شرح آیات 7 تا 13 سوره مبارکه الرحمن
7وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِیزانَ
8أَلاّ تَطْغَوْا فِى الْمِیزانِ
9وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لاتُخْسِرُوا الْمِیزانَ
10وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ
11فِیها فاکِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَکْمامِ
12وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّیْحانُ
13فَبِأَىِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ
ترجمه:
7 ـ و آسمان را برافراشت، و میزان و قانون (در آن) گذاشت.
8 ـ تا در میزان طغیان نکنید (و از مسیر عدالت منحرف نشوید).
9 ـ و وزن را بر اساس عدل بر پا دارید و میزان را کم نگذارید!
10 ـ زمین را براى خلایق آفرید.
11 ـ که در آن میوه ها و نخلهاى پر شکوفه است.
12 ـ و دانه هائى که همراه با ساقه و برگى است که به صورت کاه درمى آید، و گیاهان خوشبو!
13 ـ پس کدامین نعمتهاى پروردگارتان را تکذیب مى کنید (شما اى گروه انس و جن)؟!
تفسیر:
آسمان را برافراشت و براى هر چیز میزانى قرار داد
این آیات همچنین ادامه بیان نعمتهائى است که در آیات پیشین آمده بود، و چنان که گفتیم، در آن آیات به پنج نعمت بزرگ، که از مهمترین مواهب الهى است اشاره شده، بنابراین، در نخستین آیه مورد بحث، به ششمین نعمت، که نعمت آفرینش آسمان است پرداخته، مى فرماید: «خداوند آسمان را برافراشت» (وَ السَّماءَ رَفَعَها).
«آسمان» در این آیه، خواه به معنى «جهت بالا» باشد، یا «کواکب آسمانى» و یا «جوّ زمین» (یعنى قشر عظیم هوائى که گرداگرد این کره را فرا گرفته، و همچون سپرى از زمین در مقابل اشعه زیانبار کیهانى و سنگهاى آسمانى حفظ مى کند، و نیز گرماى آفتاب و رطوبت برخاسته از دریا را براى تشکیل ابرها و نزول باران در خود نگاه مى دارد) هر کدام باشد، موهبتى است بزرگ و نعمتى است بى نظیر; چرا که بدون آن زندگى کردن براى انسان محال است و یا ناقص.
آرى، نور و روشنائى که مایه گرما، هدایت، حیات و حرکت است از سوى آسمان مى آید، باران از طریق آسمان مى بارد، و نزول وحى نیز از آسمان است. (در این صورت آسمان مفهوم اعم از مادى و معنوى دارد).
از همه اینها گذشته، این آسمان برافراشته با تمام مفاهیمش، آیت عظیمى از آیات خدا است، و در طریق معرفتش به انسانها بهترین کمک را مى کند، و هنگامى که «اولو الالباب» در آن مى اندیشند، بى اختیار مى گویند: رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً: «پروردگارا این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریده اى».(1)
آنگاه به سراغ نعمت هفتم مى رود، و مى فرماید: «خداوند میزان را قرار داد» (وَ وَضَعَ الْمِیزانَ).
«مِیزان»، به معنى هر گونه وسیله سنجش است، سنجش حق از باطل، سنجش عدالت از ظلم و ستم، سنجش ارزشها و سنجش حقوق انسانها در مراحل و مسیرهاى مختلف اجتماعى.
«میزان»، هر قانون تکوینى و دستور تشریعى را شامل مى شود; چرا که همه وسیله سنجش اند.
درست است که «میزان» در لغت به معنى ترازو و وسیله وزن کردن سنگینى اجسام است، اما مسلماً میزانى که در این آیه، بعد از ذکر آفرینش آسمان به آن اشاره شده، مفهوم گسترده اى دارد که هر وسیله سنجش و همه قوانین تکوین و تشریع را فرا مى گیرد، نه فقط وسیله سنجش وزن اجناس.
اصولاً برافراشته بودن آسمان و نظم دقیقى که بر ملیونها کره آسمانى حاکم است، بدون میزان و قوانین حساب شده اى، امکان پذیر نیست.
و این که مى بینیم، در بعضى از عبارات «میزان» به معنى «قرآن» یا به معنى «عدل» یا به معنى «شریعت» یا «ترازو» تفسیر شده است، در حقیقت هر کدام اشاره به مصداقى از این مفهوم کل و گسترده است.
