تبارشناسی «يأجوج و مأجوج»
قرآن كريم اين عنوان را بر نژادهاى وحشى بشر در زمان «ذو القرنين» اطلاق كرده است: «قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلَى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدّاً...».(1) جغرافياى انسانى در پى شناسايى چگونگى سكونت اين گروههاست و زنجيره نژادى آنان را در ميان نژادهاى بشرى مورد مطالعه و بررسى قرار مىدهد و دورانى از تمدن بشر را كه در آن مىزيستهاند، تعيين مىكند.
برخى بررسیها نشان مىدهد كه اصل يأجوج و مأجوج از فرزندان يافث بن نوح است و اين نام از «اجيج نار» به معناى شرارههاى آتش گرفته شده است. اين عنوان استعارى، اشاره به فراوانى و خشونت آنان دارد. برخى از نكتهسنجان در بحث ريشه نژادى آنان گفته اند: «ريشه مغول و تاتار به شخصى كه به آن «ترك» گفته مىشده است، بر مىگردد و اين همان كسى است كه ابوالفداء او را «مأجوج» ناميده است. بنابراين از اين گفته روشن مىشود كه مقصود از يأجوج و مأجوج، مغول و تاتار است. آنان منطقه شمالى آسيا را اشغال كرده بودند و سرزمين آنان از «تبت و چين» تا اقيانوس منجمد شمالى ادامه داشت و از غرب به بخشهاى مجاور «تركستان» منتهى مىشد».(2)
واژه «تَتر» كه تاتار و تتار نيز نوشته مىشود، نام مردمانى است كه در هر دوره به گروه خاص اطلاق مىشده است و در نوشتههاى اورخونى تركى كه تاريخ آن به قرن هشتم بر مىگردد، دو طايفه از قبايل تاتار را ياد كرده است: «تاتار سيم» و «تاتار نهم». اما تامسون (Thomson) معتقد است كه تاتار نامى است كه حتى اكنون نيز بر مغول يا فرقههايى از آنان اطلاق مىشود و مقصود از آن، تركان نيستند. تاتارها به طور تقريبى در جنوب غربى درياچه «بيكال» تا «كرولين» زندگى مىكردهاند و در زمان برپايى امپراتورى «قره خطائى»(3) تركها را از مغولستان بيرون راندند تا مغولها جايگزين آنان شوند. برخى از خانوادههاى تاتار نيز با قبايل ترك همراه شدند و از مغولستان به سمت مغرب و آسياى ميانه مهاجرت كردند.
در اخبار جنگهاى مغول كه در قرن هفتم هجرى (سيزدهم ميلادى) به انجام رسيد، آمده است كه جنگجويان در چين، جهان اسلام، روسيه و غرب اروپا به نام تاتار شناخته مىشدند كه در زبان چينى «تاتا» تلفظ مىشود. ابن اثير (630 هـ) نام تاتار را بر پيشينيان «چنگيزخان» اطلاق كرده است كه گونه پرجمعيتى از ترك بودهاند و جايگاه آنان در كوههاى طمغاچ در حوالى چين بوده است.(4) جمعيتهاى چندى با نام تاتار در خطاى، هندوستان، چين و ماچين، و در ميان قرقيزها و در كلارا (بولندا) و باشقرد (مجريامگر) و در دشت قفچاق و در سرزمينهاى شمال پراكنده بودهاند و از گذشته تاكنون نام تاتار بر تمامى ملتهاى ترك اطلاق مىشده است.
به نظر مىرسد اقوامى كه از ريشه مغولى منشعب شدهاند و داراى زبان مغولى هستند، خود را تاتار مىناميدهاند، اما پس از دوره چنگيزخان در مغولستان و آسياى ميانه «مغول» ناميده شدند و اين نامى است كه چنگيز آن را رسميت بخشيد. در منابع اسلامى اين نام به صورت «مغل» و «مُغُول» آمده است و بازماندگان مغول در افغانستان كه لغتشان را نيز تاكنون حفظ كردهاند، نام «مُغُل» را در مورد خود به كار مىبرند. تاتارها در خلال جنگهاى تيمور به صورت كوچ نشينان بيابانگرد ميان آماسيّه و قيساريّه (بندرى باستانى در فلسطين) مىزيستند و تعداد آنان بين 30 تا 40 هزار خانوار بوده است.(5)
مدلول واژه «تاتار» به عنوان يك ملت كه به تركى سخن مىگفتند، در بستر رودخانه «ثولغا» از قازان(6) تا آستراخان(7) و شبه جزيره قرم و بخشى از سيبرى گسترش يافت؛ يعنى همان جايى كه قرآن كريم به عنوان پشت دو ديواره، حدود آن را مشخص مىكند كه آن سوى سلسله جبال قفقاز و درياى خزر و درياى سياه باشد. آنان همان كسانى بودند كه پيش از ميلاد مسيح در اين مناطق سكنا گزيده بودند و به توحّش و غارت مردمان صلح دوست، معروف بودند. پژوهشهاى نوين علمى بر اين مسئله تأكيد دارد كه مردمانى كه در آستراخان، شمال كوههاى قفقاز در حاشيه درياى خزر وجود دارند و به تركى سخن مىگويند، از نسل تاتارهاى گذشته هستند كه از تنگه كوهستانى داريال در كوههاى قفقاز عبور مىكردند و بر مردمان گرجستان، ارمنستان و آذربايجان هجوم مىبردند. هم اكنون آنان در دامنههاى شمالى كوههاى قفقاز سكونت دارند و به آنان «ششن انفوشيا» گفته مىشود و ساكنان كبرداى يا قبرطاى نيز به نژاد تاتارى منسوبند و داراى تعصّب شديدى هستند و به نژاد خود بسيار مباهات مىكنند و به ملتهاى همجوار، اعم از چركسى و ديگران به ديده حقارت مىنگرند. همه اين طويف در آسيا تاتار نام دارند.
