• تـازه هـا
  • آموزش قرآن
  • پربازدید

قرآن و امام حسين(ع)

حجت الاسلام و المسلمین قرائتی
سالهاست در فكر ترويج تفسير

بیشتر...

برهان دندان شکن ابراهیم

شرح آیات 59 لغایت 67 سوره مبارکه انبیاء

59قالُوا مَنْ

بیشتر...

محرم و عاشورا از منظر امام خمینی(ره)

بسم الله الرحمن الرحیم

منبع:تبیان

-محرم ماهى است که

بیشتر...

سه مفهوم فلسفی در بحث شناخت زمان ، دکتر ابراهیمی

دریافت فایل

حجم: 10 MB

زمان: 44 دقیقه

بیشتر...

رباخوارى گناهى عظیم است

شرح آیات 278 لغایت 281 سوره مبارکه بقره

278- يَا أَيُّهَا

بیشتر...

آمار بازدید

-
بازدید امروز
بازدید دیروز
کل بازدیدها
29586
48621
147255364
اوقات شرعی

انتخاب جانشین، نقطه پایان رسالت

شرح آیه 67 سوره مبارکه المائده

67- ۞ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ ۖ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ

 

67- اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است، به طور کامل (به مردم) ابلاغ کن; و اگر چنین نکنى، رسالت او را انجام نداده اى. خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم، حفظ مى کند; و خداوند، گروه کافران (لجوج) را هدایت نمى کند

 

انتخاب جانشین، نقطه پایان رسالت

این آیه لحن خاصى به خود گرفته که آن را از آیات قبل و بعد، مشخص مى سازد، در این آیه، روى سخن، فقط به پیامبر است، و تنها وظیفه او را بیان مى کند، با خطاب اى پیامبر! شروع شده و با صراحت و تأکید دستور مى دهد، که آنچه را از طرف پروردگار بر او نازل شده است به مردم برساند.

مى فرماید: «اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است را کاملاً به مردم برسان» (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ).(1)

آنگاه، براى تأکید بیشتر به او اخطار مى کند: «اگر از این کار خوددارى کنى (که هرگز خوددارى نمى کرد) رسالت خدا را تبلیغ نکرده اى»! (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ).

پس از آن، به پیامبر(صلى الله علیه وآله) ـ که گویا از واقعه خاصى اضطراب و نگرانى داشته ـ دلدارى و تأمین مى دهد و به او مى فرماید: «از مردم در اداى این رسالت وحشتى نداشته باش; زیرا خداوند تو را از خطرات آنها نگاه خواهد داشت» (وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ).

و در پایان آیه به عنوان یک تهدید و مجازات، به آنهائى که این رسالت مخصوص را انکار کنند، و در برابر آن از روى لجاجت کفر بورزند، مى فرماید: «خداوند کافران لجوج را هدایت نمى کند» (إِنَّ اللّهَ لایَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ).

جمله بندى هاى آیه، لحن خاص و تأکیدهاى پى در پى آن و همچنین شروع شدن با خطاب «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ» که تنها در دو مورد از قرآن مجید آمده، و تهدید پیامبر(صلى الله علیه وآله) به عدم تبلیغ رسالت در صورت کوتاهى کردن ـ که منحصراً در این آیه از قرآن آمده است ـ نشان مى دهد که سخن از حادثه مهمى در میان بوده که عدم تبلیغ آن، مساوى با عدم تبلیغ رسالت بوده است.

به علاوه این موضوع مخالفان سرسختى داشته که پیامبر(صلى الله علیه وآله) از مخالفت آنها ـ که ممکن بوده است مشکلاتى براى اسلام و مسلمین داشته باشد ـ نگران بوده و به همین جهت خداوند به او تأمین مى دهد.

اکنون این سؤال پیش مى آید که: با توجه به تاریخ نزول سوره که مسلّماً در اواخر عمر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده است، چه مطلب مهمى بوده که خداوند پیامبر (صلى الله علیه وآله) را با این تأکید، مأمور ابلاغ آن مى کند؟

آیا مسائل مربوط به توحید، شرک و بت شکنى بوده؟ که از سال ها قبل براى پیامبر و مسلمانان حل شده بود.

آیا مربوط به احکام و قوانین اسلامى بوده؟ با این که مهم ترین آنها تا آن زمان بیان شده بود.

آیا مربوط به مبارزه با اهل کتاب و یهود و نصارى بوده؟ با این که مى دانیم مسأله اهل کتاب بعد از ماجراى «بنى نضیر»، «بنى قریظه»، «بنى قینقاع» و «خیبر» و «فدک» و «نجران» مشکلى براى مسلمانان محسوب نمى شد.

و آیا مربوط به منافقان بوده؟ در حالى که مى دانیم پس از «فتح مکّه» و سیطره و نفوذ اسلام، در سراسر جزیره عربستان، منافقان از صحنه اجتماع طرد شدند، نیروهاى آنها در هم شکسته شد، و هر چه داشتند در باطن بود.

راستى چه مسأله مهمى در این آخرین ماه هاى عمر پیامبر(صلى الله علیه وآله) مطرح بوده که آیه فوق این چنین درباره آن تأکید مى کند؟!

این نیز جاى تردید نیست که وحشت و نگرانى پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى شخص خود و جان خود نبوده، بلکه براى کارشکنى ها و مخالفت هاى احتمالى منافقان بوده که نتیجه آن براى مسلمانان خطرات یا زیان هائى به بار مى آورد. بر این اساس:

آیا مسأله اى جز «تعیین جانشین» براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و سرنوشت آینده اسلام و مسلمین مى تواند مورد توجه باشد؟

اکنون به روایات مختلفى که در کتاب هاى متعدد اهل تسنن و شیعه در زمینه آیه فوق وارد شده باز مى گردیم تا ببینیم از آنها در زمینه اثبات احتمال فوق چه استفاده مى شود؟

سپس اشکالات و ایرادهائى را که در زمینه این تفسیر از طرف جمعى از مفسران اهل تسنن اظهار شده است مورد بررسى قرار مى دهیم:

* * *

نکته ها:

1 ـ شأن نزول آیه تبلیغ

گر چه متأسفانه پیش داورى ها و تعصب هاى مذهبى مانع از آن شده است که حقایق مربوط به این آیه، بدون پرده پوشى در اختیار همه مسلمین قرار گیرد، ولى در عین حال در کتاب هاى مختلفى که دانشمندان اهل تسنن، اعم از تفسیر و حدیث و تاریخ نوشته اند، روایات زیادى دیده مى شود که با صراحت مى گوید: آیه فوق درباره على(علیه السلام) نازل شده است.

