فَهَلْ دَفَعَتِ الاَْقَارِبُ، أَوْ نَفَعَتِ النَّوَاحِبُ، وَ قَدْ غُودِرَ فِی مَحَلَّةِ الاَْمْوَاتِ رَهِیناً، وَ فِی ضِیقِ الْمَضْجَعِ وَحِیداً، قَدْ هَتَکَتِ الْهَوَامُّ جِلْدَتَهُ، وَأَبْلَتِ النَّوَاهِکُ جِدَّتَهُ، وَ عَفَتِ الْعَوَاصِفُ آثَارَهُ، وَ مَحَا الْحَدَثَانِ مَعَالِمَهُ، وَ صَارَتِ الاَْجْسَادُ شَحِبَةً بَعْدَ بَضَّتِهَا، وَالْعِظَامُ نَخِرَةً بَعْدَ قُوَّتِهَا، وَالاَْرْوَاحُ مُرْتَهَنَةً بِثِقَلِ أَعْبَائِهَا، مُوقِنَةً بِغَیْبِ أَنْبَائِهَا،لاَ تُسْتَزَادُ مِنْ صَالِحِ عَمَلِهَا، وَلاَ تُسْتَعْتَبُ مِنْ سَیِّىءِ زَلَلِهَا! أَوَ لَسْتُمْ أَبْنَاءَ الْقَوْمِ وَالاْبَاءَ، وَ إِخْوَانَهُمْ وَالاَْقْرِبَاءَ؟! تَحْتَذُونَ أَمْثِلَتَهُمْ، وَ تَرْکَبُونَ قِدَّتَهُمْ، وَتَطَؤُونَ جَادَّتَهُمْ؟! فَالْقُلُوبُ قَاسِیَةٌ عَنْ حَظِّهَا، لاَهِیَةٌ عَنْ رُشْدِهَا، سَالِکَةٌ فِی غَیْرِ مِضْمَارِهَا! کَأَنَّ الْمَعْنِیَّ سِوَاهَا، وَ کَأَنَّ الرُّشْدَ فِی إِحْرَازِ دُنْیَاهَا.
آيا آنها (بستگان و نزديکان) مى توانند مرگى را از او دفع کنند و يا ناله و شيون هاى آنان براى او سودى دارد؟ در حالى که به محلّه مردگان سپرده شده، در تنگناى قبر تنها مانده است، حشرات موذى پوست تن او را از هم مى شکافند و سختى هاى گور بدن او را مى پوساند، تندبادها آثارش را نابود مى کند و گذشت شب و روز نشانه هاى او را از ميان بر مى دارد; بدنها، پس از طراوت، پژمرده و دگرگون مى شوند و استخوانها بعد از توانايى و قدرت، مى پوسند و متلاشى مى شوند. اين در حالى است که ارواح در گرو مسئوليّت سنگين اعمال خويش اند و در آنجا به اسرار نهانِ (قيامت که در اين جهان، باديده ترديد به آن نگاه مى کردند) يقين حاصل مى کنند; (از همه دردناکتر اينکه) نه بر اعمال صالحشان چيزى افزوده مى شود و نه از اعمال زشتشان مى توانند توبه کنند. آيا شما فرزندان و پدران و برادران همان مردم نيستيد؟ شما نيز همان برنامه ها را دنبال مى کنيد و برهمان طريقه سوار هستيد و در همان جادّه گام بر مى داريد (و سرانجام به همان سرنوشت گرفتار خواهيد شد!) ولى افسوس که دلها از گرفتن بهره خويش سخت و ناتوان شده و از رشد معنوى خود، غافل گشته و در غير طريق حقّ، گام بر مى دارد، گويى غير آنها مقصود هستند (و مرگ هرگز به سراغ آنها نمى آيد) و گويى نجات و رستگارى آنها، در به چنگ آوردن دنياست.
شرح و تفسیر
سرانجام چهره هاى پرطراوت پژمرده مى شود!
