فَإِنْ کَانَ لاَبُدَّ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ فَلْیَکُنْ تَعَصُّبُکُمْ لِمَکَارِمِ الْخِصَالِ، وَ مَحَامِدِ الاَْفْعَالِ، وَ مَحَاسِنِ الاُْمُورِ، الَّتی تَفَاضَلَتْ فِیهَا الْمُجَدَاءُ وَ النُّجَدَاءُ مِنْ بُیُوتَاتِ الْعَرَبِ وَ یَعَاسِیبِ الْقَبَائِلِ; بِالاَْخْلاَقِ الرَّغِیبَةِ، وَالاَْحْلاَمِ الْعَظِیمَةِ، وَ الاَْخْطَارِ الْجَلِیلَةِ، وَ الاْثَارِ الْمَحْمُودَةِ. فَتَعَصَّبُوا لِخِلاَلِ الْحَمْدِ مِنَ الْحِفْظِ لِلْجِوَارِ، وَ الْوَفَاءِ بِالذِّمَامِ، وَالطَّاعَةِ لِلْبِرِّ، وَ الْمَعْصِیَةِ لِلْکِبْرِ، وَ الاَْخْذِ بِالْفَضْلِ، وَ الْکَفِّ عَنِ الْبَغْیِ، وَ الاِْعْظَامِ لِلْقَتْلِ، وَ الاِْنْصَافِ لِلْخَلْقِ، وَ الْکَظْمِ لِلْغَیْظِ، وَ اجْتِنَابِ الْفَسَادِ فِی الاَْرْضِ.
اگر قرار است تعصّبى انجام گيرد، بايد تعصّب شما براى اخلاق پسنديده، کارهاى نيک و امور خوب و شايسته باشد. همان افعال و امورى که مردان بزرگوار و شجاع از خاندانهاى با ارزش عرب و سران با شخصيّت قبايل در آنها بر يکديگر پيشى مى جستند (يعنى) در صفات پسنديده و انديشه هاى والا و مقامهاى بلند و آثار ستوده (آرى! اگر مى خواهيد تعصّبى داشته باشيد) درباره خصلتهاى مطلوب، تعصّب به خرج دهيد; از جمله حفظ حقوق همسايگان، وفاى به عهد و پيمان، انجام کارهاى نيک، مخالفت با تکبّر، اقدام به جود و بخشش، خوددارى از ستم، بزرگ شمردن قتل نفس (و پرهيز شديد از آن)، انصاف درباره مردم، فرو خوردن خشم و اجتناب از فساد در زمين.
شرح و تفسیر
جاى تعصب اینجاست!
تعصّب ـ چنان که قبلا نیز اشاره شد ـ به معناى پاى بندى و وابستگى شدید به چیزى است که به دو شکل ظهور مى کند; در شکل منفى که همان وابستگیهاى شدید دور از منطق و بى قید و شرط به مسائل کم ارزش و گاه بى ارزش و موهوم است که سرچشمه بسیارى از نزاعهاى خونین و کشمکشهاى پر دردسر است.
در شکل مثبت; یعنى ایستادگى و پایمردى بر امورى که ارزشهاى والاى انسانى و اخلاقى و اجتماعى را تشکیل مى دهد و این نوع تعصّب نه تنها عیب نیست، بلکه یکى از نقاط قوّت و مثبت است; مانند کسى که براى حفظ دین و ایمان و یا حفظ کشور و ناموس و آبرویش پافشارى به خرج مى دهد.
به همین جهت امام(علیه السلام) براى اینکه مخاطبان متعصّب خود را از تعصّبهاى منفى و زشت نجات دهد پیشنهاد تعصّبهاى مثبت به آنها مى کند تا خلاء عاطفى آنها را بر طرف سازد و نیروهاى درونى آنان را به سوى یک برنامه مثبت سوق دهد و این کارى است که همه رهبران آگاه در اجتماعات براى اصلاح مفاسد اجتماعى باید انجام دهند; به جاى آنکه در مقابل امواج سهمگین انگیزه هاى منفى بایستند، شکل آنها را تغییر دهند و به سوى کانالهاى مثبت سوق دهند و لذا مى فرماید:
«اگر قرار است تعصّبى صورت گیرد باید تعصّب شما براى اخلاق پسندیده، کارهاى نیک و امور خوب و شایسته باشد، همان افعال و امورى که مردان بزرگوار و شجاع از خاندان عرب و سران با شخصیّت قبایل در آنها بر یکدیگر پیشى مى جستند»; (فَإِنْ کانَ لاَبُدَّ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ فَلْیَکُنْ تَعَصُّبُکُمْ لِمَکَارِمِ الْخِصَالِ، وَ مَحَامِدِ الاَْفْعَالِ، وَ مَحَاسِنِ الاُْمُورِ، الَّتی تَفَاضَلَتْ فِیهَا الْمُجَدَاءُ(1) وَ النُّجَدَاءُ(2) مِنْ بُیُوتَاتِ الْعَرَبِ وَ یَعَاسِیبِ(3) الْقَبَائِلِ).