ابوالكلام آزاد عقيده دارد كه دو كلمه يأجوج و مأجوج در ظاهر، عبرى به نظر مىرسد، ولى در اصل، عبرى نيست و دو واژه بيگانه است كه صورت عبرى به خود گرفته. يونانيان آن دو كلمه را گوگ «Gog » و ماگوگ «Mogog» گويند.(8) معلوم شده است كه در حدود سال 600 پيش از ميلاد يك دسته از آنان در سواحل درياى سياه پراكنده بودند و هنگام پايين آمدن از دامنه كوههاى قفقاز، آسياى غربى را مورد هجوم قرار مىدادهاند و كورش همزمان با بخشى از غارتهاى آنان بوده است.(9)
مولانا ابو الكلام آزاد خروج يأجوج و مأجوج را به شرحى كه ياد مىشود، به هفت دوره تقسيم مىكند: دوره نخست آن مربوط به زمانهاى ماقبل تاريخ زمانى است كه قوم مزبور مجبور به مهاجرت از شمال شرقى به داخله آسيا (مغولستان) شدند. دوره دوم در اوايل دوران تاريخ است. در زندگى اين قومِ كوچنده در اين وقت دو نمونه مختلف مىتوان يافت: حيات بدويّت و اوّليه، حيات شهرنشينى و زراعت. سيل هجوم در آن زمان از سال 1500 ق. م تا سنه 1000 ق. م ادامه داشت. دوره سوم از هزاره قبل از ميلاد آغاز مىشود. در اين زمان صحبت از اقوامى وحشى در اطراف درياى خزر و درياى سياه به ميان مىآيد كه در هر نقطه به نامى خوانده مىشوند. بعدها در حدود سالهاى 700 ق. م نام قبايل «سيت» به ميان مىآيد كه به آسياى غربى هجوم مىبرند. آغاز دوره چهارم را بايد قرن ششم ق. م دانست. در اين زمان كورش ظاهر مىشود، دو كشور پارس و ماد، يكى مىشود و شرايط، يكباره تغيير مىكند و آسياى غربى از هجوم قبايل سيت نجات مىيابد. دوره پنجم با قرن سوم قبل از ميلاد آغاز مىشود. در اين زمان قبايل مذكور به جاى آسياى غربى، متوجه چين مىشوند. مورّخان چينى اين قوم را به «هيونگ نو» (Hiung - nu) موسوم ساخته اند. بعدها همين كلمه به «هُوْن» تبديل شد. در همين زمان امپراطور چين موسوم به «شين هوانك تى» ديوار بزرگ چين را در برابر هجوم آنان برپا داشت كه در ظرف ده سال پايان يافت. چون ديوار از هجوم اقوام مزبور به چين جلوگيرى كرد، طبعاً مجدّداً متوجه آسياى وُسطى شدند. دوره ششم هجوم قبايل فوق را بايد در قرن چهارم ميلادى جست و جو كرد و اين در زمانى است كه زير لواى قائد بزرگشان «آتيلا» به اروپا هجوم بردند و امپراطورى و تمدن رُم را يكباره پايان بخشيدند. دوره هفتم مربوط به قرن 12 ميلادى است كه طوايف زيادى از سرزمين مغولستان به رهبرى چنگيزخان به آسياى غربى هجوم برد و تمدن عربى و شهر بغداد را برانداخت.(10)
تاريخ نگاران ياد مىكنند كه اين قبايل فساد بسيارى در زمين به راه انداختند و از مردمان سلب امنيت كردند. تمدنهاى زيادى را از ميان برده، خونهاى بسيارى ريختند و چه كشتهها و چه نسلهايى را كه به تباهى نكشاندند. بنابراين آنان فسادگران در زمين بودند؛ همان گونه كه قرآن كه بى ترديد راست ترين سخن است، به آن تصريح مىكند و تاريخ نيز گواه آن است.
