لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَیْرِی; وَ وَاللهِ لاَُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِینَ; وَلَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلاَّ عَلَیَّ خَاصَّةً، الْـتِـمَاساً لاَِجْرِ ذلِکَ وَ فَضْلِهِ، وَ زُهْداً فِیمَا تَنَا فَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.
شما خوب مى دانيد که من از هر کس، به اين امر خلافت شايسته ترم (ولى به خاطر نيّات سوء خود و اين که مرا در مسير منافع شخصى خود نمى بينيد، مانع شديد) ولى به خدا سوگند! تا هنگامى که اوضاع مسلمين رو براه باشد (و عثمان راه سلامت را پيش گيرد) و تنها به من ستم شود، سکوت اختيار مى کنم تا از اين طريق پاداش و فضل الهى را به دست آورم و در برابر زر و زيورهايى که شما به خاطر آن با يکديگر رقابت داريد، پارسايى ورزيده باشم.
شرح و تفسیر
همه مى دانید از هر کس شایسته ترم!
این سخن را «امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)» در آستانه گزینش شوراى شش نفره «عمر» نسبت به «عثمان» ایراد فرمود. زیرا همان طور که مى دانیم «عمر» در آستانه وفاتش براى انتخاب خلیفه بعد از خود، یک شوراى شش نفرى تعیین کرد (على(علیه السلام)، عثمان، عبدالرّحمن بن عوف، طلحه، زبیر و سعد بن ابى وقّاص) و گروهى را مأمور کرد که این شش نفر را تحت فشار قرار دهند، که در مدّت سه روز فردى را از میان خود به عنوان خلیفه مسلمین برگزینند و از آنجا که على(علیه السلام) حاضر نشد به شرایط نامشروع بعضى از اهل شورا تن در دهد، تمایل به «عثمان» پیدا کردند و به او رأى دادند و «عثمان» را به عنوان خلیفه برگزیدند.
امام(علیه السلام) که در برابر عمل انجام شده قرار گرفت، گفتار حکیمانه بالا را ایراد فرمود. نخست فرمود: «شما خوب مى دانید که من از هر کس به امر خلافت شایسته ترم» (لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَیْرِی).
اشاره به این که اگر من در برابر تصمیم شما کوتاه بیایم، نه به خاطر این است که در شایستگى خودم کمترین شکّ و تردیدى دارم.
سپس به دلیل این موضوع پرداخت و فرمود: «به خدا سوگند! تا هنگامى که اوضاع مسلمین رو به راه باشد (و عثمان راه سلامت را پیش گیرد) و تنها به من ستم شود، سکوت اختیار مى کنم.» (وَ وَاللَّهِ لاَُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمینَ، وَ لَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلاَّ عَلَىَّ خَاصَّةً).
اشاره به این که من اگر کوتاه بیایم، به خاطر مصالح مسلمین است; مبادا در این لحظاتِ حسّاس که دشمنان در داخل و خارج براى خاموش کردن نور اسلام توطئه مى کنند، اختلافى در داخل به وجود آید و شکافى در صفوف مسلمین ایجاد شود و آنها از آن بهره بگیرند. یا خونهاى بى گناهان در این راه ریخته شود; من این ستم را بر خودم مى پذیرم و از حقّ خود صرف نظر مى کنم، ولى این تا زمانى است که ظلم و فساد از ناحیه حکومت وقت، در محیط اسلام ظاهر نشود.
سپس مى افزاید: «من در برابر این سکوت و مصلحت اندیشى (اوّلاً:) اجر و پاداش الهى و فضل او را مى طلبم» (الْتِمَاساً لاَِجْرِ ذلِکَ وَ فَضْلِهِ).
(و ثانیاً:) «مى خواهم در برابر زر و زیورهایى که شما به خاطر آن با یکدیگر رقابت دارید، پارسایى ورزیده باشم» (وَ زُهْداً فِیمَا تَنَافَسْتُمُوهُ(1)(3)). مِنْ زُخْرُفِهِ(2) وَ زِبْرِجِهِ
امام(علیه السلام) در این عبارت کوتاه حقایق مهمّى را بیان فرموده است.
نخست این که: او از همه افراد براى جانشینى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شایسته تر بود و آنهایى که به خاطر منافع شخصى یا کینه و حسادت او را از حقّ خود بازداشتند، هم بر او ستم کردند، و هم بر مسلمین (که آنها را از چنین پیشواى شایسته اى، محروم نمودند).
