شرح نهج البلاغه،آیت الله مکارم شیرازی
مَالی وَلِقُرَیْش؟ وَاللهِ! لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ کَافِرِینَ وَ لاَُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِینَ وَ إِنِّی لَصَاحِبُهُمْ بِالاَْمْسِ کَمَا أَنَا صَاحِبُهُمُ الْیَوْمَ! وَاللهِ! ماتَنْقِمُ مِنّا قُرَیْشٌ اِلاَّ أَنَّ اللهَ اخْتارَنا عَلَیْهِمْ، فَأَدْخَلْناهُمْ فى حَیِّزِنا، فَکانُوا کَما قالَ الاَْوَّلُ:
أَدَمْتَ لَعَمْرِى شُرْبَکَ الْمَحْضَ صابِحاً *** وَ أَکْلَکَ بِالزُّبْدِ الْمُقَشَّرَةَ الْبُجْرا
وَ نَحْنُ وَهَبْناکَ الْعَلاءَ وَ لَمْ تَکُنْ *** عَلِیّاً وَ حُطْنا حَوْلَکَ الْجُرْدَ وَ السُّمْرَا
قريش از من چه مى خواهد؟ به خدا سوگند! هنگامى که کافر بودند با آنها جنگيدم و اکنون که منحرف شده اند باز با آنها مى جنگم (تا به راه خدا برگردند). من همان کسى هستم که ديروز (در غزوات اسلامى) در برابر آنان بودم، همان گونه که امروز نيز در برابر آنها هستم، (همان بازوى مرد افکن و همان شمشير ذوالفقار در اختيار من است). به خدا سوگند! قريش از ما انتقام نمى گيرد، جز به خاطر اين که خداوند ما را از ميان آنها برگزيده است، ولى (با اين حال) ما آنها را در زمره خويش داخل کرديم، امّا سرانجام همان شد که شاعر گفته است:
ـ «به جان خودم سوگند، هر صبح از شير خالص صاف نوشيدى و به قدر کافى از سر شير و کره و خرماى بدون هسته خوردى و از غذاهاى لذيذ به طور کامل بهره گرفتى.
ـ و ما به تو عظمت بخشيديم، در حالى که بزرگ نبودى! و در اطراف تو با اسب و نيزه پاسدارى داديم (و نگهداريت کرديم، ولى تو قدر اين نعمت را نشناختى.)»
قریش از من چه مى خواهد؟!
در این بخش از خطبه، امام(علیه السلام) به روابط خود با قریش در گذشته و حال مى پردازد; زیرا این خطبه در آستانه جنگ جمل ایراد شده و مى دانیم که آتش افروزان جنگ جمل طلحه و زبیر و افراد دیگرى از کینه توزان قریش بوده اند، که آشکارا یا در پشت صحنه حرکت این جنگ را اداره مى کردند.
به همین دلیل امام (علیه السلام) به عنوان یک هشدار این سخنان را ایراد مى کند، تا مردم از انگیزه هاى واقعى جنگ جمل آگاه شوند، نخست مى فرماید: «قریش از من چه مى خواهد؟»
به خدا سوگند! هنگامى که کافر بودند با آنها جنگیدم و اکنون که (بعد از قبول اسلام) منحرف شده اند باز با آنها مى جنگم، (تا به راه خدا برگردند); (مالِى وَ لِقُرَیْش؟ وَ اللهِ! لَقَدْ قاتَلْتُهُمْ کافِرِینَ وَ لاَُقاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِینَ)(1).
آرى آنها در آغاز، مشرک بودند و با دعوت پیامبر و شمشیر على(علیه السلام)به اسلام پیوستند، ولى بعد از این رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)به خاطر جاه طلبى ها، تدریجاً از حق، فاصله گرفتند تا آنجا که با جانشین رسول خدا، على(علیه السلام)که خودشان نیز با او بیعت کرده بودند، به مقابله برخاستند.
«مفتون» از مادّه «فتن» به معناى «فریب و انحراف» و گاه به معناى «شرک و کفر» آمده است و ممکن است که در جمله مورد بحث نیز اشاره به انحراف آنها از اسلام به سوى کفر باشد.
