون داستان اصحاب کهف که آن نیز چیزى شبیه به رجعت بود، و داستان مرغ هاى چهارگانه ابراهیم(علیه السلام) که بعد از ذبح بار دیگر به زندگى بازگشتند تا امکان معاد را در مورد انسان ها براى او مجسم سازند که در مسأله رجعت نیز قابل توجه است.

به هر حال، چگونه ممکن است کسى قرآن را به عنوان یک کتاب آسمانى بپذیرد و با این همه آیات روشن، باز امکان رجعت را انکار کند؟ اساساً مگر رجعت چیزى جز بازگشت به حیات بعد از مرگ است؟

مگر رجعت نمونه کوچکى از رستاخیز در این جهان کوچک محسوب نمى شود؟ کسى که رستاخیز را در آن مقیاس وسیعش مى پذیرد، چگونه مى تواند خط سرخ بر مسأله رجعت بکشد؟ و یا آن را به باد مسخره گیرد؟ و یا همچون احمد امین مصرى در کتاب «فجر الاسلام» بگوید: الیَهُودِیَّةُ ظَهَرَتْ بِالتَّشَیُّعِ بِالْقَوْلِ بِالْرَجْعَه!: «آئین یهود دیگرى در مذهب شیعه به خاطر اعتقاد به رجعت ظهور کرده است»!.(9)

راستى چه فرقى میان این گفتار «احمد امین»، و تعجب و انکار اعراب جاهلیت در مقابل معاد جسمانى است؟!

3 ـ آنچه تا به اینجا گفتیم امکان رجعت را ثابت مى کرد، آنچه وقوع آن را تأیید مى کند روایات زیادى است که از جمعى از ثقات از ائمه اهلبیت(علیهم السلام) نقل شده است، و از آنجا که بحث ما گنجایش نقل آنها را ندارد کافى است آمارى را که مرحوم «علامه مجلسى» از آن جمع آورى کرده است بازگو کنیم او مى گوید:

«چگونه ممکن است کسى به صدق گفتار ائمه اهلبیت(علیهم السلام) ایمان داشته باشد، و احادیث متواتر رجعت را نپذیرد؟ احادیث صریحى که شماره آن به حدود دویست حدیث مى رسد، که چهل و چند نفر از راویان ثقات، و علماى اعلام، در بیش از پنجاه کتاب آورده اند... اگر این احادیث متواتر نباشد، چه حدیثى متواتر است»؟!.(10)

* * *

3 ـ اما فلسفه رجعت

مهمترین سؤالى که در برابر این عقیده، مطرح مى شود این است که: هدف از «رجعت» قبل از رستاخیز عمومى انسان ها چیست؟

با توجه به آنچه از روایات اسلامى استفاده مى شود این موضوع جنبه همگانى ندارد، بلکه، اختصاص به مؤمنان صالح العملى دارد که در یک مرحله عالى از ایمان قرار دارند، و همچنین کفار و طاغیان ستمگرى که در مرحله منحطّى از کفر و ظلم قرار دارند.

چنین به نظر مى رسد: بازگشت مجدد این دو گروه به زندگى دنیا به منظور تکمیل یک حلقه تکاملى گروه اول و چشیدن کیفر دنیوى گروه دوم است.

به تعبیر دیگر، گروهى از مؤمنان خالص که در مسیر تکامل معنوى با موانع و عوائقى در زندگى خود روبرو شده اند، و تکامل آنها ناتمام مانده است حکمت الهى ایجاب مى کند که، سیر تکاملى خود را از طریق بازگشت مجدد به این جهان ادامه دهند، شاهد و ناظر حکومت جهانى حق و عدالت باشند و در بناى این حکومت شرکت جویند، چرا که شرکت در تشکیل چنین حکومتى از بزرگترین افتخارات است.

و به عکس، گروهى از منافقان و جباران سرسخت، علاوه بر کیفر خاص خود در رستاخیز باید مجازات هائى در این جهان، نظیر آنچه اقوام سرکشى مانند فرعونیان و عاد و ثمود و قوم لوط دیدند، ببینند، و تنها راه آن رجعت است.

امام صادق(علیه السلام) در حدیثى مى فرماید: اِنَّ الرَّجْعَةَ لَیْسَتْ بِعامَّة، وَ هِىَ خاصَّةٌ، لا یُرْجَعُ اِلاّ مِنْ مَحْضِ الأیْمانِ مَحْضاً، أَوْ مَحْضِ الشِّرْکِ مَحْضاً:

«رجعت عمومى نیست، بلکه جنبه خصوصى دارد، تنها گروهى بازگشت مى کنند که ایمان خالص یا شرک خالص دارند».(11)

ممکن است آیه 95 سوره «انبیاء»: وَ حَرامٌ عَلى قَرْیَة أَهْلَکْناها أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ: «حرام است بر شهرهائى که بر اثر گناه نابودشان کردیم که بازگردند آنها هرگز بازنمى گردند» نیز اشاره به همین معنى باشد; چرا که عدم بازگشت را در مورد کسانى مى گوید که در این جهان به کیفر شدید خود رسیدند و از آن روشن مى شود: گروهى که چنین کیفرهائى را ندیدند باید بازگردند، و مجازات شوند (دقت کنید).

