«آیتالله مسعودی خمینی» از جمله شاگردان «مرحوم حضرت آیتالله بهجت» است که از سالهای جوانی محضر این عالم ربانی و عارف روشن ضمیر را در ک کرده است. آیتالله مسعودی خمینی در سال ۱۳۸۱ هنگامی که خاطرات خود را از امام و نهضت اسلامی به رشته تحریر در میآورد، در مورد آشنایی خود با حضرت آیتالله بهجت و نیز رابطه ایشان با حضرت امام خمینی هم توضیحاتی داده است که این بخش را به نقل از کتاب خاطرات ایشان تقدیم مخاطبان ارجمند صفحات سبز میکنیم .
آشنایی با آیتالله بهجت
بنده در همان زمانی که در حلقه درس امام حاضر میشدم، در درس آقای بهجت هم شرکت میکردم. یک روز در همان اوایل که به اتفاق آیت الله مصباح یزدی در صحن حضرت معصومه(س) حرکت میکردیم، مشاهده کردم که آقایی لب ایوانی نشسته است و خیلی موقّر و متین به نظر میآید. ریشهایش سفید و به قول معروف، تر و تمیز بود و خلاصه جلب توجه نمود. بنده به آقای مصباح گفتم: «ایشان کیست؟ تا به حال او را دیدهای؟» گفت: «ایشان آقای بهجت است که از نجف به ایران آمده و مدتی است که در اینجا مشغول درس و بحث است». پرسیدم: «شما قبلاً ایشان را دیده بودید؟» گفت: «بله. من در درس ایشان حاضر میشوم. اگر تو هم مایل هستی، بد نیست که بیایی». معلوم شد که آقای مصباح سه، چهار سال در درس ایشان حاضر میشده است. بنده هم ابراز تمایل کردم که در درس آقای بهجت حضور پیدا کنم.
ایشان در مدرسه فیضیه در ایوان یکی از حجرهها مینشستند و درس میگفتند. تعداد شاگردانشان هفت تا هشت نفر بود. بعد از چند روز که در درس ایشان حاضر شدم، به آقای مصباح گفتم: «اینجا برای تدریس آقای بهجت چندان مناسب نیست، بهتر است تدریس خود را به جای دیگری منتقل کنند». آقای مصباح گفت: «میشود به ایشان پیشنهاد کرد، ببینیم نظر خودشان چیست».
مسأله را با آقای بهجت در میان نهادیم و گفتیم: «آقا! شما که اینجا تشریف میآورید، در فصل زمستان و تابستان، هوا سرد و گرم است. بهتر است درس را به جای مناسبتری ببرید». ایشان فرمودند: «مانعی ندارد. اگر شما جای بخصوصی را در نظر دارید، بگویید، به آنجا میرویم». ما هم منزل کوچکی را که در نزدیکی منزل ایشان واقع بود، در نظر گرفتیم.
این منزل حالت خرابه داشت و هنوز بازسازی نشده بود و شاید هفت تا ده متر بیشتر جا نداشت. مدتی درس به آنجا منتقل شد؛ اما نمناک بودن منزل و خرابه بودن آن، جمع را آزار میداد. ایشان منزل خودشان را پیشنهاد دادند و بعد از آن شاگردان در منزل ایشان جمع میشدند. منتها از روزی که ما خدمت ایشان میرسیدیم، به لحاظ اینکه ضبط و وسایل پیشرفته امروزی نبود، درس ایشان ثبت و ضبط نمیشد. ما هم در فکر این نبودیم که این مباحث را به قید کتابت درآوریم.
به یاد دارم که کتاب طهارت و صلوة و بخشی از مکاسب را خدمت ایشان بودیم که مجموعاً ده سال به طول انجامید. آقای مصباح ظاهراً پانزده سال در درس آقای بهجت شرکت کردند.
این نکته را هم بد نیست بگویم که یک بار آقای بهجت در خلال درس، وقتی بحث به موضوع “ملازمات عرفیه” رسید، اقسام عقلی و عرفی آن را که در کتاب حاشیه در این باره صحبت شده است، مطرح کردند. بعد در مقام مثال فرمودند: «ملازمات عرفیه مانند: دو رفیق» من عرض کردم مانند آقای سبحانی و آقای مکارم! و نیز مثل بنده و آقای مصباح. وجه این تمثیل هم این بود که بنده و آقای مصباح هر جا که میرفتیم، به اتفاق هم میرفتیم و در اکثر ساعات شبانه روز با هم بودیم.
