خطبه هجدهم بخش سوم
وَ اِنَّ الْقُرآنَ ظاهِرُهُ اَنیق وَ باطِنُهُ عَمیق، لاتَفْنى عَجائِبُهُ، وَ لا تَنْقضى غَرائِبُهُ، وَ لا تُکْشَفُ الظُّلُماتُ اِلاّ بِهِ
قرآن ظاهرش زيبا و آراسته و باطنش عميق و ژرف است; نکات شگفت آورش هرگز تمام نمى شود، اسرار نهفته اش پايان نمى گيرد و ظلمات (جهل و گمراهى) جز در پرتو انوارش بر طرف نخواهد شد
زیبایى و عمق قرآن
در سوّمین و آخرین فراز این خطبه، امام(علیه السلام) به توصیف قرآن مجید مى پردازد و در پنج جمله کوتاه و بسیار پرمعنا حقایق زنده اى را درباره اهمیّت قرآن بیان مى کند تا تکمیلى براى بحثهاى گذشته باشد و نشان دهد که فقها و قضات اسلامى نباید هرگز از قرآن غافل بشوند و حقایق و احکام آن را دست کم بگیرند و نباید با داشتن قرآن، خود را نیازمند به منبع دیگرى (جز منبع سنّت که آن هم از قرآن برخاسته و شارع و مبیّن آن است) بدانند.
در اوّلین توصیف مى فرماید: «قرآن ظاهرش بسیار زیبا و شگفت آور است» (وَ اِنَّ الْقُرآنَ ظاهِرُهُ اَنیق(1)).
این جمله اشاره به فصاحت و بلاغت قرآن دارد، الفاظش بسیار موزون، تعبیرات بسیار حساب شده و آهنگ آیات، آهنگى مخصوص به خود دارد که هر قدر انسان آن را بخواند و تکرار کند هرگز خسته نمى شود، شواهد این سخن بسیار است که ورود در این دریاى پهناور، ما را از مقصد دور مى سازد.(2)
در توصیف دوّم مى فرماید: «و باطن آن عمیق است» (وَ باطِنُهُ عَمیق).
غالباً پرداختن به زیباییهاى ظاهر، انسان را از عمق معنا دور مى سازد همان گونه که پرداختن به معناى عمیق و به تعبیر دیگر اداى حقّ معنا، انسان را در انتخاب الفاظ زیبا در تنگنا قرار مى دهد، نهایت قدرت لازم است که میان این دو جمع شود، حقّ معنا به طور کامل ادا شود و در عین حال در قالب زیباترین و جالبترین الفاظ قرار گیرد; و این حقیقت است که انسان در قرآن مجید به روشنى در مى یابد که ظاهرش فوق العاده آراسته، روح پرور، جذّاب و دلپذیر است و باطنش فوق العاده عمیق و پرمحتواست.
ژرفا و عمق قرآن آن گونه است که هرچه، قویترین اندیشه ها درباره آن به کار بیفتد باز پایان نمى گیرد. چرا چنین نباشد در حالى که تراوش وحى الهى است و کلام خدا همچون ذات پاکش بى انتهاست. نمونه هاى گوناگونى در این زمینه در سوره هاى مختلف قرآن وجود دارد که آنچه را امام در این دو جمله بیان فرموده براى انسان آشکارا و محسوس مى سازد.(3)
در توصیف سوّم و چهارم مى فرماید: «نکات شگفت آور قرآن هرگز فانى نمى شود و اسرار نهفته آن هرگز پایان نمى پذیرد» (لاتَفْنى عَجائِبُهُ، وَ لا تَنْقَضِى غَرائِبُهُ).
ممکن است تفاوت این دو جلمه در این باشد که جمله اوّل (لاتَفْنى عَجائِبُهُ) اشاره به جاودانگى و ابدى بودن شگفتیها و زیباییها و حقایق برجسته قرآن مى کند، چرا که کتابهاى زیادى را مى توان نام برد که در عصر خود، بسیار شگفت آور و جالب بودند ولى با گذشت زمان گرد و غبار کهنگى بر آنها نشست و شگفتیهایش بى رنگ شد ولى قرآن هرگز چنین کتابى نیست; چرا که تمام کسانى که با آن آشنا هستند همیشه از مطالعه و غرو و بررسى در الفاظ و معانیش لذّت مى برند.