در روایاتى که از پیغمبر اکرم نقل شده، مى خوانیم که آن حضرت به على(علیه السلام)فرمود: «یا عَلىُّ! حَرْبُکَ حَرْبىْ وَ سِلْمُکَ سِلْمى; جنگ با تو مانند جنگ با من است و صلح با تو مانند صلح با من است»(2).
مطابق این بیان، کسانى که با آن حضرت در میدان هاى جنگ جمل و صفین و نهروان به مقابله برخاستند از اسلام بیرون رفتند; زیرا بى شک کسانى که با پیامبر به مقابله برخاستند کافر بودند.
در اینجا ممکن است این سؤال پیش آید که اگر چنین است، مى بایست لشکر پیروزمند على(علیه السلام)در جمل، مخالفان را به اسارت گرفته باشد و اموالشان جزء غنائم جنگى گردد، در حالى که امام هرگز با آنها این معامله را نکرد؟
در پاسخ گفته اند که امام حق داشت چنین کارى را بکند، ولى روى ملاحظاتى، از قبیل ملاحظه شرائط زمان و مکان، از این کار صرف نظر کرد.
اضافه بر این لزومى ندارد که همه کفّار احکامشان یکسان باشد و ممکن است این گروه از مسلمانان که بر امام زمان شان خروج مى کنند و کافر مى شوند، از حکم اسارت و گرفتن اموال شان به عنوان غنائم جنگى، مستثنا باشند.
در بعضى از روایات آمده است که مروان بن حکم مى گوید: هنگامى که على(علیه السلام)ما را در بصره شکست داد، اموال مردم را به آنها باز گرداند. هر کس اقامه بیّنه و شاهدى مى کرد، اموالش را به او مى داد و هر کس اقامّه بیّنه و شاهدى نمى کرد، او را سوگند مى داد. کسى عرض کرد: اى امیرمؤمنان! غنائم و اسیران را در میان ما تقسیم کن! امام، پاسخى نداد. هنگامى که اصرار کردند حضرت (برآشفت) و فرمود: «أیُّکُمْ یَأْخُذُ اُمَّهُ فِى سَهْمِهِ; کدامیک از شما مادرش را (اشاره به عایشه است) در سهم خود مى پذیرد»؟(3)
از بعضى از روایات نیز استفاده مى شود که على(علیه السلام) اهل بصره را مشمول منّت و عفو خود قرارداده، همان گونه که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با اهل مکّه بعد از فتح آن، چنین معامله اى کرد.
نیز استفاده مى شود که او مى خواست این مسأله به صورت یک سنّت در نیاید، زیرا، مى دانست در آینده شیعیان او تحت فشار ظالمان قرار مى گیرند و ممکن است که با آنان چنین معامله اى شود.(4)
به هر حال منظور امام از این سخن، این است که او نسبت به قریش هیچ گونه کینه و عداوت خاصّى ندارد و اگر آنها بذر حسادت و عداوت در دل هاى خود پاشیده اند، به خاطر آن است که امام، در میدان هاى نبرد حق و باطل، در آغاز اسلام در برابر آنها ایستاد و این چیزى جز اجراى فرمان خدا نبود و در جنگ جمل نیز جز اجراى حکم حق نظرى نداشت.
حضرت سپس در ادامه این سخن مى افزاید: «اینها نباید فراموش کنند که من همان کسى هستم که دیروز (در غزوات اسلامى) با آنها (و در برابر آنان) بودم، همان گونه که امروز نیز در برابر آنها هستم; (وَ اِنّى لَصاحِبُهُمْ بِالاْمْسِ کَما أَنَا صاحِبُهُمُ الْیَوْمَ)!
همان بازوى مردافکن و همان شمشیر برّان که ضربات آن را در جنگ هاى بدر و اُحد و اَحزاب به آنان نشان دادم، امروز نیز در اختیار من است و این در واقع تهدید و پیام گویایى است براى آتش افروزان جنگ جمل.
گاه گفته شده است که این سخن در حق امثال معاویه و عمروعاص (و مروان) صادق است که در جنگ هاى اسلامى در برابر پیامبر بودند، ولى در حقِّ طلحه و زبیر که آتش افروزان اصلى جنگ جمل بودند، صادق نیست; زیرا آنها در این جنگها همراه پیامبر بودند.
