قال تعالی:«هو الذی انزل علیک الکتاب.منه آیات محکمات، هنّ امّ الکتاب.و اخر متشابهات، فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ما تشابه منه، ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله.و ما یعلم تأویله الاّ اللّه، و الراسخون فی العلم، یقولون آمنّا به کل من عندر بنا.و ما یذکّر الا اولو الالباب»(آل عمران/7).
(خداوند، قرآن را بر تو فرستاد، بخش عمده آن را آیات محکمه تشکیل میدهد.که مرجعیت کتاب همان آیات است.و در کنار آنها، آیات متشابهه نیز قرار دارد.ولی کسانی که در دلهایشان کجی هست، پیوسته از آیات متشابهه پیروی میکنند، زیرا فتنه جو و آشوبگران افکار و عقاید میباشند، و به دنبال آنند تا با دست یا زیدن به چنین آیاتی، آن را مورد سوء استفاده قرار داده، طبق دلخواه خویش تأویل و تفسیر کنند در حالی که تأویل صحیح آن را جز از راه خدایی نمی توان یافت.و دانشمندان راستین و استوار، از همین راه رفته، چنین گویند:تمامی آیات متشابهه و محکمه، از یک سر چشمه نشأت گرفته، پس در پس پرده ظاهر، حقیقتی نهفته است که باید آن را یافت، و عاقبت جوینده یابنده است.البته، این واقعیت را، جز خردمندان، یادآور نمیشوند.)
طبق این آیه کریمه، بخشی از آیات قرآن، متشابه میباشد، که مایه شبهه، و دستاویزی برای فتنه جویان گردیده!
اکنون جای این پرسش است:چرا چنین شده، و آیات متشابهه کدامند که چنین ویژگی را دارند؟
در پاسخ به این سئوال، ناگزیر از مطرح نمودن مسائل زیر میباشیم:
محکم یعنی:استوار، از ریشه«حکم یحکم حکما» گرفته شده، و به معنای:منع، و باز داشتن از هر گونه اخلالگری و افساد است.بدین جهت به دهانه اسب (لگام)«حکمة الفرس»گویند، زیرا از هر گونه سرکشی او جلوگیری میکند.
احکام الکلام:اتقانه.سخنی استوار و خلل ناپذیر گفتن.
راغب اصفهانی گوید:«حکم، اصله منع منعا، لإصلاح»، (جلوگیری، به جهت اصلاح).
لذا سخنی که استوار باشد، و هر گونه اخلال در آن راه نیابد، و راه شبهه و کج فهمی بر آن بسته باشد، به چنین سخنی«محکم»گویند، یعنی:مستحکم و خلل ناپذیر.
احکام در سه مورد بکار میرود:
1-کلام محکم:سخنی استوار، خلل ناپذیر، راه شبهه و سوء استفاده بر آن بسته است.مقابل آن، متشابه:نارسا، شبهه پذیر.
2-آیة محکمة:ثابتة الحکم.عمل به آن تداوم دارد. در مقابل منسوخة الحکم که تداوم ندارد.
3-کتاب احکمت آیاته:تمامی آیات آن حساب شده و کاملا بررسی شده است، یک عمل ارتجالی و از پیش حساب نشده نیست، تا احیانا با شکست روبرو شود.لذا، احکام به معانی نخست، وصف اکثر آیات قرآن است، در مقابل آیات متشابهه.و همچنین به معنای دوم که مخصوص آیات غیر منسوخة الحکم است.ولی احکام به معنای سوم، شامل تمامی آیات قرآن می باشد.لذا وصف جامع کتاب قرار گرفته:«کتاب احکمت آیاته ثم فصّلت من لدن حکیم خبیر»
(هود/1).
متشابه، از تشابه:همانند بودن.از ریشه«شبه»به معنای«مثل».و«شبه»به معنای مانند بودن، گرفته شده.
تشابه دو چیز به یکدیگر، همانند یکدیگر بودن، که هر یک به دیگری مشتبه گردد و جهت فارقه میان آن دو بر حسب ظاهر وجود نداشته باشد.و احیانا موجب اشتباه شده، حقیقت مراد پوشیده گردد.
مانند:«ان البقر تشابه علینا»(بقره/70).گاوی که دستور ذبح آن صادر شده، لابد دارای ویژگی خاصی است، که بر اثر همانند بودن گاوها، مورد دستور پوشیده شده.
«و الزیتون و الرمان متشابها و غیر متشابه» (انعام/141).لذا همین آیه در جای دیگر به این صورت آمده:«و الزیتون و الرمان مشتبها و غیر متشابه» (انعام/99).که از شدت تشابه، به یکدیگر اشتباه می شوند.
در سوره زمر آیه 23 آمده:«اللّه نزّل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانی...»مقصود:همانند بودن آیات قرآن، که در سبک و شیوه بیان، و ایجاز و ایفاء و فصاحت و قوت کلام، یکنواخت بوده، هرگز سستی و فتوری در روند کلام رخ نداده.و این از ویژگیهای سخن حق است، زیرا«و لو کان من عند غیر اللّه لو جدوا فیه اختلافا کثیرا»(نساء/82).
لذا این تشابه(به معنی یکنواخت بودن آیات) وصف تمامی کتاب قرار گرفته.ولی تشابه در مقابل احکام صرفا وصف برخی از آیات است.
تشابه، در مقابل احکام، همانندی میباشد که مایه شبهه و احیانا موجب لغزش گردد-که در سوره آل عمران(آیه 7)بدان اشارب رفته-لذا در تعریف «متشابه»گفتهاند:«ما لا ینبئ ظاهره عن مراده»: (نارسایی ظاهر لفظ، یا عمل، که حقیقت آن را آشکار نمی سازد).
ولی راغب اصفهانی بهتر گفته:«و المتشابه من القرآن ما اشکل تفسیره لمشابهته بغیره...»: (متشابهات قرآن، آن باشد که تفسیر آن مشکل آید، زیرا نمودی جز آنچه هست دارد، و به چیز دیگر شباهت یافته).
مثلا، اگر گوینده در صدد گفتن حق است، سخن او به باطل میماند، و به آن شباهت یافته.یا اگر دراندیشه انجام عملی نیکو است، کردار او به کاری زشت میماند، و به آن مشتبه گردیده.
پس کلام حق(قرآن کریم)هر گاه نمودی جز حق داشته باشد، و به باطل همانند آید، آن را متشابه گویند.طبق این تعریف، تشابه، در مورد آیات متشابهه، تشابه حق و باطل است، سخن حق گونه حق تعالی، باطل گونه جلوه کند!