دیگر این که: سکوت امام(علیه السلام) و تسلیم در برابر شرایط موجود، هرگز بى قید و شرط نبود; بلکه مشروط به این بوده که کار مسلمانان سامان یابد و بر کسى ظلم و ستمى نشود.
و دیگر این که: امام(علیه السلام) در برابر این سکوت تلخ و بسیار رنج آور، اجر و پاداش الهى را مى طلبید و در ضمن مى خواست اثبات کند آنچه را آنها از زرق و برق دنیا به خاطر آن بر سر و سینه مى زنند و به اصطلاح «سر و دست مى شکنند» چیز بى ارزشى است، که در ترازوى سنجش فکر بلند امام(علیه السلام) وزنى ندارد.
* * *
پاسخ به چند پرسش
در اینجا چند سؤال باقى مى ماند؟
نخست این که: آیا مفهوم این سخن آن است که سکوت امام(علیه السلام) در دوران خلافت خلیفه اوّل و دوّم، دلیل بر این است که آنها از مسیر حقّ و عدالت خارج نشدند؟ و گر نه امام قیام مى نمود و اعتراض مى کرد.
پاسخ این سؤال آن است که امام(علیه السلام) به یقین از آن وضع رضایت نداشت و همانطور که در «خطبه شقشقیّه» و غیر آن، آمده، اعتراض خود را نسبت به وضع آن زمان پنهان نکرد، منتهى در آغاز کار، با خوددارى از بیعت با خلیفه اوّل و اعتراض بر آنچه در «سقیفه» گذشت، آنچه را باید بگوید، گفت (همانگونه که در شرح خطبه 67 گذشت) و بعد که پایه هاى خلافت آنها محکم شد و اعتراض بر آنان سودى نداشت سکوت اختیار کرد، مبادا درگیرى در داخل حکومت اسلامى، سبب تضعیف آن گردد.
و از اینجا جواب این سؤال نیز روشن مى شود که چرا امام به «عثمان» اعتراض نکرد، در حالى که خطاهاى او در مورد بذل و بخشش بیت المال به خویشاوندانش و سپردن پست هاى حسّاس کشور اسلامى به افراد نالایق، بر هیچ کس مخفى نبود، آیا این سکوت دلیل بر رضایت آن حضرت به اعمال «عثمان» است؟
بى شکّ امام نه در برابر «عثمان» سکوت کرد و نه نسبت به اعمال او رضایت داد، اعتراض به تبعید «ابوذر» به «ربذه» و پاره اى از کارهاى دیگر، به خوبى نشان مى دهد که امام(علیه السلام) نسبت به اعمال «عثمان» معترض بود و از جمله گواهان روشن بر این معنا همان چیزى است که از امام(علیه السلام) در آخرین روزهاى عمر «عثمان» نقل شده است که وقتى «عثمان» از اجتماع مسلمانان از بلاد مختلف اسلامى در مدینه با خبر شد شخصاً به منزل امام(علیه السلام) آمد و عرض کرد: «تو نزد مردم قدر و منزلت دارى و همه به سخنانت گوش فرا مى دهند، اوضاع را که مشاهده مى کنى چقدر بحرانى است، من دوست دارم تو با آنها صحبت کنى و آنان را از این راه که در پیش گرفته اند، منصرف سازى.»
امام(علیه السلام) فرمود: «با چه شرطى آنها را راضى و منصرف نمایم؟» «عثمان» گفت: «به این شرط که من از این به بعد با صلاح دید تو رفتار کنم». امام(علیه السلام) فرمود: «من بارها با تو درباره خلافکاریها سخن گفته ام و تو هم وعده دادى که عمل کنى ولى به سخنان «مروان» و «معاویه» و «ابن عامر» گوش فرادادى و پیمانت را با من شکستى.»
با این حال، امام(علیه السلام) قول مجدّد «عثمان» را دایر به اصلاح روشهاى نادرست خلافتش پذیرفت و به اتّفاق «سى نفر» از مهاجران و انصار، با کسانى که از «مصر» آمده بودند و بر ضدّ «عثمان» شوریده بودند، سخن گفت و «مصریان» پذیرفتند که به «مصر» بازگردند(4) سپس «عثمان» کارهاى خلاف دیگرى انجام داد، که شرح آن در جلد اوّل ذیل «خطبه شقشقیّه» (صفحه 371) تحت عنوان «علل شورش بر ضدّ عثمان» گذشت و تدابیر امام(علیه السلام) در خاموش کردن آتش فتنه، به خاطر خلافکارى هاى جدید، بر باد رفت.
