شرح آیات 79 و 80 سوره مبارکه آل عمران
79- وَلَا يَأْمُرَكُمْ أَن تَتَّخِذُوا الْمَلَائِكَةَ وَالنَّبِيِّينَ أَرْبَابًا ۗ أَيَأْمُرُكُم بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ
80- وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُم مِّن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ ۚ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَىٰ ذَٰلِكُمْ إِصْرِي ۖ قَالُوا أَقْرَرْنَا ۚ قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَكُم مِّنَ الشَّاهِدِينَ
79- و به شما دستور نمى دهد که فرشتگان و پیامبران را، (به عنوان) پروردگار انتخاب کنید. آیا شما را، پس از آن که مسلمان شدید، به کفر فرمان مى دهد؟!
80- و (به خاطر بیاورید) هنگامى را که خداوند، از پیامبران (و پیروان آنها) ، پیمان مؤکّد گرفت، که هر گاه کتاب و دانش به شما دادم، سپس پیامبرى به سوى شما آمد که با نشانه هایى که نزد شماست، هماهنگ بود، به او ایمان بیاورید و او را یارى کنید. و فرمود: «آیا پذیرفتید؟ و بر آن، با من پیمان مؤکّد بستید؟» گفتند: «(آرى) پذیرفتیم.» (خداوند به آنها) فرمود: «پس گواه باشید! و من (نیز) با شما از گواهانم.»
درباره این دو آیه دو شأن نزول ذکر کرده اند:
در شأن نزول نخست آمده: کسى نزد پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) رسید و اظهار داشت ما به تو همانند دیگران «سلام» مى کنیم در حالى که به نظر ما چنین احترامى کافى نیست تقاضا داریم به ما اجازه دهى امتیازى برایت قائل شویم و تو را سجده کنیم!
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «سجده براى غیر خدا جایز نیست، پیامبرِ خود را تنها به عنوان یک بشر احترام کنید ولى حق او را بشناسید و از او پیروى نمائید»!(1)
دوم این که: یکى از یهودیان به نام «ابو رافع» به اتفاق سرپرست هیئت اعزامى «نجران» در «مدینه» روزى خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده، اظهار داشتند: آیا مایل هستى تو را پرستش کنیم و مقام الوهیت براى تو قائل شویم؟!
(شاید آنها مى پنداشتند: مخالفت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) با الوهیت مسیح به خاطر این است که خود او سهمى از این موضوع ندارد، بنابراین اگر او را به مقام الوهیت همچون مسیح بپذیرند، از مخالفت خود دست بر مى دارد و شاید هم این پیشنهاد توطئه اى براى بد نام کردن پیامبر(صلى الله علیه وآله) و منحرف ساختن افکار عمومى از او بود).
پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: مَعاذَ اللّهِ: «پناه بر خدا» که من اجازه دهم کسى جز پروردگار یگانه مورد پرستش قرار گیرد، خداوند هرگز مرا براى چنین امرى مبعوث نکرده است!(2)
تفسیر:
دعوت به پرستش غیر خدا ممکن نیست
این آیات، همچنان افکار باطل گروهى از اهل کتاب را نفى و اصلاح مى کند، مخصوصاً به مسیحیان گوشزد مى نماید: هرگز مسیح(علیه السلام) ادعاى الوهیت نکرد و آنچه درباره او در این زمینه گفته شده، همه نسبت هاى ناروائى است که بعداً به او داده اند.
و نیز به درخواست کسانى که مى خواستند این گونه ادعاها را درباره پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) (به عللى که در شأن نزول آمد) تکرار کنند، صریحاً پاسخ مى گوید مى فرماید: «براى هیچ بشرى سزاوار نیست (و چنین حقى وجود نداشته) که خداوند کتاب آسمانى و حکم و نبوت را به او دهد، سپس او به مردم بگوید: شما بندگان من باشید و غیر از خدا مرا پرستش کنید» (ما کانَ لِبَشَر أَنْ یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنّاسِ کُونُوا عِباداً لّی مِنْ دُونِ اللّهِ).
نه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، و نه هیچ پیغمبر دیگرى، حق ندارد چنین سخنى را بگوید و این گونه نسبت ها که به انبیاء داده شده، همه ساخته و پرداخته افراد ناآگاه و دور از تعلیمات آنها است.
چگونه ممکن است این مقامات بزرگ را از سوى خدا پیدا کنند و در عین حال به سوى شرک دعوت نمایند؟.
سپس مى افزاید: «بلکه (سزاوار مقام او این است که بگوید:) افرادى باشید الهى، آن گونه که کتاب الهى به شما تعلیم داده شده و درس خوانده اید» و هرگز غیر خدا را پرستش نکنید (وَ لکِنْ کُونُوا رَبّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ).
آرى، فرستادگان الهى هیچ گاه از مرحله بندگى و عبودیت تجاوز نکردند و همیشه بیش از هر کسى در برابر خداوند خاضع بودند، بنابراین، امکان ندارد از جاده توحید خارج شوند و مردم را به شرک دعوت کنند.
