شرح نهج البلاغه، آیت الله مکارم شیرازی
أَتَرَانی أَکْذِبُ عَلَى رَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله وسلم)؟ وَ اللهِ لاََنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ! فَلاَ أَکُونُ أَوَّلَ مَنْ کَذَبَ عَلَیْهِ. فَنَظَرْتُ فی أَمْرِی، فَإِذَا طَاعَتِی قَدْ سَبَقَتْ بَیْعَتِی وَ إِذَا الْمیِثَاقُ فی عُنُقِی لِغَیْرِی.
«آيا گمان مى کنيد که من بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) دروغ مى بندم؟ به خدا سوگند من نخستين کسى هستم که او را تصديق کردم! بنابراين نخستين کسى نخواهم بود که او را تکذيب مى کند. من در کار خود انديشه کردم، ديدم لزوم اطاعت (فرمان پيامبر) بر من بر بيعتم (با خلفا) پيشى گرفته است و در اين حال (براى حفظ موجوديت اسلام) پيمان بيعت ديگران بر گردن من است.
من نخستین مسلمانم
همان گونه که قبلا اشاره شد، به نظر مى رسد که آنچه در خطبه آمده بخشهاى مختلفى از یک خطبه بلند بوده است که مرحوم سیّد رضى، آنها را از بقیه جدا کرد.
به همین دلیل گاه رابطه نزدیکى بین بخشهاى خطبه دیده نمى شود; هر چند که مى توان با تقدیرها و تکلّفاتى قسمتهاى مختلف خطبه را به هم پیوند داد.
به هر حال این بخش از خطبه ـ که آخرین بخش محسوب مى شود ـ ناظر به دو چیز است:
نخست این که امام پیوسته خبرهایى از حوادث آینده مى داد و گاه مى فرمود: «اینها مسائلى است که پیغمبر اکرم به من خبر داده است».
از جمله پیکار با اهل جمل و صفین و نهروان بود و از آنجا که بعضى از افراد ضعیفُ الایمان و بى خبر گاه در صحّت نقل امام از پیغمبر اکرم تردید مى کردند، امام در پاسخ به آنها مى فرماید: «آیا گمان مى کنید که ممکن است من بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)دروغ ببندم (و ممکن است اخبار غیبى و پیشگویى هایى را که از آن حضرت نقل مى کنم، خلاف واقع باشد)؟
به خدا سوگند! من نخستین کسى هستم که او را تصدیق کردم، بنابراین نخستین کسى نخواهم بود که او را تکذیب مى کند;
«أَتَرَانی أَکْذِبُ عَلَى رَسُولِ اللهِ(صلى الله علیه وآله وسلم)؟ وَاللهِ لاََنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ! فَلاَ أَکُونُ أَوَّلَ مَنْ کَذَبَ عَلَیْهِ».
آن روز که همه با او مخالف بودند و حضرتش را تکذیب مى کردند، من سخنش را تصدیق کردم و به صدق کلامش یقین داشتم و نخستین فردى از مردان بودم که به او ایمان آوردم و هر چه داشتم در طبق اخلاص گذاشتم و تقدیم او کردم. در جنگها سپر او بودم و در تمام حوادث سخت و سنگین سر بر فرمانش داشتم.
آیا با این حال ممکن است که از مسیر او منحرف شوم یا سخنى را به دروغ بر او ببندم؟ محال است، محال!
احتمال دیگرى در تفسیر این جمله وجود دارد و آن این که، امام مى فرماید: اگر من با خلفا بیعت کردم، نه به خاطر این بود که آنها را سزاوارتر مى دانستم، بلکه به خاطر دستور پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)براى جلوگیرى از بروز اختلاف و تفرقه در میان مسلمانان بود. آیا فکر مى کنید که من این سخن را به دروغ بر پیغمبر بسته ام و یا فکر کنید من دستور او را پشت سر بیندازم؟! بنابراین من با خلفا بیعت کردم و از احقاق حقّ خود موقّتاً صرف نظر کردم تا از فرمان آن حضرت اطاعت کنم.