از این رو، تشابه، علاوه که بر چهره لفظ یا عمل، پرده ابهام افکنده، موجب شبهه نیز گردیده.و هرمتشابهی، علاوه بر تفسیر که رفع ابهام کند، به تأویل نیز نیاز دارد، تا دفع شبهه نماید.پس تأویل نوعی تفسیر است که علاوه بر رفع ابهام، دفع شبهه نیز میکند.بنا بر این، مورد تأویل، نسبت به تفسیر، اخص مطلق است.
در تعریف تفسیر گفتهاند:«التفسیر، کشف القناع عن اللفظ المشکل»:تفسیر، بر گرفتن نقاب، از چهره الفاظ مشکله است.
تفسیر، آنگاه است که هالهای از ابهام، لفظ را فرا گرفته، پوششی بر معنی آن افکنده باشد، تا مفسر، با ابزار و وسایلی که در اختیار دارد، در زدودن آن ابهام بکوشد. *
تفسیر از ریشه«فسر الأمر»گرفته شده و به معنای: اوضحه و کشف عنه(آشکار نمود)است.
فسر(مخفّف)و فسّر(مشدّد)، مانند کشف و اکتشف، مجرد و مزید، یک معنی میدهند(هر دو متعدی به یک مفعولی میباشند)، جز آنکه، مزید فیه، از باب«زیادة المبانی تدل علی زیادة المعانی» مبالغه در امر را میرساند، لذا کشف از اکتشف اعّم است، زیرا کشف، مطلق ظاهر نمودن را میرساند، ولی اکتشف، دلالت دارد که اعمال نیروی بیشتری در استخراج و اکتشاف(ظاهر نمودن)به خرج رفته است.
همچنین، فسر(مخفف)، مطلق بیان و توضیح است. ولی فسّر(مشدد)دلالت دارد که در تبیین و تفسیر، نیروی بیشتری بکار افتاده، و کار به آسانی انجام نگرفته.و گر نه ترجمهای بیش نیست.
تأویل، از ریشه«اول»به معنای«رجوع»گرفته شده. و در موردی به کار میرود، که در لفظ شبههای ایجاد شده باشد، و موجب حیرت و سرگردانی خواننده گردد، زیرا حق و باطل به هم اشتباه شده، تشخیص هر یک از دیگری مشکل آید، چنانچه در تعریف «متشابه»گذشت.لذا تأویل گر(عالم به تأویل)لفظ را از سر گردانی بیرون آورده، به قرار گاه اصلی خود باز می گرداند.
خضر، موقعی که موسی، بر کارهای شگفت انگیز وی خورده گرفت، به وی میگوید:«سأنبؤک بتأویل مالم تستطع علیه صبرا»(کهف/78):(اکنون تورا، بر آنچه نتوانستی شکیبا باشی، آگاه میسازم).
تأویل معنای دیگری نیز دارد، که فقط مخصوص آیات متشابهه نیست، بلکه شامل تمامی آیات قرآن میگردد، و آن:برداشتهای کلی و جامع و همگانی است، که از موارد خاص و جزئی وارد در قرآن برداشت میشود، و اصطلاحا، آن را«بطن»می گویند، و در کلام سلف بسیار آمده.
پیغمبر اکرم(ص)فرموده:«ما فی القرآن آیة الا ولها ظهر و بطن»:(در قرآن، هر آیهای علاوه بر دلالت ظاهری، دلالت باطنی نیز دارد).
از امام محمد باقر(ع)در این باره سئوال شد، فرمود:«ظهره تنزیله.و بطنه تأویله.منه ما قد مضی و منه مالم یکن.یجری کما تجری الشمس و القمر» (1) :
(ظاهر آیه، همان است که از مورد نزول به دست می اید و بیشتر جنبه خصوصی دارد.ولی باطن آیه چیز دیگر است که بر سایر موارد مشابهه تطابق دارد، برخی گذشته و برخی هنوز نیامده.همانند آفتاب و ماه در جریان است).
و همین برداشتهای کلی و همه جانبه، تداوم قرآن را برای همیشه تأمین کرده، پیوسته زنده و جاوید است.
البته تأویل به معنای«تعبیر رؤیا» (2) ، یا به معنای «عاقبت الامر» (3) نیز آمده، که بیشتر به معنی لغوی تأویل مربوط میگردد.
همچنین معنی چهارمی برای تأویل گفتهاند:ابن (*)عوامل ابهام، و وسائل زدودن آن، که همان منابع و مبانی تفسیری میباشد، در مقالی جدا آورده میشود.
تیمیه، وجود خارجی هر چیزی را تأویل نامیده، گوید: هر چیزی چهار مرتبه وجودی دارد:وجود ذهنی، وجود لفظی، وجود کتبی، و وجود خارجی...که مشهور، وجود خارجی را مصداق وجود ذهنی گفتهاند، ولی او، آن را تأویل نامیده.و لا مشاحّة فی الاصطلاح، گر چه خلاف مشهور است.
ولی علامه طباطبایی تأویل را وجود عینی خارجی، جز مصداق دانسته، فرموده:تأویل قرآن، واقعیت عینی خارجی است که منشأ منعکس شدن آثار آن در قرآن میباشد، مانند مثال که منعکس کننده آثار، و منشأ مثال است.و این همان حقیقت والایی است که در«ام الکتاب»قرار گرفته، «فی کتاب مکنون لا یمسه الا المطهرون»(واقعه/78 و 79).توضیح این گفتار را در مقالی جدا آورده ایم. (4)
در اینجا این پریش پیش میآید که تشابه در آیات قرآنی، نسبی است یا واقعی؟
آیا این یک واقعیت است که قرآن ذاتا دارای آیات متشابهه میباشد، که فی نفسه برای همه متشابه است، گر چه دانشمندان، امکان رفع تشابه، بر ایشان فراهم است.یا آنکه اساسا، برای ارباب بصیرت تشابهی وجود ندارد، و صرفا برای آن دسته از مردم که آمادگی ندارند، تشابه وجود دارد!
در پاسخ باید گفت:تشابه برخی از آیات، نه نسبی است و نه ذاتی و واقعی، بلکه شأنی و نوعی است، به این معنی، که برخی آیات، به جهت محتوای بلند، و کوتاهی لفظ و عبارت زمینه تشابه در آن فراهم است، یعنی جای آن را دارد که تشابه ایجاد کند، زیرا تنگی و کوتاهی قالب، موجب گردیده تا لفظ در افاده معنی مراد(که بسیار بلند و پهناور است)کوتاه آید و نارسا جلوه کند.و این نارسایی، لازمه طبیعی این گونه موارد است، که الفاظ گنجایش معانی را نداشته، کشش آن را ندارد تا کاملا معنی مقصود را افاده کند.