* * *
در آیه بعد، نتیجه گیرى جالبى از این موضوع کرده، مى افزاید: «هدف از قرار دادن میزان در عالم هستى این است که: شما هم میزان را رعایت کنید و در آن طغیان ننمائید» (أَلاّ تَطْغَوْا فِى الْمِیزانِ).
شما نیز بخشى از این عالم عظیم هستید، و هرگز نمى توانید به صورت یک وصله ناهمرنگ در این جهان بزرگ زندگى کنید، عالم، نظام و میزانى دارد، شما هم باید نظام و میزان داشته باشید.
اگر میزان و قانون از عالم بزرگ برچیده شود، راه فنا و نابودى پیش مى گیرد، و اگر زندگى شما هم فاقد نظم و میزان باشد، رو به فنا خواهید رفت.
چه تعبیر جالبى، که از کل عالم هستى به انسان منتقل مى شود، و قوانین حاکم بر آن عالم کبیر را با قوانین حاکم بر زندگى انسان عالم صغیر، هماهنگ مى شمرد، و این است حقیقت توحید که، اصول حاکم همه جا یکى است.
* * *
بار دیگر روى مسأله عدالت و وزن تکیه کرده مى گوید: «شما وزن را بر اساس عدالت برپا دارید و در میزان کم و کسر نگذارید» (وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لاتُخْسِرُوا الْمِیزانَ).
قابل توجه این که، در این آیات، سه بار «میزان» ذکر شده است، با این که ممکن بود در مرحله دوم و سوم از ضمیر استفاده شود، این نشان مى دهد که «میزان» در این سه آیه، به سه معنى متفاوت است که استفاده از ضمیر جوابگوى آن نیست، و تناسب آیات نیز چنین ایجاب مى کند; چرا که در مرحله اول سخن از میزان و معیار و قوانینى است که خداوند در سراسر عالم هستى قرار داده است.
و در مرحله دوم، سخن از عدم طغیان انسانها در تمام موازین زندگى فردى و اجتماعى است که طبعاً دایره محدودترى دارد.
و در مرحله سوم، روى مسأله وزن به معنى خاص آن تکیه کرده، و دستور مى دهد که در سنجش و وزن اشیاء، به هنگام معامله، چیزى کم و کسر نگذارند، و این مرحله، محدودتر است.
به این ترتیب، انسجام جالبى در آیات به صورت سلسله مراتب در مسأله میزان و سنجش به کار رفته است، که از دایره هاى بزرگ به دوائر کوچکتر منتقل مى شود.(2)
اهمیت میزان، به هر معنى در زندگى و حیات انسان، چنان است که، هرگاه همین مصداق محدود و کوچکش یعنى «ترازو» را یک روز از زندگى حذف کنیم، براى مبادله اشیاء، گرفتار چه دردسرها و هرج و مرجها، دعوا و نزاعها خواهیم شد.
به همین نسبت، هرگاه مفاهیم گسترده تر آن حذف شود، نابسامانى افزونتر و بى حساب است.
از آنچه گفتیم، روشن مى شود: این که در بعضى از روایات «میزان» به وجود «امام»(علیه السلام) تفسیر شده، به خاطر آن است که وجود مبارک امام معصوم، وسیله اى است براى سنجش حق از باطل، و معیارى است براى تشخیص حقایق، و عامل مؤثرى است براى هدایت،(3) همچنین تفسیر میزان به «قرآن مجید» نیز ناظر به همین معنى است.
و به هر حال، با توجه به این که همه این آیات، در مقام ذکر نعمتهاى الهى است، روشن مى شود که وجود «میزان» چه در کل جهان هستى و چه در جامعه انسانیت و روابط اجتماعى، و چه در کار، کسب و تجارت، همه از نعمتهاى گرانبهاى خداوند است.
* * *
سپس از آسمان به زمین مى آید و مى فرماید: «خداوند زمین را براى زندگى انسانها آفرید» (وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ).
«أنام» را بعضى، به معنى «انسانها» و بعضى، به معنى «انس و جنّ» و گاه آن را به معنى «هر موجود ذى روح» تفسیر کرده اند.
البته، جمعى از ارباب لغت و مفسران، آن را به مطلق «خلق» نیز تفسیر کرده اند، ولى، قرائن موجود و خطابهاى سوره که متوجه انس و جن است نشان مى دهد که، منظور از آن در اینجا همان انس و جن است.
