• تـازه هـا
  • آموزش قرآن
  • پربازدید

توفیق یارى حق ، فرازهایی از صحیفه سجادیه

صحیفه سجادیه - دعای شماره ۶ - فراز ۱۸

اللَّهُمَّ صَلِّ

بیشتر...

خطبه صد و بیست و پنج، بخش اول

 

  إنَّا لَمْ نُحَکِّمِ الرِّجَالَ، وَإنَّمَا حَکَّمْنَا

بیشتر...

قرآن، حديث تفسير اثر قرآن بر دل مؤمنان و ستمگران

 

"و ننزل من القــرآن ما هو شفــاء و رحمــة للمؤمنين و لا

بیشتر...

هدف رشد و پیشرفت در خودسازیست، آیت الله جوادی آملی

دریافت فایل صوتی

حجم : ۶٫۸ MB

زمان : ۳۹:۴۷ دقیقه

بیشتر...

ابن ابی جمهور احسائی

ابن اَبی‌ جُمْهور، محمّد بن زین‌الدّین‌ علی‌ بن ابراهیم‌ بن

بیشتر...

آمار بازدید

-
بازدید امروز
بازدید دیروز
کل بازدیدها
6976
17596
144040198
امروز چهارشنبه, 14 آذر 1403
اوقات شرعی

آنجا که تولد دختر ننگ بود! (سوره مبارکه نحل)

شرح آیات 56 لغایت 60 سوره مبارکه نحل

56وَ یَجْعَلُونَ لِما لایَعْلَمُونَ نَصِیباً مِمّا رَزَقْناهُمْ تَاللّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمّاکُنْتُمْ تَفْتَرُونَ

57وَ یَجْعَلُونَ لِلّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ

58وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ کَظِیمٌ

59یَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلى هُون أَمْ یَدُسُّهُفِی التُّرابِ أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ

60لِلَّذِینَ لایُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الأَعْلىوَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ

ترجمه:

56 ـ آنان براى بتهائى که هیچگونه سود و زیانى از آنها سراغ ندارند سهمى از آنچه به آنان روزى داده ایم قرار مى دهند، به خدا سوگند از این افتراها که مى بندید، بازپرسى خواهید شد!

57 ـ آنها براى خداوند دخترانى قرار مى دهند، ـ منزه است او ـ ولى براى خودشان، آنچه را میل دارند قائل مى شوند.

58 ـ در حالى که هر گاه به یکى از آنها بشارت دهند دخترى نصیب تو شده صورتش سیاه مى شود، و خشمگین مى گردد!

59 ـ به خاطر بشارت بدى که به او داده شده از قوم و قبیله خود متوارى مى گردد; (و نمى داند) آیا او را با قبول ننگ نگه دارد، یا در خاک پنهانش کند؟ آگاه باشید که بد حکم مى کنند!.

60 ـ براى آنها که به سراى آخرت ایمان ندارند، صفات زشت است; و براى خدا، صفات عالى است; و او قدرتمند و حکیم است.

تفسیر:

آنجا که تولد دختر ننگ بود!

از آنجا که در آیات گذشته بحثهائى مستدل پیرامون نفى شرک و بت پرستى آمده بود، این آیات به بخشى از بدعتهاى شوم و عادتهاى زشت مشرکان مى پردازد تا دلیل دیگرى باشد براى محکوم ساختن شرک و بت پرستى، و در همین رابطه به سه قسمت از این بدعتها و عادات شوم اشاره مى کند.

نخست مى گوید: «این مشرکان براى بتهائى که هیچگونه سود و زیانى از آنها سراغ ندارند، سهمى از آنچه به آنها روزى داده ایم قرار مى دهند» (وَ یَجْعَلُونَ لِما لایَعْلَمُونَ نَصِیباً مِمّا رَزَقْناهُمْ).(1)

این سهم، قسمتى از شتران و چهارپایان و بخشى از زراعت بوده که در سوره «انعام»، آیه 136 به آن اشاره شده که مشرکان در جاهلیت آنها را مخصوص بتان مى دانستند، و در راه آنها خرج مى کردند، در حالى که نه از ناحیه این بتها سودى به آنها مى رسید، و نه از زیان آنها بیمناک بودند که بخواهند با این کار، رفع خطر کنند، و این احمقانه ترین معامله اى بود که آنها انجام مى دادند.