این است که تشابه، در اینگونه موارد، طبیعی بوده، شأن آن را دارد که نارسا باشد.نوعا افراد، با برخورد با این گونه موارد دچار اشتباه و تردید گردند.زیرا ظاهر عبارت نمیتواند، معنی را کاملا در اختیار بیننده یا شنونده قرار دهد.
ولی احیانا کسانی هستند، با سبق اطلاعات، و واقف بودن بر رموز معانی و الفاظ وارده در قرآن، دچار این اشکال نگردند.لذا تشابه در قرآن، شأنی و نوعی است، نه نسبی، و نه واقعی و همگانی.
تشابه در آیات قرآن اساسا دو گونه است:اصلی و عرضی.
تشابه اصلی آن است، که بگونه طبیعی، به جهت کوتاهی لفظ و بلندای معنی، بوجود آمده:
الفاظ و کلمات موضوعه در لغت عرب، بیشتر برای افاده معانی کوتاه و خیلی پایین ساخته شده، گنجایش و کشش آن را ندارند که معانی گسترده و عمیق را افاده کنند، ناگزیر نارساییهایی در مفاهیم آنها بوجود خواهد آمد، و مردم آن روز که با چنین معانی والا و رقیق آشنا نبودند.و طبعا برای چنین معانی، الفاظی بخصوص وضع نکرده بودند، از طرفی هم قرآن ملتزم بود که از الفاظ موضوعه عرب و از شیوههای کلامی آنان استفاده کند، «انا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون»(زخرف/3)، لذا بناچار راه کنایه و مجاز و استعاره را پیمود، و این خود، بر عرب غریب می نمود.
مثلا آیه«و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» (انفال/17)اشاره به قدرت ناچیز انسان است در انجام افعال اختیاری خویش، در مقابل عوامل مؤثر در بوجود آمدن آن، که همگی با اذن الهی انجام میشود.درک این معنی برای عرب آن روز دشوار می بود، لذا بوی جبر در افعال از آن استشمام می گردید.
و نیز آیه:«یا ایها الذین آمنوا استجیبوا الله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم.و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه.و انه الیه تحشرون»(انفال/22):(ای مؤمنین هنگامی که خدا و رسول شما را میخوانند، به آنچه مایه حیات شما است، اجابت کنید.و بدانید که سرپیچی از آن، به قیمت خود فراموشی تمام میشود.
عاقبت نیز به سوی او بر انگیخته میشوید).
در این آیه، مسأله«حیلوله»(حایل شدن خدا میان انسان و قلب او)مطرح شده، و این تهدیدی است برای کسانی که از فرامین شرع سرپیچی کنند.
اکنون مقصود از این حیلوله چیست؟
ابو الحسن اشعری و پیروان مکتب وی، از این آیه، جبر در حیات، غیر ارادی بودن ایمان و کفر، استفاده کرده، گویند:کافری که خداوند، مقدر کرده کافر باشد، اگر اراده کند ایمان آورد و اطاعت فرمان خدا نماید، خداوند مانع او میگردد...و همچنین مؤمنی که خداوند مقدر کرده مؤمن باشد، اگر قصد کفر کند خدا مانع او میشود.
فخر رازی اشعری، این تفسیر را تأیید کرده، گوید: این آیه بر خلاف مکتب معتزله است، که قائل به جبر نیستند. (5)
ولی این آیه چیز دیگر میگوید، و مردم را به یک حقیقتی اجتناب ناپذیر رهنمون میسازد، زندگی واقعی، که انسان احساس کند زنده است و از نعمت حیات برخوردار، موقعی است که به قوانین شریعت احترام نهد، هر کس در سایه قانون، از حق شرعی خود بهره مند، و به حقوق دیگران تجاوز ننماید.چنین جامعه، در آسایش حیات زندگی میکند، در سایه شریعت، انسان به واقعیت خویش پی میبرد، انسانیت حاکم بر جامعه است.ول انسان سرکش، همچون حیوان درنده، در خواسته هایی پست وحشی صفت زندگی میکند، در چنین جامعه، انسانیت فراموش شده، انسان خود را گم میکند.و این بزرگترین عقوبتی است که دامنگیر اینگونه انسانهای وحشی صفت میگردد.لذا انسان با دست خود، از خویشتن فاصله گرفته، رهسپار عالم بهیمیت گردیده.
آنگاه است که:«نسوا الله فأنساهم انفسهم»(حشر 19)صادق آید.
و نیز:«و نقلب افئدتهم و ابصارهم، کمما لم یؤمنوا به اول مرة»(انعام 110).
پس قلبهای آنها وارونه، خود را فراموش کردهاند.و این همان حیلوله خداوندی است.
تشابه عرضی، در آن دسته از آیات به وجود آمد، که در آغاز اسلام متشابه نبوده، مسلمانان با سلامت طبع و خلوص نیت، با آن بر خودرد میکرده، معنی و مراد آن را به خوبی درک نموده، هیچ گونه شبههای ایجاد نمی کرد.ولی پس از به وجود آمدن مباث جدلی و مسائل کلامی، و رائج شدن برخی مطالب فلسفی-که جسته و گریخته، به گونه ناپخته و نارس، از یونان به این دیار راه پیدا کرد-مشاهده گردید که بر چهره بسیاری از آیات، هالهای از ابهام و اشکال نمودار گشت، آیاتی تا دیروز از محکمات بوده، و امروز در زمره متشابهات در آمده.
و این بر اثر دستاویز ناروای برخی اهل کلام و ارباب جدل بود، که چهره تابناک این گونه آیات را دگرگون ساخت، و از درخشش و تابش اولی خود فرو افکند.
مثلا آیه:«وجوه یومئذ ناضرة الی ربها ناظرة»(قیامة 22):(چهره ها در آن روز شگفته است، زیرا به پروردگار خویش نظر دارد).
این آیه-برحسب استعمالات متعارف عرب-نظر داشتن به جایگاه بلند و بزرگوار پروردگار را میرساند.
زمخشری گوید:«دخترکی از مردمان سرو (*) را دیدم، به هنگام نیمروز، موقعی که مردم به آسایش لمیدهاند، گدایی میکرد، و چنین میگفت:چشمان کوجک من، به خدا و شما مردم نظر دارد». (6)
این آیه، همانند گفتار این دخترک عرب، چیزی جز: چشم داشت و حالت توقع به خود گرفتن را (*)سرو، دهکده بزرگی در نزدیکی مکه بوده که مردمان مفلوک و بیچارهای داشته.
نمی رساند.و عرب به طبع سلیم خود میداند که اینگونه عبارت، جز معنی یاد شده را افاده نمیکند.