این روایات را جمع زیادى از صحابه از جمله «زید بن ارقم»، «ابوسعید خدرى»، «ابن عباس»، «جابر بن عبداللّه انصارى»، «ابوهریره»، «برّاء بن عازب»، «حذیفه»، «عامر بن لیلى بن ضمره» و «ابن مسعود» نقل کرده اند و گفته اند: آیه فوق درباره على(علیه السلام) و داستان روز «غدیر» نازل گردید.

بعضى از احادیث فوق مانند حدیث «زید بن ارقم» به یک طریق.

بعضى از احادیث مانند حدیث «ابوسعید خدرى» به یازده طریق!

بعضى از این احادیث مانند حدیث «ابن عباس» نیز به یازده طریق!

و بعضى دیگر، مانند حدیث «برّاء بن عازب» به سه طریق نقل شده است.

دانشمندانى که به این احادیث در کتب خود تصریح کرده اند، عده کثیرى هستند که به عنوان نمونه از جمعى از آنها نام مى بریم:

1 ـ «حافظ ابو نعیم اصفهانى» در نوشته خود «ما نَزَلَ مِنَ الْقُرآنِ فِى عَلِىّ» (به نقل از «خصائص»، صفحه 29).

2 ـ «ابوالحسن واحدى نیشابورى» در «اسباب النزول»، صفحه 150.(2)

3 ـ «حافظ ابوسعید سجستانى» در کتاب «الولایه» (به نقل از کتاب «طرائف»).(3)

4 ـ «ابن عساکر شافعى» (بنا به نقل «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 298).(4)

5 ـ «فخر رازى» در تفسیر «کبیر» خود، جلد 3، صفحه 636.(5)

6 ـ «ابو اسحاق حموینى» در «فرائد السّمطین».

7 ـ «ابن صبّاغ مالکى» در «فصول المهمة»، صفحه 27.(6)

8 ـ «جلال الدین سیوطى» در «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 298.(7)

9 ـ «قاضى شوکانى» در «فتح القدیر»، جلد 3، صفحه 57.(8)

10 ـ «شهاب الدین آلوسى شافعى» در «روح المعانى»، جلد 6،
صفحه 172.(9)

11 ـ «شیخ سلیمان قندوزى حنفى» در «ینابیع المودة»، صفحه 120.(10)

12 ـ «بدر الدین حنفى» در «عمدة القارى فى شرح صحیح البخارى»، جلد 8، صفحه 584.

13 ـ «شیخ محمّد عبده» مصرى در تفسیر «المنار»، جلد 6، صفحه 463.(11)

14 ـ «حافظ ابن مردویه» متوفاى 416، بنا به نقل «سیوطى» در
«درّ المنثور».(12)

و جمع کثیرى دیگر این شأن نزول را براى آیه فوق نقل کرده اند.(13)

اشتباه نشود منظور این نیست که دانشمندان و مفسران فوق نزول این آیه را درباره على(علیه السلام) پذیرفته اند، بلکه منظور این است: روایات مربوط به این مطلب را در کتب خود نقل کرده اند، اگر چه پس از نقل این روایت معروف، به خاطر ترس از شرائط خاص محیط خود.

و یا به خاطر پیش داورى هاى نادرستى که جلو قضاوت صحیح را در این گونه مباحث مى گیرد، از پذیرفتن آن خوددارى کرده اند.

بلکه گاهى کوشیده اند تا آنجا که ممکن است آن را کم رنگ و کم اهمیت جلوه دهند، مثلاً «فخر رازى» که تعصب او در مسائل خاص مذهبى معروف و مشهور است براى کم اهمیت دادن این شأن نزول، آن را دهمین احتمال آیه قرار داده و 9 احتمال دیگر ـ که غالباً بسیار سُست، واهى و بى ارزش است ـ را قبل از آن آورده است!

از «فخر رازى» زیاد تعجب نمى کنیم; زیرا روش او در همه جا چنین است، تعجب از نویسندگان روشن فکرى همچون «سیّد قطب» در تفسیر «فى ظلال» و «محمّد رشید رضا» در تفسیر «المنار» است که یا اصلاً سخنى از این شأن نزول که انواع کتاب ها را پرکرده است به میان نیاورده اند;

و یا بسیار کم اهمیت جلوه داده اند به طورى که به هیچ وجه جلب توجه نکند، آیا محیط آنها اجازه بیان حقیقت را نمى داده؟

و یا پوشش هاى فکرى تعصب آمیز بیش از آن بوده است که برق روشنفکرى در اعماق آن نفوذ کند و پرده ها را کنار زند؟! نمى دانیم.

ولى جمعى دیگر نزول آیه را در مورد على(علیه السلام) مسلّم دانسته اند، اما در این که دلالت بر مسأله ولایت و خلافت دارد، تردید نموده اند که اشکال و پاسخ آنها را به زودى به خواست خدا خواهیم دانست.

به هر حال ـ همان طور که در بالا گفتیم ـ روایاتى که در این زمینه در کتب معروف اهل تسنن ـ چه رسد به کتب شیعه ـ نقل شده، بیش از آن است که بتوان آنها را انکار کرد، و یا به سادگى از آن گذشت، معلوم نیست چرا درباره شأن نزول سایر آیات قرآن به یک یا دو حدیث، قناعت مى شود، اما درباره شأن نزول این آیه این همه روایت کافى نیست.

آیا این آیه خصوصیتى دارد که در سایر آیات نیست؟

و آیا براى این همه سختگیرى در مورد این آیه دلیل منطقى مى توان یافت؟

موضوع دیگرى که در اینجا یادآورى آن ضرورت دارد این است: روایاتى که در بالا ذکر کردیم تنها روایاتى بود که در زمینه نزول آیه درباره على(علیه السلام)وارد شده است (یعنى روایاتى مربوط به شأن نزول آیه) و گرنه روایاتى که درباره جریان «غدیر خم»، خطبه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و معرفى على(علیه السلام) به عنوان وصىّ و ولىّ نقل شده، به مراتب بیش از آن است، تا آنجا که نویسنده محقق «علامه امینى» در «الغدیر» حدیث غدیر را از 110 نفر از صحابه و یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) با اسناد و مدارک و از 84 نفر از تابعین و از 360 دانشمند و کتاب معروف اسلامى نقل کرده است که نشان مى دهد حدیث مزبور یکى از قطعى ترین روایات متواتر است و اگر کسى در تواتر این روایت شک و تردید کند. باید گفت که او هیچ روایت متواترى را نمى تواند بپذیرد.

