شرح آیات 106 لغایت 111 سوره مبارکه نحل
106مَنْ کَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمانِوَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْعَذابٌ عَظِیمٌ
107ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الآخِرَةِ وَ أَنَّ اللّهَ لایَهْدِیالْقَوْمَ الْکافِرِینَ
108أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْوَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ
109لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ
110ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُواإِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ
111یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْس تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها وَ تُوَفّى کُلُّ نَفْس ما عَمِلَتْوَ هُمْ لایُظْلَمُونَ
ترجمه:
106 ـ کسانى که بعد از ایمان کافر شوند ـ به جز آنها که تحت فشار واقع شده اند در حالى که قلبشان آرام و با ایمان است ـ آرى، آنها که سینه خود را براى پذیرش کفر گشوده اند، غضب خدا بر آنهاست; و عذاب عظیمى در انتظارشان!.
107 ـ این به خاطر آنست که زندگى دنیا (و پست) را بر آخرت ترجیح دادند; و خداوند افراد بى ایمان (لجوج) را هدایت نمى کند.
108 ـ آنها کسانى هستند که (بر اثر فزونى گناه،) خدا بر قلب و گوش و چشمانشان مُهر نهاده; (به همین دلیل نمى فهمند،) و غافلان واقعى همانها هستند.
109 ـ و ناچار آنها در آخرت زیانکارند.
110 ـ اما پروردگار تو نسبت به کسانى که بعد از فریب خوردن، (به ایمان بازگشتند و) هجرت کردند; سپس جهاد کردند و (در راه خدا) استقامت نمودند; پروردگارت، بعد از انجام این کارها، آمرزنده و مهربان است (و آنها را مشمول رحمت خود مى سازد).
111 ـ (به یاد آورید) روزى را که هر کس (در فکر خویشتن است; و تنها) به دفاع از خود برمى خیزد; و نتیجه اعمال هر کسى، بى کم و کاست، به او داده مى شود; و به آنها ظلم نخواهد شد.
شأن نزول:
بعضى از مفسران، در شأن نزول آیه نخست، چنین نقل کرده اند: این آیه در مورد گروهى از مسلمانان نازل گردید که در چنگال مشرکان گرفتار شدند و آنها را مجبور به بازگشت از اسلام و اظهار کلمات کفر و شرک کردند.
آنها «عمّار» و پدرش «یاسر» و مادرش «سمیه» و «صهیب» و «بلال» و «خبّاب» بودند، پدر و مادر «عمّار» در این ماجرا سخت مقاومت کردند و کشته شدند، ولى «عمّار» که جوان بود آنچه را مشرکان مى خواستند به زبان آورد.
این خبر در میان مسلمانان پیچید، بعضى غائبانه «عمّار» را محکوم کرده گفتند: عمّار از اسلام بیرون رفته و کافر شده، پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: چنین نیست: اِنَّ عَمّاراً مُلِىءَ اِیْماناً مِنْ قَرْنِهِ اِلى قَدَمِهِ وَ اخْتَلَطَ الاِیْمانُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ:
«چنین نیست (من عمّار را به خوبى مى شناسم) عمّار از فرق تا قدم مملوّ از ایمان است و ایمان با گوشت و خون او آمیخته است (او هرگز دست از ایمان برنخواهد داشت و به مشرکان نخواهد پیوست)».
چیزى نگذشت که «عمّار» گریه کنان به خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: مگر چه شده است؟
عرض کرد: اى پیامبر! بسیار بد شده، دست از سرم بر نداشتند تا نسبت به شما جسارت کردم و بتهاى آنها را به نیکى یاد نمودم!
پیامبر(صلى الله علیه وآله) با دست مبارکش اشک از چشمان عمّار پاک مى فرمود و مى گفت: اگر باز تو را تحت فشار قرار دادند، آنچه مى خواهند بگو (و جان خود را از خطر رهائى بخش).