«رَبّانِیِّینَ» جمع «رَبّانِىّ» به کسى گفته مى شود که: ارتباط او با «ربّ» (پروردگار) قوى باشد(3) و از آنجا که واژه «ربّ» درباره کسى گفته مى شود که به اصلاح و تربیت دیگران پردازد، مفهوم این واژه در آیه بالا آن است که: هرگز سزاوار پیامبران نیست که مردم را به پرستش خویش دعوت کنند آنچه براى آنها سزاوار است این است که: مردم را در پرتو تعلیم آیات الهى و تدریس حقایق دینى، به صورت دانشمندان الهى و ربّانى در آورند، افرادى که جز خدا نپرستند و جز به سوى علم و دانش دعوت نکنند.
از جمله مزبور استفاده مى شود: هدف انبیاء تنها پرورش افراد نبوده، بلکه هدف تربیت معلمان، مربیان و رهبران مردم بوده است یعنى کسانى که بتوانند محیطى را با علم و ایمان خود روشن سازند.
در آیه فوق، نخست به مسأله تعلیم «یاد دادن» و سپس به مسأله تعلّم و «درس خواندن» اشاره شده، تفاوت این دو کلمه از این نظر است که «تعلیم» معنى وسیع و گسترده اى دارد که هر گونه یاد دادن از طریق گفتار و کردار نسبت به افراد با سواد و بى سواد را شامل مى شود، ولى درس خواندن به فراگیرى هائى گفته مى شود که از روى کتاب و دفترى باشد و به اصطلاح نسبت میان این دو عموم و خصوص مطلق است.
و به این ترتیب، هدف انبیاء پرورش عالمان ربانى و مصلحان اجتماعى و افراد دانشمند و آگاه و مدیر و مدبر بوده است.
* * *
آیه بعد، تکمیلى است نسبت به آنچه در آیه قبل آمد، مى گوید: همان طور که پیامبران مردم را به پرستش خویش دعوت نمى کردند، به پرستش فرشتگان و سایر پیامبران هم دعوت نمى نمودند مى فرماید: «و سزاوار نیست (و چنین حقى ندارد) که به شما دستور دهد، فرشتگان و پیامبران را پروردگار خود انتخاب کنید» (وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً).
این جمله، از یک سو، پاسخى است به مشرکان عرب ،که فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند و نوعى ربوبیت براى آنها قایل بودند و با این حال خود را پیرو آئین ابراهیم(علیه السلام) معرفى مى کردند.
و از سوى دیگر، پاسخى است به «صابئان» که خود را پیرو یحیى(علیه السلام)مى دانستند ولى مقام فرشتگان را تا سر حدّ پرستش بالا مى بردند.
و نیز پاسخى است به یهود و نصارا که عُزَیر(علیه السلام) یا مسیح(علیه السلام) را فرزند خدا معرفى مى کردند و سهمى از ربوبیت را براى آنها قایل بودند.
آیه، در پاسخ همه آنها مى گوید: هرگز ممکن نیست پیامبرى با آن علم و آگاهى الهى، مردم را به ربوبیت غیر خدا دعوت کند.
و در پایان آیه، براى تأکید بیشتر مى افزاید: «آیا شما را به کفر دعوت مى کند پس از آن که مسلمان شدید» (أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ).
آیا ممکن است پیامبر خدا به کفر دعوت کند و به شما اجازه دهد خود او یا فرشتگان و پیامبران را پرستش کنید؟
ناگفته پیدا است که اسلام در اینجا مانند بسیارى از موارد دیگر به معنى وسیع کلمه یعنى تسلیم در برابر فرمان خدا و ایمان و توحید به کار رفته است.
یعنى چگونه ممکن است پیامبرى پیدا شود، نخست مردم را به ایمان و توحید دعوت کند، سپس راه شرک را به آنها نشان دهد؟
و یا این که: چگونه ممکن است پیامبرى نتایج زحمات پیامبران دیگر را که به اسلام دعوت کرده اند، بر باد دهد و آنها را متوجه کفر و شرک سازد؟!
آیه ضمناً اشاره سربسته اى به معصوم بودن پیامبران و عدم انحراف آنها از مسیر فرمان خدا مى کند.(4)
* * *
نکته:
بشر پرستى ممنوع!
آیات فوق، با صراحت تمام هر گونه پرستش غیر خدا و مخصوصاً بشرپرستى را محکوم مى سازد، و روح آزادگى و استقلال شخصیت را در انسان پرورش مى دهد، همان روحى که بدون آن، شایسته نام انسان نخواهد بود.
در طول تاریخ، افراد زیادى را مى شناسیم پیش از آن که به قدرت برسند چهره اى معصومانه داشتند، و مردم را به حق، عدالت و حریت، آزادگى و ایمان دعوت مى کردند.
اما هنگامى که پایه هاى قدرت آنها در اجتماع محکم شد کم کم مسیر خود را تغییر داده و گرایش به فرد پرستى و دعوت به سوى خویش کردند.