منطقه درياى خزر و درياى سياه و كوههاى قفقاز از آغاز تاريخ، محل استقرار گروههايى از مغول و ترك بوده است و تاتارهاى شبه جزيره قرم در اطراف درياى سياه و تركها و مجارهاى فنلاندى، بازماندگان آنان در منطقه هستند. اين گروه به مواهب طبيعى سرزمينهاى اشغال شده خود اكتفا نمى كردند و تنگه داريال، گذرگاه آنان به سوى تمدنهاى گذشته در غرب آسيا بود و فرزندان آنان تاكنون در اين منطقه سكونت دارند؛ گرچه نامهاى جديدى براى خود انتخاب كرده اند. مثلاً «چركس» نام عامى است كه به اين اقوام گفته مىشود. اين قبايل وحشى در زمان كورش در زمينهاى پست شمال و جنوب سلسله جبال قفقاز زندگى مىكردند. البته در دورترين نقطه غرب، يعنى سمت راست رود قوبان و آبشارهاى آن و ساحل درياى سياه تا رود شخه كه همواره بازماندگان آنان در قفقاز و اطراف آن حضور داشته اند.
شيخ طنطاوى با يكى از عالمان يأجوج و مأجوج گفت و گويى داشته است كه مىگويد: نخستين نوشته من در كشور «روسيه» و در منطقه «قازان» منتشر و در آنجا به زبان قازانى ترجمه شد. در اواخر قرن نوزدهم مقاله «يأجوج و مأجوج» را در مجله «الهلال» به چاپ رساندم و در دهه نخست قرن بيستم دوباره آن را با تحقيقات بيشترى در روزنامه «المؤيّد» كه در آن روزگار در سراسر جهان اسلام منتشر مىشد، به چاپ رساندم. زمانى كه من در مدرسه خديويّه زبان عربى آموزش مىدادم، يكى از شاگردان به سراغ من آمد و گفت: من با استاد عبدالله بوبى در شهر «اوفا» در كشور روسيه ديدارى داشتم كه در آنجا ابراز علاقه كرد تا شما را براى انجام گفت و گويى در منزلتان ملاقات كند. شبى را براى ديدار با وى تعيين كردم و وقتى حاضر شد، با زبان عربى فصيح با من سخن مىگفت و در آغاز گفت: تو را از نوشته هايت مىشناسم و در «المؤيّد» خواندهام كه معتقدى ما از «يأجوج و مأجوج» هستيم. من اين مقاله را به زبان خودمان ترجمه كرده ام، اما آن را به اطلاع مشايخ بزرگ نرسانده ام؛ زيرا آنان مىپندارند اين مسئله كفر است و ريشه ما را فراموش كرده اند. ما همان مغول «يأجوج و مأجوج» هستيم و تاتارها گروهى از اين جمعيتند. من و ديگر جوانان نوشته شما را فهميديم.(11)
جالب آنكه خود چنگيزخان تصريح مىكند كه قوم مغول و تاتار او همان قوم يأجوج و مأجوجى است كه قرآن از آن سخن مىگويد و درباره هجومش هشدار مىدهد. در نامه اى كه چنگيزخان براى سلطان محمد خوارزمشاه فرستاد، او را بر رفتار ظالمانه و نسنجيده درباره تاجران بى گناه مغول و كشتن آنان و تصاحب اموالشان نكوهش مىكند(12) و تهديد مىكند كه اگر پيش از آنكه كار از كار بگذرد، اين خطا را جبران نكند، انتقام سختى خواهد ستاند. در آن نامه آمده است: «چگونه در برابر ياران و مردان من جرأت كرديد و تجارت و اموال مرا تصاحب كرديد؟ آيا در دين شما آمده يا بنا بر اعتقاد شما جايز است كه خون بى گناهان را بريزيد يا اموال پرهيزكاران را حلال شمريد و يا با كسى كه به شما دشمنى نكرده، دشمنى كنيد و عيش كسى را كه با شما طرح دوستى در انداخته و نيرنگ نكرده است، مكدّر سازيد. آيا مىخواهيد شعلههاى فتنه خاموش شده را برافروزيد و شرور نهفته را بيدار سازيد؟! آيا از پيامبر شما نرسيده است كه گمراهانتان را از كارهاى نابخردانه و زورمندانتان را از ستم بر ضعيفان باز داريد؟ يا راهبران و راويان شما از او برايتان نقل نكردهاند كه به تركان، مادام كه با شما كارى ندارند، كارى نداشته باشيد؟ چگونه به همسايه آزار مىرسانيد و سوء همجوارى داريد و حال آنكه پيامبرتان درباره همسايگان سفارش كرده است؟ پس اين خسارت را هرچه زودتر جبران سازيد، پيش از آنكه انگيزه انتقام قوّت گيرد و فتنه و آشوب بپاخيزد و درياى بلا و شرارت به تلاطم آيد و سدّ «يأجوج و مأجوج» بر روى شما گشوده شود. به زودى خداوند، مظلوم را يارى خواهد كرد و پر واضح است كه از ظالم انتقام ستانده خواهد شد و ناگزير آفريدگار قديم و فرمانرواى حكيم، سرّ ربوبيّت و نشانههاى عدل خود را در ميان بندگانش آشكار مىكند و هر حركت و نيرويى به كمك اوست و از او اميد يارى مىرود. پس به زودى از كيفر كردارتان شگفت زده خواهيد شد و يأجوج و مأجوج از هر سو بر شما خواهند تاخت...».(13)
بين مغولستان و خوارزم، منطقه پهناورى وجود داشت كه فرمانروايان قراختائيان بر آن حكم مىراندند و ماوراء النهر (سمرقند و بخارا) تحت كنترل آنان بود. اين منطقه حدّ فاصل ميان مغولها و خوارزمها بود. سلطان محمد خوارزمشاه تصميم گرفت اين منطقه را تصرّف كند و به سرزمينهاى وسيع خود ملحق سازد. اين كار در سال 607 هـ. انجام گرفت و در سال 612 هـ. خوارزمشاه از شهر «جند» به سوى خانههاى قبايل قپچاق پيشروى كرد و در آنجا با سپاهيان «جوجى» پسر چنگيزخان رو به رو شد. او برخورد ملايمى داشت و به خوارزمشاه خبر داد كه براى جنگ نيامده، بلكه مىخواهد آتش فتنه برخى ياغيان را خاموش كند، اما سلطان خوارزم به خاطر غرور بيجا تصميم به جنگ با وى گرفت. در اين ميان جوجى شبانه از محل متوارى شد و به پدرش خبر داد كه خوارزمشاه تصميم جنگ با وى داشته است. اين نخستين برخورد ميان دو دولت بود.(14)
شيخ طنطاوى در اينجا مىافزايد: وقتى پادشاه خوارزمشاهيان با دولتهاى ماوراء النهر جنگيد، افراد از پيروزى او خوشحال و شادمان شدند، اما در آن زمان دو دانشمند فاضل در نيشابور بودند كه مراسم عزادارى براى مسلمانان برپا كردند و گريستند و در پاسخ سؤال مردم از اين عمل گفتند: شما اين صدمه را پيروزى و اين فساد را صلح و آرامش مىانگاريد. اين سرآغاز خروج و تسلّط كافران گستاخ و گشوده شدن سدّ يأجوج و مأجوج است و ما براى اسلام و مسلمين و لطمهها و زيانهايى كه بر پايههاى دين وارد خواهد شد، تعزيت مىداريم «وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ».(15) طنطاوى مىگويد: اين تصريحى است از اين دو عالم نسبت به آنچه درباره يأجوج و مأجوج آورديم و گفتيم كه از طايفه تاتار هستند. ببين كه چگونه سخنان آنان راست درآمد و تاتارها ظهور كردند و مسلمانان را تباه ساختند و مردم در هم لوليدند:(16)«حَتّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ».(17)
يأجوج و مأجوج در نگاه تاريخ
واژه يأجوج و مأجوج در اسفار كهن يهود و در تاريخ نيز ياد شده است و گوياى وحشى خويانى است كه در هم مىتنيدند و هر لحظه تهديدى براى ملتهاى متمدن همجوار و حتى دوردست به شمار مىآمدند. در كتاب تكوين، هنگام ذكر فرزندان و نوادگان نوح آمده است كه بنو يافث جومر، ماجوج و ماداى از پسران نوح مىباشند.(18) در كتاب حزقيان، از جوج، سرزمين مأجوج و فسادگرى آنان در زمين و خوارى قدرتمندان به دست آنان سخن به ميان آمده است.(19)
جيمز هاكس در قاموس كتاب مقدس مىنويسد: «در قرون وسطى سوريان بلاد تاتار را مأجوج مىناميدند، اما اعراب، زمينى را كه در ميانه درياى قزوين (خزر) و درياى سياه واقع است، مأجوج مىناميدند. بسيارى سكيتيان را كه در ايام حزقيال معروف بودند و در مغرب آسيا سكنا داشتند، مأجوج مىدانند. آنان در سال 629 ق. م از كوه قاف لشكر كشيده و «ساردس» پايتخت ليديا را گشودند و در سال 624 ق. م بر سياكرس پادشاه ماد چيره شدند. از آن پس راه مصر را در پيش گرفتند ، اما «پساميتخس» هداياى گرانى به آنان داد و ايشان را بازگردانيد. حزقيال آنان را به نهايت مهارت در سوارى و استعمال نيزه توصيف مىكند و آنچه از تواريخ يونانيان معلوم مىشود نيز با اين مطلب مطابق است».