• تـازه هـا
  • آموزش قرآن
  • پربازدید

بیماری روح ، آیت الله مکارم شیرازی

دریافت فایل

حجم: 7 MB

زمان: 61 دقیقه

بیشتر...

ستایش و ثناى خداى عزوجل

 

الحمدلله الاول بلا اول کان قبله ، و الاخر بلا اخر یکون

بیشتر...

خطبه صد و شصت و دو، بخش اول

 

فقال: یَا أَخَا بَنِی أَسَد، إِنَّکَ لَقَلِقُ الْوَضِینِ

بیشتر...

آیت الله العظمی بهجت(ره): بندگی خدا؛ ترک معصیت در

وقتی فلسفه خلقت انسان، عبودیت باشد، شناخت حقیقت عبودیت در

بیشتر...

در عصر غیبت چه دعایی بخوانیم، آیت الله جوادی

دریافت فایل

زمان: 7 دقیقه

بیشتر...

آمار بازدید

-
بازدید امروز
بازدید دیروز
کل بازدیدها
29261
48621
147253739
اوقات شرعی

علم خداوندی

از آن جا که خداوند از احوال همه انسان های قبلی، انسان های آینده، و انسان هایی که هم اکنون در این دنیا هستند، باخبر بوده و هست و خواهد بود، پس چه حکمتی است که انسان ها با احوال مشخصی که خداوند تمام جزئیات آن را می داند، آفریده شوند و در عرصه آزمایش که خداوند از قبل نتیجه آن را می داند، قرار بگیرند؟ مثال؛ کلاس درس است که معلم به خوبی از تمام دانش آموزان آگاهی دارد و از میزان درس خواندنِ هر کدام آگاهی دارد، پس این معلم چه احتیاجی به آزمون گرفتن دارد؟

پاسخ:

این سؤالی است که شاید جوان ها و بالاتر از جوان ها، به طور فراوان در نظر دارند. این قضیه با توجه به دو مسأله مطرح می شود:

1- علم خداوندی موجب جبر می شود. [و چون خداوند، کارها و اعمال انسان ها را] می داند، پس باید معلوم خداوندی انجام بگیرد، و اگر انجام نگیرد، علم خدا- العیاذباللَّه- مبدل به جهل می شود! در رابطه با این مسأله، خواجه نصیر طوسی رحمه الله جواب داده است که عرض خواهم کرد.

2- وقتی خداوند می داند این شخص چگونه از عهده برخواهد آمد یا برنخواهد آمد، پس آزمایش کردن برای چیست؟

این اشتباه ما، در مفهوم آزمایش است. آزمایشی که انسان از انسان ها می کند، مثل معلم از شاگردان، بزرگان از زیردست ها، برای تحصیل علم یا افزایش علم است. ولی درباره خدا، مسأله به کلی فرق می کند. این جا آزمایش- در حقیقت- مانند قرار گرفتن فلز در کوره برای جدا کردن طلای خالصِ آن از سایر آلودگی هاست (تفکیک طلای آمیخته با غیر طلا): (تمحیص). آیه شریفه نیز دلالت بر این معنا دارد که خداوند شما را مبتلا و آزمایش می کند تا:

وَ لِیمَحِّصَ اللَّهُ. . . [1]

«و تا خداوند، افراد باایمان را خالص گرداند».

و الّا خداوند متعال، صددرصد می داند آن چه را که واقع شده است، و آن چه را که واقع می شود، و آن چه را که واقع خواهد شد.

لا یعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ. [2]

«هم وزن ذره ای، نه در آسمان ها و نه در روی زمین، از وی پوشیده نیست. »

وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کتابٍ مُبِینٍ. [3]

«و هیچ دانه ای در تاریکی های زمین و هیچ تر و خشکی نیست، مگر این که در کتابی آشکار است. »

خداوند همه آن ها را می داند. پس کار برای این نیست که خدا نمی داند، بلکه آزمایش می کند تا بداند چگونه انسانی بوده است. ان شاءاللَّه اصلًا چنین تصوری به ذهن خطور نکند، که صددرصد خلاف الهیات اسلامی است. بلکه منظور این است که انسان ها را در نوسانات، در تلاطم ها، در سنگلاخِ تکالیف و هوی و هوس ها قرار می دهد تا خالص و ناب شوند. وقتی ناب شدند، بَلْ یعْلَمُ اللَّه، حتی کلمه یعلم اللَّه این است که [انسان ] به عرصه وجود برسد، زیرا وجود؛ جلوه گاه علمِ خداست. خداوند این کار را کرد تا بداند آیا شما در ادعا صادق اید یا نه؟ بزرگانی که تفسیر فرمودند و خوب هم تفسیر کردند، این است که: تا در جلوه گاه علمِ خدا که هستی است، خوبی و یا العیاذ باللَّه، بدی شما به وجود بیاید و در مجرای حرکت به سوی سرنوشت قرار بگیرید. آن چه که در این سؤال برادر عزیزمان دیده نمی شود، اما معلوم می شود که نظر ایشان همین بوده، مسأله علم خداوندی است.