از این نظر که بحث درباره همه روایاتى که در «شأن نزول آیه» وارد شده و همچنین درباره تمام روایاتى که در مورد «حدیث غدیر» نقل شده نیاز به نوشتن کتاب قطورى دارد ـ و ما را از روش تفسیرى خود خارج مى سازد ـ به همین اندازه قناعت کرده، و کسانى که مى خواهند مطالعه بیشترى در این زمینه کنند را به کتاب هاى «الدرّ المنثور» سیوطى، «الغدیر» علامه امینى، «احقاق الحق» قاضى نور اللّه شوشترى، «المراجعات» شرف الدین و «دلائل الصدق» محمّد حسن مظفر ارجاع مى دهیم.

* * *

2 ـ خلاصه جریان غدیر

در روایات فراوانى که در این زمینه نقل شده ـ در عین این که همه یک حادثه را تعقیب مى کند ـ تعبیرات گوناگونى وجود دارد.

بعضى از روایات بسیار مفصل و طولانى;

بعضى مختصر و فشرده است;

بعضى از روایات گوشه اى از حادثه را نقل مى کند;

و بعضى گوشه دیگر را، ولى از مجموع این روایات و همچنین تواریخ اسلامى و ملاحظه قرائن، شرائط، محیط و محل چنین استفاده مى شود که:

در آخرین سال عمر پیامبر(صلى الله علیه وآله) مراسم حجة الوداع، با شکوه هر چه تمام تر در حضور پیامبر(صلى الله علیه وآله) به پایان رسید، قلب ها در هاله اى از روحانیت فرو رفته بود، و لذت معنوى این عبادت بزرگ، هنوز در ذائقه جان ها انعکاس داشت.

یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) که عدد آنها فوق العاده زیاد بود، از خوشحالىِ درک این فیض و سعادت بزرگ، در پوست نمى گنجیدند.(14)

نه تنها مردم به «مدینه» در این سفر، پیامبر(صلى الله علیه وآله) را همراهى مى کردند که مسلمانان نقاط مختلف جزیره عربستان نیز براى کسب یک افتخار تاریخى بزرگ به همراه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بودند.

آفتاب حجاز آتش بر کوه ها و دره ها مى پاشید، اما شیرینى این سفر روحانى بى نظیر، همه چیز را آسان مى کرد، ظهر نزدیک شده بود، کم کم سرزمین «جُحفه» و سپس بیابان هاى خشک و سوزان «غدیر خم» از دور نمایان مى شد.

اینجا در حقیقت چهارراهى است که مردم سرزمین «حجاز» را از هم جدا مى کند، راهى به سوى «مدینه» در شمال، راهى به سمت «عراق» در شرق، و راهى به سمت غرب و سرزمین «مصر» و راهى به سوى سرزمین «یمن» در جنوب پیش مى رود و در همین جا باید آخرین خاطره و مهم ترین فصل این سفر بزرگ انجام پذیرد، و مسلمانان با دریافت آخرین دستور که در حقیقت نقطه پایانى در مأموریت هاى موفقیت آمیز پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود از هم جدا شوند.

روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عید قربانمى گذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر(صلى الله علیه وآله) به همراهان داده شد، مسلمانان با صداى بلند، آنهائى را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند، خورشید از خط نصف النهار گذشت، مؤذّن پیامبر(صلى الله علیه وآله) با صداى اللّه اکبر مردم را به نماز ظهر دعوت کرد، مردم به سرعت آماده نماز مى شدند، اما هوا به قدرى داغ بود که بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روى سر بیفکنند، در غیر این صورت ریگ هاى داغ بیابان و اشعه آفتاب، پا و سر آنها را ناراحت مى کرد.

نه سایبانى در صحرا به چشم مى خورد و نه سبزه و گیاه و درختى، جز تعدادى درخت لخت و عریان بیابانى که با گرما، با سرسختى مبارزه مى کردند.

جمعى به همین چند درخت پناه برده بودند، پارچه اى بر یکى از این درختان برهنه افکندند و سایبانى براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) ترتیب دادند، ولى بادهاى داغ به زیر این سایبان مى خزید و گرماى سوزان آفتاب را در زیر آن پخش مى کرد.

نماز ظهر تمام شد.

مسلمانان تصمیم داشتند فوراً به خیمه هاى کوچکى که با خود حمل مى کردند پناهنده شوند، ولى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آنها اطلاع داد که: همه باید براى شنیدن یک پیام تازه الهى که در ضمن خطبه مفصلى بیان مى شد، خود را آماده کنند.

کسانى که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) فاصله داشتند قیافه ملکوتى او را در لابلاى جمعیت نمى توانستند مشاهده کنند.

لذا منبرى از جهاز شتران ترتیب داده شد، و پیامبر(صلى الله علیه وآله)بر فراز آن قرار گرفت، نخست حمد و سپاس پروردگار به جا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود:

من به همین زودى دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما مى روم!

من مسئولم شما هم مسئولید!

شما درباره من چگونه شهادت مى دهید؟

مردم صدا بلند کرده گفتند: نَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ جَهَدْتَ فَجَزاکَ اللّه خَیْراً:

«ما گواهى مى دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردى و شرط خیر خواهى را انجام دادى و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودى، خداوند تو را جزاى خیر دهد».

سپس فرمود: «آیا شما به یگانگى خدا و رسالت من و حقانیت روز رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان در آن روز گواهى نمى دهید»؟!

همه گفتند: «آرى، گواهى مى دهیم».

فرمود: «خداوندا گواه باش»!...

بار دیگر فرمود: اى مردم! آیا صداى مرا مى شنوید؟...

گفتند: آرى، و به دنبال آن، سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چیزى شنیده نمى شد.

پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود:... اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار مى گذارم چه خواهید کرد؟

یکى از میان جمعیت صدا زد، کدام دو چیز گرانمایه یا رسول اللّه؟!

پیامبر(صلى الله علیه وآله) بلافاصله گفت: اوّل، ثقل اکبر، کتاب خدا است که یک سوى آن به دست پروردگار، و سوى دیگرش در دست شما است، دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید.

و اما دومین یادگار گرانقدر من، خاندان منند و خداوند لطیفِ خبیر به من خبر داده که این دو، هرگز از هم جدا نمى شوند، تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشى نگیرید، که هلاک مى شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد.

ناگهان مردم دیدند پیامبر(صلى الله علیه وآله) به اطراف خود نگاه کرد، گویا کسى را جستجو مى کند و همین که چشمش به على(علیه السلام) افتاد، خم شد، دست او را گرفت و بلند کرد، آن چنان که سفیدى زیر بغل هر دو نمایان شد، و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان افسر شکست ناپذیر اسلام است.

در اینجا صداى پیامبر(صلى الله علیه وآله)رساتر و بلندتر شد و فرمود: أَیُّهَا النّاسُ مَنْ أَوْلَى النّاسِ بِالْمُؤْمِنِیْنَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ: «چه کسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است»؟!

گفتند: خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) داناترند!

پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفت: خدا، مولا و رهبر من است، و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم).

سپس فرمود: فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاه: «هر کس من مولا و رهبر او هستم، على، مولا و رهبر او است» ـ و این سخن را سه بار و به گفته بعضى از راویان حدیث، چهار بار تکرار کرد ـ .

و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشته عرض کرد:

اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دارَ:

«خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن کس که او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد، یارانش را یارى کن، و آنها که یاریش را ترک کنند، از یارى خویش محروم ساز، و حق را همراه او بدار به هر سو که او مى چرخد».

سپس فرمود: أَلا فَلْیُبَلِّغِ الشّاهِدُ الْغائِبَ: «آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند».

خطبه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به پایان رسید، عرق از سر و روى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) و مردم فرو مى ریخت، و هنوز صفوف جمعیت از هم متفرق نشده بود که امین وحى خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) خواند: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی...: «امروز آئین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم».(15)

پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: اَللّهُ أَکْبَرُ، اَللّهُ أَکْبَرُ عَلى إِکْمالِ الدِّیْنِ وَ إِتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتِى وَ الْوِلایَةِ لِعَلِىٍّ مِنْ بَعْدِى:

«خداوند بزرگ است ، همان خدائى که آئین خود را کامل، و نعمت خود را بر ما تمام کرد، و از نبوت و رسالت من و ولایت على(علیه السلام) پس از من راضى و خشنود گشت».

در این هنگام شور و غوغائى در میان مردم افتاد و على(علیه السلام) را به این موقعیت تبریک مى گفتند، و از افراد سرشناسى که به او تبریک گفتند، «ابوبکر» و «عمر» بودند، که این جمله را در حضور جمعیت بر زبان جارى ساختند: بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَا ابْنَ أَبِی طالِب أَصْبَحْتَ وَ أَمسَیتَ مَوْلایَ وَ مَوْلى کُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة:

«آفرین بر تو باد! آفرین بر تو باد! اى فرزند ابوطالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان باایمان شدى».

در این هنگام «ابن عباس» گفت: «به خدا این پیمان در گردن همه خواهد ماند».

و «حسّان بن ثابت» شاعر معروف، از پیامبر(صلى الله علیه وآله) اجازه خواست که به این مناسبت اشعارى بسراید، سپس اشعار معروف خود را چنین آغاز کرد:

یُنادِیهِمُ یَوْمَ الْغَدِیرِ نَبِیُّهُمْ *** بِخُمٍّ وَ أَسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِیاً

فَقالَ فَمَنْ مَوْلاکُمُ وَ نَبِیُّکُمْ؟ *** فَقالُوا وَ لَمْ یَبْدُوا هُناکَ التَّعامِیاً

إِلهُکَ مَوْلانَا وَ أَنْتَ نَبِیُّنا *** وَ لَمْ تَلْقِ مِنّا فِى الْوِلایَةِ عاصِیاً

فَقالَ لَهُ قُمْ یا عَلِیُّ فَإِنَّنِی *** رَضِیتُکَ مِنْ بَعْدِی إِماماً وَ هادِیاً

فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِیُّهُ *** فَکُونُوا لَهُ أَتْباعَ صِدْق مُوالِیاً

هُناکَ دَعَا اللّهُمَّ والِ وَلِیَّهُ *** وَ کُنْ لِلَّذِى عادا عَلِیّاً مُعادِیاً(16)

یعنى: «پیامبر آنها در روز غدیر در سرزمین خم به آنها ندا داد، و چه ندادهنده گرانقدرى»!

«فرمود: مولاى شما و پیامبر شما کیست؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صریحاً پاسخ گفتند»:

«خداى تو مولاى ما است و تو پیامبر مائى و ما از پذیرش ولایت تو سرپیچى نخواهیم کرد».

«پیامبر(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) گفت: برخیز; زیرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب کردم».

«و سپس فرمود: هر کس من مولا و رهبر اویم این مرد، مولا و رهبر او است پس شما همه از سر صدق و راستى از او پیروى کنید».

«در این هنگام، پیامبر(صلى الله علیه وآله)عرض کرد: بارالها! دوست او را دوست بدار و با آن کس که با على دشمنى ورزد دشمن باش...».

این بود خلاصه اى از حدیث معروف غدیر که در کتب دانشمندان اهل تسنن و شیعه آمده است.(17)

* * *

3 ـ گفتگوها و ایرادها

شک نیست اگر این آیه در غیر مورد خلافت على(علیه السلام)بود ـ همان طور که گفتیم ـ به کمتر از این مقدار از روایات و قرائن موجود در خود آیه، قناعت مى شد; چنان که مفسران بزرگ اسلامى در تفسیر سایر آیات قرآن گاهى به یک دهم مدارک موجود در این آیه، و یا کمتر قناعت کرده اند، ولى متأسفانه حجاب تعصّب در اینجا مانع از قبول بسیارى از واقعیات شده است.