این سؤال را چنین جواب داده اند که مرادِ امام شخصِ معیّنى نیست، ولى هدف، بیان این حقیقت است که در عصر رسول خدا، در راه حق به مبارزه با باطل مى کوشید و بعد از رسول خدا نیز در همین راه گام برمى دارد (و مى دانیم که قریش به صورت گروهى، در آن زمان، در صف نخست مخالفان بودند).(5)
اضافه بر این درست است که طلحه و زبیر در کنار پیامبر بودند، ولى بسیارى از لشکریان جمل و از جمله مروان از قریش بودند.
حضرت سپس به یکى دیگر از انگیزه هاى اصلى آتش افروزان جنگ جمل اشاره کرده، مى فرماید: به خدا سوگند! قریش از ما انتقام نمى گیرد جز به خاطر این که خداوند ما را از میان آنها برگزیده و (بر آنان مقدّم داشته است)، ولى (با این حال ما) آنها را در زمره خویش داخل کردیم. وَاللهِ! ماتَنْقِمُ مِنّا قُرَیْشٌ اِلاَّ أَنَّ اللهَ اخْتارَنا عَلَیْهِمْ، فَأَدْخَلْناهُمْ فى حَیِّزِنا».
سپس مى افزاید: «امّا سرانجام همان شد که شاعر گفته است که: به جان خودم سوگند! که هر صبح، از شیر خالص صاف نوشیدى. و به قدر کافى از سر شیر و کره و خرماى بدون هسته خوردى و (از غذاهاى لذیذ به طور کامل بهره گرفتى.) ما به تو عظمت بخشیدیم، در حالى که بزرگ نبودى! و در اطراف تو، با اسب و نیزه پاسدارى دادیم (و نگهدارى ات کردیم)، ولى تو قدر این نعمت را نشناختى; فَکانُوا کَما قالَ الاَْوَّلُ(6):
أَدَمْتَ لَعَمْرِى شُرْبَکَ الْمَحْضَ(7) صابِحاً *** وَ أَکْلَکَ بِالزُّبْدِ(8) الْمُقَشَّرَةَ(9) الْبُجْرا(10)
وَ نَحْنُ وَهَبْناکَ الْعَلاءَ وَ لَمْ تَکُنْ *** عَلِیّاً وَ حُطْنا حَوْلَکَ الْجُرْدَ(11) وَ السُّمْرَا(12)
آرى، آنها نسبت به ما شدیداً رشک بردند و حسد ورزیدند، ولى این خواست خدا بود که نبوّت و امامت را در میان ما قرار داد، با این حال ما مقابله به مثل نکردیم و به آنها بها دادیم و شخصیت و مقام بخشیدیم و از خطاهاى شان درگذشتیم و در برابر دشمنان از آنها حفاظت کردیم، ولى آنها نه تنها قدر این نعمت هاى بزرگ را ندانستند، بلکه به روى ما شمشیر کشیدند و به مقابله و جنگ ناجوانمردانه برخاستند.
ما به مقتضاى دستور الهى صله رحم با آنها رفتار کردیم و تا آنجا که ممکن بود محبّت کردیم، امّا آنها قطع رحم کردند و به منازعه برخاستند و آتش جنگ جمل را برافروختند تا مسلمانان را در مقابل هم قرار دهند و خون هاى ناآگاهان و بیگناهان را بریزند و ویرانى ها به بار آوردند.
قریش با این عمل خود، در واقع مانند هر حسود دیگرى به حکمت خدا اعتراض دارند.
آنجا که مى فرماید:(اَللهُ أعْلَمُ حَیثُ یَجْعَلُ رِسالَتَةُ)(13); خدا آگاه تر است که رسالت و نبوّتش را در کجا و در چه خاندانى قرار دهد».
و نیز مى فرماید:(أمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى مَآ آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ اِبْراهیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظیماً(14); آنها نسبت به مردم، (اشاره به پیغمبر و خاندان او است) که از میان توده هاى مردم برخاستند، بر آن چه خدا از فضلش به آنها بخشیده است، حسد مىورزند، در حالى که ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت بخشیدیم و حکومت عظیمى به آنها دادیم.