امام(علیه السلام) این معلّم بزرگ اخلاق در جهانِ انسانیّت، در این بخش از خطبه، نخست به این نکته اشاره مى فرماید که: آن روز که انسان چشم از جهان بر مى بندد نه کسى قدرت دارد مرگ را از انسان دور کند و نه ناله و فریاد بازماندگان مشکلى را حل مى کند. امام على(علیه السلام) به صورت یک استفهام انکارى مى گوید: «آیا آنها (بستگان و نزدیکان) مى توانند مرگ را از او دفع کنند و یا ناله ها و شیون هاى آنان براى او سودى دارد، در حالى که به محلّه مردگان سپرده شده، و در تنگناى قبر تنها مانده است؟» (فَهَلْ دَفَعَتِ الاَْقَارِبُ، أَوْ نَفَعَتِ النَّوَاحِبُ،(1)رَهِیناً، وَ فِی ضِیقِ الْمَضْجَعِ وَحِیداً). وَ قَدْ غُودِرَ فِی مَحَلَّةِ الاَْمْوَاتِ
گویى دیوار آهنین، به قُطْر هزاران متر، میان او و بازماندگانش ایجاده شده است که عبور از آن غیر ممکن است و ناله ها و فریادها تنها مى تواند گوشه اى از آلام فراق را براى بازماندگان تخفیف دهد و گرنه کمترین سودى به حال عزیزان از دست رفته ندارد.
سپس در ضمن «ده» جمله کوتاه، سرنوشت جسم و روح انسان را پس از مرگ با این عبارات تبیین مى کند: «حشرات موذى، پوست تن او را از هم مى شکافند و سختى هاى گور، بدن او را مى پوساند، تندبادها آثارش را نابود مى کند و گذشت شب و روز، نشانه هاى او را از میان بر مى دارد; بدنها، پس از طراوت، پژمرده و دگرگون مى شوند; و استخوان ها بعد از توانایى و قدرت، مى پوسند و متلاشى مى شوند; این در حالى است که ارواح در گرو مسئولیّت سنگین اعمال خویش اند، و در آنجا به اسرار نهان (قیامت که در این جهان با دیده تردید به آن نگاه مى کردند) یقین حاصل مى کنند; (از همه دردناکتر اینکه) نه بر اعمال صالحشان چیزى افزوده مى شود و نه از اعمال زشتشان مى توانند توبه کنند!» (قَدْ هَتَکَتِ الْهَوامُّ(2) جِلْدَتَهُ، وَأَبْلَتِ النَّوَاهِکُ(3) جِدَّتَهُ(4)، وَ عَفَتِ(5) الْعَوَاصِفُ آثَارَهُ، وَ مَحَا الْحَدَثَانِ(6) مَعَالِمَهُ، وَ صَارَتِ الاَْجْسَادُ شَحِبَةً(7) بَعْدَ بَضَّتِهَا، وَالْعِظَامُ نَخِرَةً(8) بَعْدَ قُوَّتِهَا، وَالاَْرْوَاحُ مُرْتَهَنَةً بِثِقَلِ أَعْبَائِهَا،(9) مُوقِنَةً بِغَیْبِ أَنْبَائِهَا، لاَ تُسْتَزَادُ مِنْ صَالِحِ عَمَلِهَا، وَلاَ تُسْتَعْتَبُ مِنْ سَیِّىءِ زَلَلِهَا!).
تعبیرى از این جامعتر و کاملتر، و گویاتر و تکان دهنده تر، درباره وضع جسم و روح آدمى بعد از مرگ تصوّر نمى شود; بدن به سرعت متلاشى مى شود و طعمه حشرات زمین مى گردد; چهره هاى زیبا، زبان توانا و عقل هاى دانا همگى بر باد مى روند و جز مشتى استخوان پوسیده و قبرهاى ویران شده و گاه به کلّى از نظرها محو گشته از آنها باقى نمى ماند.
مصیبت بزرگتر اینجاست که پرونده اعمال به کلّى بسته مى شود: نمى توان چیزى بر حسنات افزود و نه چیزى از سیّئات کاست; آن روز که با یک قطره اشک - اگر از سر ندامت و حسرت و در راه توبه، فرو مى ریخت - دریاهاى آتش گناه، خاموش مى شد، گذشت! و آن روز که با گفتن یک «لا اله الاّ اللّه» درخت جدیدى در سرزمین بهشت براى گوینده اش کاشته مى شد، پایان گرفت و تمام راههاى بازگشت به طور کامل بسته شده است.