آقای بهجت همیشه حدود هفت الی هشت دقیقه در ابتدای درس به ذکر مسائل اخلاقی میپرداخت و با بیان خودشان انسان را در عالمی دیگر میبرد. از نظر من ایشان از افراد کم نظیر و از اوتاد زمان ماست که از نظر مقامات معنوی راههایی را طی کردهاند و هیچ گاه جلسههای ایشان خالی از پند و موعظه نبود و ایشان تاکنون هم که مشاهده میشود دائم الذکر هستند.
همراهی آیتالله بهجت با انقلاب اسلامی
به خاطر دارم که قبل از انقلاب، ایشان در برخی مناسبتها به شاه و حکومت او تعریضاتی میزد. منتها حرفهای ایشان رنگ و بوی سیاسی نداشت؛ بلکه دارای صبغه اخلاقی بود.
آیت الله بهجت در بیان مسائل در لفّافه، تجربه زیادی داشته و دارند. قبل از انقلاب پیش از درسشان در قالب بیان تاریخ معاصر ایران و بیان جور و ستمی که شاهان و خلفا به مردم روا میداشتند، حرفهایش را میزد.
در سالهای قبل، در جمعی صحبت آقای بهجت بود. یکی از افراد نظرش این بود که آقای بهجت همگام با انقلاب حرکت نمیکند و کندیهایی دارد. من گفتم: «نه! آقای بهجت کسی است که حتی قبل از انقلاب، به شاه و دار و دستهاش تعریض میزد و مکرراً میگفت که شاه قدرتی ندارد و زود میشود او را از بین برد».
در همان سنوات چند بار به منزل حضرت امام رفتیم و چندبار هم حضرت امام به منزل ایشان آمدند و در خلال چند دقیقهای که امام در آنجا بودند، اشاراتی داشتند. دربارهی اشارات امام توضیحاً عرض کنم که ایشان گاهی از اوقات با اشاره صحبت میکردند. البته تنها برخی افراد به معنی این شارهها پی میبردند. به عنوان مثال گاهی اوقات که به منزل آقای بهجت میرفتیم دقایقی که مینشستیم، حضرت امام نگاه خاصی به ما کردند که معنایش این بود که برخیز و برو! و من هم میرفتم.
به هر تقدیر اشارههای امام برای خودش دنیایی داشت. گاهی اوقات ایشان به ایماء و اشاره میفهماندند که مثلاً لامپها را روشن کنید، خاموش کنید، فلانی را احترام کنید و یا بیتفاوت باشید. درک و فهم این اشارات خیلی جالب بود و لازم بود افراد به خودشان زحمت دهند تا این موارد را بیاموزند. پیش میآمد که در یک جلسه، فردی حرف نامربوطی میزد که منطبق با اصول اسلامی نبود. ایشان اخم هایشان را درهم میکشیدند و به این وسیله موضعگیری مینمودند. امام از این ریزهکاریها در وجودشان زیاد داشتند.
آقای بهجت تصریح نمیکرد که باید آستینها را بالا زد و به جنگ شاه رفت؛ اما با شاهستیزی موافق بود. بر همین اساس بنده این مطلب را که آقای بهجت، موافق انقلاب نبودند، تکذیب میکنم. ایشان هم با مبارزه با شاه موافق بودند و هم راهنماییها و ارشاداتشان در این خصوص برقرار بود.
زمانی که حضرت امام از پاریس به تهران آمدند و در جماران مستقر شدند، یک بار آقای بهجت به بنده فرمودند: «نامه کوچکی دارم، شما زحمت بکشید و به حضرت امام برسانید». من نامه را گرفته و خدمت امام بردم. امام نامه را قرائت کردند و بسیار خوشحال شدند. بنده البته در جریان مفاد نامه قرار نگرفتم؛ مگر در مورد یک جمله که آن هم به واسطه اینکه امام چیزی درباره آن گفتند و ما می دانستیم که حول و حوش مسأله نفت دور میزند! ظاهراً آقای بهجت نوشته بود که شما نفت را چه کنید! البته حدس بعضیها این بود که آقای بهجت نوشه است که شما خمس و سهمین نفت را به فقرا بدهید، ولی اینگونه نیست.
