فَاتَّقَى عَبْدٌ رَبَّهُ، نَصَحَ نَفْسَهُ، وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ، وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ، فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ، وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ، وَ الشَّیْطَانُ مُوَکَّلٌ بِهِ، یُزَیِّنُ لَهُ الْمَعْصِیَةَ لِیَرْکَبَهَا، وَ یُمَنِّیهِ التَّوْبَةَ لِیُسَوِّفَهَا، إِذَا هَجَمَتْ مَنِیَّتُهُ عَلَیْهِ أَغْفَلَ مَا یَکُونُ عَنْهَا; فَیَالَهَا حَسْرةً عَلَى کُلِّ ذِی غَفْلَة أَنْ یَکُونَ عُمُرُهُ عَلَیْهِ حُجَّةً، وَ أَنْ تُؤَدِّیَهُ أَیَّامُهُ إِلَى الشِّقْوَةِ! نَسْأَلُ اللّهَ سُبْحَانَهُ أَنْ یَجْعَلَنَا و إِیَّاکُمْ مِمَّنْ لاَتُبْطِرُهُ نِعْمَةٌ وَ لاَتُقَصِّرُ [تقتصروا] بِهِ عَنْ طَاعَةِ رَبِّهِ غَایَةٌ، وَ لاَتَحُلُّ بِهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نَدَامَةٌ وَ لاَ کَآبَةٌ.
بنده بايد از پروردگارش بترسد! خويشتن را اندرز دهد، توبه را مقدّم دارد، و بر شهوات خود چيره شود; زيرا مرگ او، از نظرش پنهان است و آرزويش او را فريب مى دهد; شيطان همواره مراقب اوست و گناه را در نظرش جلوه مى دهد، تا مرتکب شود; و او را در آرزوى توبه نگه مى دارد، تا آن رابه تأخير اندازد و هنگامى که مرگ بر او هجوم مى آورد در غافلترين حالت باشد! اى واى بر انسان غافلى که عمرش حجتى بر ضدّ اوست! (و در قيامت گواهى مى دهد که همه امکانات در اختيار او بود امّا از آن بهره نگرفت) و واى به حال انسانى که روزگارش (که بايد سرچشمه سعادت او شود) او را به شقاوت کشاند! از خداوند سبحان مى خواهيم که ما و شما را از کسانى قرار دهد که هيچ نعمتى آنان را مست و مغرور نمى سازد و هيچ هدفى آنها را از اطاعت فرمان پروردگار باز نمى دارد و بعد از فرا رسيدن مرگ، پشيمانى و اندوه به آنان روى نمى آورد.
شرح و تفسیر
واى بر انسانهاى غافل!
امام(علیه السلام) در این بخش که در واقع نتیجه گیرى از بخش هاى گذشته است و با «فاء» تفریع شروع مى شود مى فرماید: «بنده باید از پروردگارش بترسد، خویشتن را اندرز دهد، توبه را مقدّم دارد، و بر شهوات خود چیره شود» (فَاتَّقَى عَبْدٌ رَبَّهُ، نَصَحَ نَفْسَهُ، وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ، وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ).(1)
امام در جمله اوّل، دستور به تقوا مى دهد که در واقع توضیحى است براى جمله «فَتَزَوَّدُوا فِی الدُّنْیَا» که قبلاً آمده بود; زیرا مى دانیم بهترین زاد و توشه ها زاد و توشه تقواست. و روى عنوان عبودیّت که انگیزه تقوا است تکیه مى کند و بعد از ذکر این اجمال، به تفصیلِ آن، در سه جمله مى پردازد: نخست اندرز دادن خویش و به دنبال آن توبه کردن و سرانجام بر شهوات غالب شدن که مجموعاً یک نسخه کامل براى سعادت انسانهاست; انسانى که از اندرز خویش غافل شود به سراغ توبه و جبران گذشته نمى افتد و چنین انسانى مغلوب شهوات مى شود.
