• تـازه هـا
  • آموزش قرآن
  • پربازدید

چرا خدا با ما سخن نمى گوید؟!

شرح آیات 118 و 119 سوره مبارکه بقره

118- وَقَالَ الَّذِينَ

بیشتر...

خطبه دویست و بیست و سه ، بخش چهارم

 

إِذَا رَجَفَتِ الرَّاجِفَةُ، وَ حَقَّتْ

بیشتر...

تاج الدین محمد بن محمد بن حیدر شعیری

وی از فقها و علمای بزرگ شیعه در قرن ششم بوده است. او در سال

بیشتر...

اعمال خوب، حجت الاسلام فاطمی نیا

دریافت فایل

حجم: 1 MB

زمان : 2 دقیقه

بیشتر...

توکل از دیدگاه قرآن

 

انسان معتقد به خدا همواره می گوید بالاخره بن بست ها
بیشتر...

آمار بازدید

-
بازدید امروز
بازدید دیروز
کل بازدیدها
33091
48621
147272889
اوقات شرعی

جزء پانزدهم قرآن کریم، آیات ١ الى ٧٤ سوره‌ی کهف

چه كسى دانا‏تر است

 روزى حضرت موسى(ع) در میان بنى‏اسرائیل مشغول صحبت بود كه یكى از آنان پرسید: «در روى زمین چه كسى از همه دانا‏تر است؟» موسى(ع) گفت: «من كسى را دانا‏تر از خودم نمى‏شناسم.» در این هنگام خداوند به او وحى فرمود كه در مجمع‏البحرین كسى هست كه از تو دانا‏تر است. موسى(ع) از خداوند تقاضا كرد كه اجازه دهد به دیدار آن مرد دانا برود، تا از او علم بیاموزد. خداوند به او فرمود به مجمع‏البحرین برود. به محلى مى‏رسد كه آن ماهى كه براى خوراكش برداشته زنده مى‏شود و به سوى دریا مى‏رود، در آن‏جا گم شده‌ی خود را پیدا مى‏كند.


    موسى(ع) با یكى از شاگردان جوانش، كه براى خدمت به او، همراهش بود، به راه افتادند. او تصمیم گرفته بود به جستجوى آن مرد دانا برود و او را پیدا كند و حاضر بود هر سختى و مشكلى را تحمل كند و هر راه طولانى را طى كند. داستان در قرآن چنین آغاز مى‏شود:

 و هنگامى كه موسى به خدمتكارش گفت: تا به محل تلاقى دو دریا نرسم، دست برنمى‏دارم، هر چند روزگارى طولانى بگذرانم.

    آیه‌ی 60


 ماهى زنده شد

 پس از مدتى طولانى كه راه رفتند، احساس خستگى كردند. كنار صخره‏اى به استراحت پرداختند. در این هنگام، آن ماهى‏ را  كه براى خوردن برداشته بودند، زنده شد و خود را به دریا رساند و شناكنان دور شد. جوانِ همراه حضرت موسى(ع) دید كه ماهى زنده شد و به دریا رفت، اما صبر كرد تا بعد از استراحتِ حضرت موسى(ع) ماجرا را به او بگوید؛ اما فراموش كرد و پس از مدت كوتاهى به راه خود ادامه دادند. بار دیگر موسى(ع) خسته و گرسنه شد. به خدمتكارش گفت: «غذایمان را بیاور بخوریم كه خسته و گرسنه‏ایم.» ناگهان جوان به یادش آمد كه غذایشان به دریا رفته است؛ گفت: «كنار آن صخره كه بودیم، ماهى زنده شد و به دریا رفت و این شیطان بود كه مرا دچار فراموشى كرد و موضوع را به تو نگفتم.» موسى(ع) گفت: «این همان چیزى است كه ما به دنبالش بودیم، باید برگردیم.» و از همان راهى كه آمده بودند، برگشتند. داستان در قرآن چنین ادامه مى‏یابد:

 پس هنگامى كه محل تلاقى آن دو رسیدند، ماهى‏شان را فراموش كردند و ماهى در دریا، راه خود را در پیش گرفت. سپس هنگامى كه گذشتند، به خدمتكارش گفت: غذایمان را بیاور كه از این سفرمان خستگى بسیار دیدیم. گفت: دیدى؟ وقتى به آن صخره پناه بردیم، من ماهى را فراموش كردم و جز شیطان، آن را از یاد من نبرد كه یادش كنم و به طور عجیبى راهش را در دریا پیش گرفت. گفت: این همان است كه ما جستجو مى‏كردیم. سپس با جستجوى رد پایشان برگشتند.