و نیز مى فرماید:(قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِى الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ اِنَّکَ عَلى کُلِّ شَىء قَدیرٌ);(15) بگو: بارالها! مالک حکومتها تویى، به هر کس بخواهى حکومت مى بخشى و از هر کس بخواهى مى گیرى، و هر کس را بخواهى عزّت مى دهى و هر که را بخواهى خوار مى کنى. تمام خوبى ها به دست تو است و تو بر هر چیزى قادرى».
بدیهى است که اگر انسان به این اصول قرآنى ایمانى راسخ داشته باشد، هرگز نسبت به کسانى که خداوند بر طبق حکمتش، آنها را مشمول مقام نبوّت و امامت قرار داده، حسد نمىورزد و حکمت خداوند را زیر سؤال نمى برد.
نکته
حسد سرچشمه نابسامانى هاى اجتماعى
کمتر صفتى مانند حسد، در طول تاریخ سبب حوادث دردناک و مشکلات عظیم در جوامع بشرى شده است.
بسیارى از مردم به خاطر کمى ظرفیّت و پایین بودن سطح فرهنگ و ضعف ایمان و عدم اعتماد به نفس، همین که مى بینند موفقیّت چشمگیرى نصیب یکى از دوستان و اقران و امثال آنها شده، آتش حسد در درون شان شعلهور مى شود و به جاى این که از موفقیّت او خوشحال شوند و آن را وسیله اى براى پیروزى خود و دیگران قرار دهند و از استعدادهاى خلاّق او، به نفع همگان کمک بگیرند، براى در هم شکستن او قیام مى کنند، گاه از طریق تهمت هاى ناروا، گاه تحقیر و مذمّت و گاه براى ایجاد مانع بر سر راه او تا آنجا که مى توانند تلاش مى کنند.
در مواردى که این مسأله حاد مى شود خون محسود به وسیله حاسد ریخته مى شود. فراموش نکنیم که نخستین خونى که در جهان بشریت ریخته شد، خون هابیل، فرزند آدم، به دست برادرش، قابیل بود که صرفاً از حسد سرچشمه گرفت; چرا که قربانى برادر در پیشگاه خدا پذیرفته شده و قربانى او پذیرفته نشد.
همین مسأله بارها و بارها در طول تاریخ تکرار شده است و برادر به برادر یا فرزند به فرزند به وسیله پدر و یا به عکس کشته شده اند.
بسیارى از این حوادث دردناک صدر اسلام، مخصوصاً حوادث عصر خلافت امیرمؤمنان على(علیه السلام)نیز ناشى از حسادت حسودان بود که در خطبه بالا، به آن اشاره شده است.
روایات ما مملو از بیان آثار سوء این رذیله اخلاقى است. در روایات حسد منشأ فساد جامعه شمرده شده است، همان گونه که در حدیثى از حضرت على (علیه السلام)مى خوانیم: «اِذا أَمْطَرَ التّحاسُدُ نَبِتَ التّفاسُدُ; هنگامى که باران حسد (بر سرزمین دلها) ببارد، فساد و تباهى (در آن) مى روید (و جوامع انسانى را به بدبختى و ویرانى مى کشاند)(16).»
نکته مهمى که از این خطبه در این رابطه استفاده مى شود، این است که کسانى که به خاطر نعمت الهى مورد حسد قرار مى گیرند، نباید به مقابله به مثل برخیزند; بلکه تا آنجا که مى توانند شکرانه نعمت را این قرار بدهند که با حسود مدارا کنند و با آب محبّت آتش حسد او را خاموش سازند.
این سخن را با شعر یکى از شعراى عرب پایان مى دهیم، آنجا که مى گوید:
«اِصْبِرْ عَلى حَسَدِ الْحَسُودِ فَاِنَّ صَبْرَکَ قاتِلُهُ *** َالْنّارُ تَأکُلُ نَفْسَها اِنْ لَمْ تَجِدْ ما تَأکُلُهُ(17)
در برابر حسدِ حسود شکیبایى کن! چرا که شکیبایى تو او را از بین مى برد; زیرا آتش هنگامى که چیزى را براى سوزاندن پیدا نکند، خودش را مى خورد و از بین مى برد.
