أُوصِیکُمْ، عِبَادَ اللّهِ، بِتَقْوَى اللّهِ، فَإِنَّهَا الزِّمَامُ وَ الْقِوَامُ، فَتَمَسَّکُوا بِوَثَائِقِهَا، وَ اعْتَصِمُوا بِحَقَائِقِهَا، تَؤُلْ بِکُمْ إِلَى أَکْنَانِ الدَّعَةِ وَ أَوْطَانِ السَّعَةِ، وَ مَعَاقِلِ الْحِرْزِ وَ مَنَازِلِ الْعِزِّ، (یَوْم تَشْخَصُ فِیهِ الاَْبْصَارُ)، وَ تُظْلِمُ لَهُ الاَْقْطَارُ، وَ تُعَطَّلُ فِیهِ صُرُومُ الْعِشَارِ. وَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ، فَتُزْهَقُ کُلُّ مُهْجَة، وَ تَبْکَمُ کُلُّ لَهْجَة، وَ تَذِلُّ الشُّمُّ الشَّوَامِخُ، وَالصُّمُّ الرَّوَاسِخُ، فَیَصِیرُ صَلْدُهَا سَرَاباً رَقْرَقاً، وَ مَعْهَدُهَا قَاعاً سَمْلَقاً، فَلاَ شَفِیعٌ یَشْفَعُ، وَ لاَ حَمِیمٌ یَنْفَعُ، وَ لاَ مَعْذِرَةٌ تَدْفَعُ.
اى بندگان خدا! شما را به تقوا سفارش مى کنم که زمام و مهار انسان و قوام زندگى اوست، پس به وسيله هاى مطمئن تقوا، تمسک جوييد و به حقايق آن، چنگ زنيد تا شما را به سر منزل آرامش و جايگاههاى پر وسعت و قلعه هاى محکم و سراهاى عزت برساند. در آن روز که چشمها در آن خيره شود و از حرکت باز ايستد و همه اقطار جهان تيره و تار گردد و گله هاى شتران (نفيس ترين ثروتهاى عرب) بى صاحب مى ماند (و به فراموشى سپرده خواهد شد) در آن هنگام در صور دميده مى شود، قلبها از کار مى افتد، زبانها بند مى آيد، کوههاى بلند فرو مى ريزند و سنگهاى محکم در هم مى شکنند و آن سنگهاى سخت چنان متلاشى و صاف مى شوند که همچون سرابى لرزان به نظر مى آيند و جاى آنها، صاف و هموار مى گردد، چنان که گويى هرگز کوهى در آنجا وجود نداشته است (در آن روز) نه شفيعى وجود دارد که شفاعت کند و نه دوستى که سودى بخشد و نه عذر موجهى که عذاب الهى را برطرف سازد.
شرح و تفسیر
دورنماى هول انگیز قیامت
در این بخش از خطبه همه انسان ها را به تقواى الهى سفارش مى کند و آثار مهم تقوا را بر مى شمرد و مى فرماید: «اى بندگان خدا، شما را به تقوا سفارش مى کنم که زمام و مهار انسان و قوام زندگى اوست»; (أُوصِیکُمْ، عِبَادَ اللّهِ، بِتَقْوَى اللّهِ، فَإِنَّها الزِّمامُ وَ الْقِوَامُ).
تعبیر به «زمام» که در اصل به معناى افسار است، اشاره به نیروى بازدارندگى تقواست که انسان را در برابر گناهان مهار مى کند و از سقوط در پرتگاه هاى فساد و گناه و گرفتار شدن در دام شیطان و هواى نفس باز مى دارد. «قوام» اشاره به این است که پایه هاى زندگى پاک و آمیخته با سعادت، بر آن استوار است و به تعبیر دیگر : تقوا از یک سو جنبه بازدارندگى دارد و از سوى دیگر جنبه سازندگى و هر گاه این دو، دست به دست هم بدهد سعادت و نجات انسان کامل مى شود و در یک کلام با وجود تقوا، سعادت انسان از نظر مادى و معنوى کامل است.