پس از آن اضافه مى کند: «به خدا سوگند در دادگاه عدل قیامت از این دروغها و تهمتها بازپرسى خواهید شد»! (تَاللّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمّا کُنْتُمْ تَفْتَرُونَ).

و به دنبال این بازپرسى و اعتراف کردن ـ که در آنجا چاره اى از اعتراف نیست، ـ مجازات خواهید شد، بنابراین، عمل زشت و شوم شما هم زیان دنیا دارد زیرا قسمتى از سرمایه هاى شما را مى بلعد و هم زیان در جهان دیگر.

* * *

دومین بدعت شوم آنها این بود که: براى خداوندى که از هر گونه آلایش جسمانى پاک است، دخترانى قائل مى شدند و «معتقد بودند فرشتگان دختران خدایند» (وَ یَجْعَلُونَ لِلّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ).

ولى نوبت خودشان که مى رسد «آنچه را میل دارند براى خود قائل مى شوند» (وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ).

یعنى هرگز، حاضر نبودند همین دختران را که براى خدا قائل شده بودند براى خود نیز قائل شوند، و اصلاً دختر براى آنها عیب و ننگ و مایه سرشکستگى و بدبختى محسوب مى شد!

* * *

آیه بعد براى تکمیل این مطلب اشاره به سومین عادت زشت و شوم آنها مى کند و مى گوید: «هنگامى که به یکى از آنها بشارت دهند خدا دخترى به تو داده آن چنان از فرط ناراحتى چهره اش تغییر مى کند که صورتش سیاه مى شود»! (وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً).

«و مملوّ از خشم و غضب مى گردد» (وَ هُوَ کَظِیمٌ).(2)

* * *

کار به همینجا پایان نمى گیرد او براى نجات از این ننگ و عار، که به پندار نادرستش، دامنش را گرفته «از قوم و قبیله خود به خاطر این بشارت بدى که به او داده شده است متوارى مى گردد» (یَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ).

باز هم، موضوع خاتمه نمى یابد بلکه، دائماً در این فکر غوطهور است که «آیا این ننگ را بر خود بپذیرد و دختر را نگه دارد و یا آن را زنده در زیر خاک پنهان سازد»! (أَ یُمْسِکُهُ عَلى هُون أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ).

در پایان آیه، این حکم ظالمانه و شقاوت آمیز غیر انسانى را با صراحت هر چه بیشتر محکوم کرده مى گوید: «بدانید حکمى را که آنها مى کردند، حکم زشت و بدى بود» (أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ).

* * *

سرانجام، ریشه این همه آلودگیها و بدبختیها را چنین معرفى مى کند که اینها همه زائیده عدم ایمان به آخرت است «آنهائى که ایمان به سراى دیگر ندارند صفات زشت و شوم خواهند داشت» (لِلَّذِینَ لایُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ).

«اما براى خداوند صفات عالى است» (وَ لِلّهِ الْمَثَلُ الأَعْلى).

«و او قادر حکیم است» (وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ).

و به همان نسبت که انسان به این خداوند بزرگ و عزیز و حکیم نزدیک مى شود، شعاع نیرومندى از صفات عالیش، از علم و قدرت و حکمتش، در جان او پرتوافکن مى گردد، و از خرافات و زشتکاریها و بدعتهاى شوم فاصله مى گیرد، اما هر قدر از او دور مى گردد، به همان نسبت در ظلمات جهل و ضعف و زبونى و عادات زشت و شوم گرفتار مى شود.

فراموش کردن خدا، و همچنین فراموش کردن دادگاه عدل او، انگیزه همه پستیها، زشتیها، انحرافها و خرافات است، و یادآورى این دو اصل اصیل منبع اصلى احساس مسئولیت و مبارزه با جهل و خرافات، و عامل توانائى و دانائى است.