این مسأله در یک رباعی هم که به عمربن ابراهیم خیامی نسبت داده اند، مطرح شده است. ما سه خیام داریم. دو نفر از آن ها شاعرند و بعید نیست اکثر این رباعیات، سروده آن دو شاعر باشد. یکی خراسانی و دیگری مازندرانی است. آن خیامی که ریاضی دان و دانشمند و به اصطلاح بعضی ها «خلف ابوعلی البخاری رحمه الله »، یعنی ردیف بعد از «ابن سینا» است، در یازده مورد دیدم که در مورد او الامام نوشته اند.

ای جوانان! کمی حواستان جمع باشد، هر چیزی را که می شنوید زود باور نکنید. این خیام، یک شاعرِ سبو به دوشِ کنار جوی ها که بخور و لذت ببر، که دم غنیمت است و مرگ نزدیک است. . . نیست. این خیام، هفت- هشت کتاب فلسفی دارد، که من تمام آن ها را دارم. هم چاپ مسکو و هم چاپ خودمان را دارم. اول و آخر تمام این کتاب ها، حمد خدا و ارتباطهای الهی است. بعضی ها چه می گویند؟

این خیام فقط ده- بیست رباعی دارد که آن هم در بی وفایی دنیاست. همه ما هم قبول داریم که دنیا بی وفاست، و محدودیتِ دانش های بشری را هم قبول داریم.

عده ای هم این رباعیات را برای توجیه اعمال خودشان، از جمله میگساری و نیهیلیستی و. . . نقل کردند تا وقتی که کسی بگوید در این دنیا چه کار می کنی؟ از کشوی میز خود، رباعیات را بیرون کشیده و بگوید: تو بهتر می فهمی یا خیام؟ این هم از فیتز جرالد شروع شد که در انگلستان، ترجمه رباعیات را بسیار گسترده چاپ کرد. این خیام ماند و یک عده رباعیات شناور و یک عده رباعیاتی که معلوم نیست از کیست. البته ده الی بیست بیت در بی وفایی دنیا دارد و همان طور که عرض کردم، ما آن را قبول داریم. مگر خداوند نمی فرماید حیاتِ دنیا لهو و لعب است و مرگ به دنبال شماست؟ مگر نمی فرماید جوانی به پیری مبدل می شود؟ مگر نمی فرماید زیبایی ها و قدرت ها از دست خواهد رفت و آبادی ها خراب خواهند شد؟ این قضیه روشن است. این شعر به خیام نسبت داده شده است:

 

می خوردنِ من حق ز ازل می دانست گر مِی نخورم علم خدا جهل بود

 

در یازده مورد در بیوگرافی او دیدم که الامام نوشته اند: الامام ابو حَفْص عمربن ابراهیم خیامی نیشابوری. آیا به یک شاعر پوچ گرا، الامام می گویند؟ خوب است در تذکره های اسلامی مطالعه ای شود که ببینیم روش تذکره های اسلامی در تاریخ اسلام، برای معرفی شخصیت ها چیست؟ لذا، دو مطلب را می توان در نظر گرفت:

1- یک بُعد این سؤال برادر عزیز این است، که در جواب می گوییم: خداوند متعال علم دارد به این که من الان سخنرانی می کنم، آن هم در این بُرهه از عمرم، در این موقعیت مشخص. نیز خداوند می داند که ما با شما عزیزان در چنین ساعتی با هم در این مکان خواهیم نشست و صحبت خواهیم کرد. آیا خداوند فقط سخنرانی را، یا تمام مقدمات آن را هم می دانست؟ قطعاً با تمام مقدمات آن می دانست. که شما اظهار محبت کنید و بگویید جعفری بیا این جا ما سؤالاتی داریم. سؤالات داریم یعنی چه؟ یعنی تعدادی سؤالات داریم، که شاید این ها به جواب برسند و من هم به این قضیه علاقه مند باشم. ممکن است صدها مقدمه از دوران طفولیت و کوچکی طی کرده باشیم، که تخم این جلسه در آن موقع ریخته شده باشد، و الان این جا به ثمر رسیده باشد. آیا خداوند فقط این ثمر را می داند، و آن ها (مقدمات) را نمی داند؟ قطعاً همه آن ها را می داند. پس آن چه که در نقشه علم خداوندی است، اراده و اختیار من و شما کاملًا ثبت است. لذا، چنین چیزی با سابقه اراده و اختیار وجود دارد.