سپس اشاره به مطلبى مى کند که در حقیقت دلیلى است براى آنچه در جمله قبل آمده، مى فرماید: «زیرا مرگِ انسان، از نظرش پنهان است (ناگهان فرا مى رسد در حالى که توبه نکرده و از اسارت شهوات رهایى نیافته) و آرزویش وى را فریب مى دهد، شیطان همواره مراقب اوست، گناه را در نظرش جلوه مى دهد تا مرتکب شود، و او را در آرزوى توبه نگه مى دارد، تا آن را به تأخیر اندازد و هنگامى که مرگ بر او هجوم مى آورد در غافلترین حالت باشد!» (فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ، وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ، وَ الشَّیْطَانُ مُوَکَّلٌ بِهِ، یُزَیِّنُ لَهُ الْمَعْصِیَةَ لِیَرْکَبَهَا، وَ یُمَنِّیهِ التَّوْبَةَ لِیُسَوِّفَهَا(1)مَنِیَّتُهُ عَلَیْهِ أَغْفَلَ مَا یَکُونُ عَنْهَا).، إِذَا هَجَمَتْ
با توجّه به اینکه «أَغْفَلَ مَا یَکُونُ عَنْهَا» در مقامِ بیانِ حال است، مجموع جمله چنین معنا مى دهد که: «هنگام هجوم مرگ، چنین انسانى که اسیر شهوات، آرزوها و شیطان است، در غافلترین حالات به سر مى برد، و هنگامى چشم باز مى کند که کار از کار گذشته است و در آغوش اجل قرار گرفته است.»
این احتمال نیز وجود دارد که «اذا» معناى شرطیّت نداشته باشد و «اذا»ى «مفاجات» باشد و آنگاه مفهوم جمله چنین مى شود: «ناگهان مرگ او فرا مى رسد، در حالى که در غافلترین حالات است» البتّه نتیجه هر دو تعبیر یکى است و آن فرا رسیدنِ مرگ، بدون هیچ گونه آمادگى است.
در ادامه این سخن امام(علیه السلام) مى فرماید: «اى واى بر انسان غافلى که عمرش دلیلى بر ضدّ او است (و در قیامت گواهى مى دهد که همه امکانات در اختیار او بود امّا از آن بهره نگرفت) و واى به حال انسانى که روزگارش (که باید سرچشمه سعادت او شود) او را به شقاوت کشاند!» (فَیَالَهَا حَسْرةً عَلَى کُلِّ ذِی غَفْلَة أَنْ یَکُونَ عُمُرُهُ عَلَیْهِ حُجَّةً، وَ أَنْ تُؤَدِّیَهُ أَیَّامُهُ إِلَى الشِّقْوَةِ!)
آرى سرمایه اى عظیم تر و پربرکت تر از ساعات و ایّام عمر انسان وجود ندارد; سرمایه اى است که گاه بهره گیرى از یک ساعت آن، مى تواند انسان را از پست ترین حالات به اوج عظمت برساند و همچون «حرّ بن یزید ریاحى» از صف اشقیا درآید و در صفوف بهترین صالحان و شهیدان جاى گیرد; یا اینکه در لحظه اى، ضربه اى بر پیکر کفر وارد سازد که پاداشش برتر از عبادت جنّ و انس باشد (همانگونه که درباره امیرمؤمنان على(علیه السلام) در روز تاریخى احزاب آمده است) و یا شبى از آن را در بستر به سر برد، در حالى که بالاترین معامله را با خدا کرده باشد (آنگونه که در «لیلة المبیت» واقع شد).
چنین عمرى که ساعات و لحظاتش این قدر گرانبها است اگر دهها سالِ آن، در اختیار انسان قرار گیرد و کمترین بهره اى از آن برندارد، آیا حسرت بار و اسف انگیز نیست و همین است که امام(علیه السلام) در جمله هاى بالا به خاطر آن تأسّف مى خورد.
در پایان، امام(علیه السلام) با یک دعاى بسیار پرمعنا و آموزنده، خطبه را پایان مى دهد، مى فرماید: «از خداوند سبحان مى خواهیم که ما و شما را از کسانى قرار دهد که هیچ نعمتى آنان را مست و مغرور نمى سازد، و هیچ هدفى آنها را از اطاعت فرمان پروردگار باز نمى دارد، و بعد از فرا رسیدن مرگ، پشیمانى و اندوه به آنان روى نمى آورد» (نَسْأَلُ اللّهَ سُبْحَانَهُ أَنْ یَجْعَلَنَا و إِیَّاکُمْ مِمَّنْ لاَتُبْطِرُهُ(2)عَنْ طَاعَةِ رَبِّهِ غَایَةٌ، وَ لاَتَحُلُّ بِهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نَدَامَةٌ وَ لاَ کَآبَةٌ(3)). نِعْمَةٌ وَ لاَتُقَصِّرُ بِهِ
امام(علیه السلام) در این سه جمله -که در مقام دعا ذکر کرده- سه درس دیگر به همگان مى دهد; نخست اینکه: مراقب باشید نعمتهاى الهى شما را مست و مغرور نکند; دیگر اینکه: مواظب باشید، اهداف مادّى شما را از اطاعت خدا باز ندارد; سوم اینکه: کارى کنید که اگر مرگتان فرا رسد، نادم و پشیمان و اندوهناک نباشید و آمادگى کافى براى آن به دست آورده باشید!