* * *

نکته ها:

1 ـ چرا فرشتگان را دختران خدا مى دانستند؟

در آیات متعددى از قرآن مى خوانیم: مشرکان عرب، فرشتگان را، دختران خدا مى پنداشتند، یا بدون ذکر انتساب به خداوند آنها را از جنس زن مى دانستند، در سوره «زخرف»، آیه 19 مى خوانیم: وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً: «فرشتگان را که بندگان خدا هستند زن مى پنداشتند» و در سوره «اسراء» آیه 40 مى فرماید: أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً: «آیا خداوند به شما پسرانى داده و از فرشتگان، دخترانى انتخاب کرده است».

این پندار ممکن است بقایاى خرافاتى باشد که از اقوام گذشته به عرب جاهلى رسیده بود، و نیز ممکن است، به خاطر این بوده که فرشتگان از نظرها مستورند و این صفت بیشتر در زنان وجود داشت، و لذا به گفته بعضى این که: عرب، «شمس» (خورشید) را مؤنث مجازى و «قمر» (ماه) را مذکر مجازى مى گوید به خاطر این است که قرص آفتاب در میان نور خیره کننده اش آن چنان پوشیده است که نگاه کردن به آن آسان نیست در حالى که، قرص ماه کاملاً نمایان است.

این احتمال نیز وجود دارد که: لطافت وجود فرشتگان، سبب این توهم شده بود چرا که زن نسبت به مرد جنس لطیفترى است.

و به هر حال، این یک خرافه و پندار غلط قدیمى است که متأسفانه هنوز رسوبات آن در اعماق فکرى بعضى دیده مى شود، و حتى در ادبیات زبانهاى مختلف نیز وجود دارد.

از جمله این که: هنگامى که یک زن خوب را مى خواهند توصیف کنند فرشته اش مى گویند، و عکسهائى که از فرشتگان مى اندازند غالباً به صورت زن است در حالى که فرشتگان اصولاً جسم مادى ندارند که مرد و زن و مذکر و مؤنث داشته باشند.

* * *

2 ـ چرا عرب جاهلى دختران را زنده به گور مى کرد؟

این واقعاً وحشت آور است که انسان، آن قدر عاطفه خود را زیر پا بگذارد که به کشتن انسان، آن هم در زشتترین صورتش افتخار و مباهات نماید، انسانى که پاره تن خود او است انسانى که بى دفاع و ضعیف است، او را با دست خویش زنده زنده به خاک بسپارد.

این یک امر ساده نیست که انسان ـ هر چند نیمه وحشى ـ دست به چنین جنایت وحشتناکى بزند، قطعاً داراى ریشه هاى اجتماعى و روانى و اقتصادى بوده است.

مورخان مى گویند: شروع این عمل زشت در جاهلیت از آنجا بود که جنگى میان دو گروه در آن زمان اتفاق افتاد، گروه فاتح، دختران و زنان گروه مغلوب را اسیر کردند، پس از مدتى که صلح بر قرار شد، خواستند اسیران جنگى را به قبیله خود بازگردانند، ولى بعضى از آن دختران اسیر، با مردانى از گروه غالب ازدواج کرده بودند، آنها ترجیح دادند که در میان دشمن بمانند و هرگز به قبیله خود باز نگردند، این امر، بر پدران آن دخترها سخت گران آمد و مایه شماتت و سرزنش آنها گردید، تا آنجا که بعضى سوگند یاد کردند: هرگاه در آینده دخترى نصیبشان شود او را با دست خود نابود کنند تا به دست دشمن نیفتند!.