این احتمال نیز وجود دارد که: بازگشت این دو گروه، در آن مقطع خاص تاریخ بشر، به عنوان دو درس بزرگ و دو نشانه مهم از عظمت خدا و مسأله رستاخیز (مبدأ و معاد) براى انسان ها است، تا با مشاهده آن به اوج تکامل معنوى و ایمان برسند و از هیچ نظر کمبودى نداشته باشند.

* * *

5 ـ بعضى تصور کرده اند: اعتقاد به رجعت با اصل آزادى اراده و اختیار بشر سازگار نیست.

از آنچه در بالا گفتیم روشن شد: این اشتباه محض است زیرا بازگشت آنها به این جهان در یک شرائط عادى است و از آزادى کامل برخوردارند.

و این که بعضى مى گویند: ممکن است جباران و کفار سرسخت بعد از رجعت توبه کنند، و به سوى حق بازگردند، جوابش این است که: این گونه افراد آنچنان در ظلم و فساد و کفر فرو رفته اند که این امور جزء بافت وجودشان شده و بازگشتى در آن متصور نیست.

همان گونه که قرآن در پاسخ جمعى از دوزخیان که در قیامت تقاضاى بازگشت به دنیا براى جبران خطاهاى خود مى کنند، مى گوید: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ: «اگر آنها بازگردند دگربار همان امورى را که از آن نهى شده اند انجام مى دهند».(12)

و نیز این که: بعضى گفته اند: رجعت با آیه 100 سوره «مؤمنون» سازگار نیست، زیرا طبق این آیه، مشرکان تقاضاى بازگشت به جهان مى کنند تا عمل صالح انجام دهند، مى گویند: «رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ».

اما به آنها پاسخ منفى داده مى شود و گفته مى شود: «کَلاّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها».

پاسخ آن با توجه به این که: این آیه عام است و رجعت خاص است روشن مى گردد. (دقت کنید).

* * *

6 ـ آخرین سخن این که: شیعه، در عین اعتقاد به رجعت که آن را از مکتب ائمه اهلبیت(علیهم السلام) گرفته است، منکران رجعت را کافر نمى شمرد; چرا که رجعت از ضروریات مذهب شیعه است، نه از ضروریات اسلام، بنابراین، رشته اخوت اسلامى را با دیگران به خاطر آن نمى گسلد ولى به دفاع منطقى از عقیده خود ادامه مى دهد.

این نیز قابل توجه است که: احیاناً خرافات بسیارى با مسأله رجعت آمیخته شده که چهره آن را در نظر بعضى دگرگون ساخته است، لازم است پایه را بر احادیث صحیح بگذاریم و از احادیث مخدوش و مشکوک بپرهیزیم.

آنچه در اینجا گفتیم: فشرده اى بود از مباحث مربوط به «رجعت» و براى اطلاع از خصوصیات و جزئیات دیگر، باید به کتبى که در این زمینه نوشته شده است مراجعه شود.

با توجه به همین مقدار که در اینجا آوردیم پاسخ حملات ناآگاهانه بعضى از مفسران اهل تسنن به شیعه (همانند آنچه «آلوسى» در «روح المعانى» ذیل آیات مورد بحث آورده) روشن مى شود که: این ایراد کنندگان «چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند»!.

* * *


1 ـ جمله «أَمّا ذا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» جمله استفهامیه است و «أمّا» مرکب از «أم» که حرف عطف است و معمولاً بعد از همزه استفهام براى معادله دو چیز مى آید و «ما» استفهامیه است و مجموع آن چنین معنى مى دهد: «أَوْ أَىُّ شَىْء کُنْتُمْ تَعْمَلُونَهُ».

2 ـ «مجمع البیان»، جلد 7، صفحه 234، ذیل آیه مورد بحث.

3 و 4 ـ «مجمع البیان»، جلد 7، صفحه 234، ذیل آیه مورد بحث.

5 ـ «بحار الانوار»، جلد 53، صفحه 52.

6 ـ تفسیر «ابوالفتوح»، جلد 8، صفحه 423.

7 ـ «سفینة البحار»، جلد 1، صفحه 511 (ماده رجع).

8 ـ بقره، آیه 259.

9 ـ «عقائد الامامیه»، از «شیخ محمد رضا المظفر»، صفحه 71.

10 ـ «بحار الانوار»، جلد 53، صفحه 122.

11 ـ «بحار الانوار»، جلد 53، صفحه 39.

12 ـ انعام، آیه 28.

.......................

تفسیر نمونه

aparat aparat telegram instagram این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید instagram instagram

فروشگاه و معرفی آثار استاد دکترمحمد علی انصاری