(20) هرودوت در اين باره گفتارى دارد كه با سخن حزقيال موافقت دارد.(21) او همين طور درباره اقوامى وحشى كه محل سكونتشان پشت كوههاى قفقاز است، سخن مىگويد و آنان را «ماساگت» يا «ماساژت» (Massagetes) يعنى مأجوج ناميده است و درباره آنان مىگويد: سواركارانى بسيار ماهر و شجاع هستند و برخى آنان را طايفه اى از اقوام سكائى (سكيتى) به شمار آورده اند(22)؛ همان گونه كه در كلام حزقيال آمده بود. از اين رو در سخن مورّخان آمده است كه اين قبايلى كه در نزد يونيان «ميكاك» و در چينيان «منكوك» ناميده شدهاند، همان يأجوج و مأجوجى هستند كه قرآن ياد كرده است.(23)
استاد ابوالكلام آزاد مىنويسد: «دو كلمه يأجوج و مأجوج ظاهراً عبرى به نظر مىرسد، ولى در اصل، عبرى نيست و دو كلمه بيگانه است كه صورت عبرى به خود گرفته. يونانيان آن دو كلمه را «گوگ» (Gog) و «ماگوگ» (Magog) گويند. در ترجمه سبعينيه تورات به اين شكل در آمده و به همين شكل به زبانهاى اروپايى وارد شده است. اين نام بر اقوامى وحشى كه از سال 600 ق. م در ماوراى كوههاى قفقاز ساكن بودهاند، اطلاق مىشده است كه با نام تاتار معروف بودند. اين نقطه شمال شرقى از دنياى آن روز به مغولستان (منغوليا) موسوم بود و قبايل كوچ نشين آن «منقول» يا «مغول» ناميده مىشوند. در منابع چينى اصل كلمه منغول «منگوك» يا «منچوك» آمده است و در هر دو حال، اين كلمه با كلمه عبرى مأجوج بسيار نزديك است كه يونانيان نيز «ميگاگ» مىخوانده اند. در تاريخ چين از قبيله ديگرى در اين سرزمين نام برده مىشود كه به نام «يوشى» (Yuechi) خوانده مىشدهاند و ظاهراً بايد همين كلمه در طول قرون تحريف يافته و به صورت «يأجوج» عبرى در آمده باشد».(24)
با توجه به آنچه ياد شد، تعبيرهايى كه درباره اين اقوام آمده به اين شرح است: در تاريخ باستان هرودوت: «ماساگت» (ماساژت يا ماساجت)؛ در نزد يونانيان: «گوگ» و «ماگوگ»؛ در تورات: «جوج» و «ماجوج»؛ نزد چينيان: «منگوك» يا «ميخوك» و «يوشى»؛ در غرب: «يوئه چى». همه اين نامها حكايت از يك ريشه دارد كه همان اقوام ددمنش و اوباشى است كه خطرى براى ديگران بودند و قرآن از آنان به «يأجوج و مأجوج» تعبير كرده كه در زمين فسادگرى مىكردند. مردم سرزمينهاى حاصلخيز و آبادى كه در معرض تهاجم بودند، از كورش (ذوالقرنين) درخواست كردند تا برايشان سدّى بسازد كه مانع هجوم اين اقوام شود.
مكان سدّ ذو القرنين
در گذشته گفتيم كه شواهد نشان مىدهد جاى سدّ، تنگه اى كوهستانى بوده كه در ميان كوههاى قفقاز قرار داشته و گذرگاه اقوام خونخوار براى هجوم به مردمان صلح طلب بوده است. اين شكاف و رخنه ميان دو بخش كوه به نام تنگه داريال شناخته مىشود و نزديك شهر تفليس، پايتخت گرجستان است. با توجه به مفاهيمى كه در تفسير آيات برداشت كرديم، به دست آورديم كه در قرن ششم پيش از ميلاد، ملتهاى ابتدايى و بى دفاع جنوب كوههاى قفقاز در آذربايجان، گرجستان، ارمنستان و سواحل جنوب درياى مازندران، امنيتى نداشتند مگر آنكه سدّ محكمى ساخته شود و رخنه ميان دو دهنه كوه را پر كند تا مانع عبور قبايل مغول شود و تنها راه گذر آنان را ببندد. گويا ديواره اين كوه از نظر عرضى گسترده بوده و دو طرفش به درياى خزر در مشرق و درياى سياه در مغرب منتهى مىشده است و از اين رو اقوام اين سوى كوه از ذو القرنين تقاضاى ساخت سدّى كردند كه به كلّى هجوم آنان را متوقف كند.