جمله دوّم اشاره به اسرار نهفته قرآن است که با گذشت زمان هر روز بخش تازه اى از آن آشکار مى گردد (فراموش نکنید که «غرائب» جمع «غریب» از ماده «غربت» و «غروب» به معناى دور شدن از موطن، یا پنهان گشتن است و این تعبیر تناسب نزدیکى با اسرار نهفته قرآن دارد).
در پنجمین و آخرین توصیف مى فرماید: «ظلمات و تاریکیها جز در پرتو نور قرآن برطرف نخواهد شد!» (وَ لا تُکْشَفُ الظُّلُماتُ اِلاّ بِهِ).
نه تنها ظلمت جهل و تاریکى کفر و بى ایمانى و بى تقوایى، بلکه ظلمات در صحنه زندگى اجتماعى و سیاسى و اقتصادى نیز بدون تعلیمات قرآن از میان نخواهد رفت.
امروز با این که دنیا از نظر صنایع، فوق العاده پیشرفت کرده، ولى با این حال انواع ظلمتها بر جامعه بشرى سایه شوم خود را گسترده است; جنگها و خونریزیها، ظلم و بى عدالتیها، فقر و بدبختى و از همه مهمتر ناآرامى هاى درونى همه جا را فراگرفته و تمام اینها نتیجه مستقیم ضعف ایمان و تقوا و فقر اخلاقى و معنوى است که بهترین راه درمان آن پناه بردن به قرآن است.
از همه اسفناکتر رها کردن قرآن و پناه بردن به آراى ظنّى و افکار قاصر بشرى در زمینه احکام است که گروهى از مسلمانان به خاطر دور بودن از قرآن گرفتار آن شدند.
نکته ها
1ـ عواقب شوم دورى از قرآن و اهل بیت(علیهم السلام)
دورى از قرآن براى همه مسلمانان مایه زیان و خسران است مخصوصاً براى دانشمندان و علماى امّت. همان گونه که امام امیرمؤمنان على(علیه السلام) در خطبه بالا با دقیقترین و رساترین بیان نشان داده، که چگونه گروهى از همان قرن نخستین ظهور اسلام به خاطر فاصله گرفتن از قرآن و اهل بیت که شارحان الهى قرآنند، سرگردان و حیران مانده اند و به راه هایى که دون شأن عالم اسلامى است کشیده شده اند.
در این جا حدیث جالبى است که از گفتگوى «عُمَرِ بْنَ اُذْیْنَه»(4) یکى از یاران امام صادق(علیه السلام)با «ابن ابى لیلى»(5) که حقایق مهمّى در آن برملا شده است.
او مى گوید: روزى وارد بر «ابن ابى لیلى» شدم که از قضات بود، گفتم: مى خواهم چند مسأله از تو سؤال کنم ـ و من در آن موقع نوجوانى بودم ـ گفت فرزند برادر بپرس!
گفتم: شما جمعیّت قضات کار عجیبى دارید، مسأله اى در امور مالى یا مربوط به ازدواج و خون، نزد شما مطرح مى شود و در آن به رأى خود قضاوت مى کنید; امّا همان مسأله نزد قاضى «مکّه» مطرح مى شود او رأى دیگرى صادر مى کند; و باز همان مسأله نزد قاضى بصره و قاضى یمن و قاضى مدینه مطرح مى شود آنها نیز آراى دیگرى صادر مى کنند که برخلاف آراى قبلى است; سپس همه شما نزد خلیفه اى که شما را به منصب قضاوت نصب کرده است جمع مى شوید و از آراى مختلف، او را با خبر مى سازید و او رأى همه شما را (با آن همه ضدّ و نقیضها) صحیح مى شمرد! در حالى که خداى شما یکى و پیامبرتان یکى و دین شما یکى است، آیا خداوند، شما را به اختلاف دعوت کرده و اطاعتش نموده اید؟ یا شما را از آن نهى فرموده و نافرمانى کرده اید؟ یا شما در تشریع احکام، شریک خدا هستید و حق دارید هرچه مى خواهید بگویید و حکم صادر کنید و بر او لازم است که راضى باشد؟ یا این که خداوند، دین ناقصى را نازل کرده و از شما براى تکمیلش یارى طلبیده است؟ یا دین کاملى را نازل کرده ولى رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم) در ابلاغ آن کوتاهى نموده؟ راستى چه پاسخ مى گویید؟
«ابن ابى لیلى» گفت: از کجا هستى اى فرزندم گفتم: از اهل بصره; گفت: از کدام قبیله اى؟ گفتم: از طایفه «عبدقیس»; گفت: از کدام شاخه هاى آن؟ گفتم: از «بَنى اُذینَه»; گفت: با «عبدالرحمان ابن اذینه» چه نسبتى دارى؟ گفتم: او جدّ من است.