کسانى که پرچم مخالفت در برابر تفسیر این آیه و روایات متعددى که در شأن نزول آن و روایات ما فوق تواترى ـ که درباره اصل حادثه غدیر ـ وارد شده، برافراشته اند، دو دسته اند:

نخست آنها که از آغاز با روح عناد، لجاجت و حتى با هتک، توهین و بدگوئى و دشنام به شیعه، وارد این بحث شده اند.

دسته دیگرى که روح تحقیق و بررسى حقیقت را تا حدودى در خود حفظ کرده و به صورت استدلالى مسأله را تعقیب کرده اند، و به همین دلیل به قسمتى از حقایق اعتراف کرده ولى به دنبال ذکر پاره اى از اشکالات که شاید نتیجه شرائط خاص محیط فکریشان بوده است، از آیه و روایات مربوط به آن گذشته اند.

نمونه بارز دسته اول «ابن تیمیه» در کتاب «منهاج السنه» است که درست به کسى مى ماند که در روز روشن چشم خود را بر هم گذارد و انگشت ها را محکم در گوش کند و فریاد بزند خورشید کجا است؟

نه حاضر است گوشه چشم را بگشاید و کمى از حقایق را ببیند، و نه انگشت از گوش بردارد و کمى از غوغاى محدثان و مفسران اسلامى را بشنود.

پى در پى دشنام مى دهد و هتاکى مى کند، عذر این افراد، جهل، بى خبرى و تعصب هاى آمیخته با لجاجت و خشونت آنها است که تا انکار بدیهیات و مسائل واضحى که هر کس آن را درک مى کند، پیش مى روند.

لذا ما هرگز زحمت نقل سخنان آنها را به خود و زحمت شنیدن پاسخ آنها را به خوانندگان نمى دهیم.

کسى که در برابر این همه از دانشمندان و مفسران بزرگ اسلامى که اکثریت آنها از علماى اهل تسن اند و به نزول آیه در شأن على(علیه السلام)تصریح کرده اند، با کمال وقاحت مى گوید: «احدى از دانشمندان در کتاب خود چنین چیزى را نقل نکرده»!

در مقابل او چه مى توانیم بگوئیم و سخن او چه ارزشى دارد که روى آن بحث کنیم؟!

جالب این که «ابن تیمیه» براى تبرئه خود در برابر کتاب هاى معتبر فراوانى که به نزول آیه درباره على(علیه السلام) تصریح مى کند، با این جمله مضحک که: «احدى از دانشمندانى که مى دانند چه مى گویند، این آیه را در شأن على(علیه السلام)نمى دانند»! اکتفا کرده است.

گویا تنها دانشمندانى «مى فهمند، چه مى گویند» که با تمایلات افراطى عناد آلود و لجوجانه «ابن تیمیه» هم صدا باشند و گر نه هر کس هم صدا نشد، دانشمندى است که «نمى فهمد چه مى گوید»!

این منطق کسى است که خودخواهى و لجاج بر فکر او سایه شوم افکنده است... از این دسته بگذریم.

از میان ایراداتى که دسته دوم ذکر کرده اند، چند موضوع قابل بحث است که ذیلاً از نظر مى گذرانیم:

الف ـ آیا مولا به معنى اولى به تصرف است؟

مهم ترین ایرادى که در مورد روایت «غدیر» مى شود، این است که: «مولى» به معنى دوست و یار و یاور نیز آمده است، و معلوم نیست در اینجا به این معنى نباشد.

پاسخ این سخن، پیچیده نیست; زیرا هر ناظر بى طرفى مى داند تذکر و یادآورى دوستى على(علیه السلام) نیاز به این همه مقدمات، تشکیلات و خطبه خوانى دروسط بیابان خشک و سوزان و متوقف ساختن جمعیت و گرفتن اعتراف هاى پى در پى از جمعیت، نداشت، دوستى مسلمانان با یکدیگر یکى از بدیهى ترین مسائل اسلامى است که از آغاز اسلام وجود داشته است.

و آنگهى این مطلبى نبود که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) تا آن زمان آن را تبلیغ نکرده باشد، بارها آن را تبلیغ کرده بود.

چیزى نبود که از ابراز آن وحشت داشته باشد تا خدا به او دلدارى و تأمین دهد!

مسأله اى نبود که خداوند با این لحن که: «اگر آن را ابلاغ نکنى تبلیغ رسالت نکرده اى» با پیامبرش سخن بگوید.

همه اینها گواهى مى دهد، مسأله، مافوق یک دوستى ساده و عادى بوده که جزء الفباى اخوت اسلامى از روز اول اسلام، محسوب مى شده است.

به علاوه، اگر منظور بیان یک دوستى ساده بود، چرا پیامبر(صلى الله علیه وآله) قبلاً از مردم اقرار مى گیرد: أَ لَسْتُ أَوْلى بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ: «آیا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و صاحب اختیارتر نیستم»؟(18)

آیا این جمله هیچ تناسبى با بیان یک دوستى ساده دارد؟

و نیز یک دوستى ساده جاى این نداشت که: مردم حتى شخص عمر به على(علیه السلام) با این جمله: أَصْبَحْتَ مَوْلایَ وَ مَوْلى کُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة: «اى على تو مولاى من و مولاى هر مرد و زن مسلمان شدى» تبریک و تهنیت بگویند، و آن را یک موفقیت تازه بشمرند.(19)

مگر على(علیه السلام) تا آن روز به عنوان یک مسلمان عادى که دوستیش بر همه لازم است شناخته نشده بود؟!

مگر دوستى مسلمانان با یکدیگر چیز تازه اى بود که نیاز به تبریک داشته باشد آن هم در سال آخر عمر پیامبر(صلى الله علیه وآله)؟!

افزون بر این، میان حدیث ثقلین و تعبیرات آمیخته با «وداع» پیامبر(صلى الله علیه وآله)، و مسأله دوستى على(علیه السلام) رابطه اى مى تواند وجود داشته باشد.

دوستى ساده على(علیه السلام) با مؤمنان ایجاب نمى کند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) او را در ردیف قرآن قرار دهد.(20)

آیا هر ناظر بى طرفى از این تعبیر نمى فهمد که در اینجا مسأله رهبرى مطرح است; زیرا قرآن بعد از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، نخستین رهبر مسلمانان و بنابراین اهل بیت(علیهم السلام) دومین رهبر بوده اند.