خوب، ملاحظه مى کنید: وحشتناکترین جنایات زیر پوشش دروغین دفاع از ناموس و حفظ شرافت و حیثیت خانواده، انجام مى گرفت، و عاقبت این بدعت زشت و ننگین مورد استقبال گروهى واقع شد، و مسأله «وئاد» (زنده به گور کردن دختران) یکى از رسوم جاهلیت شد و همانست که قرآن شدیدا آن را محکوم ساخته و مى گوید: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ * بِأَیِّ ذَنْب قُتِلَتْ: «در قیامت درباره دختران زنده به گور شده سؤال مى شود *که به چه گناهى آنها کشته شدند»؟.(3)

این احتمال نیز وجود دارد که تولید کننده بودن پسران، و مصرف کننده بودن دختران، در آن جوامع، نیز به این جنایت کمک کرده باشد، زیرا پسر براى آنها، سرمایه بزرگى محسوب مى شد که در غارتگریها و نگهدارى شتران و مانند آن، از وجودش استفاده مى کردند، در حالى که دختران چنین نبودند.

از سوى دیگر، وجود جنگها و نزاعهاى دائمى قبیلگى میان آنها سبب فقدان سریع مردان و پسران جنگجو مى شد و طبعاً تناسب و تعادل میان تعداد دختران و پسران به هم مى خورد، و تا آنجا وجود پسران عزیز شده بود که، تولد یک پسر، مایه مباهات بود و تولد یک دختر، مایه ناراحتى و رنج یک خانواده!.

این امر، تا آنجا رسید که به گفته بعضى از مفسران، به محض این که: حالت وضع حمل به زن دست مى داد شوهر، از خانه متوارى مى گشت، مبادا دخترى براى او بیاورد و او در خانه باشد! سپس اگر به او خبر مى دادند، مولود پسر است، با خوشحالى و هیجان وصف ناپذیرى به خانه باز مى گشت، اما واى اگر به او خبر مى دادند که نوزاد دختر است آتش خشم و اندوه جان او را در بر مى گرفت.(4)

داستان «وئاد» پر از حوادث بسیار دردناک و چندش آور است.

از جمله نقل کرده اند: مردى خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمد، اسلام آورد، اسلامى راستین، روزى خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) رسید و سؤال کرد: آیا اگر گناه بزرگى کرده باشم، توبه من پذیرفته مى شود، فرمود: خداوند توّاب و رحیم است، عرض کرد اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) گناه من بسیار عظیم است، فرمود: واى بر تو هر قدر گناه تو بزرگ باشد، عفو خدا از آن بزرگتر است.

عرض کرد: اکنون که چنین مى گوئى بدان: من در جاهلیت به سفر دورى رفته بودم، در حالى که همسرم باردار بود، پس از چهار سال باز گشتم، همسرم به استقبال من آمد، نگاه کردم دخترکى در خانه دیدم، پرسیدم: دختر کیست؟ گفت: دختر یکى از همسایگان است!.

من فکر کردم ساعتى بعد به خانه خود مى رود اما با تعجب دیدم نرفت، غافل از این که: او دختر من است و مادرش این واقعیت را مکتوم مى دارد، مبادا به دست من کشته شود.

سرانجام گفتم: راستش را بگو این دختر کیست؟ گفت: به خاطر دارى هنگامى که به سفر رفتى باردار بودم، این نتیجه همان حمل است و دختر تو است!.

آن شب را با کمال ناراحتى خوابیدم، گاهى، به خواب مى رفتم و گاهى، بیدار مى شدم، صبح نزدیک شده بود، از بستر برخاستم و کنار بستر دخترک رفتم در کنار مادرش به خواب رفته بود، او را بیرون کشیدم و بیدارش کردم و گفتم: همراه من به نخلستان بیا.

او به دنبال من حرکت مى کرد تا نزدیک نخلستان رسیدیم، من شروع به کندن حفره اى کردم، و او به من کمک مى کرد که خاک را بیرون آورم، هنگامى که حفره تمام شد، من زیر بغل او را گرفتم و در وسط حفره افکندم...