در این جا او به من خوش آمد گفت و مرا نزد خود نشانید و گفت: برادرزاده سؤال کردى و خشونت به خرج دادى و در سخن خود اصرار ورزیدى و اعتراض کردى و من ان شاء الله جواب تو را مى گویم.
امّا سؤال تو درباره اختلاف آراى قضات، به دلیل این است که هر مسأله اى براى ما پیش آید که بیانى در رابطه با آن، در کتاب الله و یا سنّت رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم)باشد، هرگز براى ما شایسته نیست که از کتاب و سنّت فراتر رویم و امّا مسائلى که براى ما پیش مى آید و در کتاب الله و سنّت پیامبر از آن خبرى نیست، ما به رأى خود اخذ مى کنیم.
گفتم: این کار درستى نیست که انجام داده اى! چرا که خداوند متعال مى فرماید: «ما هیچ چیزى را در کتاب (قرآن) فروگذار نکرده ایم»; و نیز فرموده: «قرآن را براى تبیین همه چیز نازل کردیم»; به عقیده تو اگر کسى عمل به اوامر الهى کند و از نواهى او خوددارى کند، آیا وظیفه اى بر او هست که اگر انجام ندهد خدا او را عذاب کند یا اگر انجام دهد به او پاداش عطا نماید؟
گفت: چگونه ممکن است پاداش بر چیزى دهد که امر به آن نکرده یا مجازات نسبت به چیزى کند که نهى از آن ننموده است؟
گفتم: اصولا چگونه ممکن است مسائلى پیش آید که حکم آن در کتاب الله و سنّت پیامبر نباشد؟
گفت: فرزند برادرم! در حدیثى از عمربن خطاب آمده که: در میان دو نفر داورى کرد، کسى که از همه به او نزدیکتر بود گفت: اى امیرمؤمنان! راه صحیح را پیمودى. عمر با تازیانه اى که در دست داشت بر او زد و گفت: «مادرت به عزایت بنشیند! به خدا سوگند خود عمر نمى داند راه صواب رفته یا خطا! این رأیى بود که به اجتهاد خود گفتم، مرا در پیش روى خودم مدح نگویید»!
من به او گفتم: من هم حدیثى براى تو نقل مى کنم، گفت: بگو ببینم! گفتم: پدرم این حدیث را از «على بن ابى طالب» برایم نقل کرد که قضات سه طایفه اند; دو طایفه اهل هلاکتند و یک طایفه اهل نجات، امّا آن دو گروه که هلاک مى شوند گروهى هستند که عمداً قضاوت ظالمانه مى کنند و یا اجتهاد مى کنند و راه خطا مى روند; و اهل نجات کسى است که به امر الهى عمل کند.
این حدیث، حدیث تو را باطل مى کند اى عمو! گفت: به خدا سوگند درست است اى فرزند برادر، پس تو مى گویى همه چیز در قرآن است؟
گفتم: خداوند چنین فرموده، و هیچ حلال و حرام و امر و نهى نیست مگر این که در قرآن است خواه کسانى از آن آگاه شوند یا از آن آگاه نشوند. خداوند در قرآن از مسائلى خبر داده که ما نیاز (فوق العاده اى) به آن نداریم چگونه ممکن است از امورى که نیازمندیم خبر نداده باشد؟ گفت: مثلا مانند چه مسائلى؟
گفتم: داستان آن دو مردى که یکى باغ مهمّى داشت و دیگرى با ایمان بود و دستش تهى.... (6)
گفت: (بسیار خوب) این علوم قرآنى که مى گویى نزد کیست؟
گفتم: خودت مى دانى نزد کیست!
گفت: دوست دارم او را مى شناختم پاهاى او را با دست خود مى شستم و خادمش بودم و از او یاد مى گرفتم.