* * *
1 ـ «مفتونين» از مادّه «فتنه» در اصل به معناى امتحان و ابتلاء است، سپس به معناى عذاب و شکنجه و فريب و گمراهى نيز آمده است، و در اينجا به معناى اخير است. 2 ـ اين روايت را ابن مغازلى شافعى، در کتاب مناقب اميرالمؤمنين و ابن ابى الحديد، در شرح نهج البلاغه، و محقق کرکى، در نفحات اللاهوت آورده اند: احقاق الحق، جلد 6، صفحه 440. جالب توجه اين که «ابن ابى الحديد» در شرح نامه 65 نهج البلاغه، مى گويد: فرض کنيم که پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم)على را به جانشينى خود ـ آنچنان که شيعه مى گويد ـ تعيين نکرده باشد، ولى آيا معاويه و غير او از صحابه نمى دانستند که پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) هزار بار درباره على(عليه السلام) فرمود: «اَنا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتَ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سالَمْتَ; من با هر کسى که تو بجنگى در جنگم و با هر کس که صلح کنى در صلحم»، يا فرمود: «اَللّهُمَّ! عادِ مَنْ عاداهُ و والِ مَنْ والاهُ; خداوند! آن کس که او را دشمن بدارد، دشمن بدار و آن کس که او را دوست بدارد دوست بدار!»، و يا اين که فرمود: «اَنْتَ مَعَ الحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَکْ; تو با حقى و حق با تو است.» و مانند اين کلمات، آيا سزاوار نبود معاويه در اين گونه کلمات پيامبر بينديشد و از خدا بترسد؟ (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 18، صفحه 24). 3 ـ وسائل الشيعه، جلد 11، باب 25، از ابواب جهاد العدوّ، حديث 7. براى توضيح بيشتر به کتاب أنوار الفقاهه، کتاب (الخمس و الانفال) صفحه 70 مراجعه فرمائيد. 4 ـ براى توضيح بيشتر و آگاهى از اين گونه روايات، به انوارالفقاهه، (کتاب الخمس و الانفال) صفحه 75 به بعد مراجعه کنيد. 5 ـ فى ظلال نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 223. 6 ـ در اين که تعبير بالا، اوّل در مقابل «ثانى» است و اشاره به يکى از شعراى نخستين است يا «اُوَل» بر وزن هُبل ـ نام شاعر غير معروفى است، در نسخه هاى نهج البلاغه و شرح هاى معروف آن، چيزى ديده نشد، هر چند احتمال نخست، مناسب تر به نظر مى رسد. 7 ـ محض، به معناى شير خالص است که هيچ گونه آب با آن مخلوط نشده باشد. سپس به هر چيز خالص اطلاق شده است. 8 ـ «زبد» از مادّه «زبد» در اصل به معناى تولّد يا خارج شدن چيزى از چيز ديگر است، به همين جهت به سر شير و کره که از شير گرفته مى شود «زُبد» اطلاق شده است. 9 ـ «مقشّرة» از مادّه «قشر» به معناى پوست گرفته شده است و «مقشّره» به خرمايى گفته مى شود که هسته آن را گرفته بيرون آورده باشند. 10 ـ «بُجر» (بر وزن بُرج) از مادّه «بجر» به معناى بيرون آمدن ناف است. سپس به معنى پرخورى آمده است و أبجر به فرد شکم گنده و حريص گفته مى شود. 11 ـ «جرد» از ماده «جرد» به معناى «پوست گرفتن و مجرد ساختن» است و «جرد» در محل کلام اشاره به اسب هاى جوان و کم مو است. 12 ـ «سمراء» از ماده «سمر» به معناى «شب بيدارى» است و سامر به کسى مى گويند که شب را براى شب نشينى يا پاسبانى و يا هدف ديگرى بيدار مى ماند. 13 ـ سوره انعام، آيه 124. 14 ـ سوره نساء، آيه 54. 15 ـ سوره آل عمران، آيه 26. 16 ـ غررالحکم، شماره 5242. 17 ـ بحارالانوار، جلد 70، صفحه 258.