    آیات 61 الى 64

 سوال نكن

 وقتى به كنار صخره رسیدند، مرد دانا را یافتند. موسى(ع) ماجراى خود را تعریف كرد و با ادب و احترام فراوان از او اجازه خواست كه همراهش باشد و از علم و دانش او بهره‏مند شود. مرد دانا به او گفت: «تو نمى‏توانى با من همراه باشى چون كارهایى از من مى‏بینى كه تحملش برایت سخت است، زیرا علت آن كارها را نمى‏دانى.» موسى(ع) گفت: «اگر خدا بخواهد، خواهى دید كه من، هم صبر مى‏كنم و هم از تو اطاعت مى‏كنم و در هیچ كارى نافرمانى نخواهم كرد.» مرد دانا به او گفت: «یك شرط دارد و آن این است كه درباره‌ی هیچ چیز، سوال نكنى تا وقتى كه خودم برایت توضیح دهم.» موسى(ع) قبول كرد و همراه معلم خود به راه افتاد. ادامه‌ی داستان در قرآن چنین است:

 پس بنده‏اى از بندگان ما را یافتند كه از سوى خود به او رحمتى داده بودیم و از نزد خود به او دانشى آموخته بودیم. موسى به او گفت: آیا از تو پیروى كنم كه از آن‏چه آموخته شده‏اى به من یاد دهى كه رشد یابم؟ گفت: تو هرگز نمى‏توانى همراه من صبر كنى! و چگونه بر چیزى كه به آن علم ندارى صبر كنى؟ گفت: اگر خدا بخواهد مرا صبور خواهى یافت و در هیچ امرى از تو نافرمانى نمى‏كنم. گفت: اگر از من پیروى مى‏كنى، پس از چیزى سوال نكن تا وقتى كه از آن با تو سخن آغاز كنم.

    آیات 65 الى 70

 چرا كشتى را سوراخ كرد

 حضرت موسى(ع) و مرد دانا  رفتند و سوار یك كشتى شدند. آن مرد كشتى را سوراخ كرد. موسى(ع) با تعجب و ناراحتى گفت: «چرا كشتى را سوراخ كردى؟ آیا مى‏خواهى مردم را غرق كنى؟ كار خیلى بدى كردى!» معلم دانا به او نگاهى كرد و گفت: «نگفتم تو نمى‏توانى با من صبر كنى؟» موسى(ع) از اعتراض خود پشیمان شد و فوراً عذرخواهى كرد و گفت: «فراموش كردم، مرا ببخش و اجازه بده باز هم همراه تو باشم. دیگر سوال نخواهم كرد.» داستان در قرآن چنین ادامه دارد:

 پس رفتند تا وقتى كه سوار كشتى شدند. آن را سوراخ كرد. گفت: آیا آن را سوراخ كردى تا مردمش را غرق كنى! واقعاً كار ناپسندى كردى! گفت: آیا نگفتم كه تو هرگز نمى‏توانى همراه من صبر كنى؟ گفت: براى آن‏چه فراموش كرده‏ام مرا بازخواست نكن و در كارم بر من سخت نگیر.

    آیات 71 الى 73

 چرا او را كشتى؟

 مرد دانا موسى(ع) را بخشید و اجازه داد باز هم همراهش برود. از كشتى خارج شدند و رفتند. در راه، نوجوانى را دیدند. معلمِ موسى(ع) نوجوان را كشت! موسى(ع) حیرت‏زده به او نگاه مى‏كرد. پرسید: «چرا انسان بی گناهى را كشتى؟ واقعاً كار بدى كردى!» داستان در قرآن چنین است:

 پس رفتند تا نوجوانى را دیدند. پس او را كشت. گفت: آیا شخص بی گناهى را بدون این كه كسى را كشته باشد، كشتى؟ واقعاً كار زشتى كردى!

    آیه‌ی 74

aparat aparat telegram instagram این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید instagram instagram

فروشگاه و معرفی آثار استاد دکترمحمد علی انصاری