در این هنگام، هر دو چشم پیامبر(صلى الله علیه وآله) پر از اشک شد... سپس دست چپم را به کتف او گذاشتم که بیرون نیاید و با دست راست خاک بر او مى افشاندم! و او پیوسته دست و پا مى زد، و مظلومانه، فریاد مى کشید پدر جان! چه با من مى کنى؟ در این هنگام، مقدارى خاک به روى ریشهاى من ریخت او دستش را دراز کرد و خاک را از صورت من پاک نمود، ولى من، همچنان قساوتمندانه خاک به روى او مى ریختم، تا آخرین ناله هایش در زیر قشر عظیمى از خاک محو شد!.

در اینجا پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حالى که بسیار ناراحت و پریشان بود و اشکها را از چشم پاک مى کرد، فرمود: اگر نه این بود که رحمت خدا بر غضبش پیشى گرفته، لازم بود هر چه زودتر انتقام از تو بگیرد!.(5)

و نیز در حالات «قیس بن عاصم» که از اشراف و رؤساى قبیله «بنى تمیم» در جاهلیت بود، و پس از ظهور پیامبر(صلى الله علیه وآله)، اسلام آورد مى خوانیم:

«روزى به خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمد تا بار گناه سنگینى را که بر دوش مى کشید، شاید سبک کند.

عرض کرد: «در گذشته گروهى از پدران بر اثر جهل و بى خبرى دختران بى گناه خود را زنده به گور کردند، من نیز دوازده دختر نصیبم شد که همه را به این سرنوشت شوم مبتلا ساختم!.

هنگامى که سیزدهمین دخترم را همسرم مخفیانه به دنیا آورد و چنین وانمود کرد که نوزادش مرده به دنیا آمده، اما در خفا آن را نزد اقوام خود فرستاده بود موقتاً فکرم از ناحیه این نوزاد راحت شد.

اما بعداً که از ماجرا آگاه شدم، او را با خود به نقطه اى بردم و به تضرع و التماس و گریه او اعتنا نکرده و زنده به گورش ساختم!.

پیامبر(صلى الله علیه وآله) از شنیدن این ماجرا، سخت ناراحت شد و در حالى که اشک مى ریخت فرمود: مَنْ لایَرْحَمُ لایُرْحَمُ: «کسى که رحم نکند به او رحم نخواهد شد»، سپس رو به سوى «قیس» کرده گفت: روز بدى در پیش دارى، «قیس» عرض کرد چه کنم تا بار گناهم سبک شود؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: به تعداد دخترانى که کشته اى بندگانى آزاد کن (شاید بار گناهت سبک شود).(6)

و نیز در حالات «صعصعة بن ناجیه» (جدّ «فرزدق» شاعر معروف) که انسان آزاده و شریفى بود، مى خوانیم در عصر جاهلیت با بسیارى از عادات زشت آنها مبارزه مى کرد، تا آنجا که 360 دختر را از پدرانشان خرید، و از مرگ نجات داد، و حتى در یک مورد، براى نجات نوزاد دخترى که پدرش تصمیم بر قتل او داشت، مرکب سوارى خود، و دو شتر، به پدر آن دختر داد.

پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: کار بسیار بزرگى انجام دادى، و پاداش تو نزد خدا محفوظ است!.

«فرزدق» به این کار نیاى خود افتخار کرده مى گفت:

وَ مِنَّا الَّذِی مَنَعَ الْوائِداتِ *** فَأَحْیَا الْوَئِیْدَ فَلَمْ تُوائَدْ:

«از دودمان ما کسى را سراغ داریم که جلو زنده به گور کردن دختران را گرفت آنها را زنده کرد تا در خاک دفن نشوند».(7)

به زودى خواهیم دید: چگونه اسلام به همه این فجایع و جنایات وحشتناک پایان داد و به زن شخصیتى عطا کرد که در تاریخ سابقه نداشت.