به طور طبيعى لازمه ساخت چنين سدّى، امكاناتى گسترده و پيشرفته است كه كورش در اختيار داشته و آن را هزينه كرده است تا اين طرح عظيم كه معجزه اى بزرگ در تاريخ علم و صنعت و مهندسى بشر به شمار مىآيد، به پايان رسد. بنابراين پيش از آنكه از سدّ ذو القرنين سخن بگوييم كه آيا همان سدّ كورش است يا خير، ناچاريم به تواناييهاى فنى و مهندسى آن روزگار، به ويژه سرزمين ايران در عهد كورش نظرى افكنيم.
تمدن بشر در روزگار ذو القرنين
دكتر عبدالعليم، استاديار برجسته جغرافيا در دانشگاه ابن مسعود مىگويد: پژوهشهاى جغرافيايى درباره منطقه سدّ، كاوشى در حوزه زمين شناسى و اقتصاد است؛ چرا كه نيازمند شناخت امكانات طبيعى و نيروى انسانى اى است كه ذو القرنين براى عملى ساختن ايجاد سدّ، به آنها نياز داشته و بايد به حدّ وفور وجود مىداشته است؛ همين طور كاوشى درباره گستره تمدن بشرى در آن روزگار است. قرآن مىفرمايد: «فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً . آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً».(25) طبق اين آيه كريمه، امكاناتى كه كورش براى اتمام سدّ در اختيار گذاشته سه چيز است: كارشناسى و تخصّص ساخت سدّ، مهندسان سدّ ساز و نظارت بر روند كار؛ اما امكاناتى كه از ساكنان منطقه خواسته است، در موارد ذيل خلاصه مىشود: «نيروى كار انسانى»، «مواد خام آهن»، «زغال يا چوب براى گداختن آهنها»، «مواد خام مس»، «شمارى از چهارپايان براى حمل و نقل» و «تأمين تداركات كارگران و مهندسان، از قبيل غذا، نوشيدنى و سرپناه».
حال اين پرسش مطرح مىشود كه آيا ايران در مرتبه اى از پيشرفت و تمدن بوده است كه مهندسانى خبره براى ساخت سدهايى استوار و طرحهاى بزرگ عمرانى داشته باشد؟ بى ترديد فارسها تمدن ويژه خود را داشتهاند، اما مصر فراعنه به گواهى تاريخ داراى بزرگ ترين مدرسه معمارى و صنعت بوده است. از 4000 سال پيش ميان مصر و سرزمينهاى خاور نزديك رابطه استوارى وجود داشته است و از اين طريق علوم رياضى، هندسه، طب، نجوم، راه سازى، نگارش، تقويم و ساعات، ورق، هنر كتابدارى و حفظ آثار گرانبها، اثاثيه ظريف و پرداخت شده و هنر رنگ آميزى از مصر باستان به ايران باستان منتقل شده است. اين تنها تمدن مصر نبود كه فارسها از آن بهره بردند، بلكه در زمان هخامنشيان بسيارى از دانشها، هنرها و فن آوريها را از يونان وارد كردند و همين طور از يونان مهندسان بزرگى را براى هنر تراشكارى و كنده كارى، ساختن كاخهاى رفيع، ستونهاى بلند و طاقهاى قوسى از مرمر و سنگهاى گرانبها به خدمت گرفتند.(26) البته انكار نمى كنيم كه ايرانيان نيز به آنچه آموخته بودند، افزودند و تمدنى پيشرفته را از خود برجاى گذاشتند كه آميزه اى از تمدنهاى دنياى باستان (مصر، بابل و يونان) بود.