آرى، این کره خاکى که در اینجا به عنوان یک موهبت مهم الهى ذکر شده، و در آیات دیگر از آن به عنوان «مهاد» (گهواره) یاد کرده، قرارگاه مطمئن و آرام و آماده اى است که براى غالب ما اهمیتش در حالت عادى درک نمى شود، اما هنگامى که یک زمین لرزه کوچک، همه چیز را به هم مى ریزد، و یا یک آتشفشان، شهرى را زیر مواد مذاب و دود آتش دفن مى کند، به این حقیقت پى مى بریم که این زمین آرام، چه نعمت و برکتى است، مخصوصاً اگر به آنچه دانشمندان درباره سرعت حرکت زمین به دور خود، و به دور آفتاب، گفته اند بیندیشیم، اهمیت این آرامش در عین حرکت سریع و سرسام آورش، ـ نه یک حرکت، بلکه انواع مختلف حرکت ـ روشنتر مى شود.(4)
تعبیر به «وضع» در مورد «زمین»، در برابر «رفع» در مورد «آسمان»، علاوه بر لطف خاصى که در این مقابله است، اشاره پر معنائى به تسلیم بودن زمین و منابع آن در مقابل انسان است، همان گونه که در آیه 15 سوره «ملک» مى خوانیم: هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِی مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ: «او کسى است که زمین را «رام» و «مسخّر» شما قرار دارد، در جاده ها و طرق مختلف آن حرکت کنید، و از رزق الهى که در آن آفریده شده است استفاده نمائید».
و به این ترتیب، هشتمین نعمت بزرگ را در این سلسله، مشخص مى سازد.
* * *
در آیه بعد به سراغ نهمین و دهمین نعمت که بخشى از مواد غذائى انسان را تشکیل مى دهد رفته، مى گوید: «در زمین میوه ها و نخلهاى پر شکوفه است» (فِیها فاکِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَکْمامِ).
«فاکهة» به معنى هر گونه میوه است (چنان که راغب در مفردات گفته) و این که بعضى، آن را به معنى همه میوه ها، به استثناى خرما و رطب تفسیر کرده اند دلیلى ندارد، جز این که «نخل» به صورت جداگانه در آیه ذکر شده است، در حالى که ممکن است این تکرار به خاطر اهمیتى باشد که در نخل و خرما است، (در ذیل آیه 11 سوره «نحل» و آیه 25 سوره «مریم» بحث مشروحى درباره فوائد خرما از نظر غذائى و مواد مختلف حیاتبخش آن داشته ایم).(5)
«أَکمام» جمع «کم» (بر وزن جنّ) به غلافى مى گویند که میوه را مى پوشاند و «کُم» (بر وزن قم) به معنى آستین است که دست را مى پوشاند، و «کُمَّه» (بر وزن قبه) به معنى شب کلاهى است که سر را مى پوشاند.(6)
انتخاب این توصیف در مورد میوه درخت نخل که در آغاز در غلافى پنهان است، و سپس، غلاف مى شکافد و خوشه نخل به طرز جالبى بیرون مى ریزد ، ممکن است به خاطر زیبائى خیره کننده آن باشد، و یا به خاطر منافعى که در همان غلاف نهفته است و داراى عصاره و اسانس مخصوصى است که هم جنبه غذائى دارد و هم داروئى، و از همه گذشته، این غلاف همچون رحم مادر، فرزندان نخل را تا مدتى در خود پرورش مى دهد، و از آفات حفظ مى کند، و هنگامى که توانستند راه خود را در برابر هوا و نور آفتاب ادامه دهند، غلاف جدا مى شود و کنار مى رود.
افزون بر اینها وضع خاص میوه این درخت که نخست در غلاف است و بعد به صورت خوشه اى بیرون مى آید، چیدن آن را سهل و آسان مى سازد، و اگر بنا بود درخت نخل با آن طول قامت، میوه هاى پراکنده فى المثل همچون درخت سیب داشت چیدنش بسیار مشکل بود.
* * *
و سرانجام از یازدهمین و دوازدهمین مواهبش بدین گونه سخن مى گوید: «و در زمین دانه هائى است همراه با ساقه و برگهائى که به صورت کاه درمى آید و همچنین گیاهان خوشبو و معطر» (وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّیْحانُ).
دانه هاى غذائى خوراک انسان، و برگهاى تر و خشکش، خوراک حیواناتى است که در خدمت انسان، و از شیر و گوشت و پوست و پشم آنها بهره مى گیرد، و به این ترتیب چیزى از آن بى فایده و دور ریختنى نیست.
و از سوى دیگر، گیاهان خوشبو و گلها را نیز در زمین آفریده که مشام جسم و جان را معطر مى کند، و روح را آرامش و نشاط مى بخشد، و به این وسیله، نعمتهایش را بر انسان تمام کرده است.