اکنون چرا، مانند ابو الحسن اشعری(م 324)-که شیخ اهل سنت و جماعت و سر کرده اشاعره تا امروز بشمار میرود-این آیه را دگرگون ساخته آنرا به معنای:«رؤیت بصر»گرفته است؟
گوید نظر سه گونه است:نظر اعتبار، نظر انتظار، و نظر رؤیت...آنگاه گوید:نظر اعتبار(عبرت جستن) در قیامت نشاید.نظر انتظار، با حرف«الی»مقرون نگردد.مانند آیه«فناظرة بم یرجع المرسلون» (نمل/35).پس نباشد جز نظر رؤیت.
و در جواب این پرسش که چرا«الی ثواب ربها»را تقدیر نگیریم؟گوید:«در قرآن خالی از این تقدیر آمده، باید به ظاهر کلام بسنده شود.
و در پاسخ به آیه«لا تدرکه الابصار»(انعام/103) گوید:مقصود:درک بصری در این جهان است، نه جهان آخرت یا آنکه کافران از درک لذت رؤیت پروردگار، در دو جهان محرومند. (7)
ولی ندانسته، نظر توقع(چشم داشت)در کلام عرب با حرف«الی»استعمال میشود.
شاعر عرب گوید:
انی الیک لما وعدت لناظر
نظر الفقیر الی الغنی الموسر (8)
و در سخن دخترک(سرویه)، نظر به سوی خدا و مردم، هر دو یکنواخت، با حرف«الی»قرین بود، و آیه کریمه مذکور از همین قبیل است.
برای احکام و تشابه، تفاسیر بسیاری گفته شده، که بیشتر متداخل و بااندک تفاوتی-آنهم لفظی- قابل افتراق میباشد.یا آنکه تعیین مصداق بوده، برخی از مصادیق محکم و متشابه را ارائه دادهاند.یا متشابهات را به مبهمات اشتباه گرفتهاند.
علامه طباطبایی، تا شانزده وجه، و برخی بیشتر یاد آور شدهاند:
مثلا:از ابن عباس نقل شده، آیات محکمه از قبیل آیه:«قل تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم ان لا تشرکوا به شیئا...»(انعام/151).و متشابهات از قبیل حروف مقطعه در اوائل برخی سور.
یا آنکه:آیات منسوخه، متشابهاتند، و ناسخة، محکمات.
یا:محکمات، آیات الاحکام.متشابهات، دیگر آیت.
یا:محکمات، قصص انبیاء و امم سالفه.متشابهات، ابهامات وارده در این قصص.
یا:متشابهات، آیات صفات باری تعالی، (ابن تیمیة، المنار، ج 3، ص 167).
یا:متشابهات، آیات مربوط به احوال آخرت و اهوال روز قیامت(شیخ محمد عبده، المنار، ج 3، ص 167).
یا آنکه مورد تشابه را-که به تأویل نیاز دارد-با مورد ابهام، که به تفسیر نیاز دارد، اشتباه گرفتهاند.
مثلا متشابه، آن است که مجمل(مبهم)باشد.و محکم، مبیّن.
یا:محکم، دلیلی روشن دارد.متشابه، پیچیده.
یا:محکم، راه رسیدن به آن باز، متشابه، بسته.
یا:محکم، بیش از یک معنی، تحمل ندارد.متشابه بیش از آن.
یا:متشابه، آنچه به بیان نیاز دارد.محکم نیاز ندارد.
یا:محکم، آنچه عقل به آن راه دارد.متشابه ندارد.
یا:محکم، ظاهر عبارت مقصود است.متشابه، مقصود نیست.
یا:محکم، همگی بر تفسیر و تبیین آن اتفاق دارند. متشابه، اختلاف دارند.
یا:متشابه، تفسیر آن مشکل باشد.محکم، نباشد. (9)
اخیرا، دو نظریه در تفسیر محکم و متشابه ارائه شده، که کاملا غریب مینمایند:
1-مرحوم طالقانی، برای قرآن دو حالت فرض کرده:قبل از نزول و پس از نزول.حالت پیش از نزول را محکم، و حالت پس از نزول را متشاهب، دانسته،گوید:«قرآن دارای دو وجود و دو مرحله است، مرحله پیش از نزول و تنزیل، و مرحله پس از نزول.
قرآن، پیش از نزول، محکم، ثابت، کلی و نا متغیر است.و آن کتاب محکم و مکنون و جمعی پیش از نزول، ام الکتاب است که برتر از حواس واندیشه ها است، و به زبان عربی هم نمیباشد.اصول ثابتی هستند، قوانین ثابت جهان و انسان، معرفت مبدأ و توحید و صفات علیا، رابطه خلق با خالق، مراحل معاد، تکامل، مسئولیت و تعهد انسان، احکام کلی عقلی و عملی، فروع نظری، فکری و عملی، همه از آن ام الکتاب ناشی میشوند.آن کتاب محکم و حکیم و ام الکتاب و محفوظ و مکنون، در ظروفاندیشه های گوناگون و زمانها و مکانها و شرایط و استعدادها، به صورت کلمات و آیات متفرق و تفصیل ها، تبیین گردیده و قرائت شده.در نتیجه:این آیات مفصل و تنزل یافته همان محکمات و ام الکتاب است، که در لباس عبارات و کلمات در آمده، و متشابه گردیده است.«اللّه نزّل احسن الحدیث کتابا متشابها» (زمر/23)و متشابهات تنها همین نیست که تشابه در مقصود و معنی داشته باشد، متشابه از جهت تشابه با محکمات هم هست... (10)
در این گفتار، دو اشتباه رخ داده:
اولا-تشابه به مفهوم شبهه انگیز و فتنه آفرین، با تشابه به معنای همآهنگ و یکنواخت بودن مشتبه شده.در آیه 7 سوره آل عمران، متشابهات، زمینهای برای فتنه جویان بوده، که قسمتی از آیات قرآنی چنیناند-از قبل آیات صفات و آفرینش و شناخت...
که در گنجایش فهم کوتهاندیشان، درست نیاید.ولی در آیه 23 سوره زمر، وصف تمامی کتاب آمده و همه آیات و سور قرآنی، زیبا و فریبا، با محتوایی بلند و بیانی رسا، جلوه گر شدهاند.تفاوت و اختلافی در میان نیست، و این خود شاهد بر صدق کلام خداست.خلط کردن میان این دو مفهوم، شایسته نیست، بلکه یک نوع تفسیر به رأی و تحمیل بر قرآن بشمار میرود.
ثانیا-فرض وجود دو مرحله برای قرآن، که در عرش وجودی، و در فرش وجودی دیگر...گفته علامه طباطبائی است، درباره دو نزول:دفعی و تدریجی قرآن...اکنون چرا در مورد احکام و تشابه، پیاده شده، روشن نیست!