2- خواجه نصیر رحمه الله به این مسأله جواب می دهد و در این مورد نیز می گوید:

این نکته نگوید آن که او اهل بود زیرا که جواب شبهه اش سهل بود

علم ازلی علت عصیان بودن نزد عقلا به غایت جهل بُوَد

 

حتی مثالی که این دوست عزیز در این جا اشاره کرده است، اگر دقیقاً در نظرشان آمده بود، می توانست جواب باشد. فرض کنید که یک آموزگارِ خیلی هوشیار، از سرنوشت سالیانه دانش آموزانِ خود کاملًا مطّلع است. او می داند کدام یک رفوزه خواهد شد، کدام یک تجدید دارد و کدام یک با نمرات بسیار عالی قبول خواهد شد. علمِ معلم، جبراً آن ها را این گونه نکرده است. این را درنظر بگیرید که خود این، شاید جواب را برای ایشان آسان تر کند، حتی برای کسانی از دوستان که این سؤال در ذهنشان است. مثلًا پدری در یک دودمان می فهمد که مثلًا این دخترش چه قدر و آن پسرش چه قدر از نظر دینی قوی است. یا آن یکی لاابالی است و دیگری چنین و چنان است. او به وضعیت فرزندان خود علم دارد.

ولی علم پدر باعث نشده است که آن دختر آن طور باشد، یا آن پسر طوری دیگر باشد. به پدر مربوط نیست. در جواب سؤال اخیر، خواجه نصیر طوسی، معلم البشر، العقل الحادی عشر، «معلم بشریت و عقل یازدهم بشر» چنین می گوید: شما می گویید علم خداوندی باعث می شود که معلوماتش درباره ما [انسان ها] جزماً و جبراً پیاده شود. مثلًا می داند که ما این جلسه را تشکیل خواهیم داد. پس ما برای تشکیل دادن این جلسه مجبوریم. یا فرض بفرمایید که من امشب نماز خواهم خواند، یا العیاذباللَّه کار منحرفی انجام خواهم داد، و چون [خداوند] می داند، پس باید واقع بشود.

آیا خداوند به کارهای خودش عالم است یا نه؟ قطعاً عالم است. آیا این علم باعث می شود تا خدا مجبور شود؟ خدای مجبور که خدا نیست. خدای جبری اصلًا خدا نیست. چون ناقص تر از جبر، خود جبر است. جبر یعنی چه؟ یعنی وابسته به علت مافوق، اگرچه آن علت مافوق، ذات خودش باشد که از آن خودِ مدیرِ ظاهری اش قوی تر باشد. چون خداوند به افعال خویش آگاه است و می داند، با این حال مجبور نیست که آن کار را انجام دهد. لذا، نمی توان گفت علم خدا دلیل جبر است و علم خداوند بر این که خواهد شد، جبر است. از آن طرف، آزمایش را هم که عرض کردم، مربوط به آن نیست که [انسان ] از آزمایش درآید.

یعنی خدا علم پیدا کند که حالا معلوم شد این آدم خوبی است. البته در کلماتمان وقتی صحبت می کنیم «تا خدا بداند»، این طور است، ولی قضیه «تا خدا بداند» مطرح نیست. در عالم هستی، نتیجه آزمایش تحقق پیدا می کند که جلوه گاه علم خداوندی است. درباره این سؤال دو مطلب عرض می کنم که دامنگیر اغلب انسان هاست:

1- آن کسانی که علم خدا را درنظر می گیرند، می گویند خدا عالم است که ما این کار را انجام خواهیم داد. پس ما این کار را باید بکنیم و اگر [خدا] عالم است که نکنیم، نباید انجام دهیم. انسان اگر مشاهده ای در تمام دوران تاریخ داشته باشد، یک نفر را پیدا نمی کند که وقتی که می خواهد برای حیات خود کاری انجام بدهد، دو زانو در بغل بنشیند و بگوید، صبر می کنم ببینم آیا خدا می داند من این کار را خواهم کرد یا نمی داند؟ آیا در تاریخ چنین فردی را سراغ دارید؟ حتی معرفی یک نفر کافی است. پس معلوم می شود این وسوسه است. این سؤال، حالتی شبیه به شک دارد و این شک، یک حالت روانی خاصِ علمی نیست. یک مورد پیدا نمی شود، چه از آن کمال یافتگانِ بالا و چه اشخاص در سطح پایین، که برای کسب معیشتِ خود، برای فراگرفتن علم، یا برای مدیریت جامعه و خانواده اش تلاش و کوشش نکند و بگوید: من باید بدانم آیا خدا می داند یا نمی داند [من این کار را خواهم کرد یا نه؟] از این جا کشف می کنیم که این سؤال، سؤالی غیر منطقی است.

2- آیات، روایات و دلایل به جای خود، اما استدلال مختصری می خواهم عرض کنم که درنظر شما باشد. ان شاءاللَّه گمان می کنم مسأله حل شود:

تصور بفرمایید کتابی دارم که به خط پدر من است. به این کتاب شدیداً علاقه دارم، زیرا یادگار پدرم است. به طوری به آن علاقه دارم که به هیچ وجه حاضر نیستم آن را بفروشم، یا به کسی دیگر ببخشم. ولی ناگهان مسأله ای پیش می آید.

یک بیماری برای خودم، یا نزدیکانم پیش می آید، که نمی توانم از عهده هزینه عمل و معالجه این بیماری برآیم، مگر این که کتاب را بفروشم. چیز دیگری هم ندارم. فقط این کتاب می تواند معادل آن چه را که باید خرج کنم، در اختیارم بگذارد. کتاب را [به قصد فروش ] با کمال ناگواری و ناراحتی زیر بغلم می گذارم، چون محبوب من است. در راه یکی از دوستانم به من می رسد و می گوید این چیست و آن را به کجا می بری؟ می گویم قصد دارم آن را بفروشم. می گوید تا آن جا که ما اطلاع داریم، شما به این کتاب شدیداً علاقه مند بودید، چرا می خواهید آن را بفروشید؟ می گویم حادثه ای پیش آمده است و آن حادثه، ضروری تر از داشتن این کتاب است و آن معالجه یک بیماری است و من هم راهی دیگر ندارم و کتاب باید فروخته بشود.

این گفت وگو کاملًا منطقی است. هم سؤال او منطقی بود و هم پاسخ من در حدّ اعلا، منطقی است. آن شخص می گوید شما به چه مبلغی احتیاج دارید؟ مثلًا می گویم حدود 50 هزار تومان. آن دوست عزیز دست در جیبش می کند، پول را درمی آورد و می گوید: بفرمایید، من این پنجاه هزارتومان را به شما قرض می دهم. اصلًا دوستی ما به حدّی است که من این پول را به شما تقدیم می کنم.

شما این کتاب را نفروشید، زیرا شما این کتاب را خیلی دوست دارید. این جا به وضع روانی من دقت کنید. وضع روانی من این است که می گویم خدایا شکر، کتاب داشت از دستم می رفت. درست مثل این که پایم را با فشار روی فنری گذاشته بودم و آن فنر، پای مرا فشار می داد که رها شود. حال، یک دفعه رها شد و به جای خود بازگشت. نزدیک بود چیزی از دست من برود که مثل جان من بود، ولی اکنون به جای خود برگشت. دوست یا قوم و خویشی آمد و این اراده اضطراری مرا جواب داد. خوشحال برمی گردم، هم کار معالجه انجام می شود و هم این کتابم را نفروخته ام و از دست نداده ام، ولی خیلی مسرور و خوشحال و پرنشاط هستم.

این را در نظر داشته باشید، چون مسأله این جاست. شما امشب به این مکان آمدید. اگر این جا نمی آمدید چه می شد؟ یا اهل مطالعه اید، مطالعه می کردید. یا فرض کنید بنا بود اقوام و خویشان شما به دیدن شما بیایند، در خانه می نشستید.

یا اگر بنا بود به دیدن کسی بروید، می رفتید. بالاخره، در زندگی شما خلأ پدیدار نمی شد و یک یا چند حادثه در این یک ساعت الی دو ساعتی که آمدن و رفتن شما به این جلسه طول می کشید، رخ می داد. یا چند ساعت شما کار داشتید، یا حداقل می خوابیدید، استراحت می کردید، یا به دیدار پدر مادر خود می رفتید. یا اگر دانشجو و دانش آموز هستید مطالعه می کردید. به هر حال خلأ نبود و وجود شما از عالم فیزیکی حذف نمی شد.

