دانش امروز همچنان حیران این من و این روح است و هنوز برای شناخت ماهیت و جنس او را به جایی نبرده است زیرا روحِ امری الوجود را از تحقیقات و تجربیات عالم خلق نمیتوان شناخت.
۳۶۵ روز در صحبت قرآن نوشته استاد حسین محیالدین الهی قمشهای، کتاب چهارم از مجموعه کتابهای جوانان و فرهنگ جهانی است. این مجموعه با هدف شناساندن فرهنگ و ادبیات به جوانان اولین بار سال ۱۳۹۰ به همت نشر سخن تدوین منتشر شده است.
کتاب «۳۶۵ روز در صحبت قرآن» ۳۶۵ قطعه کوتاه و بلند از قرآن برای آشنایی جوانان با تعلیمات فراگیر قرآن انتخاب شده و کوشش شده است که این گنجینه تصویری از ابعاد گوناگون کلام آسمانی برای مخاطب ترسیم کند.
این کتاب، تفسیر در معنی اصطلاحی کلمه مانند تفاسیری چون کشاف و مجمع البیان و امثال آن نیست، بلکه بیشتر انعکاسی از کتاب وحی در ادب عرفانی فارسی و اسلامی است و نگاهی دارد به قرآن از دیدگاه ادبی، زیباشناسی و اخلاقی، اجتماعی و عرفانی.
گروه اندیشه ایکنا به منظور بهرهمندی مخاطبان خود از این گنجینه قرآنی و ادبی اقدام به انتشار قطعههایی از کتاب «در صحبت قرآن» کرده است. یکصد و بیست و نهمین قسمت از تحفه این کتاب با عنوان «در فنای آنچه نزد آدمیان است و بقای آنچه نزد خداست» تقدیم مخاطبان گرامی میشود.
وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا ﴿۸۵اسراء﴾
و(ای رسول) مردم تو را از حقیقت روح میپرسند پاسخگوی که روح از عالم امر الهی است(و شما را بر حقیقت و ماهیت آن دست نیست) و ما شما را از علم به حقایق جز اندکی عطا نکردیم(۸۵).
چنین به نظر میرسد که خداوند در پاسخ اینکه روح چیست هیچ توضیحی و تعریفی به دست نداده و تنها فرموده است بگو که روح از عالم امر پروردگار است و شما را ای آدمیان از علم جز اندیک نصیب نشده است. بنابراین، نمیتوانید روح را دریابید. تنها بدانید که روح از فرمان پروردگار است. اما حکیمان و عارفان همان عبارت «من امر ربّی» را تعریف ماهیت روح دانسته و گفتهاند خداوند را دو عالم است یکی عالم «خلق» و یکی عالم «امر» و مقصود از عالم خلق همه آفریدگار عالم ماده است که دارای زمان و مکان و بُعد و کشش هستند مانند زمین و آسمان و همه جسمها و بدنها اعم از طبیعت و انسان. مقصود از «عالم امر» عالم مجردات و جواهر غیر جسمانی است که از زمان و مکان یا ماده و مدت بیرون است.
از این رو بعضی موجودات را امری الوجود خواندهاند که آنها بینیاز از ماده و مدت و صرفا به اراده و فرمان پروردگار در لازمان و لامکان خلق میشوند. آنها بسیط و غیر قابل تجزیه، نامتناهی و جاودانهاند و روح یکی از آنهاست. بنابراین به تعبیر قرآن روح یک حقیقت امری الوجود است که با تعیّنات و ماهیات عالم ماده قابل تعریف نیست. همین دو عالم در زندگی انسان نیز قابل درک است، زیرا ما چیزهایی را به صرف اراده در ذهن خود میآفرینیم بدون نیاز به ماده و مدت؛ اما وقتی خواستیم آن را در عالم خارج به ظهور رسانیم آنگاه نیازمند ماده و زمان خواهیم بود چنانکه معمار در ذهن خود طرحی را به یک دم پدیده میآورد اما ممکن است برای ساختن آن سالها وقت نیاز باشد.
به همین مناسبت است که روح نه زاده شده است نه میمیرد، زیرا امری الوجود است و دستخوش تغییراتی که منتهی به مرگ میشود نیست. زیرا مرگ تفرقه اجزاء مرکب است و روح بسیط است و آن را جزء نیست.
