خطبه بیست و ششم،بخش دوم، آیت الله مکارم شیرازی
فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی مُعِینٌ إِلاَّ أَهْلُ بَیْتِی، فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ المَوْتِ، وَ أَغْضَیْتُ عَلَى القَذَى، وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا، وَ صَبَرْتُ عَلى أَخْذِ الْکَظَمِ، وَ عَلى أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ.
من، نگاه کردم و ديدم (براى گرفتن حق خود و مسلمانان) يار و ياورى جز خاندانم ندارم (به همين دليل، قيام نکردم; چرا که) به مرگِ آنان راضى نشدم و اين، در حالى بود که چشم، بر خاشاک فرو بستم و با گلويى که استخوان در آن گير کرده بود (جرعه تلخ حوادث را) نوشيدم و بر نوشيدن اين جرعه ـ که تلخ تر از حَنَظْل بود ـ شکيابى کردم.
صبر جانکاه
امام (علیه السلام)در این فراز از خطبه، به حوادثى که بعد از رحلت پیامبر اسلام واقع شد، مخصوصاً، داستان خلافت، اشاره کوتاه و پرمعنایى مى کند و دلیل قیام نکردن خود را براى گرفتن حق مسلّم خویش، یعنى خلافت رسول الله ـ که در واقع حق مسلمانان بود ـ بیان مى کند، مى فرماید: «من، نگاه کردم و دیدم (براى گرفتن حق خود و مسلمانان) یار و یاورى جز خاندانم ندارم; فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی مُعِینٌ إِلاَّ أَهْلُ بَیْتِی».
واضح است که قیام در مقابل آن گروه متشکّل ـ که به شهادت تواریخ، قبل از رحلت پیامبر اسلام، براى نیل به خلافت، برنامه ریزى کرده بودند ـ به اتّکاى چند نفر و یاورانى معدود و محدود، با هیچ منطقى سازگار نبود; زیرا چنین قیامى نه تنها به نتیجه نمى رسید، بلکه سبب مى شد گروهى از بهترین افراد خاندان پیامبر نیز کشته شوند و به علاوه، ممکن بود این درگیرى، سبب شود که شکافى در میان مسلمانان ایجاد گردد و منافقان ـ که در انتظار چنین حوادثى بعد از رحلت پیامبر بودند ـ از آن بهره گرفته، موجودیت اسلام را به خطر بیندازند. به همین دلیل، امام، سکوت دردآلود را، بر قیامى که این همه خطر داشت، ترجیح داد.
به همین دلیل، امام، در ادامه سخن خویش مى فرماید: «من قیام نکردم; چرا که به مرگِ آنان راضى نشدم و این، در حالى بود که چشم بر خاشاک فرو بستم و با گلویى که استخوان در آن گیر کرده بود (جرعه تلخ حوادث را) نوشیدم و بر نوشیدن این جرعه ـ که تلخ تر از حَنَظْل بود ـ شکیابى کردم; وَ أَغْضَیْتُ(1) عَلَى القَذى(2)، وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا(3)، وَ صَبَرْتُ عَلَى أَخْذِ الْکَظَمِ(4)، وَ عَلى أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ(5).
نکته ها
1 ـ طوفانهایى که بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) رخ داد
این تعبیرات، همانند تعبیراتى است که در خطبه سوم، خطبه شقشقیّه آمده است، بلکه از آن شدیدتر است و نشان مى دهد که على (علیه السلام) در آن دوران 25 ساله اى که او را از تصدّى خلافت پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) باز داشته بودند، ساعت ها و روزهاى بسیار تلخ و دردناکى را مى گذارند. نه به خاطر این که در رأس حکومت نیست، چرا که خودش، صریحاً، بى اعتنایى خویش را به این امر، در خطبه هاى متعدّد بیان کرده و روشن ساخته است که این مقام، تنها، یک مسؤولیت الهى است، نه وسیله اى براى افتخار و مباهات، بلکه براى این، شدیداً، ناراحت بود که مى دید، مردم، تدریجاً از روح اسلام دور مى شوند و بسیارى از سُنَن جاهلى، زنده مى شود و سرانجام همان شد که تاریخ نشان داد; یعنى معاویه به حکومت رسید و خلافت رسول الله را به نوعى سلطنت خودکامه پر زرق و موروثى تبدیل کرد و بعد از او یزید و یارانش بر آن تخت نشستند. و مرتکب اعمالى شدند که در بدترین حکومت هاى خودکامه کم نظیر است.