بعضى از شارحان نهج البلاغه، «زمام» و «قوام» را مربوط به عبادات دانستند، در حالى که جمله از قبیل حذف متعلق است که عمومیت به مفهوم آن مى بخشد و آیات قرآن نیز گواه بر این است که تقوا، هم سبب نجات در آخرت و هم مایه برکت در زندگى مادى دنیاست. از یک سو مى فرماید: (تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِى نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ کَانَ تَقِیّاً)(1) و از سوى دیگر مى فرماید : (وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَات مِّنَ السَّمَاءِ وَالاَْرْضِ).(2)
در ادامه سخن به عنوان توضیح و تأکید مى افزاید: «به وسیله هاى مطمئن تقوا، تمسّک جویید و به حقایق آن، چنگ زنید تا شما را به سر منزل آرامش و جایگاه هاى پر وسعت و قلعه هاى محکم و سراهاى عزت برساند»; (فَتَمَسَّکُوا بِوَثَائِقِها(3)، وَ اعْتَصِمُوا بِحَقَائِقِهَا(4)، تَؤُلْ(5) بِکُمْ إِلَى أَکْنَانِ(6) الدَّعَةِ(7) وَ أَوْطَانِ السَّعَةِ، وَ مَعَاقِلِ(8) الْحِرْزِ وَ مَنَازِلِ الْعِزِّ).
تعبیر به «وثائق» جمع وثیقه به معناى دستگیره محکم، اشاره به جنبه هاى ظاهرى تقواست و تعبیر به «حقائق» جمع حقیقت اشاره به جنبه هاى واقعى آن است.
جمله هاى چهارگانه اى که در عبارت بالا به عنوان نتیجه (و جزاى شرط مقدّر) ذکر شده، نشان مى دهد که تمسّک به تقوا هم سبب آرامش است و هم گشایش و هم محفوظ ماندن از خطرات و هم برخوردارى از عزّت.
آرى! هنگامى که تقوا به معناى احساس مسئولیت الهى، بر جامعه حاکم شود، کمتر کسى به حقوق دیگرى تجاوز مى کند و دست به ظلم و ستم مى آلاید که نتیجه آن آرامش است و هنگامى که تقوا به معناى وظیفه شناسى حاکم شود، جامعه روز به روز گسترش پیدامى کند و هنگامى که تقوا به معناى حالت بازدارندگى در مقابل دشمن، حاکم گردد، جامعه از شرّ آنان مصون خواهد ماند و مجموعه این امور مایه عزّت و آبرو و سربلندى است.
سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن مى افزاید : این آثار چهارگانه به طور کامل در آخرت تحقّق مى یابد، نه به این معنا که این آثار، در زندگى دنیا هم نباشد، بلکه یعنى هدف اصلى و نهایى آنجاست. مى فرماید : «این در روزى است که چشمها در آن خیره شود و از حرکت باز ایستد و همه اقطار جهان تیره و تار گردد و گله هاى شتران (نفیس ترین ثروت هاى عرب) بى صاحب ماند»; ((یَوْم تَشْخَصُ(9) فِیهِ الاَْبْصَارُ)، وَ تُظْلِمُ لَهُ الاَْقْطَارُ، وَ تُعَطَّلُ فِیهِ صُرُومُ(10) الْعِشَارِ(11)).
این اوصاف سه گانه مربوط به صیحه نخستین و زلزله پایان جهان است زیرا به قدرى وحشتناک و دهشت آفرین است که همه کس همه چیز را جز خود فراموش مى کند همانگونه که قرآن در ترسیمى گویا مى گوید : «(یَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَة عَمَّآ أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ کُلُّ ذَاتِ حَمْل حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُکَارَى وَمَا هُمْ بِسُکَارَى وَلکِنَّ عَذَابَ اللهِ شَدِیدٌ); روزى که آن (زلزله رستاخیز) را مى بینید هر مادر شیردهى، کودکى شیرخوارش را فراموش مى کند و هر باردارى جنین خود را بر زمین مى نهد، و مردم را مست مى بینى در حالى که مست نیستند ولى عذاب الهى شدید است».(12)
در ادامه این سخن امام(علیه السلام) گوشه هاى دیگرى از آغاز رستاخیز را شرح مى دهد که دلها را مى لرزاند و افکار را حیران مى سازد، مى فرماید: «در آن هنگام در صور دمیده مى شود، قلبها از کار مى افتد، زبانها بند مى آید، کوههاى بلند فرو مى ریزند و سنگهاى محکم درهم مى شکنند و آن سنگهاى سخت چنان متلاشى و صاف مى شود که همچون سرابى لرزان و متلألئى به نظر مى آید و جاى آنها، صاف و هموار مى گردد که گویى هرگز کوهى در آنجا وجود نداشته است»; (وَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ، فَتُزْهَقُ(13) کُلُّ مُهْجَة(14)، وَ تَبْکَمُ(15)کُلُّ لَهْجَة، وَ تَذِلُّ الشُّمُّ(16) الشَّوَامِخُ(17)، وَالصُّمُّ(18) الرَّوَاسِخُ(19)، فَیَصِیرُ صَلْدُهَا(20) سَرَاباً رَقْرَقاً(21)، وَ مَعْهَدُهَا(22) قَاعاً(23) سَمْلَقاً(24)).