* * *

3 ـ نقش اسلام در احیاى ارزش مقام زن

تحقیر و در هم شکستن شخصیت زن، تنها در میان عرب جاهلى نبود، بلکه در میان اقوام دیگر و حتى شاید متمدن ترین ملل آن زمان نیز، زن شخصیتى ناچیز داشت، و غالباً با او به صورت یک کالا و نه یک انسان رفتار مى شد، ولى مسلماً عرب جاهلى این تحقیر را در اشکال زننده تر و وحشتناکترى انجام مى داد. تا آنجا که اصلاً نسب را به مرد مربوط مى دانست و مادر را تنها ظرفى براى نگاهدارى و پرورش جنین، محسوب مى کرد! چنانکه در شعر معروف جاهلى منعکس است:

بَنُونا بَنُو أَبْنائِنا وَ بَناتُنا *** بَنُوهُنَّ أَبْناءُ الرِّجالِ الأَباعِدِ:

«فرزندان ما فرزندان پسران ما هستند و اما فرزندان دختران ما پسران مردان بیگانه اند».

این را نیز مى دانیم که: آنها براى زن، حقى در ارث قائل نبودند و براى تعدد زوجات، حدّ و مرزى قائل نمى شدند، به سادگى خوردن آب، ازدواج مى کردند و به آسانى آنها را طلاق مى دادند.

ولى اسلام ظهور کرد و با این خرافه در ابعاد مختلفش سرسختانه جنگید، مخصوصاً تولد دختر را که ننگ مى دانستند در احادیث اسلامى به عنوان گشوده شدن ناودانى از رحمت خدا به خانواده معرفى کرد.

و خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن قدر به دخترش بانوى اسلام فاطمه زهرا(علیها السلام) احترام مى گذاشت که مردم تعجب مى کردند، با تمام مقامى که داشت، دست دخترش را مى بوسید، و به هنگام مراجعت از سفر نخستین کسى را که دیدار مى کرد، دخترش «فاطمه»(علیها السلام) بود.

به عکس هنگامى که مى خواست به سفر برود آخرین خانه اى را که خداحافظى مى کرد، باز خانه فاطمه(علیها السلام) بود.

در حدیثى مى خوانیم: به پیامبر(صلى الله علیه وآله) خبر دادند، خدا به او دخترى داده است، ناگهان نگاه به صورت یارانش کرد، دید آثار ناخشنودى در آنها نمایان گشت! (گوئى هنوز رسوبات افکار جاهلى از مغز آنها برچیده نشده) پیامبر(صلى الله علیه وآله) فوراً فرمود: مَا لَکُمْ؟ رَیْحَانَةٌ أَشَمُّهَا وَ رِزْقُهَا عَلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ!: «این چه حالتى است در شما مى بینم؟! خداوند گلى به من داده آن را مى بویم، و اگر غم روزى او را مى خورید، روزیش با خدا است».(8)

در حدیث دیگرى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که فرمود: نِعْمَ الْوَلَدُ الْبَناتُ،مُلْطِفاتُ، مُجَهِّزاتُ، مُؤْنِساتُ، مُفْلِیاتُ: «چه فرزند خوبى است دختر! هم پر محبت است، هم کمک کار، هم مونس است و هم پاک و پاک کننده».(9)

در حدیث سومى که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسیده: مَنْ دَخَلَ السُّوقَ فَاشْتَرَى تُحْفَةً فَحَمَلَهَا إِلَى عِیَالِهِ کَانَ کَحَامِلِ صَدَقَة إِلَى قَوْم مَحَاوِیجَ وَ لْیَبْدَأْ بِالْإِنَاثِ قَبْلَ الذُّکُورِ، فَإِنَّهُ مَنْ فَرَّحَ ابْنَتَهُ فَکَأَنَّمَا أَعْتَقَ رَقَبَةً مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِیلَ: «کسى که بازار مى رود و تحفه اى براى خانواده خود مى خرد، همچون کسى است که مى خواهد به نیازمندانى کمک کند (همان پاداش را دارد) و هنگامى که مى خواهد تحفه را تقسیم کند، نخست باید به دختر، و بعد به پسر بدهد، چرا که هر کس دخترش را شاد و مسرور کند، چنان است که گوئى کسى از فرزندان اسماعیل(علیه السلام)را آزاد کرده باشد».(10)

در حقیقت، این احترام به شخصیت زن سبب آزادى او در جامعه و پایان دادن به دوران بردگى زنان است.