تعبیرات پرمعناى امام (علیه السلام) در این جمله ها، نشان مى دهد که چگونه تبلیغات گسترده و شدید سردمداران حکومت، از یک سو، و تهدید و اِرعاب مردم، از سوى دیگر، امام (علیه السلام) را که شایسته ترین فرد براى خلافت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بود و از سوى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نیز براى همین منصب تعیین شده بود، به انزوا کشاند تا آنجا که جز اهل بیتش، کسى، به عنوان یار و یاور، براى او باقى نمانده بود! در حدیث معروفى که مورخان نقل کرده اند، مى خوانیم که على (علیه السلام) مى فرمود: «لَو وَجَدْتُ أَربَعینَ ذَوِى عَزم لَقاتَلْتُ; اگر چهل نفر از افراد بااراده و مصمّم مى یافتم، همراهِ آنها، پیکار مى کردم (و اجازه نمى دادم حکومت اسلامى را از مسیرى که پیامبر (علیه السلام)تعیین کرده بود، منحرف سازند).(1)»
و نیز این تعبیرات نشان مى دهد که حامیان خلافت، حتى از کشتن اهل بیت امام(علیه السلام) نیز اِبا نداشتند چرا که مى فرماید: «فَضَنَنْتُ بِهم عَنِ الْمَوتِ; من، دریغ داشتم که آنان را به کام مرگ بفرستم.» و این، به راستى عجیب و وحشتناک است! هر چند این گونه مسائل مهم اخلاقى، در عالم سیاست و حکومت، شگفت انگیز نیست!
این احتمال نیز وجود دارد که حامیان متعصّب خلافت، منتظر بهانه اى بودند تا فرزندان امام(علیه السلام) را که احتمال جانشینى آنان را در آینده مى دادند، از میان بردارند تا کسى براى تصدّىِ پُست خلافت، از اهل بیت باقى نماند.
اما این که این دوران، تا این حد در کام امام (علیه السلام) تلخ و ناگوار بود و در حقیقت، سخت ترین روزهاى عمر امام (علیه السلام) همین ایام بود که در گوشه خانه نشسته و ناظر اَعمالِ بى رویه اى بود که به نام حکومت اسلامى انجام مى گرفت، اعمالى مانند تحریف عقاید و اشتباه در فهم احکام اسلام و ارتکاب انواع تبعیضات و بى عدالتى ها و سرانجام، تبدیل حکومت اسلامى به سلطنت خودکامه اى، همانند سلطنت فرعون و قیصر و کسرا.
پاسخ این سؤال را، باید در نامه 62 نهج البلاغه، یافت. آنجا، امام مى فرماید: «به خدا سوگند! من، هرگز باور نمى کردم و به خاطرم خطور نمى کرد که عرب، بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) امر امامت و رهبرى را از اهل بیت او بگرداند و آن را بعد از حضرتش، از من دور سازد! تنها چیزى که مرا ناراحت کرد، اجتماع مردم اطراف فلان شخص بود که با او بیعت کردند (کسى که من، او را شایسته این مقام نمى دیدم و مشکلات عظیم جامعه اسلامى را در دوران حکومت وى، بوضوح پیش بینى مى کردم). من، دست روى دست گذاشتم و از بیعت خوددارى کردم. (نه توان مخالفت بود و نه جاى همکارى) تا این که با چشم خود دیدم گروهى از اسلام بازگشته و مى خواهند دین محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) را نابود سازند. (اینجا بود) ترسیدم اگر اسلام و اهل آن را یارى نکنم، شاهد شکاف در بنیان نیرومند اسلام یا محو آن بوده باشم که مصیبتش براى من، از رها ساختن خلافت و حکومت، بسیار سنگین تر بود... لذا، براى دفع این حوادث، به پا خاستم تا باطل از میان رفت و دین اسلام از خطر (خطر منافقان و دشمنان اسلام) رهایى یافت ...; فَنَهَضْتُ فى تِلْکَ الاَْحداثِ حَتّى زاحَ الْباطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدّینُ وَ تَنَهْنَهَ.»
این تعبیرات، نشان مى دهد که امام (علیه السلام) در آن دوران در میان دو مسأله ناگوار گرفتار بود: در یک سو، از دست رفتن حقِّ مسلّم خودش و مسلمانان را مشاهده مى کرد، حقّى که با از بین رفتنش، انحرافات عجیبى پیدا شد، و از سوى دیگر، توطئه شدید منافقان و دشمنان اسلام را مى دید که براى نابودى و محو اسلام، کمر بسته بودند و سوگند خورده بودند. و امام (علیه السلام) بر اساس قاعده منطقى و عقلانى و شرعىِ اهمّ و مهم، به یارى اسلام شتافت و در برابر مشکل نخست، دندان بر جگر گذاشت و ناراحتى ها را تحمّل کرد.