نکته ها
1- فلسفه پنهان بودن مرگ
در این خطبه اشاره اى به مسأله پنهان بودن مرگ شده است (فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ) و این یکى از رازهاى مهمّ خلقت است; هیچ کس نمى داند یک ساعت دیگر زنده است یا در صفِ مردگان؟ امروز «مُخبِر» است و فردا «خبر»; امروز در مجلس یاد بود دوستش شرکت مى کند، و فردا دوستان دیگر در مجلس یاد بود او هستند. بى شکّ اگر پایان عمر هر کس بر او روشن بود سرچشمه مفاسد بى شمارى مى شد که «امام صادق(علیه السلام)» در توحید معروف «مفضّل» به آن اشاره فرموده، مى گوید:
«اى مفضّل! درباره مخفى بودن مدّتِ حیاتِ انسان، بیندیش! اگر انسان مقدار عمر خود را مى دانست (از دو حال خارج نبود) اگر عمرش کوتاه بود، همان مقدار از عمر به خاطر انتظارِ مرگ بر او گوارا نبود; بلکه به کسى مى ماند که دارایى اش به پایان رسیده و پیوسته احساس فقر مى کند و در ترس و وحشت است. این در حالى است که فناى عمر از فناى مال مهمتر مى باشد، زیرا مال جانشین دارد امّا عمر جانشینى ندارد. و اگر عمر او طولانى بود و از آن آگاه مى شد، احساس امنیّت و بقا مى کرد و غرق معاصى و گناهان مى گردید; به این امید که بهره کافى از شهوات ببرد و هنگامى که پایان عمرش نزدیک مى شود، به توبه بنشیند. این چیزى است که خداوند از بندگانش نمى پسندد (به همین دلیل مدّت عمر را پنهان نگه داشت تا بندگانش همیشه در میان خوف و رجا باشند; همان حالتى که از یک سو به انسان آرامش مى دهد و از سوى دیگر هشدار و سبب تکامل او مى گردد)»(4)
2- فریب آرزوها را نخورید
امام(علیه السلام) در جمله دیگرى به فریب آرزوها اشاره فرموده و مى گوید: (وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ)
چرا و چگونه آرزوها انسان را فریب مى دهد و بهترین ساعات عمر او را در پندارها و خیالات واهى سپرى مى کند؟!
به خاطر اینکه دامنه آرزوها هرگز محدود نیست. بسیارى هستند که گمان مى کنند اگر خانه کوچک محقّرى در تملّک آنها درآید براى همیشه از نظر مسکن آسوده خاطر خواهند بود، ولى چیزى نمى گذرد که خانه کوچک را بر خود تنگ مى بینند. و اگر به خانه وسیعترى برسند باز آن را محدود و ناکافى مى پندارند. دیده شده است افرادى خانه ها و قصرهاى متعدّد داشته اند ولى باز عطش درونى آنها فرو ننشسته و آرزوهاى خانه هاى بیشتر و قصرهایى مجلّل تر داشته اند; روحیّه آنان طبق آن تعبیر معروف است که: «اگر اقلیم هاى هفت گانه را به پادشاهى بدهند باز در بند این است، که چنگ به آسمانها بیندازد و اقلیم دیگرى بر آن بیافزاید.»
این تنها در مورد مسکن بود، در مورد سایر مواهبِ زندگىِ مادّى نیز، عیناً همین است! این آرزوهاى دور و دراز و بى انتها، صاحبان خود را لحظه اى راحت نمى گذارد و تمام نیروهاى آنها را به خود جذب مى کند، در حالى که همه آنها انبوهى از پندارها است و این همان چیزى است که امام(علیه السلام) از آن تعبیر به «خدعه» و «نیرنگِ آرزو» کرده است.