این تفسیر با جمله هاى بعد سازگارى بیشترى دارد و به همین دلیل مناسبتر به نظر مى رسد.
حضرت سپس به این نکته اشاره مى فرماید که: «من در کار خود اندیشه کردم، دیدم لزوم اطاعت (فرمان پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)) بر بیعتم (با خلفا) پیشى گرفته است و در این حال (براى حفظ موجودیت اسلام) پیمان بیعت دیگران بر گردن من است; «فَنَظَرْتُ فی أَمْرِی، فَإِذَا طَاعَتِی قَدْ سَبَقَتْ بَیْعَتِی وَ إِذَا الْمیِثَاقُ فی عُنُقِی لِغَیْرِی».
گرچه در تفسیر جمله بالا ـ که از جمله هاى پیچیده نهج البلاغه است ـ نظرات مختلفى از سوى شارحان نهج البلاغه ابراز شده، ولى آنچه در بالا گفتیم، از همه مناسب تر به نظر مى رسد. گویا این جمله جواب سؤالى است که در اذهان مطرح مى شده که اگر امام خود را از همه لایق تر براى خلافت مى داند و حتّى با صراحت مى گوید: «از سوى پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)براى این مقام منصوب شده ام.» چرا در زمان خلفاى سه گانه تسلیم آنان شد و با آنان بیعت کرد؟!
امام در جواب مى گوید که پیغبر اکرم به من دستور داده بود که اگر با من مخالفت کنند به خاطر حفظ اسلام با آنها درگیر نشوم، بلکه براى مصالح مهمترى که حفظ آنها بر من واجب است، تن به بیعت بدهم. بنابراین پیش از بیعتم اطاعت فرمان پیامبر را مدّ نظر داشتم و بعد از بیعت، این میثاق و پیمان بر گردن من بود و ناچار بودم به آن وفادار باشم.
اینها همه نشان مى دهد که خطبه بالا مرکّب از جمله هاى مختلفى است که از خطبه بسیار مشروح ترى گرفته شده است و هر بخش آن ناظر به مطلب خاصّى است.
بعضى از شارحان جمله نخست را همان گونه که در بالا گفته ایم، تفسیر کرده اند و گفته اند که وجوب اطاعت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بر من، پیش از بیعت با خلفا بود.
او دستور داده بود که (در چنان شرایطى) من تسلیم شوم، ولى در تفسیر جمله دوم گفته اند که منظور از میثاقى که در گردن امام براى غیرش بود، همان پیمان پیامبر است که به امام دستور داده بود که با آن گروه مبارزه و منازعه نکند و مخالفت با این پیمان جایز نبود.(1) چیزى که این تفسیر را از ذهن دور مى کند، این است که تعبیر به «غیرى» درباره پیامبر اکرم، تعبیر مناسبى نیست.
تفسیر دیگرى که شارح بحرانى، به عنوان یک احتمال ذکر کرده، این است که امام مى فرماید: پیش از آن که مردم با من بیعت کنند، اعلان اطاعت کردند و این به صورت میثاقى از آنها بر گردن من بود.
بنابراین من راهى نداشتم جز این که برخیزم و به دعوت آنان پاسخ گویم و بیعتشان را بپذیرم و به امر حکومت قیام کنم.(2)
بنابراین جمله مزبور هماهنگ با جمله اى است که در خطبه شقشقیه آمد:
«أَمَا وَالَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ! لَولا حُضُورُ الْحاضِرِ... لاََلْقَیْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها.»
«به خدایى که دانه را شکافته و انسان را آفریده سوگند یاد مى کنم! اگر به خاطر حضور حاضران (توده هاى مشتاق بیعت) نبود ... مهار شتر خلافت را بر پشتش مى افکندم و رهایش مى کردم».