از مجموع آیات قرآن به خوبى استفاده مى شود که دو نوع تحوّل شدید و تکان دهنده در پایان جهان و آستانه رستاخیز رخ مى دهد که از آنها تعبیر به نفخ صور (دمیدن در شیپور) شده است، زیرا در گذشته هنگامى که مى خواستند لشکر را به حرکت درآورند یا اعلام جنگ کنند یا از خواب بیدار نمایند شیپور بیدارى یا شیپور حرکت یا جنگ نواخته مى شد و با آهنگ هاى مختلفى که صداى شیپور داشت، مطلب به گوش مى رسید، بنابراین نفخ صور به معناى آغاز تحوّلى عظیم است.
از آیات قرآن استفاده مى شود که همراه نفخ صور اوّل، زلزله عظیمى در سراسر جهان رخ مى دهد و همه موجودات زنده بر اثر شدّت آن، قالب تهى مى کنند که این شیپور مرگ است. آیه شریفه (إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْءٌ عَظِیمٌ * یَوْمَ تَرَوْنَهَا...)(25) نیز آیه (وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَمَنْ فِى الاَْرْضِ...)(26) اشاره به همین نفخ صور است.
در نفخ صور دوم که همان شیپور تجدید حیات و زندگى است، تحوّل تازه اى رخ مى دهد و بر ویرانه هاى جهان پیشین جهانى نو پدیدار مى شود و مردگان از قبرها بر مى خیزند و آماده حساب مى شوند. در سوره «زلزال» اشاره به نفخه دوم شده، مى فرماید: (إِذَا زُلْزِلَتِ الاَْرْضُ زِلْزَالَهَا * وَأَخْرَجَتِ الاَْرْضُ أَثْقَالَهَا * وَقَالَ الاِْنسَانُ مَا لَهَا * یَوْمَئِذ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا). همچنین در ادامه آیه 68 سوره زمر که در بالا آمد، مى فرماید:«(ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنْظُرُونَ); سپس بار دیگر در صور دمیده مى شود، ناگهان همه مردگان از قبر بر مى خیزد و در انتظارند». آنچه امام در این بخش از خطبه بیان فرمود، اشاره به همان نفخ صور اوّل است که سبب ویرانى جهان، درهم شکستن کوه ها و محو شدن آثار آن و تحیّر عجیب انسان ها و سپس مرگ آنان مى شود.
آنچه در ذیل این خطبه آمده اشاره به حوادث بعد از نفخ دوم است که مى فرماید : «(در آن روز) نه شفیعى است که شفاعت کند و نه دوستى که سودى بخشد و نه عذر موجّهى که عذاب الهى را برطرف سازد»; (فَلاَ شَفِیعٌ یَشْفَعُ، وَ لاَ حَمِیمٌ یَنْفَعُ، وَ لاَ مَعْذِرَةٌ تَدْفَعُ).