گفتم: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا کسى را مى شناسى که وقتى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)درخواست بیان مطلبى مى کرد به او جواب مى داد و هنگامى که سکوت مى کرد پیامبر ابتدا مى فرمود؟
گفت: آرى او «على بن ابى طالب» بود.
گفتم: سؤال دیگرى دارم، آیا هرگز شنیده اى که على(علیه السلام) بعد از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)درباره حلال یا حرامى از کسى سؤالى کرده باشد؟
گفت: نه.
گفتم: آیا مى دانى که دیگران به او محتاج بودند و مسائل را از او مى گرفتند؟
گفت: آرى.
گفتم: پس تمام این علوم هاى قرآنى نزد او بود.
گفت: او از جهان رفته، کجا دست ما به دامنش مى رسد؟
گفتم: در میان فرزندانش جستجو کن! که این علوم نزد آنهاست.
گفت: چگونه من به آنها دست پیدا کنم؟
گفتم: بگو ببینم اگر بیابانى باشد و راهنمایانى داشته باشد، آنها برخیزند و بعضى از راهنمایان خود را بکشند و بعضى را بترسانند تا فرار کنند و بعضى هم که مانده اند خود را پنهان سازند و آنها بدون راهنما بمانند و در میان بیابان سرگردان شوند و هلاک گردند، درباره آنها چه مى گویى؟ (و مقصّر کیست و باید چه کنند؟)
گفت: باید به جهنم بروند! این را گفت و رنگش پرید، صورتش زرد شد و دانه بهى را که در دست داشت محکم بر زمین زد به طورى که متلاشى شد و گفت: «اِنّا لِلهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ».(7)
این حدیث که حقایق جالبى را در عبارت کوتاهى بازگو مى کند، نشان مى دهد که خطبه مورد بحث در میان شیعیان عصر امام صادق(علیه السلام) معروف بوده و جوانان شیعه به خوبى از آن آگاه بوده اند.
2ـ قرآن و مسایل مستحدثه (جدید)
بعضى ایراد مى کنند و مى گویند جامعه بشرى در حال دگرگونى است و هر زمان مسائل تازه اى مطرح شود; چگونه قرآن مجید که داراى احکام ثابت و غیر متغیّرى است، بر جامعه انسانى که دائماً در حال تغییر و تحوّل است تطبیق مى کند؟ و چگونه مى تواند پاسخگوى مسائل مستحدثه باشد؟
پاسخ به این سؤال با توجّه به یک نکته روشن مى شود و آن این که: در قرآن مجید دو گونه احکام وجود دارد: احکام جزیى و احکام کلّى، احکام جزیى مانند احکامى است که براى عبادات ذکر شده، طرز وضو و غسل و تیمّم و یا مسائلى همچون قبله و عدد نمازها و مانند آن.
منظور از مسائل کلّى، قواعد عامّى است که در قرآن مجید وارد شده و شمول بسیار وسیع و گسترده اى دارد; مانند قاعده «وجوب وفادارى نسبت به هرگونه عقد و پیمان» (اَوْفُوا بِالْعُقُودِ(8)) و قاعده «لا حَرَجَ» (وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِى الدّینِ مِنْ حَرَجَ(9)) و قاعده «لاضَرَرَ» که از بعضى از آیات قرآن استفاده مى شود و امثال آن، که پاسخگوى نیازهاى انسانى در مسائل حقوقى و غیره مى باشد و اگر اصول و قواعد کلّى که از کلمات معصومین استفاده مى شود و اعتبار و حجّیت آن با قرآن مجید ثابت شده، بر آن بیفزاییم مسأله روشنتر مى شود.
به تعبیر دیگر: موضوعات دائماً در تغییرند و اصول کلّى ثابتند، دگرگونى موضوعات سبب مى شود که موضوع از تحت حکمى خارج شده و تحت حکم دیگرى قرار گیرد، به همین دلیل امروز ما مى توانیم تمام مسائل مستحدثه را که ذکرى از آنها در کتاب و سنّت به طور خصوص نیامده، از آن قواعد کلیّه استنباط کنیم و در کتابهاى مسائل مستحدثه بنویسم، و بهترین دلیل بر امکان چیزى وقوع آن است.
شرح بیشتر درباره این موضوع را در کتبى که به عنوان مسائل مستحدثه نوشته شده است جستجو کنید.