سپس در آخرین قسمت این فراز از خطبه، چنین مى فرماید: «آیا شما فرزندان و پدران و برادرانِ همان مردم نیستید؟! (همان مردمى که اکنون در زیر خاک خفته اند و استخوان هاى آنها در حال پوسیدن است و گذشت سال و ماه، حتّى آثار قبور آنها را محو کرده است)» (أَوَ لَسْتُمْ أَبْنَاءَ الْقَوْمِ وَالاْبَاءَ وَ إِخْوَانَهُمْ وَالاَْقْرِبَاءَ؟).
اشاره به این که گاهى پدران زودتر از فرزندان از دنیا مى روند و گاه فرزندان پیش از پدران و گاه برادران قبل از برادران دیگر; هیچ زمان معیّنى براى پایان عمر هیچ کس وجود ندارد و همه در برابر ورود مرگ یکسانند و بقاى هیچ کس تا یک روز و حتّى تا یک ساعت، تضمین نشده است!
سپس در توضیح و تبیین این معنا مى فرماید: «شما نیز همان برنامه ها را دنبال مى کنید، و بر همان طریقه سوار هستید و در همان جادّه گام بر مى دارید (و سرانجام تندباد اجل مىوزد و شما را همچون یک پرکاه با خود مى برد و در زیر خروارها خاک دفن مى کند و به همان سرنوشت پدران و فرزندان و برادران گرفتار مى شوید)» (تَحْتَذُونَ أَمْثِلَتَهُمْ، وَ تَرْکَبُونَ قِدَّتَهُمْ(10)).، وَتَطَؤُونَ جَادَّتَهُمْ!
این احتمال نیز در تفسیر جمله بالا وجود دارد که امام(علیه السلام) در مقام توبیخ و سرزنش آنها مى فرماید: با این که سرنوشت پیشینیان خود را دیده اید، درس عبرت نگرفته اید; بازهم، همان اعمال و همان روش هاى غلط و گناه آلود را دنبال مى کنید در حالى که باید از آنها درس مى آموختید و طریقه آنها را رها مى کردید.
البته نتیجه هر دو معنا یکى است و آن درس آموختن از سرنوشت گذشتگان است و به گفته آن شاعر عارف:
بشکاف خاک را و ببین یکدم بى مهرى زمانه رسوا را!
این دشت خوابگاه شهیدان است فرصت شمار وقت تماشا را
از عمر رفته نیز شمارى کن مشمار جدى و عقرب و جوزا را
سپس امام(علیه السلام) در یک نتیجه گیرى به بیان این نکته مى پردازد که چرا مردم با دیدن این همه صحنه هاى عبرت انگیز، پند نمى گیرند و بیدار نمى شوند; مى فرماید: «(ولى افسوس که) دلها از گرفتن بهره خویش، سخت و ناتوان شده و از رشد معنوى خود غافل گشته، و در غیر طریق حق گام بر مى دارد، گویى غیر آنها مقصود هستند (و مرگ یا فرمان هاى الهى هرگز به سراغ آنها نمى آید) و گویى نجات و رستگارى آنها در به چنگ آوردن دنیا است» (فَالْقُلُوبُ قَاسِیَةٌ عَنْ حَظِّهَا، لاَهِیَةٌ عَنْ رُشْدِهَا، سَالِکَةٌ فِی غَیْرِ مِضْمَارِهَا! کَأَنَّ الْمَعْنِیَّ سِوَاهَا، وَ کَأَنَّ الرُّشْدَ فِی إِحْرَازِ دُنْیَاهَا.)
در یکى از کلمات امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که امام(علیه السلام) در حال تشییع جنازه بود ناگهان صداى مردى را شنید که بلند مى خندد، امام على(علیه السلام) ناراحت شد فرمود: «کأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا کُتِبَ، وَ کَأَنَّ الْحَقَّ فِیهَا عَلَى غَیْرِنَا وَجَبَ، وَ کَأَنَّ الَّذِی نَرَى مِنَ الأَْمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِیل إِلَیْنَا رَاجِعُونَ!; گویى مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده و گویى حق در این جهان بر غیر ما واجب گشته و گویى مردگانى را که مى بینیم مسافرانى هستند که به زودى به سوى ما باز مى گردند (این چه غفلتى است که شما را گرفته از موقعیت خود در این جهان بى خبرید)».(12)
آرى، اگر قساوت و سنگدلى بر انسان مسلّط نشود و ابرهاى تیره و تار غفلت، آسمان روح او را ترک گوید، یک صحنه از سرنوشت پیشینیان براى بیدارى همه انسان ها کافى است، تا چه رسد که هر روز این صحنه ها در برابر دیدگان ما تکرار مى شود.