این سخن نیز برگرفته از آیات قرآن مجید است که مى فرماید : «(مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیم وَلاَ شَفِیع یُطَاعُ); براى ستمگران نه دوست پر محبّتى است و نه شفاعت کننده اى که شفاعتش پذیرفته شود».(28) نیز مى فرماید : «(فَیَوْمَئِذ لاَّ یَنفَعُ الَّذِینَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَلاَ هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ); آن روز عذرخواهى ظالمان سودى به حالشان ندارد و توبه آنان پذیرفته نمى شود».(27)
بدیهى است عدم پذیرش معذرت همان گونه که از آیات بالا بر مى آید، مخصوص کسانى است که با اعمال خود پلهاى ارتباطى شفاعت پشت سر خود را ویران کرده اند; ولى آنان که راه شفاعت را بازگردانده اند، مشمول شفاعت خواهند شد. قرآن مجید مى فرماید : «(وَلاَ یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَى); و (شافعان) شفاعت نمى کنند مگر براى کسانى که خداوند راضى به شفاعت آنان است».(29)
1. مريم، آيه 63 . 2. اعراف، آيه 96 . 3. «وثائق» جمع «وثيقه» چيزى است که بر آن تکيه و اعتماد مى کنند. 4. «حقائق» جمع حقيقت، معناى آن معروف و مشهور است; ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه (ابن ابى الحديد) آن را به معناى رايت (پرچم) گرفته که در هيچ يک از منابع لغت پيدا نشده است. 5. «تؤل» (که در اصل «تؤول» بوده و به جهت جزاى شرط مقدّر واقع شدن، مجزوم شده و به صورت تؤلْ درآمده) از ريشه «اول» بر وزن «قول» به معناى بازگشت، گرفته شده است، بنابراين جمله «تؤل بکم» مفهومش اين است که شما را باز مى گرداند. 6. «اکنان» جمع «کنّ» بر وزن «جن» به معناى ستر و پرده است. 7. «دعة» به معناى استراحت و آرامش است. 8. «معاقل» جمع «معقل» بر وزن «مسجد» به معناى ملجأ و پناهگاه و گاه به معناى کوه هاى بلند آمده که مى تواند انسان را از خطر سيلاب و مانند آن نجات دهد. 9. «تشخص» از ريشه «شخوص» به معناى خيره شدن چشم به يک نقطه است، به طورى که از حرکت باز ايستد. اين تعبير معمولا کنايه از رعب و وحشت است. 10. «صروم» جمع «صرم» بر وزن «فعل» در اصل به معناى گله شتران است سپس به مجموعه هاى ديگر انسانى و غير انسانى اطلاق شده است. 11. «عشار» جمع «عشراء» بر وزن «وکلا» در اصل به معناى شتر باردار ده ماهه است و از آنجا که چنين شترى هم به جهت خودش و هم به جهت بچه کاملى که در شکم دارد پر ارزش است اين واژه، کنايه از اموال نفيس است. 12. حج، آيه 2 . 13. «تزهق» از «زهوق» بر وزن «غروب» به معناى هلاکت و نابودى است. 14. «مهجه» در اصل به معناى خونى است که در درون قلب وجود دارد و حيات آدمى به آن بسته است. سپس به خود قلب اطلاق شده است. 15. «تبکم» از «بکم» بر وزن «قلم» به معناى لال شدن و از کار افتادن زبان گرفته شده و «بکم» بر وزن «قفل» جمع «ابکم» يعنى شخص گنگ و لال. 16. «شمّ» جمع «أشمّ» به معناى مرتفع است. 17. «شوامخ» جمع «شامخ» به معناى بلند است، بنابراين «الشمّ الشوامخ» به عنوان تأکيد براى کوه هاى بلند ذکر شده است. 18. «صمّ» جمع «أصم» گاه به معناى ناشنوا و گاه به معناى سنگهاى سخت مى آيد و در جمله بالا در معناى دوم استعمال شده است. 19. «رواسخ» جمع «راسخ» به معناى محکم و پابرجاست. 20. «صلد» در اصل سنگ صاف و سختى را گويند که چيزى بر آن نمى رويد. سپس به معناى بخيل و انعطاف ناپذير نيز استعمال شده و در اينجا همان معناى اوّل مراد است. 21. «رقرق» به معناى اشک خفيفى است که در چشم حلقه مى زند و مى درخشد و از آن خارج نمى شود. سپس به هر چيز کم و خفيفى اطلاق شده و نيز به معناى برق زدن و تلألؤ نيز بکار رفته است و در جمله بالا به همين معناى اخير است. 22. «معهد» جايگاهى است که به سوى آن باز مى گردند و در تعبيرات امروز به آموزشگاه نيز اطلاق مى شود و «معهدها» در اين خطبه به معناى جايگاه کوه هاست. 23. «قاع» يعنى زمين صاف و مستوى. 24. «سملق» زمين صافى است که هيچ جاى آن بلندتر از جاى ديگر نباشد. 25. حج، آيه 1 و 2 . 26. زمر، آيه 68. 27. غافر، آيه 18 . 28. روم، آيه 57 . 29. انبياء، آيه 28.