ب ـ ارتباط آیات

گاهى گفته مى شود آیات قبل و بعد درباره اهل کتاب و خلافکارى هاى آنها است، مخصوصاً نویسنده تفسیر «المنار» در جلد 6، صفحه 466 روى این مسأله، پافشارى زیادى کرده است.

ولى همان طور که در تفسیر خود آیه گفتیم این موضوع اهمیت ندارد; زیرا:

اوّلاً ـ لحن آیه و تفاوت آن با آیات قبل و بعد، کاملاً نشان مى دهد که موضوع سخن در این آیه، موضوعى است که با آیات قبل و بعد، تفاوت دارد.

و ثانیاً ـ همان طور که بارها گفته ایم، قرآن یک کتاب کلاسیک نیست که مطالب آن در فصول و ابواب معینى دسته بندى شده باشد، بلکه طبق نیازها و حوادث مختلف و رویدادها نازل گردیده است.

لذا مشاهده مى کنیم قرآن گاه در حالى که درباره یکى از غزوات بحث مى کند، سخن یک حکم فرعى را به میان مى آورد، و در حالى که درباره یهود و نصارى سخن مى فرماید، روى سخن را به مسلمانان کرده و یکى از دستورهاى اسلامى را براى آنها بازگو مى کند (براى توضیح بیشتر مجدداً به بحثى که در آغاز تفسیر آیه داشتیم مراجعه فرمائید).

عجیب این که: بعضى از متعصبان اصرار دارند بگویند: این آیه در آغاز بعثت نازل شده است، با این که سوره «مائده» در اواخر عمر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده.

و اگر بگویند: این یک آیه در «مکّه» در آغاز بعثت نازل شده و سپس به تناسب در لابلاى آیات این سوره قرار داده شده، مى گوئیم: این درست ضد آن است که شما آن را مى جوئید و مى طلبید; زیرا مى دانیم: پیامبر(صلى الله علیه وآله) در آغاز بعثت نه مبارزه با یهود داشت و نه با نصارى، بنابراین پیوند این آیه و آیات قبل و بعد بریده خواهد شد (دقت کنید).

اینها همه نشان مى دهد که: این آیه در معرض وزش طوفان تعصب قرار گرفته، و به همین دلیل، احتمالاتى در آن مطرح مى شود که در آیات مشابه آن به هیچ وجه از آن سخنى نیست، هر یک مى کوشد با بهانه و یا دستاویز بى اساسى آن را از مسیرش منحرف سازد!

ج ـ آیا این حدیث در همه کتب صحاح نقل شده؟!

بعضى مى گویند: چگونه مى توانیم این حدیث را بپذیریم، در حالى که «بخارى» و «مسلم» آن را در دو کتاب خود نقل نکرده اند.

این ایراد نیز از عجائب است; زیرا:

اوّلاً ـ بسیارى از احادیث معتبر وجود دارد که دانشمندان اهل تسنن آنها را پذیرفته اند، اما در «صحیح بخارى و مسلم» نیست و این نخستین حدیثى نیست که این وضع را به خود گرفته.

ثانیاً ـ مگر کتاب معتبر نزد آنها منحصر به این دو کتاب است، با این که در سایر منابع مورد اعتماد آنها حتى بعضى از «صحاح سته» (شش کتاب معروف و مورد اعتماد اهل سنت) مانند «سنن ابن ماجه»(21) و «مسند احمد حنبل»(22) این حدیث آمده است و دانشمندانى مانند «حاکم»، «ذهبى» و «ابن حجر» با تمام شهرت و تعصبى که دارند به صحیح بودن بسیارى از طرق این حدیث، اعتراف کرده اند، بنابراین، هیچ بعید نیست «بخارى» و «مسلم» در آن جوّ خاص و خفقان آلود محیط خود، نتوانسته و یا نخواسته اند چیزى را که بر خلاف مذاق زمامداران وقتشان بوده است، صریحاً در کتاب خود بیاورند.

د ـ چرا على(علیه السلام) و اهل بیت به این حدیث استدلال نکردند؟!

بعضى مى گویند: اگر حدیث غدیر با این عظمت وجود داشت; چرا خود على(علیه السلام) و اهل بیت او و یاران و علاقمندانش در موارد لزوم به آن استدلال نکردند؟!

آیا بهتر نبود: آنها به چنین مدرک مهمى براى اثبات حقانیت على(علیه السلام)استناد بجویند؟

این ایراد نیز از عدم احاطه به کتب اسلامى، اعم از حدیث، تاریخ و تفسیر، سرچشمه گرفته است; زیرا در کتب دانشمندان اهل تسنن موارد زیادى نقل شده که خود على(علیه السلام) و یا ائمه اهل بیت(علیهم السلام) و یا علاقمندان به این مکتب به حدیث غدیر استدلال کرده اند:

از جمله خود على(علیه السلام)در «روز شورا» طبق نقل «خطیب خوارزمى حنفى» در «مناقب» از «عامر بن واصله» چنین نقل مى کند:

در روز شورا با على(علیه السلام)در آن خانه بودم و شنیدم که به اعضاى شورا چنین مى گفت:

دلیل محکمى براى شما اقامه مى کنم که: عرب و عجم توانائى تغییر آن را نداشته باشند:

شما را به خدا سوگند! آیا در میان شما کسى هست که قبل از من خدا را به یگانگى خوانده باشد؟

(و سپس مفاخر معنوى خاندان رسالت را برشمرد تا رسید به اینجا).

شما را به خدا سوگند! آیا در میان شما احدى جز من هست که پیامبر(صلى الله علیه وآله)در حق او گفته باشد: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ لِیُبَلِّغِ الشّاهِدُ الْغائِب»؟.

همه گفتند: نه.(23)

این روایت را «حموینى» در «فرائد السّمطین» در باب 58 و همچنین «ابن حاتم» در «درّ النظیم» و «دارقطنى» و «ابن عقده» و «ابن ابى الحدید» در «شرح نهج البلاغه» نقل کرده اند.(24)

و نیز مى خوانیم که: على(علیه السلام) بنا به نقل «فرائد السمطین» در باب 58 در ایام «عثمان» در مسجد در حضور جمعیت، به جریان غدیر استدلال کرد، و همچنین در «کوفه» در برابر کسانى که نص بر خلافت بلافصل او را از پیامبر(صلى الله علیه وآله) انکار مى کردند، صریحاً به این روایت استدلال نمود.