این سخن به خوبى نشان مى دهد که امام(علیه السلام) بارها و بارها به اعمال عثمان اعتراض کرده بود و از او پیمان گرفته بود که وضع خود را اصلاح کند، ولى عثمان چنان تحت نفوذ وسوسه هاى «مروان» و «معاویه» بود، که هرگز وضع خود را - هر چند در ظاهر - اصلاح نکرد.
در خطبه «164» نهج البلاغه نیز، شرح مفصّلى در این زمینه آمده است که هنگامى که مردم نزد «امام» جمع شدند و از «عثمان» شکایت کردند و از آن حضرت خواستند که با «عثمان» در این زمینه صحبت کند و از او بخواهد که از اشتباهاتش دست بردارد، حضرت نزد او آمد و او را نصیحت کرد و به اعمالش اعتراض فرمود و او را از ستم کارى بر حذر داشت و از اینکه در آن سنّ و سال، زمام اختیار خود را به دست «مروان» (و افرادى مانند او) بسپارد زنهار دارد! «عثمان» هم از امام(علیه السلام) تقاضا کرد که از مردم بخواهد به او مهلت دهند، تا حقوق از دست رفته مردم را به آنها بازگرداند و امام(علیه السلام) با صراحت فرمود: «آنچه مربوط به مدینه است مهلتى در آن نیست و آنچه مربوط به بیرون مدینه است، مهلتش به اندازه زمان رسیدن دستور تو به آنهاست.»
سؤال دیگر اینکه: داستان شوراى شش نفرى «عمر» که به انتخاب «عثمان» انجامید، آیا یک شوراى واقعى هر چند بسیار محدود و خصوصى در میان شش نفر بود که «عمر» آنها را انتخاب کرد؟ یا توطئه اى بود در لباس شورا که «على(علیه السلام)» را با این توطئه از خلافت کنار بگذارند و «عثمان» را به جاى آن حضرت بنشانند؟ آنچه در مورد شأن ورود خطبه گفتیم به خوبى گواهى مى دهد که احتمال دوّم قویتر است. و نیز قراین روشن دیگرى داریم که احتمال دوم را تقویت مى کند (شرح این مطلب را مى توانید در جلد اوّل این کتاب، در شرح خطبه سوم نهج البلاغه یعنى «خطبه شقشقیّه» از صفحه 368 به بعد بخوانید) آرى شورایى که به گفته «ابن ابى الحدید» (دانشمند معروف اهل سنّت) سبب تمام فتنه هایى بود که بعد از مرگ «عمر» رخ داد و حتّى تمام فتنه هایى که تا پایان جهان، در میان مسلمین رخ مى دهد، از آن توطئه زشتى سرچشمه گرفت، که سبب روى کار آمدن «عثمان» شد و پایان بسیار دردناکى داشت و سپس حکومت «معاویه» در شام و جنگ هاى «صفّین» و «نهروان» و «جمل» و حوادث دیگر(5)...!
1. «تَنَافَسْتُمُوه» از مادّه «مُنافسه» به معناى رقابت در بدست آوردن چيزى است که آن را نفيس مى شمرند (هر چند در واقع نفيس نباشد) و اشياى مرغوب را از اين جهت «نفيس» مى گويند،
که انسان نفس خود را براى بدست آوردن آن، به زحمت مى اندازد. 2. «زُخْرُف» در اصل به معناى طلاست و به معناى زينت نيز اطلاق شده است و گاه گفته اند که در اصل به معناى زينت است و اگر به طلا «زخرف» گفته مى شود، چون يکى از وسايل زينتى است و
«مزخرف» به سخنان فريبنده و به ظاهر زيبا گفته مى شود و همچنين به خانه هاى زينتى و مانند آن. 3. «زِبْرِج» آن نيز مانند «زُخرف» به معناى طلا و زينت آمده است و به هر چيزى که ظاهر زيبايى داشته باشد - هر چند در باطن بر خلاف آن باشد- نيز اطلاق شده است. 4. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد دوم، صفحه 129 به بعد. 5. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 11، صفحه 11.