اساسا این سؤال مطرح است، که قرآن صریحا گفته:«منه آیات محکمات، هن ام الکتاب، و اخر متشابهات...»یعنی برخی آیات محکمات، و برخی دیگر متشابهاتند، و قطعا مقصود همین قرآن موجود است که برد و بخش تقسیم شده...ولی چرا صاحب مقال، کل قرآن را در دو مرحله فرض کرده، که در مرحله علیا محکم، و در مرحله سفلی متشابه...
آنگاه چگونه مردم به مرحله علیا دست یابند؟! در حالی که از نزدیک شدن به متشابه(مرحله سفلی) ممنوع میباشند؟!
2-نظریه دوم، از برخی گروههای الحادی، که در پوشش اسلام قرار گرفتهاند (*) ارائه شده:محکمات آیاتی هستند که اصول اساسی و دیدگاههای کلی مکتب را بیان میکنند، که استوار و پا برجا بوده، و به مثابه حقایقی ثابت و پایدار میباشند.از قبیل:اصل هدایت، زوال باطل، پیروزی مستضعفین و محرومان.
آیات متشابهه-متقابلا-مشتمل بر مطالبی است که خود«اصل»نیستند، اما منبعث از اصول میباشند، و لذا فاقد خصلت ثبات و پایداری هستند.
محکمات نقش استراتژیک دارند.متشابهات تاکتیکهای برای پیاده کردن آنها میباشد.لذا در هر زمانی این متشابهات و فروع و تاکتیکها، متغیر و متبدل میشوند.متشابهات در حوزه علوم واقع شده، که پیشرفت علوم طبیعی، سیاسی، اقتصادی، باعث قبض و بسط آنها میگردد.و بلکه در زمان متأخر ضد ارزش و ارتجاعی قلمداد میشوند.
بنا بر این، تمامی آیات الا حکام، اعم از ناسخ و منسوخ، جزو متشابهات هستند.و نقش تاکتیکی و *گروهک«منافقین»که به نام«مجاهدین خلق»خود را جا زدهاند.و در همان راستای«خوارج»قرار دارند.همان تند گرایی و بد بینی به جهان اسلام را پیشه خود قرار دادهاند.
مرحلهای ایفا میکنند، لذا همچنان باب نسخ در احکام قرآن باز است.
گویند:اعتقاد به استمرار نسخ، برای خیلی ها واقعا امری دشوار است، این دشواری نشان دهنده یک محافظه کاری ویران کنندهای است که طی قرنها سکون و تحجر براندیشه و ایدئولوژی اسلامی عارض شده است.اینان گمان میکنند که اگر معتقد به استمرار نسخ باشند، عظمت و تقدس قرآن خدشه دار میگردد، در حالی که با این موضع گیری ها، عظمت قرآن نفی شده.و شایسته قرار گرفتن در موزه آثار باستانی میشود... (11)
این نظریه از نظریه پیشین مایه گرفته، اصول و قواعد شریعت، و فروع متفرعه بر آن را، به جای محکمات و متشابهات قرآن گرفته...
شریعت اسلام، دارای اصولی ثابت و نا متغیر است، که به نام«قواعد»خوانده میشوند.تمامی احکام فرعی، که با شرایط متحول زمان و مکان قابل تغییر و تبدیل است، بر آن اصول ثابته، متفرع میباشند.یک فقیه آگاه به احوال و اوضاع زمانه، می بایست جریانات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی حاضر را از دیدگاه آن قواعد ارزیابی کند، صحت و سقم، سالم و فاسد بودن آنها را، بر وفق همان اصول و در چهار چوب همان قواعد و پایه ها بررسی نماید و تشخیص دهد.ولی نام آن، نسخ نیست.زیرا نسخ در احکام کلی است، نه در فروع و جزئیات متفرعه.
علاوه، این تغییر و تحول، در احکام قرآن نیست، زیرا احکام وارده در قرآن، همان احکام کلی و ثابت و اصولی است، و اساسا در قرآن، حکمی که قابل تغییر باشد وجود ندارد، قرآن، با تمام محتویاتش، راه خلود را میپیماید.
البته گروههای الحادی، کور خواندهاند«یریدون لیطفؤوا نور اللّه با فواههم و اللّه متمّ نوره و لو کره الکافرون»(صف/8).
اکنون، با روشن شدن عوامل تشابه، و دو گونه بودن تشابه در قرآن، جواب این پرسش، سهل و ساده است:
زیرا یک سری متشابهات(تشابه عرضی)بر قرآن تحمیل شده.تعابیر وارده، بر وفق اسالیب و شیوه های متعارف عرب، درج گردیده.خالی از هر گونه غموض و پیچیدگی بوده، هرگز ایجاب شبهه نمیکرد.سپس بر اثر، درگیریهای عقیدتی و فکری که در میان گروههای مختلف مسلمانان رخ داد، فاجعه«تشابه» دامنگیر بسیاری از آیات قرآن گردید.
و اما سری دیگر متشابهات(تشابه اصلی)کاملا طبیعی مینمود که چنین معانی بلندی را، چنین قالبهای تنگ گنجایش ندارد.هرگز نمیتواند، الفاظ متداول عرب-که برای معانی نزدیک و مادی ساخته شده-چنین مفاهیم و الا و فراتر از حس قریب را، ایفاء کند.
قرآن، در افاده مبانی عالیه، راهی پیموده، که هم برای عامه مردم جنبه اقناعی داشته باشد، و هم علما و دانشمندان را متقاعد سازد.لذا بیشتر در بیانات خود، فن خطابه و برهان را، به هم آمیخته، از مشهورات و یقینیات، هر دو یک واحد ساخته، با آنکه-در ظاهر- از هم متنافرند، میان آنها سازش داده...و این خود، یکی از دلائل اعجاز قرآن بشمار میرود.
ابن رشداندلسی-دانشمند و فیلسوف معروف، م 595 ه--در این زمینه گوید:مردم، در برخورد با تعالیم عالیه شریعت سه دستهاند:
دسته اول، کسانیاند که از حکمت متعالیه برخوردار بوده، صاحب فکر واندیشه، و در برخورد با حوادث، استوار و با متانت رفتار میکنند.
دسته دوم، عامه مردم، که طبقه جمهور را تشکیل می دهند، و چندان با علم و دانش سروکاری ندارند، طبعی سلیم، و نیتی پاک، و دلی تابناک دارند.
دسته سوم، میانه این دو قرار دارند، نه از طبقه علمای راستین بشمار میروند، و نه خود را از جمهور مردم به حساب میآورند.خود را از سطح همگانی برتر، و در ردیف دانشمندان میدانند، در صورتی که صلاحیت عرضاندام، در آن عرصه والا را ندارند.