اشاره به اینکه سرمشق شما در این امور نباید جاهلان بى منطق باشد، بلکه به افراد با شخصیّت و عاقل و هوشیار اقتدا کنید همانها که در کسب فضایل و مکارم اخلاق از یکدیگر پیشى مى گرفتند و نیروهاى خود را در این میدان مسابقه انسانى به کار مى بردند.
سپس در چند جمله کوتاه به شرح آن پرداخته مى فرماید: «(یعنى) در صفات پسندیده و اندیشه هاى والا و مقامهاى بلند و آثار ستوده (در کسب این امور تعصب به خرج دهید)»; (بِالاَْخْلاَقِ الرَّغِیبَةِ، وَالاَْحْلاَمِ الْعَظِیمَةِ، وَ الاَْخْطَارِ الْجَلِیلَةِ، وَ الاْثَارِ الْمَحْمُودَةِ).
این امور چهارگانه که در کلام حضرت آمده است در واقع ابعاد شخیت انسان را بیان مى کند، اخلاق شایسته، فکر بلند، مقام والا، و آثار نیک. (مانند آثار علمى و خدمات اجتماعى). کسى که این امور را در خود جمع کند به یقین انسان شایسته و پر ارزشى است که مى تواند الگو براى دیگران باشد.
آن گاه در ادامه این سخن امام(علیه السلام) انگشت روى جزئیات مسائل اخلاقى گذاشته، به ده نمونه از مکارم اخلاق و صفات بارز انسانى اشاره کرده و همگان را به آن دعوت مى کند، مى فرماید: «(اگر مى خواهید تعصّبى داشته باشید) درباره خصلت هاى مطلوب تعصب به خرج دهید; از جمله حفظ حقوق همسایگان، وفاى به عهد و پیمان، انجام کار نیک، مخالفت با تکبّر، اقدام به جود و بخشش، خوددارى از ستم، بزرگ شمردن قتل نفس (و پرهیز شدید از آن)، انصاف درباره مردم، فرو خوردن خشم و اجتناب از فساد در زمین»; (فَتَعَصَّبُوا لِخِلاَلِ الْحَمْدِ مِنَ الْحِفْظِ لِلْجِوَارِ، وَ الْوَفَاءِ بِالذِّمَامِ،(4) وَالطَّاعَةِ لِلْبِرِّ، وَ الْمَعْصِیَةِ لِلْکِبْرِ، وَ الاَْخْذِ بِالْفَضْلِ، وَ الْکَفِّ عَنِ الْبَغْیِ، وَ الاِْعْظَامِ لِلْقَتْلِ، وَ الاِْنْصَافِ لِلْخَلْقِ، وَ الْکَظْمِ لِلْغَیْظِ، وَ اجْتِنَابِ الْفَسَادِ فِی الاَْرْضِ).
بى شک انسانى که جامع این صفات دهگانه باشد، انسان شایسته و پرارزشى است و جامعه اى که این اصول در آن حکمفرما گردد، جامعه اى است از هر نظر سالم و سعادتمند و پیشرو.
شایان ذکر است صفات مزبور بر دوگونه است: بعضى اشاره به پرهیز مفاسد فردى و جمعى مى کند; مانند «اعظام قتل» و «مخالف با تکبّر» و «اجتناب از فساد در زمین» بخشى دیگر به کارهاى مفید و سازنده، ناظر است مانند «حفظ حقوق»، «وفاى به عهد»، «انجام نیکیها» و «جود و بخشش».
«حفظ جوار» به معناى رعایت حقوق همسایگان، در اسلام مورد تأکید قرار گرفته است. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «حُسْنُ الْجَوارِ یَعْمُرُ الدِّیارِ وَ یَزیدُ فِی الاْعْمارِ; نیکى به همسایگان سبب آبادى و فزونى در عمر است».(5) «حسن جوار» تنها به این نیست که انسان تولید مزاحمتى براى همسایگان نکند بلکه در مشکلات به یارى آنها بشتابد و اگر احیاناً مزاحمتى از سوى آنها شد با رفق و مدارا برخورد کند و به یقین اگر این دستور اسلامى را همه رعایت کنند موجى از محبّت و دوستى در سرتاسر شهرها و آبادیها پیدا مى شود.