«حَبّ» به هر گونه دانه مى گویند و «عَصْف» (بر وزن اسب) به معنى برگها و اجزائى است که از گیاهان جدا مى شوند، و گاه به وسیله بادها به هر سو پراکنده مى گردند، و به «کاه» نیز گفته شده است.
براى «ریحان» معانى زیادى گفته اند، از جمله: گیاهان خوشبو، و هر گونه روزى، و در اینجا مناسب همان معنى اول است.
* * *
پس از ذکر این نعمتهاى گوناگون مادى و معنوى، در آخرین آیه مورد بحث، جن و انس را مخاطب ساخته، مى گوید: «پس کدامیک از نعمتهاى پروردگارتان را تکذیب مى کنید»؟! (فَبِأَىِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ).
نعمتهائى که یکى از دیگرى گرانبهاتر و پرارزشتر است، نعمتهائى که سراسر زندگى شما را در برگرفته، و هر یک نشانه روشنى از قدرت، لطف و مهر پروردگار است، چگونه ممکن است اینها را تکذیب کرد؟!
این استفهام، استفهام تقریرى است که در مقام اقرار گرفتن مى آورند، و لذا در روایتى که در آغاز سوره خواندیم، به ما دستور داده شده است: بعد از ذکر این جمله، عرضه داریم: «پروردگارا! ما هیچ یک از نعمتهاى تو را تکذیب نمى کنیم» (لا بِشَىء مِنْ آلائِکَ رَبِّ أُکَذِّبُ).
گرچه در آیات گذشته، تنها سخن از انسانها به میان آمده است، و مطلقاً سخنى از طایفه جنّ در میان نبود، ولى آیات بعد نشان مى دهد که مخاطب در ضمیر «تثنیه» (کُما) این دو گروهند.
به هر حال، خداوند با این جمله، انس و جن را در برابر این واقعیت قرار مى دهد که، پیرامون این مسائل بیندیشند، و بعد، بى آنکه نیاز به تعلیم دیگرى باشد از عقل خود این سؤال را بکنند که «آیا هیچ یک از این نعمتهاى الهى قابل انکار است»، و اگر نیست، چرا ولى نعمت خود را نشناسند؟ چرا شکر منعم را وسیله شناخت او قرار ندهند؟ و چرا در آستان مقدسش سر تعظیم فرود نیاورند؟!
تعبیر به «أَىّ» اشاره به این است که، هر یک از این نعمتها، دلیل بر مقام ربوبیت پروردگار و لطف و احسان او است، تا چه رسد به مجموع آنها.
* * *
نکته ها:
شناخت نعمتها نردبان معرفت اللّه است
کمى دقت در نعمتهاى دوازدهگانه فوق (نعمت قرآن، خلقت انسان، تعلیم بیان، حساب منظم زمان، آفرینش گیاهان و انواع اشجار، آفرینش آسمان، حاکمیت قوانین، آفرینش زمین با ویژگیهایش، خلقت میوه ها، خلقت نخل، آفرینش حبوبات، و خلقت گلها و گیاهان معطر) با جزئیات و ریزه کاریها و اسرارى که در هر یک نهفته است، کافى است که حس شکرگزارى را در انسان برانگیزد، و او را به دنبال عرفان و شناخت مبدأ این نعمتها بفرستد.
و به همین دلیل، خداوند متعال از بندگانش بعد از ذکر این نعمتها نسبت به یک یک آنها اقرار مى گیرد، و این جمله را در آیات آینده نیز بعد از ذکر نعمتهاى دیگر، تکرار مى کند که مجموعاً 31 بار مى شود.
این تکرار، نه تنها منافاتى با فصاحت ندارد، بلکه خود یکى از فنون فصاحت است، این درست به آن مى ماند که: پدرى فرزند فراموش کارش را مخاطب ساخته مى گوید: آیا فراموش کردى کودکى خرد و ناتوان بودى؟ چه خون جگرها براى پرورش تو خوردم؟!
آیا فراموش کردى، بیمار شدى و بهترین طبیبان را براى تو حاضر ساخته؟ و براى دارو و درمانت چه زحمتها که نکشیدم؟!
آیا فراموش کردى، هنگامى که به مرحله جوانى رسیدى و نیاز به همسر داشتى، پاکترین همسران را براى تو انتخاب کردم؟
آیا فراموش کردى، آن زمان که نیاز به خانه و زندگى و وسائل داشتى، همه چیز را براى تو فراهم ساختم؟
پس این سرکشى، طغیان، بى مهرى و بىوفائى از چیست؟!