در همان روزهای اوج مبارزه، یکی از آقایان به آقای بهجت گفته بود: «احتمال نمیدهید که آقای خمینی خیلی دارد تند میرود»؟ و ایشان در پاسخ فرمودند: «احتمال نمیدهید که ایشان کند میرود؟! و اگر تندتر باشد، رژیم زودتر ساقط میشود»؟
به نظر من آقای بهجت با مجموع حرکت انقلاب همصدا بود و شائبه مخالفت ایشان با امام و انقلاب وجود نداشت. این انتظار که آقای بهجت به سود انقلاب به طور مستوفی سخن بگوید، بیمعناست؛ چرا که اساساً ایشان کمحرف هستند و بیشتر اوقاتشان صرف اذکار و اوراد میشود.
آیتالله بهجت و امام خمینی(ره)
بعد از جریان انقلاب و بازگشت حضرت امام به وطن که ما در خدمتشان بودیم، یک روز امام گفتند: «فلانی! فردا صبح میخواهیم به منزل آقای بهجت برویم». صبح که شد، حدود ساعت ۸ یا ۵/۸، امام برخاستند و به اتفاق به منزل آقای بهجت واقع در کوچه مسجد ارک و گذرخان رفتیم. ظاهراً حضرت امام اطلاع داشتند که من و آقای مصباح با آقای بهجت، رابطه درسی داریم. به هر حال بعد از اینکه خدمت آقای بهجت رسیدیم، حضرت امام با نگاهشان به بنده فهماندند که اتاق را ترک کنم. من هم این کار را کردم. حدود ده تا بیست دقیقه، امام و آقای بهجت با هم خلوت کرده بودند و بعد از آن بود که برخاستند تا خارج شویم.
دو، سه بار هم آقای بهجت به من گفتند: «به آقا بگویید: فردا دو تا گوسفند قربانی کند». بنده هم مطلب را به اطلاع امام میرساندم و امام هم فوراً دستور میدادند که این کار انجام شود. بنده هم به آقای فرجی قصّاب زنگ میزدم و میگفتم دو تا گوسفند بیاورید و اینجا بکشید! بعد از ذبح هم گوشت قربانی را به فقرا و همسایگان میدادیم.
حتی یک بار آقای بهجت به بنده فرمودند: «به آقا بگویید: فردا سه گوسفند قربانی کنند»! بنده هم بدون اینکه علت این اعداد و ارقام را بدانم، مسأله را به گوش امام میرساندم و امام هم مقید بودند که دقیقاً خواسته آقای بهجت را اجرا کنند.
شیوه تدریس آقای بهجت
ایشان برخلاف سایر آقایان این گونه نیست که در درس خارجشان، به نقل و نقد نظرات امثال «مرحوم نائینی»، «آقا ضیاء عراقی»، «مرحوم آخوند»، «مرحوم فشارکی» و مانند آنها بپردازند. ایشان شیوه دیگری دارند و آن این است که بحث را شروع میکنند و دیدگاه خود را مطرح میکنند و برای آن استدلال میکنند. در این حال خود شاگرد باید بررسی کند که دلایل استاد، رد نظریه کدام یک از علماست. ایشان هرگز نام گوینده مطلب را نمیآورد و فقط به نقل و نقد اقوال میپردزند. اما امام اشاره میکردند که مثلاً میرزای نائینی را در این خصوص این نظر را دارد و این ایرادات هم به کلام او وارد است. آقای بهجت دقتهای خوبی در درس دارند و فتاوی ایشان هم گاه نادر است. برای مثال وقتی بحث مجسمه سازی را مطرح میکردند، فرمودند:”ساختن مجسمه در این زمان، هیچ منع شرعی ندارد. برای اینکه ادلّه حرمت، اختصاص به زمانی داشته است که از مجسمه به عنوان بتپرستی استفاده میشد. البته در زمان حاضر هم اگر به انگیزه عبادت ساخته شود، حرام خواهد بود.”