این حدیث را طبق نقل «الغدیر» چهار نفر از صحابه، و چهارده نفر از تابعین طبق نقل منابع معروف اهل تسنن روایت کرده اند.

و نیز در روز جنگ «جمل» طبق نقل «حاکم» در کتاب «مستدرک»، جلد سوم، صفحه 371 در برابر «طلحه» با آن استدلال فرمود.(25)

و نیز در روز جنگ «صفین» طبق نقل «سلیم بن قیس هلالى» على(علیه السلام) در لشگرگاه خود در برابر جمعى از مهاجرین و انصار و مردمى که از اطراف گرد آمده بودند، به این حدیث استدلال کرد، و دوازده نفر از بدریین (کسانى که جنگ بدر را در خدمت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) درک کرده بودند) برخاستند و گواهى دادند که این حدیث را از پیامبر(صلى الله علیه وآله) شنیده اند!(26)

بعد از على(علیه السلام) بانوى اسلام فاطمه زهرا(علیهما السلام)، امام حسن، امام حسین(علیهما السلام)، عبداللّه بن جعفر، عمار یاسر، قیس بن سعد، عمر بن عبد العزیز و مأمون خلیفه عباسى به آن استناد جستند و حتى «عمرو بن عاص» در نامه اى که به «معاویه» نوشت براى این که به او اثبات کند به خوبى از حقایق مربوط به موقعیت على(علیه السلام)و وضع معاویه آگاه است صریحاً مسأله «غدیر» را یادآورى کرده، و «خطیب خوارزمى حنفى» در کتاب «مناقب»، صفحه 124 آن را نقل کرده است(27) (کسانى که مایل به توضیحات بیشتر و آگاهى از منابع مختلف این روایات در زمینه استدلال على(علیه السلام) و اهل بیت و جمعى از صحابه و غیر صحابه به حدیث غدیر هستند مى توانند به کتاب «الغدیر»، جلد اول، صفحات 159 تا 213 مراجعه کنند، مرحوم «علامه امینى» استدلال به این حدیث را از «22 نفر» از صحابه و غیر صحابه در موارد مختلف نقل کرده است).

هـ ـ جمله آخر آیه چه مفهومى دارد؟

مى گویند: اگر این آیه مربوط به نصب على(علیه السلام) به خلافت و ولایت و داستان غدیر خم است پس این جمله آخر که مى فرماید: إِنَّ اللّهَ لایَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِین: «خداوند قوم کافر را هدایت نمى کند» چه ارتباطى با این مسأله مى تواند داشته باشد؟

براى پاسخ به این ایراد کافى است بدانیم: کفر در لغت و همچنین در لسان قرآن، به معنى انکار و مخالفت و ترک است.

گاهى به انکار خدا و یا نبوت پیامبر(صلى الله علیه وآله) اطلاق مى شود،

و گاهى به انکار و یا مخالفت در برابر دستورات دیگر، در سوره «آل عمران» آیه 97 در مورد حج مى خوانیم: وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمین: «کسانى که دستور حج را زیر پا بگذارند و با آن مخالفت نمایند به خدا زیانى نمى رسانند خداوند از همه جهانیان بى نیاز است».

و در سوره «بقره» آیه 102 درباره ساحران و آنها که آلوده به سحر شدند اطلاق کلمه کفر شده است: «وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَد حَتّى یَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاتَکْفُرْ».

و نیز در آیه 22 سوره «ابراهیم» مى بینیم که شیطان در برابر کسانى که از او پیروى و اطاعت کردند در روز رستاخیز صریحاً اظهار تنفر کرده و به آنها مى گوید: «شما در اطاعت اوامر الهى مرا شریک او ساختید و من امروز نسبت به این کار شما کفر مىورزم» (إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْل).

بنابراین اطلاق «کفر» بر مخالفان مسأله ولایت و رهبرى جاى تعجب نیست.

و ـ آیا دو ولىّ در یک زمان ممکن است؟

بهانه دیگرى که براى سر باز زدن از این حدیث متواتر، و همچنین آیه مورد بحث ذکر کرده اند این است که: اگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) على(علیه السلام) را در «غدیر خم» به ولایت و رهبرى و خلافت نصب کرده باشد، لازمه اش وجود دو رهبر و دو پیشوا در زمان واحد خواهد بود!

ولى توجه به شرائط و اوضاع خاص زمان نزول آیه، و ورود حدیث و همچنین قرائنى که در گفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله)وجود دارد، این بهانه را به کلى برطرف مى کند; زیرا مى دانیم: این جریان در ماه هاى آخر عمر پیامبر(صلى الله علیه وآله)واقع شد، در حالى که او آخرین دستورات را به مردم ابلاغ مى کرد، به خصوص این که صریحاً فرمود: «من به زودى از میان شما مى روم و دو چیز گرانمایه را در میان شما مى گذارم».

کسى که این سخن را مى گوید پیدا است در صدد تعیین جانشین خویش است و براى آینده برنامه ریزى مى کند، نه براى زمان حاضر، بنابراین روشن است: منظورش وجود دو رهبر و دو پیشوا در زمان واحد نیست.

موضوع جالب توجه این که در حالى که بعضى از دانشمندان اهل تسنن این ایراد را مطرح مى کنند، بعضى دیگر ایرادى درست در نقطه مقابل آن مطرح کرده اند و آن این که: پیامبر(صلى الله علیه وآله) ولایت و خلافت على(علیه السلام) را تعیین کرد ولى تاریخ آن را روشن نساخت چه مانعى دارد که این ولایت و خلافت بعد از سه خلیفه دیگر باشد؟!

راستى حیرت آور است، بعضى از این طرف بام، مى افتند و بعضى از آن طرف، و تعصب ها مانع مى شود که: روى متن قضیه تکیه کنند.

باید کسى از آنها سؤال کند: اگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خواست چهارمین خلیفه خود را تعیین کند و در فکر آینده مسلمانان بود، پس چرا خلیفه اول و دوم و سوم خود را که مقدم بر او بودند و تعیین آن لازم تر بود، در مراسم غدیر بیان نکرد؟!

بار دیگر گفته سابق خود را تکرار مى کنیم و این بحث را پایان مى دهیم که: اگر نظرهاى خاصى در کار نبود، این همه اشکال تراشى در زمینه این آیه و این حدیث نمى شد، همان طور که در موارد دیگر نشده است.