3- تزیین کردن شیطان!
از نکات مهمّى که در خطبه بالا به آن اشاره شده، زینت بخشیدن معاصى به وسیله شیطان است که در آیات قرآنى نیز به آن اشاره شده; در آیه چهل و سه سوره «انعام» درباره گروهى از امّت هاى پیشین مى خوانیم: «وَلکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ; لیکن دل هاى آنها قساوت پیدا کرد و شیطان کارهایى را که مى کردند براى آنان زینت داد» و در سوره «حجر» از قولِ خود شیطان مى خوانیم که وقتى از درگاه خداوند مطرود شد و کمر به دشمنى فرزندان آدم و گمراه ساختن آنها بست، چنین گفت: «لاَُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِى الاَْرْضِ وَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ * إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ; من (لذّات مادّى را) در زمین، در نظر آنها زینت مى دهم; همگى را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلَصت را(5)».
این تزیین شیطانى، از طرق مختلفى صورت مى گیرد: گاه از طریق آرزوهاى دور و دراز یا پندارهاى باطل! و گاه از طریق وسوسه لذّات زود گذر و شیرینى هاى ظاهرى که در بعضى از گناهان وجود دارد، و دقیقاً امتحان انسانها از همین جا شروع مى شود که چگونه پرده هاى پندار و پیرایه آرزوهاى زود گذر را بدرند و به لذّت هاى ظاهرى -که همانندِ عسلِ مسمومى، درکامِ روحِ انسان، شیرینى موقّتى ایجاد مى کند و آنگاه اَمعاى درون انسان را متلاشى مى سازد- اعتنا نکنند و در حقیقت خطر مهمّ گناهان و معاصى، همین تزیین هاى شیطانى و یا تزیین هاى نفس است.
در اینجا این سؤال پیش مى آید که در بعضى از آیاتِ قرآن، تزیین اعمال به خدا نسبت داده شده است اینگونه آیات با آیات بالا چگونه سازگار است؟
پاسخ این سؤال با توجّه به آیه چهار سوره «نمل» به خوبى روشن مى شود که مى فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ زَیَّنَّا لَهُمْ اَعْمَالَهُمْ فَهُمْ یَعْمَهُونَ; کسانى که به آخرت ایمان ندارند اَعمال (بد) آنها را براى آنان زینت مى دهیم به گونه اى که سرگردان مى شوند».این آیه به خوبى نشان مى دهد که این تزیین الهى نوعى مجازات الهى براى افراد بى ایمان و منحرف است و یا به تعبیر دیگر: اعمالشان سبب مى شود که خداوند آنها را در چنگال شیطان رها سازد و از آنان حمایت نکند. به این ترتیب هر دو بخش از آیات به یک حقیقت اشاره مى کند و شاید تعبیر (وَ الشَّیْطَانُ مُوَکَّلٌ بِهِ، یُزَیِّنُ لَهُ الْمَعْصِیَةَ لِیَرْکَبَها)که در خطبه بالا آمده اشاره به همین باشد.
4- عمر انسانها حجّتى بر ضدّ آنهاست!
از تعبیرهاى پر معنایى که در خطبه بالا آمده است «حجّت بودن عمر» است. چگونه عمر انسان مى تواند حجّتى بر ضدّ او باشد؟ ظاهراً نکته اش این است که خداوند در طولِ عمرِ انسان، به قدر کافى درسهاى عبرت به او مى دهد و حوادث بیدار کننده و هشدار دهنده را فراهم مى سازد، علاوه بر پیام هایى که به وسیله پیامبران مرسل و اوصیاى آنها براى انسان فرستاده است. از همین رو در آیه «سى و هفت» سوره «فاطر» چنین مى خوانیم: «هنگامى که فریاد دوزخیان بلند مى شود و از پیشگاه خدا تقاضا مى کنند ما را از دوزخ خارج کن و بار دیگر به دنیا بازگردان تا اعمال صالحى غیر از آنچه داشتیم انجام دهیم به آنها گفته مى شود: «أَوَلَمْ نُعَمِّرْکُمْ مَا یَتَذَکَّرُ فیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جَاءَکُمُ النَّذیِرُ; آیا شما را به آن اندازه، عمر نبخشیدیم که هر کس اهلیّت دارد در آن متذکّر شود و آیا انذار کننده (الهى) به سراغ شما نیامد؟!»