در این هنگام، آیه: «مَنْ کَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ...» نازل گردید و مسائل را در این رابطه روشن ساخت.(1)
* * *
تفسیر:
بازگشت کنندگان از اسلام (مرتدّین)
در تکمیل بحث آیات گذشته، که سخن از برنامه هاى مختلف مشرکان و کفار در میان بود، آیات مورد بحث، به گروهى دیگر از کفار یعنى مرتدین و بازگشت کنندگان از اسلام اشاره مى کند.
در نخستین آیه مى گوید: «کسانى که بعد از ایمان کافر شوند ـ به جز آنها که تحت فشار و اجبار اظهار کفر کرده اند در حالى که قلبشان مملوّ از ایمان است ـ آرى، چنین اشخاصى که سینه خود را براى پذیرش مجدد کفر گشاده دارند، غضب خدا بر آنهاست و عذاب عظیم در انتظارشان است» (مَنْ کَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمانِ وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ).(2)
در واقع، در اینجا اشاره به دو گروه، از کسانى است که بعد از پذیرش اسلام راه کفر را پیش مى گیرند.
نخست، آنها که در چنگال دشمنان بى منطق گرفتار مى شوند، و تحت فشار و شکنجه آنها اعلام بیزارى از اسلام و وفادارى به کفر مى کنند، در حالى که آنچه مى گویند، تنها با زبان است و قلبشان مالامال از ایمان مى باشد.
این گروه، مسلماً مورد عفوند، بلکه اصلاً گناهى از آنها سر نزده است، این همان «تقیّه مجاز» است که، براى حفظ جان و ذخیره کردن نیروها، براى خدمت بیشتر در راه خدا، در اسلام مجاز شناخته شده است.
گروه دوم، کسانى هستند که به راستى دریچه هاى قلب خود را به روى کفر و بى ایمانى مى گشایند، و مسیر عقیدتى خود را به کلى عوض مى کنند، اینها گرفتار غضب خدا و عذاب عظیم او مى شوند.
ممکن است «غضب» اشاره به محرومیت آنها از رحمت الهى و هدایت او در این جهان باشد، و «عذاب عظیم» اشاره به کیفر آنها در جهان دیگر.
به هر حال، تعبیرى که در این آیه درباره مرتدین شده است، بسیار سخت و سنگین و تکان دهنده است.
* * *
آیه بعد، دلیل مرتد شدن آنها را چنین بازگو مى کند: «این به خاطر آن است که آنها زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح دادند و به همین جهت بار دیگر در طریق کفر گام نهادند» (ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الآخِرَةِ).
«و خداوند قوم کافر را (که در کفر و انکار اصرار مىورزند) هدایت نمى کند» (وَ أَنَّ اللّهَ لایَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ).
و به طور خلاصه، هنگامى که آنها اسلام آوردند، موقتاً پاره اى از منافع مادیشان به خطر افتاد، و از آنجا که به دنیا عشق مىورزیدند از ایمان خود، پشیمان گشتند و مجدداً به سوى کفر بازگشتند.
بدیهى است، چنین جمعیتى که از درون وجودشان کششى به سوى ایمان نیست، مشمول هدایت الهى نمى شوند که هدایت او فرع بر خواست و کوشش و جهاد ما است که خودش فرموده: «وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا».(3)
* * *
آیه بعد، دلیل عدم هدایت آنها را چنین شرح مى دهد: «آنها کسانى هستند که خدا بر قلب و گوش و چشمشان، مُهر نهاده» آن چنان که از دیدن و شنیدن و درک حق محروم مانده اند (أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ).
و روشن است «چنین افرادى با از دست دادن تمام ابزار شناخت، غافلان واقعى هستند» (وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ).
در گذشته، نیز گفته ایم: اعمال خلاف و انواع گناهان آثار سوئى روى حسّ تشخیص، درک و دید انسان مى گذارد و سلامت فکر را تدریجاً از او مى گیرد، هر قدر در این راه فراتر رود پرده هاى غفلت و بى خبرى بر دل و چشم و گوش او محکمتر مى شود، سرانجام کارش به جائى مى رسد که چشم دارد و گوئى نمى بیند، گوش دارد و گوئى نمى شنود، و دریچه روح او به روى همه حقایق بسته مى شود، و حسّ تشخیص و قدرت تمیز که برترین نعمت الهى است از آنها گرفته مى شود.