خداوند منّان نیز، نعمتهاى گوناگونش را به این بشر فراموشکار یادآور مى شود، و به دنبال هر بخش از این نعمتها، از او سؤال مى کند: «کدام یک از اینها را مى توانى انکار کنى»؟!
پس، این نافرمانى و طغیان از چیست؟ در حالى که اطاعت من نیز رمز تکامل و پیشرفت خود شما است، و از آن چیزى عائد پروردگارتان نمى شود.
* * *
2 ـ مسأله نظم و حساب در زندگى
در بدن ما بیش از بیست نوع فلز و شبه فلز به کار رفته که هر کدام با کیفیت خاص و کمیت معینى است، و هرگاه کمترین تغییرى در میزان و معیار آنها رخ دهد، سلامت ما به خطر مى افتد، فى المثل، در فصل گرما که انسان زیاد عرق مى کند، گاه گرفتار گرمازدگى مى شود، و بى آنکه بیمارى دیگرى داشته باشد ممکن است تا سرحد مرگ پیش رود، در حالى که علت آن مسأله بسیار ساده اى است، و آن کم شدن آب بدن و نمک خون مى باشد، و درمان آن چیزى جز نوشیدن آب و خوردن نمک اضافى نیست!
این یک نمونه ساده از نظم و حساب در ساختمان تن ماست، گاه، اندازه گیرى ها در ساختمان موجودهاى ظریفتر همچون سلولها، و از آن ظریفتر اتمها، به قدرى دقیق و ظریف است که یک هزارم، و گاه یک میلیونیم میلى متر، یا میلى گرم، سرنوشت ساز است، تا آنجا که دانشمندان ناچارند براى این محاسبه هاى دقیق، از مغزهاى الکترونیکى استفاده کنند.
این در نظام تکوین است، در جریانهاى اجتماعى نیز انحراف از قانون عدالت، بسیار مى شود که ملتى را در کام نیستى فرو مى برد.
قرآن مجید، در چهارده قرن قبل، با تعبیراتى که در آیات فوق خواندیم پرده از روى این حقیقت برداشته، و با جمله «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِیزانَ * أَلاّ تَطْغَوْا فِى الْمِیزانِ» همه گفتنى ها را گفته است، و طغیان و سرپیچى از قوانین تشریعى را، هم سنگ طغیان و سرپیچى از قوانین تکوینى، که حاکم بر آسمانهاست شمرده.
چه تصویر جالبى قرآن در این آیات، از جهان هستى، و از عالم انسانیت ارائه مى دهد! نه تنها این جهان، که جهان آخرت نیز «یوم الحساب» است، و روز «نصب موازین»، بلکه در آنجا حساب و میزان به درجات دقیقتر از اینجا است، و به همین دلیل در روایات اسلامى به ما دستور داده شده است که: «حساب خودمان را برسیم پیش از آنکه به حسابمان برسند، و خویشتن را در میزان سنجش بگذاریم پیش از آنکه ما را وزن کنند» (حَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا وَ زِنُوهَا قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا).(7)
* * *
1 ـ آل عمران، آیه 191.
2 ـ «فخر رازى» در تفسیرش مى گوید: «میزان» در آیه اول، اسم آلت است (به معنى وسیله سنجش) و در آیه دوم، معنى مصدرى دارد (یعنى وزن کردن) و در آیه سوم، معنى مفعولى دارد (به معنى جنس موزون).
3 ـ این حدیث در تفسیر «على بن ابراهیم» از «امام على بن موسى ال رضا»(علیه السلام)روایت شده است، و حدیث مفصل است ما تنها مضمون گوشه اى از آن را نقل کردیم (تفسیر على بن ابراهیم، جلد 2، صفحه 343).
4 ـ سرعت حرکت زمین را به دور خورشید (حرکت انتقالى) حدود 35 کیلومتر در ثانیه! ذکر کرده اند، و سرعت سیر آن به گرد خود در حدود 1600 کیلومتر در ساعت (در مناطق استوائى) است.
5 ـ به جلد 13 تفسیر نمونه، صفحه 46 به بعد، و همچنین به جلد 11، صفحه 172 به بعد مراجعه نمائید.
6 ـ در این زمینه در جلد بیستم صفحه 315 به بعد شرحى آورده ایم (ذیل آیه 47 سوره «فصّلت»).
7 ـ «وسائل الشیعه»، جلد 16، صفحه 99.