روح هرگز زاده نشده است
و هرگز از بودن بس نخواهد کرد
و هرگز نبود زمانی که روح نبود
آغاز و پایان، یک رویاست
روح بیتولد، بی مرگ، بی تغییر و جاودانه است
و مرگ هرگز او را لمس نکرده،
هر چند که خانه روح ویران و بیجان در نظر آید. (سرادوین آرنولد)
در ادب پارسی هر کجا سخن از حقیقت انسان باشد او را به اوصاف روح منسوب میکنند. البته در بسیاری موارد روح را دل نامیدهاند و اوصافی که برای دل بیان میشود همان اوصاف روح. به این شعر از مثنوی بنگرید:
هر کبوتر میپرد در مذهبی
این کبوتر جانب بی جانبی
اوست بیتغییر، لا شرقیةً
بی ز تبدیلی، که لا غربیةً
تو نه آن باشی نه این در ذات خویش
ای برون از وهمها وز فهم بیش
قابل تغییر اوصاف تن است
روح باقی، آفتاب روشن است
روح با علم است و با عقل است یار
روح را با تُرکی و تازی چه کار
دانشمندان در پی کشف اسرار خود آگاهی به روح نزدیک میشوند و امروز دانشمندان علوم طبیعی مهمترین و غامضترین مساله علم را شناخت ماهیت خودآگاهی میدانند. پرسش این است که این کیست که بر جسم ما حاکم است و بر این مرکب تن سوار است و خود را و عالم را درک میکند و قضاوت میکند؟ به تعبیر مولانا:
کیست در دیده که از دیده برون مینگرد
یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم (دیوان شمس)
یا به تعبیر خانم کتلین رین، شاعر معاصر اسکاتلندی:
این من کیست
که سر از خاک برآورده، سخن میگوید
و از پشت غبار تن، جهان را مینگرد؟
این کیست که به جای سنگ خاموش میشنود
و به جای آب روان
با گوشت و پوست و استخوان
جهان را احساس میکند؟
این کیست که به جای جنگل شب را تنفس میکند؟
و به جای گل سرخ میبیند
و میداند که پرنده در پرده آواز چه میگوید؟
این من کیست که به جای خورشید
از دیو سیاه شب میترسد؟
و این کیست که هیولای پریشان عالم را نظام میبخشد؟
این من کیست که از عدم سر برآورده
و چهره معشوق را نظاره میکند؟
دانش امروز همچنان حیران این من و این روح است وهنوز برای شناخت ماهیت و جنس او را به جایی نبرده است زیرا روحِ امری الوجود را از تحقیقات و تجربیات عالم خلق نمیتوان شناخت.
چون خداوند در خلقت انسان فرموده است «نفخت فیه من روحی» یعنی از روح خود در او دمیدم، توان گفت که روح اضافه تشریفیه ما به حضرت احدیت است، اضافهای که ما را شرافت میبخشد چنانکه اضافه شدن کتاب به سعدی تشریف و خلعت آن کتاب است بلکه توان گفت که حقیقت ذات ما عین این اضافه تشریفیه است و این مایی ما صرفا همین است که خداوند ما را به خود منسوب فرموده و از گوهر ذات خود ما را افاضهای جاودانه کرده است و آن مقام خلافت که ما را عطا کردهاند نیز خلعتی از همین اضافه تشریفیه است.
روح که غربیان در اساطیر خود او را پسوخه یا پسی شه خواندهاند نام دختری است در منتهای زیبایی که مایه رشک ونوس، الهه زیبایی، است. این داستان الهام بخش و بینش آور در کتب اساطیر یونان و رم به تفصیل آمده است.
مولانا نیز روح را دختر زیبایی معرفی میکند که عقل را به مراقبت او گماشتهاند و عقل از غیرت میکوشد که او را از دیدگاه همگان پنهان دارد زیرا میداند که زیبایی تاب مستوری ندارد و بالاخره خود خود را از پنجرهای نشان خواهد داد. از این رو به جای خاموش ماندن مرتب درباره روح سخن میگوید تا گوشها را از قیل و قال پر کنند و دلها به جمال روح متوجه نشوند. در ابیات زیر، از مثنوی، روح در عین حال رمز جمال الهی است:
غیرت عقل است بر خوبی روح
پُر ز تمثیلات و تشببه ای نصوح
با چنین پنهانیی که روح را ست
عقل بر وی انیچنین رشکین چراست
از که پنهان میکنی ای رشکخو
آنکه پوشیدهست نورش روی او
رشگ از آن افزونتر است اندر تنم
کز خودش خواهم که پنهانش کنم
چون چنین رشگیستت ای جان و دل
پس دهان برنده و گفتن را بهل
ترسم ار خامش کنم آن آفتاب
از سوی دیگر بدرّاند حجاب
بلبلانه نعره زن بر روی گل
تا کنی مشغولشان از بوی گل
تا به قُل مشغول گردد گوششان
سوی روی گُل نپرّد هوششان