5- غرور و مستى نعمت!
نکته دیگرى که در خطبه بالا به آن اشاره شده، حالتى است به عنوان «بَطَر» که به افراد کم ظرفیت به هنگام وفور نعمت دست مى دهد و در قرآن مجید به آن اشاره شده است. در آیه «چهل و هفت» سوره «انفال» مى خوانیم: «وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بَطَراً وَ رِئَاءَ النَّاسِ; و مانند کسانى نباشید که از روى غرور و مستىِ نعمت و خود نمایى و ریاکارى در مقابل مردم، از خانه هاى خود بیرون آمدند و مردم را از راه خدا باز مى داشتند».
واژه «بَطَر» (بر وزن نظر) همان گونه که در قبل نیز اشاره شد، در اصل به معناى شکافتن است و سپس به معناى طغیان و غرور، به خاطر فزونى نعمت - که سبب مى شود انسان پرده هاى تقوا و اطاعت الهى را پاره کند - اطلاق شده است و این حالتى است که در بسیارى از صاحبان نعمت که ایمان و ظرفیت کافى براى فزونى نعمتهاى الهى را ندارند پیدا مى شود; حالتى شبیه حالت مستان پیدا مى کنند به گونه اى که قادر بر کنترل حرکات و سخنان خود نیستند: حالتى بسیار زشت و زننده و مایه ننگ و عار!
به همین دلیل در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «یَنْبَغِی لِلْعَاقِلِ أَنْ یَحْتَرِزَ مِنْ سُکْرِ الْمَالِ وَ سُکْرِ الْقُدْرَةِ وَ سُکْرِ الْعِلْمِ وَ سُکْرِ الْمَدْحِ وَ سُکْرِ الشَّبَابِ; انسان عاقل باید از مستى مال و مستى قدرت و مستى علم و مستى مدح مدّاحان و مستى جوانى بپرهیزد» و در پایان حدیث مى افزاید: «فَإِنَّ لِکُلِّ ذلِکَ رِیَاحاً خَبِیثَةً تَسْلُبُ الْعَقْلَ وَ تَسْتَخِّفُ الْوَقَارَ; زیرا این مستى ها بادهاى کثیف و آلوده اى دارد که عقل را مى رباید و وقار انسان را از بین مى برد».(6)
آرى مستى این امور غالباً از مستى شراب سنگین تر است، چرا که مستى شراب یک شبه از بین مى رود ولى مستى این امور گاهى یک عمر، همراه انسان است!
1. «افعالى» که در اين جمله هاست، گر چه به صورت ماضى آمده، ليکن معناى امر را در بر دارد گويا چنان شنونده مطيع فرمان است که بدون گفتن، آنها را انجام داده است. 2. «يُسوِّفها» از مادّه «تسويف» به معناى امروز فردا کردن و تأخير انداختن کارى است و در اصل از جمله «سوف افعل کذا» (بزودى اين کار را انجام مى دهم) گرفته شده است. 3. «تُبْطِرُ» از مادّه «بَطَر» (بروزن نظر) در اصل به معناى شکافتنِ چيزى است و «بيطار» (دامپزشک) را نيز از اين جهت «بيطار» مى گويند که بدن حيوان را با نيشتر براى معالجه مى شکافد; سپس به هرگونه
طغيان و تجاوزِ از حدّ، در اظهارِ خوشحالى به هنگام روى آوردن نعمت ها، اطلاق شده است و در يک تعبير مى توان «بَطَر» را به معناى مستى و غرورِ ناشى از نعمت، تفسير کرد. 4. «کَآبه» (بر وزن خرابه) معناى مصدرى و اسم مصدرى دارد و به معناى ناراحتى و دل شکستگى از غم و اندوه است و گاه گفته اند: «به ناراحتى هاى ناشى از اندوه که آثارش در چهره ظاهر مى شود» اطلاق مى گردد.
1. بحارالانوار، جلد 3، صفحه 83-84 (حديث توحيد مفضّل). 5. سوره حجر، آيات 39 - 40. 6. غرر الحکم، حديث 10948.