2 ـ آیا امام (علیه السلام)با خلیفه اول بیعت کرد؟
در این که موضع على (علیه السلام) در برابر خلیفه نخست و تصمیمى که در سقیفه بنى ساعده گرفته شد، چه بوده است، در میان مورّخان و محدّثان، گفتوگو است. دانشمندان و علماى شیعه و اهل سنت، در این مسأله، اتفاق نظر ندارند. شارح بحرانى مى گوید: غالبِ علماى شیعه را عقیده بر این است که على (علیه السلام) از بیعت با خلیفه نخست خوددارى کرد و گروهى از بنى هاشم نیز در این مسأله با او هم صدا بودند، ولى سرانجام، گروهى آمدند و آنها را به اجبار، نزد ابوبکر بردند و امام (علیه السلام) و سایر بنى هاشم، از روى اکراه، بیعت کردند.
مطابق قول دیگر، امیرمؤمنان على (علیه السلام) در خانه ماند و بیرون نیامد. آنها نیز چون احساس کردند که او، تنها است و اقدامى ضد آنان نمى کند، از آن حضرت، صرف نظر کردند.
در اینجا نظر دیگرى است که غالب محدّثان اهل سنّت طرفدار آن هستند و آن این که امام (علیه السلام) شش ماه از بیعت خوددارى کرد تا فاطمه زهرا (علیها السلام)بانوى اسلام، دیده از جهان بربست. بعد از آن آمد و از روى اختیار، بیعت کرد.
مرحوم شرف الدّین در المراجعات، در اینجا، تحلیل جالبى دارد. خلاصه آن، این است که امام (علیه السلام) مى خواست از یک سو، حقِّ مسلّم خود را در خلافت و نص و وصیت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) را محترم بشمارد و از سوى دیگر، به منافقان و بداندیشان ـ که براى محو اسلام، در کمین نشسته بودند و اختلافات مهاجران و انصار نیز، زمینه را براى قدرت نمایى آنان فراهم مى ساخت، ـ مجالِ عرضِ اندام ندهد. به همین دلیل، مدتى از بیعت خوددارى کرد تا مسأله نخست، یعنى (مقامِ خلافت و امامت او)، تثبیت گردد و سپس براى حفظ اسلام و دفع شرّ منافقان، اقدام به بیعت کرد تا مسأله دوم روى ندهد.(1)
در بعضى از فرازهاى نهج البلاغه نیز اشاره اى به این معنا دیده مى شود.(2)
باز، در ذیل خطبه ها و نامه هاى متناسب با این بحث، در این زمینه سخن خواهیم گفت، ان شاءالله تعالى.
* * *
1 ـ «أَغْضَيْتُ» از مادّه «غضى» و به معناى «نزديک کردن پلک هاى چشم به هم» و به تعبير ديگر «چشم فرو بستن» است. به همين جهت شب هاى تاريک و ظلمانى را، ليالى غاضيه مى گويند. 2 ـ «قذى» (بر وزن قضا) به گفته مقاييس، مفهومى بر خلاف صفا و خلوص دارد و به همين جهت، به شىء آلوده اى که در آب بيفتد و آن را خراب کند، «قذى» مى گويند و نيز به چيزهايى که در چشم مى افتد و چشم را ناراحت مى کند، «قذى» گفته مى شود. 3 ـ «شجا» از مادّه «شجو» به معناى «سختى و شدت و اندوه و غم» است. اين تعبير، در مواردى که چيزى گلوگير انسان مى شود نيز به کار مى رود. 4 ـ «کَظَم» (بر وزن غَضَب) از مادّه «کظم» است. به گفته راغب در مفردات، اين کلمه، در اصل، به معناى «محل خروج تنفس» است و کظوم، به معناى «حبس نفس و سکوت» آمده است. اين مادّه به معناى «بستن دهان مشک بعد از پر کردن از آب» نيز به کار رفته است و در خطبه بالا، اشاره به اين است که با اين که دشمن، گلوى مرا گرفته بود و مى فشرد، من شکيبايى کردم. 5 ـ «علقم» به گفته مجمع البحرين، درختى است بسيار تلخ که به آن حنظل نيز گفته مى شود و عَلْقَمه، به معناى «تلخى» آمده است. 6 ـ اين روايت را، نصر بن مزاحم، از آن حضرت نقل کرده است; شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، جلد 2، صفحه 26; و شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 2، صفحه 22. 7 ـ المراجعات، نامه 84. 8 ـ نهج البلاغه، نامه 62