گر چه، در این زمینه، سخن بسیار است و در ذیل آیات مناسب بحث خواهد شد ولى از این واقعیت نمى توان به آسانى گذشت که با نهایت تأسف هنوز در جوامع اسلامى، آثارى از همان افکار جاهلى وجود دارد، و هنوز کم نیستند خانواده هائى که از تولد پسر خوشحال و از نوزاد دختر ناراحت مى شوند، و یا لااقل تولد پسر را بر دختر ترجیح مى دهند.

البته ممکن است، شرائط خاص اقتصادى و اجتماعى در رابطه با وضع زنان در جوامع کنونى، یکى از علل این گونه عادات و رسوم غلط بوده باشد، ولى، هر چه هست، باید عموم مسلمانان راستین با این طرز فکر مبارزه کنند، و ریشه هاى اجتماعى و اقتصادى آن را بسوزانند که اسلام نمى پسندد بعد از چهارده قرن، پیروانش به افکار جاهلى باز گردند، و این یک نوع جاهلیت ثانوى است.

حتى در جوامع غربى، که تصور مى کنند براى زن شخصیت والائى قائلند عملاً مى بینیم او را آن چنان تحقیر کرده اند که به صورت یک عروسک بى ارزش یا وسیله اى براى خاموش کردن آتش شهوت، و یا کالائى براى تبلیغ کالاهایشان در آورده اند.(11)


1 ـ مفسران در معنى جمله «ما لایَعْلَمُونَ» و ضمیرى که در این جمله است، دو تفسیر ذکر کرده اند: نخست این که: ضمیر «لایَعْلَمُونَ» به مشرکان باز گردد، یعنى مشرکان سهمى براى بتها قرار مى دادند که از آنها خیر و شرّى سراغ نداشتند (و ما نیز همین تفسیر را در بالا انتخاب کردیم).

دیگر این که: ضمیر به خود بتها باز گردد، یعنى براى بتها که مطلقاً شعور و علم و عقل نداشتند، سهمى قرار مى دادند، ولى در این صورت یک نوع تضاد در تعبیرات آیه احساس مى شود، زیرا «ما» معمولاً براى موجود غیر عاقل است، در حالى که صیغه «یَعْلَمُونَ» معمولاً براى جمع عاقل است (و این دو با هم سازگار نیست) اما بنابر تفسیر اول، «ما» به بتها اشاره مى کند و «لایَعْلَمُونَ» به عبادت کنندگان آنها.

2 ـ «کَظِیمٌ» به کسى مى گویند که مملوّ از اندوه و غضب شده و خویشتندارى مى کند، و به اصطلاح دندان بر جگر مى فشارد.

3 ـ تکویر، آیات 8 ـ 9.

4 ـ تفسیر «فخر رازى»، جلد 20، صفحه 55.

5 ـ «القرآن یواکب الدهر»، جلد 2، صفحه 214.

6 ـ «جاهلیت و اسلام»، صفحه 632.

7 ـ «قاموس الرجال»، جلد 5، صفحه 125.

8 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 15، صفحه 102 (جلد 21، صفحه 365 آل البیت).

9 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 15، صفحه 100 (جلد 21، صفحه 363 آل البیت).

10 ـ «مکارم الاخلاق»، صفحه 221 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 21، صفحه 514 آل البیت.

11 ـ جالب این که این بحث ها تصادفاً روز بیستم جمادى الثانى سنه 1401 که روز میلاد بانوى اسلام فاطمه زهرا(علیها السلام) و روزى که به عنوان «روز زن» از طرف جمهورى اسلامى تأیید شده بود، نوشته شد.

............................

تفسیر نمونه

آخرین ویرایش در دوشنبه, 07 بهمن 1398 ساعت 12:47

aparat aparat telegram instagram این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید instagram instagram

فروشگاه و معرفی آثار استاد دکترمحمد علی انصاری