در حقیقت، یکى از طرق شناسائى «داعیان حق» و «داعیان باطل» همین است: داعیان حق که در رأس آنها پیامبران و امامان قرار داشتند در آن روز که بزرگ ترین قدرت ها را در اختیار مى گرفتند همانند نخستین روزهاى دعوت خود، مردم را دعوت به سوى اهداف مقدس دینى و انسانى از جمله توحید، یگانه پرستى و آزادگى مى نمودند، ولى داعیان باطل به هنگام قدرت و پیروزى نخستین مطلبى که در مغز آنها جوانه مى زند، دعوت به سوى خویش و تشویق مردم به یک نوع عبودیت بوده است، تملق ها و چاپلوسى هاى افراد بى مایه اى که معمولاً اطراف آنها را مى گرفتند، با غرور و کم ظرفیتى آنها توأم شده، چنین پدیده اى را به بار مى آورد.
حدیث جالبى که از على(علیه السلام) نقل شده، روشنگر چهره واقعى و روحانى آن حضرت، و شاهدى براى این بحث است:
روزى که امام(علیه السلام) به سرزمین «اَنْبار» (یکى از شهرهاى مرزى عراق) رسید جمعى از دهقانان (کدخدایان) در برابر آن حضرت طبق سنتى که به آن خو گرفته بودند از مرکب هایشان پیاده شدند و به سرعت به سوى او شتافتند (و شاید سجده کردند) امام(علیه السلام) نه تنها به این کار رضایت نداد، بلکه شدیداً برآشفت و بر آنها فریاد زده:
ما هذَا الَّذِی صَنَعْتُمُوهُ؟
فَقالُوا: خُلُقٌ مِنّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَراءَنا.
فَقالَ: وَ اللّهِ ما یَنْتَفِعُ بِهذا أُمَراؤُکُمْ وَ إِنَّکُمْ لَتَشُقُّونَ عَلى أَنْفُسِکُمْ فِی دُنْیاکُمْ وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِی آخِرَتِکُمْ.
وَ ما أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَراءَهَا الْعِقابُ وَ أَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الأَمانُ مِنَ النّارِ:
«این چه کارى بود که شما انجام دادید؟
عرض کردند: این آدابى است که ما امیران خود را با آن بزرگ مى داریم.
امام فرمود: به خدا سوگند! زمامداران شما از این کار بهره اى نمى گیرند و شما خود را در دنیا به رنج، و در آخرت به بدبختى گرفتار مى سازید!
چه زیانبار است رنجى که به دنبال آن کیفر خدا باشد!! و چه سودمند است آرامش و آزادگى که در پى آن ایمنى از آتش دوزخ قرار گیرد»!!(5)
1 ـ «مجمع البیان»، ذیل آیات مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحه 71 و جلد 25، صفحه 262 ـ «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 47، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق ـ «اسباب النزول الآیات» واحدى نیشابورى، صفحه 74، مؤسسه حلبى و شرکاء، 1388 هـ ق.
2 ـ «مجمع البیان»، جلد 2، صفحه 466، ذیل آیات مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 9، صفحه 71 و جلد 25، صفحه 262 ـ تفسیر «طبرى»، ذیل آیه ـ تفسیر «ابن کثیر»، ذیل آیه ـ «بحر المحیط»، ذیل آیه ـ «اسباب النزول» واحدى نیشابورى، صفحه 74، مؤسسه حلبى و شرکاء، 1388 هـ ق ـ «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 40، 41 و 46، دار المعرفة، طبع اول، 1365 هـ ق.
3 ـ هنگامى که «یاء» نسبت به «ربّ» ضمیمه شود «الف» به آن اضافه مى گردد و «رَبّانى» گفته مى شود.
4 ـ در قرائت معروفى که متن قرآن فعلى طبق آن است جمله «وَ لا یَأْمُرَکُمْ» به صورت منصوب (با فتح راء) خوانده شده و در حقیقت عطف به جمله «یُؤْتِیَهُ اللّهُ» در آیه قبل است و «لا» به عنوان تأکید «ما» نافیه که در آیه قبل مى باشد ذکر شده، بنابراین جمله چنین مى شود: «وَ ما کانَ لِبَشَر أَنْ یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً».
5 ـ «نهج البلاغه»، کلمات قصار، حکمت 37 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 12، صفحه 228، چاپ آل البیت (با اندکى تفاوت) ـ «بحار الانوار»، جلد 32، صفحه 397 و جلد 41، صفحه 55 و جلد 73 صفحه 62 و 63 ـ «شرح نهج البلاغه» ابن ابى الحدید، جلد 18، صفحه 156، کتابخانه آیت اللّه مرعشى نجفى، 1404 هـ ق 2ـ «مناقب ابن شهر آشوب»، جلد 2، صفحه 104، مؤسسه انتشارات علامه، 1379 هـ ق.
.......................
تفسیر نمونه