«وفاء به ذمام» اشاره به وفاى به عهد و پیمان است که در اسلام اهمیّت فوق العاده اى دارد و انصاف درباره خلق، اشاره به این است که حقوق خود و دیگران را به یک چشم نگاه کند; آنچه براى خود مى خواهد براى دیگران نیز بخواهد و آنچه براى خود نمى خواهد براى دیگران نیز نپسندد.
نکته
تعصّبهاى منفى و مثبت
در وجود انسان انگیزه هاى گوناگون و پیچیده اى است که اگر بر اثر جهل و نادانى به کانالهاى نامطلوبى سوق داده شود نتایج آن بسیار منفى و گاه مرگبار است. در این گونه موارد رهبران جامعه نباید به فکر نابود کردن انگیزه ها باشند، بلکه باید آنها را به مسیرهاى مفید و سازنده هدایت کنند و به تعبیر دیگر با انتخاب جایگزینهاى مثبت نه تنها با انگیزه ها مقابله نکنند، بلکه از آن بهره بگیرند.
یک سیلاب عظیم اگر مهار نشود سبب ویرانى و نابودى جان و اموال مردم است; ولى اگر سدّى قوى در برابر آن بکشند و مهارش کنند و آب از دریچه هاى معیّنى بیرون آید، سبب عمران و آبادى است; مقادیر عظیمى برق تولید مى کند، کارخانه هاى بزرگى را به راه مى اندازد، آب را براى تمام مدت سال ذخیره مى کند و کشاورزى را رونق مى بخشد.
در تعبیرات اسلامى، این مطلب به خوبى نمایان است; مثلا در خطبه نکاح مى خوانیم: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى أَحَلَّ النِّکاحَ وَ حَرَّمَ الزِّنا وَ السِّفاحِ» اشاره به اینکه خداوند هرگز دستور به سرکوبى غریزه جنسى نمى دهد، بلکه مسیر صحیح نکاح را تعیین فرموده تا به اعمال منافى عفّت کشیده نشوند. حضرت لوط پیامبر هنگامى که قوم خود را از اعمال منافى عفّت نهى مى کند به آنهاپیشنهاد ازدواج با دخترانش را مى دهد و مى فرماید: (هَؤُلاَءِ بَنَاتِى هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ).(6)
در سوره نور در کنار حدّ زنا: (الزَّانِیَةُ وَالزَّانِى فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِد مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَة)(7)به همکارى عمومى جامعه براى ازدواج سالم جوانان دستور مى دهد و مى فرماید: (وَأَنکِحُوا الاَْیَامَى مِنْکُمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ).(8)
در بعضى از روایات اسلامى آمده است: «شُومُ الْمَرْأَةِ کَثْرَةُ مَهْرِها...»(9) و در بعضى دیگر آمده: «شُومُها شِدَّةُ مَؤُونَتِها»(10) یعنى بد قدمى زن در سنگینى مهریه و زیادى هزینه هاى زندگى است.
در میان مردم چیزى به نام خوش قدمى و بد قدمى وجود دارد که به شکل خرافى بسیار زیانبار است; ولى اسلام به آن یک لباس منطقى پوشانده، بى آنکه اصل آن را نابود کند.
در مورد تعصّب نیز مطلب از همین قرار است; انگیزه هایى در درون انسان است که او را به سوى تعصّب مى کشاند و هرگاه رها شود، به جنبه هاى منفى که مایه کبر غرور و گاه نزاعهاى خونین است، کشیده مى شود; ولى امام(علیه السلام) سعى مى کند آن را به سوى مى کند آن را به سوى جنبه هاى مثبت هدایت کند، مى فرماید: اگر بناست که افراد، قبائل و اقوام تعصّبى به خرج دهند، چه بهتر که این تعصّب در مکارم الاخلاق و محاسن افعال حمایت از مظلومان، مبارزه با ظالمان و نیکى درباره همگان صورت گیرد.
1. «مجداء» جمع «مجيد» به معناى عزيز و بزرگوار و والا مقام است. 2. «نجداء» جمع «نجيد» به معناى شجاع از «نجد» به معناى زمين مرتفع گرفته شده است. 3. «يعاسيب» جمع «يعسوب» در اصل به معناى ملکه زنبورهاست. سپس به رؤسا و افراد با شخصيت اطلاق شده است. 4. «ذمام» به معناى عهد و پيمان و حقّ و حرمت است. 5. الکافى، جلد 2، صفحه 667، حديث 8. 6. هود، آيه 78. 7. نور، آيه 2. 8. نور، آيه 32. 9. وسائل الشيعة، ابواب المهور، باب 5، حديث 11 و 10. 10. همان.