«طبع» که در اینجا به معنى «مُهر نهادن» است، اشاره به این است که: گاهى براى این که: مثلاً کسى دست به محتواى صندوقى نزند و در آن را نگشاید، آن را محکم مى بندند و بعد از بستن با نخ مخصوصى محکم مى کنند، و روى آن مهر مى زنند که اگر آن را بگشایند، فوراً معلوم خواهد شد.
این تعبیر در اینجا کنایه از نفوذناپذیرى مطلق است.
* * *
پس از آن نتیجه کار آنها چنین ترسیم شده است: «ناچار و قطعاً آنها در آخرت زیانکارانند» (لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ).
چه زیان و خسرانى از این بدتر، که انسان همه امکانات لازم را براى هدایت و سعادت جاویدان در دست داشته باشد، و بر اثر هوا و هوس همه این سرمایه ها را از دست بدهد.
* * *
و از آنجا که در برابر دو گروه گذشته، یعنى آنها که تحت فشار دشمن کلمات کفر آمیز را به عنوان تقیه بیان کردند در حالى که قلبشان مطمئن و مملوّ از ایمان بود، و آنها که با تمام میل به کفر باز گشتند، گروه سومى وجود دارند که همان فریب خوردگانند.
آیه بعد به وضع آنها اشاره کرده، مى گوید: «پروردگار تو نسبت به کسانى که فریب خوردند و از ایمان باز گشتند اما بعداً توبه کردند و صدق توبه خود را با هجرت و جهاد و صبر و استقامت به ثبوت رساندند آرى پروردگارت نسبت به آنها غفور و رحیم است» (ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ).(4)
این آیه، دلیل روشنى است براى قبول توبه مرتد، ولى اشخاصى که در آیه مورد بحث هستند، قبلاً مشرک بوده اند و بعد مسلمان شده اند، بنابراین «مرتد ملى» محسوب مى شوند نه «مرتد فطرى».(5)
* * *
سرانجام، آخرین آیه مورد بحث، به عنوان یک هشدار عمومى مى گوید: «به یاد آورید روزى را که هر کس در فکر خویشتن است و به دفاع از خود برمى خیزد» تا خود را از عذاب و مجازات دردناکش رهائى بخشد (یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْس تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها).(6)
گاهى، گنهکاران براى نجات از چنگال عذاب، اعمال خلاف خود را به کلى منکر مى شوند و مى گویند: وَ اللّهِ رَبِّنا ما کُنّا مُشْرِکِینَ: «به خدائى که پروردگار ما است سوگند، که ما مشرک نبودیم»(7) اما هنگامى که مى بینند این دروغ و دغلها کارگر نیست، سعى مى کنند گناه خود را به گردن رهبران گمراهشان بیندازند، مى گویند: رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النّارِ: «خدایا اینها بودند که ما را گمراه کردند، عذاب آنها را دو چندان کن» (و سهم عذاب ما را به آنها بده).(8)
ولى این دست و پاها بیهوده است و در آنجا «نتیجه اعمال هر کسى بى کم و کاست به او داده مى شود» (وَ تُوَفّى کُلُّ نَفْس ما عَمِلَتْ).
«و به هیچ کس کمترین ستمى نمى شود» (وَ هُمْ لایُظْلَمُونَ).
* * *
نکته ها:
1 ـ تقیّه و فلسفه آن
مسلمانان راستین، دست پروردگان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) روح مقاومت عجیبى در برابر دشمنان داشتند، و چنانکه دیدیم بعضى از آنها همچون پدر «عمّار» حتى حاضر نمى شدند جمله اى با زبان، مطابق میل دشمن بگویند، قلبشان مملوّ از ایمان به خدا و عشق به پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود، و در این راه جان خود را نیز از دست دادند.