3ـ چرا شگفتیهاى قرآن پایان نمى یابد؟
در جمله هاى اخیر این خطبه خواندیم که امام(علیه السلام) درباره قرآن مى فرماید: «لا تَفْنى عَجائِبُهُ وَ لا تَنْقَضی غَرائِبُهُ; شگفتیهاى قرآن از میان نمى رود و اسرار نهفته آن پایان نمى پذیرد» و به تعبیر دیگر هر قدر زمان بگذرد و پژوهشگران دانشمند درباره اسرار آن بیشتر بیندیشند، اسرار تازه اى را از این کتاب آسمانى کشف مى کنند; اضافه بر این، زیباییها و شگفتیهاى آن همچنان به طراوت خود باقى است و هرگز کهنه نمى شود، به همین دلیل همه ما این حقیقت را با تجربه دریافته ایم که هرگز از خواندن و تکرار آن خسته و ملول نمى شویم.
دلیل این مطلب یک نکته است و آن این که قرآن کلام خداست و کلام خدا همچون ذات پاکش نامحدود و بى انتهاست، کلام مخلوق نیست که همچون فکر و عقل او محدود باشد; بعلاوه چون مخاطبین قرآن همه انسانها تا دامنه قیامتند، خداوند سهمى براى هر کدام در اسرار این کتاب آسمانى قرار داده است.
این سخن را با حدیث پرمعنایى از امام صادق(علیه السلام) پایان مى بریم، در این حدیث از امام «على بن موسى الرضا»(علیه السلام) نقل شده که: مردى از امام صادق(علیه السلام) پرسید: «ما بالُ الْقُرانِ لا یَزْدادُ عَلَى الدَّرْسِ وَ النَّشْرِ اِلاّ غَضاضَةً;(10) چرا قرآن بر اثر کثرت انتشار و تکرار تلاوت و تدریس، کهنه نمى شود; بلکه هر روز شادابتر است»؟
1. «اَنيق» از ماده «اَنَق» (بر وزن رَمَق) به معناى شىء زيبا و شگفت آور است و گاه به معناى فرح و سرور نيز به کار رفته، چرا که لازمه مشاهده اشياى زيبا و شگفت آور است (مقاييس و صحاح و لسان العرب). 2. علاقه مندان به توضيح بيشتر مى توانند به کتاب پيام قرآن، ج 8، ص 114 به بعد تحت عنوان «اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت» مراجعه نمايند. 3. براى توضيح بيشتر در اين زمينه به همان منبع قبل، ص 134 به بعد مراجعه فرماييد. 4. «عمر بن اذينه» از بزرگان علماى شيعه از اهل بصره است و از طريق مکاتبه سؤالاتى از امام صادق(عليه السلام)داشت و صاحب بعضى از تأليفات در احکام دين و مورد اعتماد و وثوق بود او در زمان «مهدى عباسى» (به خاطر رابطه نزديکش با اهل بيت و امام صادق(عليه السلام)) تحت تعقيب قرار گرفت و به يمن فرار کرد و در همان جا وفات يافت. 5. «ابن ابى ليلى» از فقهاى معروف اهل سنّت، نامش «محمد بن عبدالرحمن» است، ولى در حديث بالا گفتگوى «ابن اذينه» را با عبدالرحمن پدر او مى خوانيم امّا در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که گفتگوى «ابن اذينه» با «محمّد» فرزند او بوده که از زمان بنى اميّه تا ايّام حکومت «منصور عبّاسى» عهده دار منصب قضاوت در کوفه بود، در حالى که پدرش «عبدالرحمن» از فقهاى عصر على(عليه السلام) محسوب مى شود و هنگام خروج بر «حجاج بن يوسف»، کشته شد (بنابراين «ابن اذينه» که از ياران امام صادق(عليه السلام) است با «محمد» معاصر بوده، نه با پدرش «عبدالرحمن»). 6. به تفسير نمونه، ذيل آيات 32 به بعد سوره کهف مراجعه فرماييد. 7. مستدرک الوسائل، ج 17، ص 245، ح 13 ـ اين حديث را در کتابهاى فراوان ديگرى نقل کرده اند. 8. سوره مائده، آيه 1. 9. سوره حج، آيه 78. 10. ميزان الحکمه، ج 8، ص 70 (بحارالانوار، ج 92، ص 15)