این تفسیر نیز بعید به نظر مى رسد، زیرا مردم قبل از بیعت از فرمان آن حضرت اطاعت نکرده بودند، بلکه اعلان آمادگى براى بیعت داشتند و میثاقى در آنجا وجود نداشت، مگر این که به سراغ معناى مجازى میثاق برویم.
نکته
پیمانى که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) با على (علیه السلام)داشت
در خطبه بالا امام (علیه السلام)به پیمانى اشاره مى کند که میان او و پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)بوده و از تعبیرات خطبه، اجمالا برمى آید که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)از آن حضرت پیمانى مبنى بر مدارا با حاکمان وقت بعد از خودش گرفته است، هر چند که حکومت آنها برخلاف موازین بود.
در بعضى از منابع حدیثى، روایتى از آن حضرت نقل شده که بیانگر مضمون این پیمان است.
مرحوم سید ابن طاووس، در کشف المحجّة، ضمن روایتى از على (علیه السلام)چنین نقل مى کند: «وَ قَدْ کانَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله علیه وآله وسلم)، عَهِدَ اِلَىَّ عَهْدَاً، فَقالَ: «یا بنَ أَبى طالِبْ! لَکَ وِلاءُ اُمَّتى. فَإنْ وَلُّوکَ فى عافیَة وَ اجْمَعُوا عَلَیْکَ بِالرِّضا فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ وَ إِنِ اخْتَلَفُوا عَلَیْکَ فَدَعْهُمْ وَ ما هُمْ فیه فَاِنَّ اللهَ سَیَجْعَلُ لَکَ مَخْرَجَاً; پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)با من عهدى بسته است! او فرموده: «اى فرزند ابوطالب! تو سرپرست امّت من هستى (و از سوى خدا تعیین شده اى) اگر مردم ولایت تو را به طور مسالمت آمیز پذیرفتند و همگى به آن رضایت دادند، بر امور آنان قیام کن! ولى اگر درباره تو اختلاف کردند، آنها را به حال خود واگذار که خداوند راه چاره و نجاتى براى تو قرار خواهد داد».
حقیقت این است که گاه انسان بر سر دو راهى قرار مى گیرد که هر دو ناخوشایند است، ولى یکى از دیگرى ناخوشایندتر است. در چنین مواردى، عقل حکم مى کند که براى پرهیز از امر ناخوشایندتر، انسان به استقبال امرى که ناخوشایند است برود و این همان چیزى است که به عنوان «قاعده اهم و مهم» معروف است و گاه از آن تعبیر به «دفع افسد به فاسد» مى شود. برنامه امیرمؤمنان، على (علیه السلام)بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، مصداق همین معنا بود.
امام (علیه السلام) بر سر دو راهى قرار گرفته بود، یا حکومت را که حقّ مسلّم او است و براى تداوم اسلام و مصالح مسلمانان بسیار کار ساز است رها سازد، و یا اصل اسلام به خطر بیفتد، چرا که احزاب جاهلیت که در عصر ظهور اسلام گرفتار شکست شده بودند در کمین نشسته و منتظر فرصت بودند که بعد از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)، بر سر جانشینى او اختلافى روى دهد و مسلمانان به جان هم بیفتند و آنها از کمینگاه خارج شده، طومار اسلام را در هم بپیچند و حکومت را در اختیار خود بگیرند. به همین دلیل پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)که این امر را از قبل پیش بینى کرده بود، سفارش بالا را به على (علیه السلام) کرد و آن حضرت که با تمام وجودش به اسلام عشق مىورزید، سفارش پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) را مو به مو اجرا کرد.
* * *
1 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 2، صفحه 296. محمد عبده، شارح معروف مصرى و علامه خويى نيز تقريباً همين معنا را برگزيده اند. 2 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ميثم بحرانى، جلد 2، صفحه 97.