قرآن مجید درباره این گونه افراد مى فرماید: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوُبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِىَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَْنْهَارُ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغَافِل عَمَّا تَعْمَلَوُنَ; سپس دلهاى شما بعد از این واقعه، سخت شد همچون سنگ یا سخت تر، چرا که پاره اى از سنگها مى شکافند و از آن نهرها جارى مى شود و پاره اى از آنها شکاف بر مى دارند و آب از آن تراوش مى کند و پاره اى از خوف خدا (از فراز کوه) به زیر مى افتد (امّا دلهاى شما نه از خوف خدا مى تپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است) و خداوند از اعمال شما غافل نیست».(13)
آرى، هنگامى که دنیاپرستى، بر قلب انسان چیره شود، سنگدلى را به همراه مى آورد و در چنین حالتى انسان راه روشن سعادت را گم مى کند و در بى راهه، گام مى نهد و چنین مى پندارد که خطاب هاى الهى درباره نیکوکاران، متوجّه اوست و ضمیرها در آیات تهدید و عذاب به دیگران باز مى گردد و سعادت و خوشبختى او فقط در گردآورى ذخایر دنیاست.
* * *
1. «نَوَاحب» جمع «ناحبه» از مادّه «نَحْب» (بر وزن نذر) و «نحيب»، در اصل به معناى جديّت در کار است. سپس به معناى گريه کردن شديد و با صداى بلند، به کار رفته است. بنابراين «نواحب» به معناى کسانى
است که صداى خود را به گريه بلند مى کنند. 2. «غُودر» از مادّه «غَدْر» (بر وزن مکر) به معناى بىوفايى و پيمان شکنى است، سپس به معناى ترک کردن هر چيزى آمده است و در خطبه بالا به همين معنا بکار رفته است. 3. «هَوامّ» جمع «هامّه» به معناى حشرات موذى است و گاه به خصوص حشراتى که داراى سمّ کشنده هستند، اطلاق شده است. 4. «نَواهک» جمع «ناهکه» به معناى چيزى است که بدن انسان را کهنه مى کند و مى پوساند، اين تعبير در مورد کسى که لباس را بپوشد تا کهنه شود به کار مى رود (گفته مى شود: نَهَکَ الثّوب). 5. «جِدّه» از مادّه «جديد» به معناى نو و تازه است. 6. «عَفَت» از مادّه «عفو» به معناى محو کردن و از ميان بردن و يا پوشاندن است و از آنجايى که «عفو» از خطا، آن را از بين مى برد و يا مى پوشاند، در اين مورد به کار مى رود. در خطبه بالا به معناى از ميان بردن
آثار انسان بعد از مرگ به وسيله تندبادهاست; البته اين در صورتى است که «حدثان» تثنيه (با کسر نون) باشد و در صورتى که جمع باشد (با ضمّ نون) به معناى حوادث ناگوار روزگار است. 7. «حدثان» از مادّه «حدوث» است که معناى آن روشن است و «حدثان» اشاره به شب و روز است که پشت سر هم حادث مى شوند. 8. «شَحِبه» از مادّه «شُحوب»» به معناى تغيير جسم و لاغر شدن است، در مقابل «بضّه» است که به معناى طراوت و پر بودن است. 9. «نَخِره» صفت مشبهه از مادّه «نَخَر» (بر وزن ضرر) به معناى پوسيدن و متلاشى شدن است و در خطبه بالا که به عنوان وصف براى «عظام» ذکر شده، اشاره به استخوان هاى پوسيده مى باشد. 10. «اَعباء» جمع «عبء» (بر وزن فکر) به معناى بار سنگين است و «اَعباء» در خطبه بالا به معناى مسئوليت هاى سنگين است. 11. «قِدَّه» از مادّه «قَدّ» (بر وزن سدّ) به معناى پاره شدن و شکافتن از طرف طول است و «قِدّه» به جاده گفته مى شود که پستى ها و بلندى ها را مى شکافد و به پيش مى رود و گاه به معناى گروهى که از ديگران جدا شده اند
نيز به کار مى رود; چون طريقه و روش آنها با ديگر گروهها فرق دارد. 12. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 122. 13. سوره بقره، آيه 74.
------------------------
شرح نهج البلاغه، آیت الله مکارم شیرازی