بعضى همچون خود «عمّار»، که حاضر مى شدند با زبان جمله اى بگویند باز وحشت سر تا پاى وجودشان را فرا مى گرفت، خود را مسئول و مقصر مى دانستند، و تا پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آنها اطمینان نمى داد که عملشان به عنوان یک تاکتیک، براى حفظ جان خویشتن شرعاً جایز بوده است آرام نمى یافتند!
در حالات «بلال» مى خوانیم: هنگامى که اسلام آورد، شجاعانه به دفاع از منطق اسلام و حمایت از پیامبر(صلى الله علیه وآله) برخاست، مشرکان او را تحت فشار شدید قرار دادند، تا جائى که او را به میان آفتاب سوزان کشاندند و صخره بزرگى روى سینه او گذاشته و به او مى گفتند: باید به خدا مشرک شوى.
اما او خوددارى مى کرد، در حالى که نفسهایش به شماره افتاده بود، پیوسته مى گفت: «أَحَد، أَحَد» (او خداى یگانه است او خداى یکتاست) سپس مى گفت: به خدا سوگند اگر مى دانستم، سخنى از این ناگوارتر بر شما است آن را مى گفتم!(9)
و در حالات «حبیب بن زید انصارى» مى خوانیم: هنگامى که «مسیلمه کذّاب» او را دستگیر کرده بود، از او پرسید: آیا گواهى مى دهى که محمّد رسول خدا است؟
گفت: آرى.
از او سؤال کرد: آیا گواهى مى دهى که من رسول خدایم؟
«حبیب» با سخریه گفت: من گفتار تو را نمى شنوم! «مسیلمه» و پیروانش بدن او را قطعه قطعه کردند و او همچون کوه استوار ماند.(10)
و از این گونه صحنه هاى تکان دهنده در تاریخ اسلام مخصوصاً در حالات مسلمانان نخستین و یاران ائمه اهل بیت(علیهم السلام) فراوان است.
به همین دلیل، محققان گفته اند: در این گونه موارد، شکستن سدّ تقیه و عدم تسلیم در برابر دشمن جایز است، هر چند به قیمت جان انسان تمام شود چرا که هدف، بر پا داشتن پرچم توحید و اعلاى کلمه اسلام است، مخصوصاً در آغاز دعوت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، این امر اهمیت خاصى داشته است.
با این حال، شک نیست که «تقیّه» در این گونه موارد نیز جائز است، و در موارد پائین تر از آن واجب، و بر خلاف آنچه افراد ناآگاه مى پندارند، تقیه ـ البته در موارد خاص خود نه در همه جا ـ نه نشانه ضعف است، و نه ترس از انبوه دشمن و نه تسلیم در برابر فشار، بلکه، تقیّه یک نوع تاکتیک حساب شده براى حفظ نیروهاى انسانى و هدر ندادن افراد مؤمن در راه موضوعات کوچک و کم اهمیت محسوب مى شود.
در همه دنیا معمول است: اقلیتهاى مجاهد و مبارز، براى واژگون کردن اکثریت هاى خودکامه ستمگر و متجاوز، غالباً از روش «استتار» استفاده مى کنند، جمعیت زیر زمینى تشکیل مى دهند، برنامه هاى سرّى دارند، و بسیار مى شود: خود را به لباس دیگران در مى آورند، و حتى به هنگام دستگیر شدن، سخت مى کوشند: واقع کار آنها مکتوم بماند، تا نیروهاى گروه خود را بیهوده از دست ندهند، و براى ادامه مبارزه ذخیره کنند.
هیچ عقلى اجازه نمى دهد: در این گونه شرائط، مجاهدانى که در اقلیت هستند، علناً و آشکارا خود را معرفى کنند و به آسانى از طرف دشمن شناسائى و نابود گردند.
به همین دلیل، تقیّه قبل از آن که یک برنامه اسلامى باشد، یک روش عقلانى و منطقى براى همه انسانهائى است که در حال مبارزه با دشمن نیرومندى بوده و هستند.
در روایات اسلامى نیز، مى خوانیم: تقیّه به یک سپر دفاعى، تشبیه شده است.
امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: التَّقِیَّةُ تُرْسُ الْمُؤْمِنِ وَ التَّقِیَّةُ حِرْزُ الْمُؤْمِنِ:
«تقیّه سپر مؤمن است، و تقیه وسیله حفظ مؤمن است».(11)
(توجه داشته باشید: تقیّه در اینجا تشبیه به سپر شده و سپر ابزارى است که تنها در میدان جنگ و مبارزه با دشمن براى حفظ نیروهاى انقلابى از آن استفاده مى شود).
و اگر مى بینیم در احادیث اسلامى، تقیّه نشانه دین و علامت ایمان، و نُه قسمت از مجموع ده قسمت دین شمرده شده است همه به خاطر همین است.
البته، بحث در زمینه تقیّه بسیار گسترده است که، اینجا جاى شرح و بسط آن نیست، تنها هدف این بود که: بدانیم آنچه را بعضى در مذمّت تقیّه مى گویند دلیل ناآگاهى و بى اطلاعى آنها از شرائط تقیّه و فلسفه آن است.
بدون شک، مواردى وجود دارد که در آنجا تقیّه کردن حرام است و آن در موردى است که تقیّه، به جاى این که: سبب حفظ نیروها شود، مایه نابودى یا به خطر افتادن مکتب گردد، و یا فساد عظیمى به بار آورد، در این گونه موارد باید سدّ تقیّه را شکست و پى آمدهاى آن را هر چه بود پذیرا شد.(12)
* * *
2 ـ مرتد فطرى، و ملى، و فریب خوردگان
اسلام، در مورد کسانى که هنوز اسلام را نپذیرفته اند، سختگیرى نمى کند (منظور اهل کتاب است) و آنها را با دعوت مستمر و تبلیغات پى گیر منطقى به اسلام فرا مى خواند، هر گاه نپذیرفتند و حاضر شدند، طبق شرائط ذمه همزیستى مسالمت آمیز با مسلمانان داشته باشند نه تنها به آنها امان مى دهد، بلکه، حفظ مال و جان و منافع مشروعشان را بر عهده مى گیرد.
ولى در مورد کسانى که اسلام را پذیرا شوند سپس عدول کنند فوق العاده سختگیر است چرا که این عمل، موجب تزلزل جامعه اسلامى مى گردد و یک نوع قیام بر ضدّ رژیم و حکومت اسلامى محسوب مى شود و غالباً دلیل به سوء نیت است، و سبب مى شود که اسرار جامعه اسلامى به دست دشمنان افتد.
لذا چنین کسى اگر پدر یا مادرش هنگام انعقاد نطفه او مسلمان بوده و به تعبیر ساده تر اگر مسلمان زاده باشد و از اسلام بر گردد و در دادگاه اسلامى به ثبوت رسد خونش را مباح مى شمرد، اموال او باید در میان وارثانش تقسیم گردد، و همسرش از او جدا شود، و توبه او در ظاهر پذیرفته نیست.
یعنى این احکام سه گانه، درباره چنین کسى به هر حال اجرا مى شود، ولى اگر واقعاً پشیمان گردد توبه او در پیشگاه خدا پذیرفته خواهد شد، (البته اگر مجرم زن باشد توبه اش مطلقاً پذیرفته خواهد شد).
اما اگر شخص از اسلام برگشته، مسلمان زاده نباشد به او تکلیف توبه مى کنند.
اگر توبه کرد مورد قبول واقع خواهد شد، و همه مجازاتها از میان خواهد رفت.
گرچه حکم سیاسى «مرتد فطرى» براى آنها که از محتواى آن آگاه نیستند ممکن است یک نوع خشونت، تحمیل عقیده و سلب آزادى اندیشه تلقى گردد.
ولى، اگر به این واقعیت توجه کنیم که این احکام مربوط به کسى نیست که اعتقادى در درون دارد، و در مقام اظهار آن بر نیامده، بلکه تنها کسى را شامل مى شود که به اظهار یا تبلیغ پردازد، و در حقیقت قیام بر ضد رژیم موجود جامعه کند، روشن مى شود که این خشونت، بى دلیل نیست، و با مسأله آزادى اندیشه نیز منافات ندارد، و همان گونه که گفته ایم: شبیه این قانون، در بسیارى از کشورهاى شرق و غرب با تفاوتهائى وجود دارد.