در پاسخ پرسشى كه ياد شد، مىتوان گفت كه فارسها در عصر هخامنشيان در هنر معمارى و ساخت و ساز، مهارت ويژه اى داشتند. گواه اين مسئله بناهايى است كه باستان شناسان كشف كردهاند و بر توان بالاى آنان در طرح و نقشه ريزيهاى مهندسى، دقت در انتخاب مواد خام و شكل دهى آنها براى ساخت بناهاى مورد نظر دلالت دارد. معماران ايرانى هنر معمارى را از ملتهايى كه تحت فرمان آنها بودند، مانند سومر، آشور، كلدان و يونان آموختند و خيلى زود اسرار و فنون آن را فرا گرفتند. هر كس به كاخها و آرامگاه كورش و داراى اول و خشايار شاه اول بنگرد، عمق تأثيرپذيرى معمارى فارس را از تمدنهاى پيرامون آن در مىيابد و شيوههاى معمارى يونان، بابل، ماد و ليدى را در آن مىبيند. «پاسارگاد»(27) با وجود صدمات و ويرانيهاى وارد شده به آن، نمايه اى از اين هنرهاست و در واقع، تابلويى از شگفتى و زيبايى است كه جلوههاى هنر فارسى دوران هخامنشى را پس از 24 قرن به نمايش مىگذارد. شگفتيها آنگاه بيشتر مىشود كه در بناى «نقش رستم» در نزديكى «تخت جمشيد» يا به نام يونانى آن «پرسپوليس» و آثار موجود در اين مكان به جست و جو بپردازيم.
افزون بر آنچه ياد شد، بناهايى پارسى وجود دارد كه از چنگ جنگها، غارتها و تغييرات آب و هوايى جان به در برده است و به شكل مجموعه اى از آوارها و خرابههاى كاخها در پايتختهاى قديمى ايران، مانند «پاسارگارد»، «پرسپوليس» و «اكباتان يا همدان» رخ مىنمايد. همه اين آثار در بررسى مراحل تطوّر و دگرگونى هنر ساختمان سازى و معمارى دوران هخامنشيان در فارس به ما كمك مىكند و نشان مىدهد كه هخامنشيان از تمدنهاى پيرامون خود دانش آموختهاند و همه هنرها شامل حرفههاى گوناگون، تكنيك و فن آورى، راه سازى، پديدههاى معمارى و هنرى و پل و سدّ سازى را به خوبى فرا گرفته اند. اين آثار، داراى اصالت در طرح و نقشه و حُسن اجراست؛ به گونه اى كه ما را به اين نتيجه مىرساند كه ايرانيان از آنچه وارد كرده بودند، چيزهايى ابداع كردند كه گواه بر سبك پيشرفته و شيوه منحصر به فرد آنان است.
از آثار سنگى، پله ها، ستونها، گنبدها، تنديسهاى حيوانات و بقاياى بنايى كه كورش براى يادبود پيروزى اش بر مادها بر جاى گذاشت، ميزان شايستگى تمدن فارسى در آن روزگار روشن مىشود. آثار به جا مانده نشان مىدهد كه در اين مكان از مشهد مرغاب تصويرهايى بر سنگها نقش بسته بود كه از ميان رفته است و نقشى كه گويا از آنِ كورش بوده، فرسوده شده است. در نزديكى اين بنا، بناى عظيمى از سنگ در شش پله وجود دارد كه امروزه مرقد مادر سليمان ناميده مىشود و پژوهندگان معتقدند آرامگاه كورش است. همچنين در نزديكى آن، شرح حال كورش حك شده است و با اين جمله آغاز مىشود: «منم كورش، پادشاه هخامنشى...».
در پاسارگاد پيكره برجسته اى از سنگ تراشيده شده كه تصوير شخصى ايستاده را نشان مىدهد در حالى كه دستش را به جلو دراز كرده و دو بال دارد كه اين بالها شبيه پيكرههاى آشورى است؛ با اين تفاوت كه محاسنش فارسى و تاجش مصرى و لباسش ايلامى است. هم اكنون اعتقاد بر اين است كه اين مجسّمه كورش است و بر ذو القرنينى كه توصيفش در قرآن و عهد قديم آمده است، صدق مىكند؛ زيرا تاجش داراى دو شاخ است كه يكى رو به جلو و ديگرى رو به پشت مىباشد.(28)
افزون بر آنچه ياد شد، حفّاريهاى بسيارى نشان مىدهد كه اين خرابهها آثار شهرى آباد و باستانى است كه اكنون تنها خرابهها و آثار سنگى به جا مانده از كاخها و ساختمانهاى باشكوه آن باقى مانده است. گواه بر شكوه و عظمت آن، پلكان 106 پله اى آن به عرض هفت ذراع است كه به سوى سالنى وسيع بالا مىرود. در اين سالن 100 ستون مرمرين وجود دارد كه برخى تاكنون پا برجا مانده است. در دو پهلوى پلكان تصويرها و تنديسهاى مردانى است كه بر سنگ نقش شدهاند و تخت فرمانروا بر روى 28 مجسّمه سنگى است كه اشاره به نمايندگان كشورهاى تسخير شده داريوش دارد. او بر تختى نشسته است و در پشت سر او مردى ديده مىشود كه گويا خشايار شاه است. همچنين كاوشگران در سرورستان و فيروزآباد به طاقها و گنبدهايى مربوط به بناهايى قديم دست يافتهاند كه اعتقاد بر آن است كه از بقاياى عصر كورش كبير است. همين طور سنگى مكعب شكل كه به تخت طاووس شناخته مىشود، در پاسارگاد در نزديكى مقبره كورش است كه يكى از اعتاب معبدى قديمى است.