گوید:تشابه صرفا درباره دسته سوم است...زیرا دانشمندان در سایه دانش سرشار خود، و بااندیشه و متانت شایسته خویش، که در راه رسیدن به حقایق، مبذول میدارند، هرگز تشابهی در سر راه آنان قرار نمی گیرد.
طبقه جمهور، با ذهن صاف و سادهای که دارند، هیچ گاه شبههای در تعالیم شریعت احساس نمی کنند، زیرا به ظاهر الفاظ و تعابیر بسنده کرده، نگرانی به خود راه نمیدهند...
گوید:تعالیم شرعیت، همچون غذای سالم و پاکیزه، برای بدنهای سالم و نا آلوده، نافع و مفید خواهد بود.که بیشترین مردم را تشکیل میدهد.
گر چه برای برخی که در اقلیتاند، زیان آفرین میگردد.
چنانچه خداوند فرموده:«و ما یضل به الا الفاسقین» (بقره/26)(در سایه تعالیم الهی، گمراه نمیگردد، جز کسانی که از مرز طبیعی مردمی کنار زدهاند).
و این حالت، صرفا در برخی از آیات، برای برخی از مردم رخ میدهد.
و این در آیاتی است که از عالم ماوراء حس سخن گفته، که در عالم شهود، همانندی ندارد، لذا برای تقریب به اذهان، از نزدیک ترین چیزی که بتواند شاهد و مثالی باشد تا واقع را ارائه دهد استفاده کرده.
و همین امر سبب گردیده، تا برخی به ظاهر مثال اخذ کرده، تصور کنند آنچه در تعبیر آمده عین واقع است، از این رو، در حیرت و شک باقی میمانند.
متشابهات، از این قبیلاند، که موجب شبهه میگردد، ولی نه برای دانشمندان، و نه برای طبقه جمهور.زیرا اینان از سلامت طبع و صحت نفس بر خور دارند، و غذای سالم بر ایشان کاملا نافع و مفید می افتد.ولی بیرون از این دو دسته، کسانیاند که مریض و نفسی نا سالم دارند، غذا، هر چند کامل و سالم باشد.بر مذاق اینان لذت بخش و نافع نخواهد بود.لذا خداوند فرموده:«فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأویله.»(آل عمران/7)
گوید:اینان همان ارباب جدل و صاحبان مکتبهای کلامی میباشند.
گوید:شریعت، در تعالیم و برنامههای خویش، روشی در پیش گرفته، تا هم طبقه جمهور بهره مند شده، و هم دانشمندان نیز پذیرا باشند.از این رو، قرآن الفاظ و عبارتهایی بکار برده، که برای هر دو گروه قابل درک باشد.
عامه مردم، ظاهر مثال را خذ کرده، گمان می برند:مورد مثال چیزی همانند آن و نزدیک به آن می باشد، و به همیناندازه قناعت کرده، پیشتر نمی روند.دانشمندان نیز، حقیقتی را که در طی مثال نهفته، دریافت میدارند.
مثلا، چون نور رفیع ترین موجود در عالم حس، بشمار میرود، آن را مورد مثال قرار داده، گفته:«اللّه نور السماوات و الارض...».و با این گونه تصور، برای طبقه جمهور، امکان درک موجودات ماوراء حس، فراهم گردید.که از آنچه هست، با آنچه با قوه متخیله خود سنجیده، بر ایشان قابل پذیرش خواهد بود.آنگاه که شریعت در صفات باری تعالی رقم زند، راه شک و شبهه را بسته است.
پس هر گاه بگوید:خدا نور است.حجابی از نور دارد.
مؤمنان او را در آخرت نظاره کنند همچون آفتاب در بلندای روز...برای جمهور هیچ گونه شک و شبههای رخ نمیدهد، و ظاهر این تعابیر را گرفته، بی تردید می پذیرند.
و همچنین برای علماء، شبههای دست نمیدهد، زیرا میدانند که مقصود از این گونه تعابیر، صرفا مزید علم و یقین است.
و چه بسا اگر به عامه مردم گفته شود که این تعابیر، ظاهری بیش نیست و حقیقت جز این است، در آن صورت نپذیرفته، اصلا زیر بار نروند.زیرا چنین تصور می کنند که هر چه قابل حس نباشد وجود ندارد، و هر نا محسوسی با عدم مساوی است.
مثلا اگر گفته شود:در آنجا موجودی هست که دارای جسم نیست، و هر چه از لوازم جسمیت می دانند، در او نیست...امکان تخیل از آنان برداشته شده، و چنین چیزی را معدوم مطلق میپندارند.
مخصوصا اگر به آنها گفته شود:نه از جهان بیرون است و نه در درون جهان جایی دارد.نه بالا است و نه پایین.و لذا هرگز، شریعت، تصریح به نفی جسمیت نفرموده، صرفا گفته:«لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر...»«لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر...».
گوید:و اگر تأمل کنی خواهی یافت که شریعت، با آنکه برای مردم، در افاده این گونه معانی، به مثال پرداخته، و راهی جز این وجود نداشت تا آنان را به پذیرش وا دارد...در عین حال، علما را بر دقایق و اسرار این گونه تعابیر واقف ساخته، حقایق را بر ایشان مکشوف نموده است... (12)
پر روشن است، در تشبیه غیر محسوس به محسوس، بهترین مثالی که میتواند کاملا نمودار ذات حق تعالی باشد، همان تشبیه به نور است، حقیقتی که:«الظاهر فی نفسه و المظهر لغیره»:
(خود نمودار خود است، و نمود هر چیزی به او بستگی دارد).
حقیقتی که:«فی عین الظهور، هوفی غایة الخفاء»:(خود، پیداترین موجود در جهان هستی است، ولی در عین حال، حقیقت و کنه آن در نهایت خفاء و پنهان از دیدگان است.تا کنون کسی به حقیقت آن راه نیافته، و نخواهد یافت).این گونه صفات و نعوت، که خاص ذات پروردگار است، مانندی برای آن-در جهان حس و شهود-جز نور، نمی توان یافت.
در این زمینه، امام فخر رازی، و شیخ محمد عبده، و علامه طباطبائی، شیوه ابن رشد را دنبال کردهاند. (13)
این سؤال، به دو گونه قابل طرح است:
اولا-از ظاهر آیه چه استفاده میشود؟
ثانیا-بطور کلی، آیا امکان دسترسی به معانی آیات متشابهه، برای پویندگان فراهم است؟
علامه طباطبائی از ظاهر آیه، انحصار فهمیده، که دلالت دارد:صرفا، علم به تأویل متشابهات، مخصوص پروردگار است، و برای دیگران جز سر تسلیم فرود آوردن راه دیگری نیست.ولی، با قطع نظر از ظاهر آیه، باید راه دسترسی به حقایق نهفته آیات متشابهه، برای پویندگان باز باشد.