با توجه به این دیدگاه و استدلال، آقای بهجت می باید رأی به حلیت ساختن مسجمه داده باشند و این فتوا با نظر مشهور در این باره متفاوت است. حتی حضرت امام، بر این باور است که ساختن مجسمه حرام است؛ ولی نگهداری آن اشکالی ندارد.
در خصوص “کفار کتابی” هم آقای بهجت، همه ادلّه موجود را رد کردند و فتوای ویژه خود را صادر نمودند که باز هم خلاف رأی مشهور بود. این نوع فتاوی نشان میدهد که ایشان، دارای استقلال رأی است و تنها به مفاد ادله و برداشت خود از آنها نگاه میکند و تحت تأثیر نظر مشهور قرار نمیگیرد؛ لکن در نظام فتوا و رساله عملیه جانب احتیاط را میگیرند.
شمهای از حالات عرفانی آیتالله بهجت
بتدریج در مورد آقای بهجت به نتایج شگفت انگیزی رسیدیم. یک روز آقای مصباح بعد از اینکه درس آقای بهجت تمام شد و به اتفاق خارج میشدیم، به من گفت: «فلانی! امروز آقای بهجت در خلال صحبتهایش در درس چیزهایی گفت که برای من تعجبآور بود». گفتم: «چطور؟» گفت: «من قبل از اینکه درس آقای بهجت تشکیل شود، در راه که میآمدیم، در فکر بودم که اگر بتوانم فلان کار را انجام دهم، خیلی خوب میشود. وقتی درس تشکیل شد، من در کمال تعجب، دیدم که آقای بهجت دقیقاً به همان کاری که من در ذهن داشتم، البته در قالب مثال و بدون اینکه خطابشان به فرد خاصی باشد، اشاره کردند و گفتند: این کار، شاید کار خوبی باشد، ولی بایستی با این مقدمات بدان وارد شد و این نکات اخلاقی را در مورد آن رعایت کرد».
بارها مشاهده کردیم، آنچه بنده و آقای مصباح در خلوت با هم درباره موضوعی صحبت میکردیم، وقتی سر درس حاضر میشدیم، آقای بهجت به گونهای صحبت میکرد که ما یقین میکردیم از حرفهای خصوصی ما خبر دارد. برای نمونه، به آقای مصباح میگفتم که شما خوب است خانه مسکونیات را بفروشی و در جای بهتری برای خودت مسکن تهیه کنی. وقتی به درس آقای بهجت حاضر میشدیم، ایشان در خلال بحث اخلاقیشان میگفتند: «چه فرق میکند که در این خانه باشی یا در خانه دیگر؟! خانه دل را باید معمور کرد». یا مثلاً می گفتند: «چه لزومی دارد که انسان خودش را به تعب بیندازد و زیر بار قرض برود، اگر خدا رساند چه بهتر وگرنه نباید انسان به استقبال رنج و فشار برود». و شمهای از حالات اساتیدشان را بیان میکردند که این آقایان بیاندازه به دنیا و خانهشان بیاعتنا بودند. وقتی ایشان این صحبت را مطرح میکرد، آقای مصباح به من میگفت: «فلانی! جوابت را گرفتی؟ معلوم شد که فعلاً باید از فکر تعویض مسکن بیرون بیاییم»!
به هر تقدیر آقای بهجت با آن بیان خاص خودشان که انگار دارند از عالم بالا حرف میزنند، چنان به مثالهای منطبق با حال و احوال ما اشاره میکردند که در ذهنمان خلجان میکرد که ایشان علم غیب دارد. ما به تدریج یقین کردیم که ایشان، به حقایق و دقایقی دست یافته است، ولی در مورد ایشان هم روح کتمان و پنهان کاری در حد اعلایش وجود دارد و همین امر باعث میشود که بدون اینکه جلب توجه بکند، در عالم خودش غرق باشد.
……………..
* با استفاده از کتاب “خاطرات آیت الله مسعودی خمینی” ؛ تنظیم جواد امامی ؛ انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی (با تلخیص)
منبع:www.abna.ir