توجه به این نکته نیز لازم است که: پذیرش اسلام باید طبق منطق باشد، بدون تردید، کسى که از پدر یا مادر مسلمان تولد یافته و در یک محیط اسلامى پرورش یافته، بسیار بعید به نظر مى رسد که محتواى اسلام را تشخیص نداده باشد، بنابراین، عدول و بازگشت او به توطئه و خیانت شبیه تر است تا به اشتباه و عدم درک حقیقت، لذا چنین کسى استحقاق چنان مجازاتى را دارد.
ضمناً احکام هرگز تابع یک فرد و دو فرد نیست بلکه مجموع را به طور کلى باید در نظر گرفت.
* * *
1 ـ «مجمع البیان»، جلد 6، صفحه 387، ذیل آیات مورد بحث.
2 ـ در ترکیب جمله «مَنْ کَفَرَ بِاللّه...» در میان مفسران گفتگو است:
بعضى آن را شرح و توضیحى براى جمله قبل دانسته اند و به اصطلاح بدل از «الَّذِیْنَ لایُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللّهِ» گرفته اند.
بعضى دیگر آن را بدل از «الکاذِبُون» دانسته اند.
جمعى نیز آن را مبتداى محذوف الخبر گرفته اند و معتقدند در تقدیر چنین بوده است: «مَنْ کَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» در حقیقت جزاى شرط محذوف شده، زیرا جمله بعد دلالت بر آن دارد.
احتمال چهارمى وجود دارد که بهترین ترکیب به نظر مى رسد و آن این که: خبر این مبتدا همان است که در خود آیه آمده است و محذوف نیست، و جمله «وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً» توضیح مجددى از مبتدا است، چرا که جمله استثنائیه میان آن و خبر فاصله افکنده است، و این گونه تعبیرات در ادبیات زبانهاى دیگر نیز دیده مى شود، مثلاً در فارسى مى گوئیم: کسى که بعد از ایمان کافر شود، البته به استثناى کسانى که تحت فشار واقع شده اند و قلبشان مملوّ از ایمان است، آرى، چنین کسى که بعد از اسلام، کافر شده است مشمول غضب الهى است (دقت کنید).
3 ـ عنکبوت، آیه 69.
4 ـ ضمیر «بَعْدِها» به گفته بسیارى از مفسرین به «فتنة» باز مى گردد، و بعضى گفته اند: به هجرت و جهاد و صبر که قبل از آن در آیه آمده است.
5 ـ «مرتد فطرى» کسى است که از پدر یا مادر مسلمان تولد یافته و پس از قبول اسلام از اسلام باز گشته است، ولى «مرتد ملى» به کسى گفته مى شود که پدر و مادر او به هنگام انعقاد نطفه اش مسلمان نبوده اند، اما او بعداً اسلام را پذیرفته، سپس از آن برگشته است.
6 ـ در این که «یَوم» تعلق به کدام فعل دارد، در میان مفسران گفتگو است:
بعضى آن را متعلق به فعل مقدر دانسته اند و گفته اند: در تقدیر «ذَکِّرْهُمْ یَوْمَ تَأْتِى» بوده.
بعضى آن را به فعل «غفران» و «رحمت» که از غفور و رحیم در آیه قبل استفاده مى شود، متعلق دانسته اند.
ولى ما در بیان تفسیر بالا احتمال اول را به خاطر جامعیتش عملاً ترجیح دادیم.
7 ـ انعام، آیه 23.
8 ـ اعراف، آیه 38.
9 و10 ـ تفسیر «فى ظلال»، جلد 5، صفحه 284.
11 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 11، صفحه 460، حدیث 6 (جلد 16، صفحه 205 آل البیت).
12 ـ براى توضیح کامل، در زمینه مسأله تقیّه، احکام، فلسفه ها و مدارک مختلف آن، به کتاب ما «القواعد الفقهیه»، جلد سوم مراجعه فرمائید.
........................
تفسیر نمونه