این نظریهای است که علامه بزرگوار عصر حاضر، در این زمینه ارائه فرمودهاند.
اکنون سخنی چند، پیرامون این نظریه:نیاز به توضیح ندارد، که بسته بودن راه برای رسیدن به حقایق نهفته قرآن، که گنجینه معارف الهی بشمار می رود، هرگز قابل قبول نیست.و آیه:«افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها»(محمد/24)جایی برای این گمان باقی نمیگذارد.
اگر فرض شود، در قرآن آیاتی وجود داشته باشد، که آحاد مسلمانان، و علماء و دانشمندان، و امامان و پیغمبر گرامی(ص)تماما از محتوای آن آگاهی نداشته باشند، حتما مقام حکمت الهی، زیر سؤال می رود:چگونه است کتابی که به عنوان هدایت بشر، برای ابدیت، نازل گردیده، مواضع ابهامی داشته باشد که هیچ کس، حتی رسولاکرم(ص)به کشف آن دسترسی نداشته باشد!!قطعا این فرضیه محالی است، و از دیدگاه حکمت باری تعالی، کاملا به دور.
علامه طباطبایی در رابطه با آیه چنین گوید:
ظاهر کلام آن است که جمله«و الراسخون فی العلم یقولون...»استینافیه باشد، و سخن از سر گرفته شده، عطف به ما سبق نباشد.زیرا این جمله، عدل جمله «اما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون...»می باشد.و تقدیر کلام چنین است:«اما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه...و اما الراسخون فی العلم فیقولون آمنا به...»که فرق میان دو گروه در این است:گروه نخست با سوء نیت به سوی آیات متشابهه میروند،ولی گروه دوم، با خلوص نیت و قلبی پاک و سلیم، در مقابل آیات متشابهه، سر تسلیم فرود میآورند.
علاوه، اگر«واو»عاطفه بود، و لازمه اش آن بود که «راسخون فی العلم»، تأویل آیات متشابهه را میدانند، هر آینه پیغمبر اکرم(ص)فرد شاخص این گروه بود و می بایست او را جدا ذکر میکرد، و این گونه میگفت: «و ما یعلم تأویله الا الله و الرسول و الراسخون فی العلم...»زیرا، تشریف مقام رسالت، چنین اقتضایی را دارد، چنانچه در موارد بسیاری این جداسازی انجام شده.مانند«آمن الرسول بما انزل الیه من ربه و المؤمنون»و«هذا النبی و الذین آمنوا»و دیگر آیات از این قبیل...
پس ظاهر آیه، اختصاص علم به تأویل به خداست.
گر چه منافاتی ندارد، با دلیل دیگر استثنایی بر آن وارد گردد.چنانچه آیات اختصاص علم غیب به خدا، با آیه«عالم الغیب فلایظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول»(جن/27)استثناء خورده.
لذا آن آیه، صرفا یک بعد از شؤون راسخون فی العلم، را بیان نموده، که همان سر تسلیم فرود آوردن در مقابل چنین آیات، و متزلزل نگردیدن در مقابل شبهات است.لیکن با دلیل دیگر، ثابت گردیده که راسخون فی العلم، تأویل متشابه را می دانند، و امکان دسترسی به حقایق نهفته قرآن، بر ایشان میسر است. (14)
فخر رازی، در این زمینه افزوده است:
عطف در آیه، از ذوق فصاحت بدور است، و اگر عطف میبود، بایستی جمله(یقولون آمنا به...»را با «واو»حالیه قرین نماید، بدین گونه:«و هم یقولون...» یا«و یقولون...». (15)
این است تمام آنچه در این رابطه ارائه شده، جز آنکه از نکات زیر نباید غفلت ورزید:
1-«اما»-که حرف تفصیل است-لزومی ندارد، حتما عدل دیگر آورده شود، زیرا موقعی که با آوردن یکی از دو عدل، عدل دیگر روشن است، نیازی به آوردن ندارد.«و حذف ما یعلم جائز».مخصوصا در کلام عرب، بویژه قرآن کریم، ایجاز در حذف، کمال مطلوبیت را دارد.
در سوره نساء(آیات 173-175)می خوانیم:«یا ایها الناس قدجاء کم برهان من ربکم و انزلنا الیکم نورا مبینا.فاما الذین آمنوا بالله و اعتصموا به، فسیدخلهم فی رحمة منه و فضل و یهدیهم الیه صراطا مستقیما.
ای:و اما الذین کفروا...فلاتشملهم الرحمة و لا یهتدون سبیلا...
و در سوره قصص(آیه 67)پس از آنکه سرگذشت ملتهای سرکش و نافرمان را یادآور میشود، و عاقبت کار آنان را گوشزد میکند، درباره صالحان چنین می گوید:«فاما من تاب و آمن و عمل صالحا فعسی ان یکون من المفلحین».
و در سوره جن(آیه 15)پس از بیان حال بندگان صالح، درباره طالحین گوید:
«و اما القاسطون فکانوا لجهنم حطبا».
و نظر دیگر این است که احیانا، عدلی نیاز ندارد، تا مذکور افتد، یا مقدر باشد.چنانچه در هجو قبیلهای از بنی عبد شمس که فرار را برقرار ترجیح داده بودند، شاعر گوید:
فاما القتال، لا قتال لدیکم
و لکن سیرا فی عراض المواکب
2-علاوه، عنوان«راسخون فی العلم»، نمیتواند، عدل«فی قلوبهم زیغ»باشد، زیرا هیچگونه تقابلی بین این دو عنوان وجود ندارد.در مقابل کسانی که طبعی آشفته و قلبی واژگون دارند، کسانی میباشند که طبعی سالم و دلی آرام، در اختیار دارند.و در مقابل دانشمندان و پویندگان علم حقیقی، جاهلان و وازدگان دانش، قرار دارند.لذا دو عنوان فوق، نمیتواند عدل یکدیگر باشند.
3-اضافه بر این، از باب«تناسب حکم و موضوع» بایستی، خبری که بر عنوان«راسخین فی العلم» مترتب میگردد، متناسب با مقام علم و دانش باشد.
لذا اگر مقصود آن باشد که راسخون فی العلم، ندانسته سر تسلیم فرود می آورند، لازم بود که در عنوان موضوع، خلوص در ایمان مطرح گردد، زیرا مقتضای ایمان پاک، تسلیم محض است.ولی مقتضای علم و دانش پویایی و فحص است، تا چیزی را نداند و نفهمد تسلیم نگردد.خلاصه، تناسب حکم و موضوع، ایجاب میکند، که اخبار از این عنوان بلند و والا، چیزی متناسب با دانستنیها باشد، نه با نا دانستنی!