فرض کنید به این جا آمدید و دیدید که صاحب خانه عذری داشته است و جلسه برگزار نشده است و شما برمی گردید. آیا برگشتن شما توأم با خوشحالی و نشاط است؟ آیا می گویید خوب شد! من با آمدنم به این مکان خوابیدن را از دست داده بودم، من دیدار برادرم را از دست داده بودم. آیا آن گونه که در تصاحب کتاب بار دیگر خوشحال می شدید، این جا هم خوشحال می شدید؟ نخیر، زیرا آن کارها (مطالعه، استراحت و. . . ) را با اختیار کنار گذاشته بودید. تمام آن کارها را که می توانستید در این مدت انجام بدهید، انجام ندادید و راهی این مکان شدید.

آن چه را کنار گذاشته بودید، گفتید نمی خواهم.

مثلًا فرض کنید اگر به حرّبن یزید ریاحی می گفتند که داستان تمام شد و شما برای کشته شدن یا کشتن به جنگ نروید، زیرا حسین بن علی علیه السلام مراجعت نمود.

آیا حربن یزید ریاحی موقع برگشتن خوشحال نمی شد و نمی گفت که زندگی من داشت از دستم می رفت؟ نخیر، چون زندگی را بوسیده بود و به اختیار، کنارگذاشته بود. کسی اضطراراً یا اجباراً، حیات را از او سلب نکرده بود.

خدا می داند چه سوء استفاده هایی از این جبر و اختیار می شود، چه وقت ها صرف و تلف می شود. در ماجرای فروش کتاب چرا خوشحال شدید؟ به جهت این که اضطراراً باید کتاب را می فروختید، اما مانعی پیش آمد و کتاب بازگشت.

محبوبیت آن درون شما را فراگرفت و گفتید کتابم را دارم و آن را نمی فروشم. در مورد شرکت در این جلسه هم خوشحال نمی شوید، زیرا با اختیار کارهای دیگر را کنار گذاشتید و به این جا آمدید. این را در نظر داشته باشید، چون در مباحث جبر و اختیار، امری ضروری و قابل استفاده است.

پرسش:

شما فرمودید که آزمایش خداوند برای خالص شدن انسان هاست، اما آیا بشر از بدو تولد ناخالص است؟

پاسخ:

نخیر. منظور از خلوص، خلوص تقواست، نه خلوص طبیعی و تکوینی. یعنی بشر را آزمایش می کند، تا بشر کم کم احساس کند که خداوند متعال ناظر به کارهای اوست و به عظمت ها و ارزش ها تمایل پیدا کند، نه این که وجوداً ناقص است. حتی اگر در سؤالات بعدی مطرح شود، ان شاءاللَّه خواهیم گفت، که ناقص الخلقه ها هم ناقص نیستند. کلمه نقص که ما در این جا به کار می بریم، به معنای نقص ارزشی نیست، بلکه طوری از اطوار خلقت و گونه ای از گونه های خلقت این است که بر اساس قانون به این شکل به وجود آمده است.

تاکنون بشر دو چشمی به دنیا می آید. بسیار خوب، اگر کسی یک چشمی به دنیا بیاید، می گوییم او ناقص است. یا اگر انسان سه چشمی به دنیا بیاید، می گوییم ناقص است. تصور بفرمایید که بشر از اول با یک چشم زندگی می کرد. اگر یک نفر با دو چشم متولد می شد، روزنامه ها می نوشتند که امروز یک نفر دو چشمی زاییده شده است. پس آن خط میانگین (اوپتیموم) را که کمال این است و ما کشیده ایم، دلیل بر واقعیت نیست [4]

پی نوشت:

 

[1] - سوره آل‏عمران، آيه 141.

[2] - سوره سبا، آيه 3.

[3] - سوره انعام، آيه 59.

[4] جعفرى تبريزى، محمد تقى، در محضر حكيم، 1جلد، موسسه تدوين و نشر آثار علامه جعفرى - تهران - ايران، چاپ: 10، 1394 ه.ش.

...................

پایگاه اطلاع رسانی حوزه

aparat aparat telegram instagram این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید instagram instagram

فروشگاه و معرفی آثار استاد دکترمحمد علی انصاری