* * *


1 ـ جمله «بَلِّغْ» به طورى که «راغب» در «مفردات» مى گوید: از جمله «أَبْلِغْ» تأکید بیشترى را مى رساند.

2 ـ «اسباب نزول الآیات»، صفحه 135، مؤسسة الحلبى و شرکا، قاهره، 1388 هـ ق.

3 ـ «الطرائف» سیّد بن طاووس حسنى، صفحه 121، چاپخانه خیام، قم، طبع اول، 1371 هـ ق.

4 ـ «درّ المنثور»، چاپ دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق ـ «فتح القدیر»، جلد 2، صفحه 60، عالم الکتب.

5 ـ تفسیر «کبیر»، جلد 12، صفحه 49، دار الکتب العلمیة تهران، طبع دوم (صفحه 399، چاپى دیگر)، ذیل آیه مورد بحث.

6 ـ «الفصول المهمة» ابن صباغ مالکى، صفحه 24، مطبعة العدل نجف.

7 ـ «درّ المنثور»، چاپ دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

8 ـ «فتح القدیر» شوکانى، جلد 2، صفحه 60، عالم الکتب، 5 جلدى.

9 ـ تفسیر «آلوسى» (روح المعانى)، جلد 6، صفحه 188، ذیل آیه مورد بحث.

10 ـ «ینابیع المودة» قندوزى، جلد 1، صفحه 359، دار الاسوة، طبع اول، 1416 هـ ق، تحقیق سیّد على جمال اشرف الحسینى.

11 ـ تفسیر «المنار»، ذیل آیه مورد بحث.

12 ـ «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 298، چاپ دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.

13 ـ براى آگاهى بیشتر به «الغدیر»، جلد 1، صفحه 214 به بعد (دار الکتب العربى، بیروت، 1379 هـ ق) مراجعه فرمائید.

14 ـ تعداد همراهان پیامبر(صلى الله علیه وآله) را بعضى نود هزار و بعضى صد و چهارده هزار و بعضى صد و بیست هزار و بعضى صد و بیست و چهار هزار نفر نوشته اند.

15 ـ مائده، آیه 3.

16 ـ این اشعار را جمعى از بزرگان دانشمندان اهل تسنن نقل کرده اند، که از میان آنها مى توان: حافظ «ابونعیم اصفهانى»، و حافظ «ابوسعید سجستانى» و «خوارزمى مالکى» و حافظ «ابوعبداللّه مرزبانى» و «گنجى شافعى» و «جلال الدین سیوطى» و «سبط بن جوزى» و «صدر الدین حموى» را نام برد 2
(بحار الانوار، جلد 37، صفحه 112).

17 ـ براى آگاهى بیشتر به «بحار الانوار»، جلد 37، صفحه 108 به بعد، أَبْوابُ النُّصُوصِ الدّالَّةِ عَلَى الْخُصُوصِ عَلى اِمامَةِ أَمِیْرِ الْمُؤْمِنِیْنَ...، باب 52: أَخْبارُ الْغَدِیْرِ وَ ما صَدَرَ فِى ذلِکَ الْیَوْمِ...

18 ـ این جمله در روایات متعددى وارد شده است.

19 ـ این قسمت از حدیث را که به حدیث «تهنیت» معروف شده است بسیارى از علماى بزرگ حدیث و تفسیر و تاریخ از دانشمندان اهل تسنن به طرق متعدد از جمعى از صحابه مانند «ابن عباس» و «ابوهریره» و «برّاء بن عازب» و «زید بن ارقم» نقل کرده اند و مرحوم «علامه امینى» در جلد اول «الغدیر» این حدیث را از شصت دانشمند اهل سنت نقل کرده است!

20 ـ حدیث «ثقلین» از احادیث متواترى است که در بسیارى از کتب اهل تسنن از جمعى از صحابه مانند: «ابوسعید خدرى»، «زید بن ارقم»، «زید بن ثابت»، «ابوهریره»، «حذیفة بن اسید»، «جابر بن عبداللّه انصارى»، «عبداللّه بن حنطب»، «عبد بن حمید»، «جبیر بن مطعم»، «ضمره اسلمى»، «ابوذر غفارى»، «ابورافع» و «ام سلمه»، از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل کرده اند.

21 ـ جلد اول، صفحات 55 و 58 (صفحات 43 و 45، دار الفکر بیروت، تحقیق: محمّد فؤاد عبدالباقى).

22 ـ جلد اول، صفحات 84، 88، 118، 119، 152 و 331 و جلد 4، صفحات 281، 368، 370، 372، 373،
و جلد 5، صفحات 347، 366، 370 و 419 (دار صادر بیروت، 6 جلدى).

23 ـ «مناقب»، صفحه 217 (صفحه 313 «مناقب» موفق خوارزمى، انتشارات جامعه مدرسین قم،
طبع دوم، 1411 هـ ق) ـ «شرح الاخبار» قاضى نعمان مغربى، جلد 2، صفحه 191، مؤسسة النشر الاسلامى، وابسته به جامعه مدرسین، قم، تحقیق: سیّد محمّد حسینى جلالى ـ «احتجاج طبرسى»، جلد 1، صفحات 189، 190 و 191، دار النعمان، تحقیق: سیّد محمّد باقر خرسان ـ «الغدیر»، جلد 1، صفحه 159 به بعد، دار الکتاب العربى، بیروت، طبع 1379 هـ ق.

24 ـ «شرح نهج البلاغه» ابن ابى الحدید، جلد 6، صفحه 167، کتابخانه آیت اللّه مرعشى، قم، 1404 هـ ق.

25 ـ «مستدرک حاکم»، جلد 3، صفحه 371، دار المعرفة بیروت، 1406 هـ ق.

26 ـ «بحار الانوار»، جلد 33، صفحه 141 ـ «کتاب سلیم بن قیس»، صفحه 748، انتشارات الهادى، قم، 1415 هـ ق.

27 ـ «مناقب خطیب خوارزمى»، صفحه 199، انتشارات جامعه مدرسین قم، طبع دوم، 1411 هـ ق

......................

تفسیر نمونه

 

aparat aparat telegram instagram این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید instagram instagram

فروشگاه و معرفی آثار استاد دکترمحمد علی انصاری