4-و اما درباره اینکه چرا، رسول الله(ص)را از گروه راسخین فی العلم، جدا نساخته؟باید گفت:چرا جدا بسازد؟!آیا چون در برخی آیات جدا ساخته، لازمه اش آن است که در همه جا جدا سازد؟!
این «التزام بما لا یلزم»است.و هیچ موجبی ندارد.
در بسیاری از موارد، که عناوینی، به گونه گروهی، مورد ستایش قرار گرفته، رسول اکرم(ص)در جمع گروه قرار گرفته و جدا نگردیده:مثلا در سوره آل عمران(آیه 18)می خوانیم:«شهد اله انه لا اله الاهو، و الملائکة و اولوا العلم.قائما بالقسط...»که در این آیه قطعا، رسول اکرم(ص)در زمره ارباب علم و شهادت دهندگان به وحدانیت حق تعالی میباشد. آیاتی از این قبیل بسیار است، که افرادی، بطور گروهی، مورد ستایش قرار گرفتهاند و پیغمبر گرامی(ص)نیز در جمع آنان حضور داشته، شمع محفل بوده است.
5-جمله«یقولون آمنا به...»در موضع حال قرار گرفته، و این حالت-که حاکی از ایمان ثابت است- موجب گردیده تا موضع حکمت الهی را در نظر بگیرند، و برای رسیدن به حقایق نهفته، در پس آیات متشابهه، پی جور شوند.زیرا در سایه علم و دانش، استوار بوده مضطرب نمیگردند، و در مقابل آیات متشابهه نگران نمیشوند، و چنین میاندیشند که آیات متشابهه، از منبعی صادر گشته که آیات محکمه نشأت گرفته.پس باید در پس پرده چیزهایی باشد، که ظاهر لفظ نمودار آن نیست...و از همین نقطه حساس، حرکت تحقیق و پویا شدن آغاز میگردد...و عاقبت جوینده یابنده است.پس این جمله الحاقی، نمونگر نقطه آغاز حرکت، به سوی دانستنیها است، و از این راه، راسخون در علم، به تأویل آیات متشابهه، پی میبرند.
6-جمله حالیه، اگر با فعل مضارع مثبت آغاز شود، از«واو»خالی باشد.ابن مالک گوید:
و ذات بدء بمضارع ثبت
حوت ضمیرا و من الواوخلت
و معلوم نیست، گفتار فخر رازی، که مخالف گفته ادبا است، از کجا آورده!برای نمونه:زمخشری در کشاف (16) ، ابن قتیبة در تأویل مشکل القرآن (17) ، ابو البقاء در املاء مامن به الرحمان (18) ، سید مرتضی در امالی (19) ، زر کشی در برهان (20) ، طبرسی در مجمع البیان (21) ، شیخ محمد عبده در المنار (22) ، و دیگر اقطاب علم و ادب، به اتفاق آراء، مسأله حال بودن جمله«یقولون آمنا...»را ترجیح دادهاند. (23)
7-در پایان متذکر میشویم:حتی اگر جمله «و الراسخون فی العلم یقولون...»را مستأنفه بدانیم، مدلول آیه آن نخواهد بود، که باب علم به تأویل در متشابهات قرآن، به روی همگان بسته است.زیرا حصر در عبارت«و ما یعلم تأویله الا الله»اضافی است، و جنبه منفی آن مقصود میباشد، مانند«لا حکم الا لله».«لا مؤثر فی الوجود الا الله».«لا یعلم الغیب الا الله».و غیره که مقصود:نفی صفت از دیگران است، و انحصار آن در راستایی است که به خدا منتهی میشود.لذا در آیه«عالم الغیب فلایظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول»(جن/26)تهافتی وجود ندارد، و با«لا یعلم الغیب الا الله»منافاتی نخواهد داشت.
علاوه بر خلاف مقتضای بلاغت است که خداوند حکیم، کتابی را به عنوان دستور زندگی و راهنمای هدایت، بر مردم عرضه بدارد، سپس به آنان بگوید: درون آن، فرازهایی وجود دارد که حتما قابل فهم نیست، و راه رسیدن به آن به روی شما همگی بسته است.معقول نیست، چنین سخنی از حکیم صادر گردد.
آری معقول است بگوید:فرازهایی وجود دارد که به ظاهر مشتبه، و موجب دستاویز کج دلان میگردد و کلید فهم آن در دست ماست، و از جانب ما صرفا به آن هدایت میشوید.پس، حصر در آیه، صرفا جنبه سلب دارد، و علم به تأویل را از کج دلان و کجاندیشان سلب میکند.
(1)-بصائر الدرجات، صفار، ص 195.
(2)-رک:سوره یوسف که هشت بار به این معنی آمده.
(3)-رک:آیه 35 سوره اسراءو آیه 7 سوره اعراف و غیره.
(4)-«تأویل از دیدگاه علامه طباطبائی»مقاله قرائت شده در هشتمین کنگره سالانه بزرگداشت علامه طباطبائی در تالار وحد دانشگاه تبریز، 22/8/1372.
(5)-تفسیر کبیر، فخر رازی، ج 15، ص 147 و 148.
(6)-کشاف، ج 4، ص 662.
(7)-رک:الا بانة، ابو الحسن شعری، ص 10-19.و اللمع ابو الحسن اشعری، ص 61-68.
(8)-رک:التمهید، از نگارنده، ج 3، ص 97.
(9)-رک:تفسیر المیزان، ج 3، ص 31-42 و نیز تفسیر المنار، ج 3، ص 163-165.
(10)-پرتوی از قرآن، ج 3، ص 19 و 20.
(11)P-چگونه قرآن بیاموزیم(دینامیزم قرآن)ص 20-56.
(12)-رک:الکشف عن مناهج الادلة، ابن رشداندلسی، ص 89، 96، 97 و 107.
(13)-رک:تفسیر کبیر، فخر رازی، ج 7، ص 172.و تفسیر المنار، رشید رضا، ج 3، ص 170.و تفسیر المیزان علامه طباطبائی، ج 3، ص 58-62.
(14)-رک:تفسیر المیزان، ج 3، ص 26 و 27.
(15)-رک:تفسیر کبیر، ج 3، ص 177.
(16)-کشاف، ج 1، ص 338.
(17)-تأویل مشکل القرآن، ص 72.
(18)-املاء ما من به الرحمان، ج 1، ص 124.
(19)-امالی، ج 1، ص 410، مجلس 33.
(20)-برهان، ج 2، ص 73.
(21)-مجمع البیان، ج 2، ص 410.
(22)-المنار، ج 3، ص 167.
(23)-رک:التمهید، ج 3، ص 40 به بعد.
................................