مى توان به آنچه ياد شد، پروژه بزرگ «كانال سوئز» كه درياى سرخ را به درياى مديترانه متصل مىكند را افزود. نخستين كسى كه فرمان حفر آن را صادر كرد، داريوش اول از پادشاهان هخامنشى بود كه پس از چيره شدن بر مصر و سرزمينهاى آفريقايى مجاور آن، اقدام به اين كار كرد. در كرانههاى كانال كتيبههايى كشف شده است كه به روشنى بر رفتار خوب پادشاهان ايران با مردمان ديگر سرزمينهاى تحت اختيار آنان دلالت دارد. اين امر نشان دهنده تمدن پيشرفته آن روزگار امپراطورى فارس است.(29)
نمونههاى فراوانى در اين موضوع وجود دارد كه همگى به اين پرسش كه آيا ايران به درجه اى از پيشرفت و تمدن رسيده بود كه توان تخصص و مهندسى ساخت سدّها و كارهاى عمرانى را داشته باشد، پاسخ مثبت مىدهد. از توضيحات مبسوطى كه ياد شد، اين نتيجه به دست آمد كه كورش توانسته است دانش و تجربه، مهندسان كارآزموده و نظارت بر اجراى كار را به ساكنان منطقه دشتهاى قفقاز، درياى خزر و درياى سياه پيشكش كند.
اما امكاناتى كه ممكن است ذوالقرنين از مردمان صلح جو و نرم خوى منطقه درخواست كرده باشد، بر اساس آنچه از آيه برداشت كرديم، به شرح زير است:
1. نيروى انسانى
منطقه ياد شده، برحسب ارزيابى كلّى براى اين امر، پرجمعيت و مناسب بوده است. به طور تقريبى ساكنان آن در سرزمين آذربايجان، ارمنستان، داغستان، گرجستان و حومه آنها در سال 550 پيش از ميلاد، حدود 170 هزار نفر(30) بوده است. اگر فرض كنيم شش درصد ساكنان را كارگران تشكيل مىدادند، بيش از صد هزار نفر در ساخت سد مشاركت داشته اند. اين شمار ممكن است حدود 10 سال براى اتمام سد داريال مشغول بوده اند.
2. آهن
مهم ترين و عمده ترين ماده اى كه بنا بر توصيف قرآن كريم در ساخت سدّ ذو القرنين از آن استفاده شد، قطعههاى آهن بود. سرزمين آذربايجان داراى معادن آهن بسيارى است و گواه آن، برپايى كارخانههاى آهن و فولاد در شهر «باكو» است و به طور طبيعى در زمان كورش بايد غنى تر از اكنون بوده باشد. ارمنستان نيز از نظر معادن، غنى است؛ به ويژه سنگ آهن، مس، سرب، زرنيخ (آرسنيك)، سنگسزاج سفيد، گوگرد و طلا. ابن الفقيه(31) تنها نويسنده مسلمان است كه اطلاعات ارزشمندى راجع به ثروتهاى معدنى ارمنستان به جا گذاشته است. مورّخ ارمنى، ليونتسيوس ياد مىكند كه كانهاى آهن و نقره از حدود پايان قرن هشتم ميلادى در اين نواحى كشف شده است و سطح زمين در مناطق حفارى شده كوهها، نشان دهنده استفاده ساكنان پيشين از ذخاير گذشته آهن است كه در فضاى باز بوده و بدون سختى زيادى استخراج مىشده است. اين معادن در نيمه راه اطرابزنده و ارزن روم قرار دارد. همچنين آهن در گرجستان در حومه «تسخالتابو»، «محج قلعه» و «دربند» در داغستان به وفور يافت مىشود. در مناطق مرزى ارمنستان، در تركيه منطقه آهن خيز معروفى وجود دارد كه ذخاير آن حدود 25 ميليون تن تخمين زده شده و نسبت فلز آن ميان 60 تا 65 درصد است كه نسبت بسيار بالايى است. هيتىها از هزاران سال پيش مقدار بيشمارى از آهن را از اين وادى استخراج كردهاند و مهم ترين مناطق توليد آن اكنون ناحيه «ديفرجى» است.
3. مواد سوختى
اما درباره زغال و چوبهاى لازم براى حرارت دادن آهن بايد گفت كه منابع طبيعى منطقه «كلاكنت» در ارمنستان، ذخاير فراوانى از زغال دارد. در سواحل درياى سياه معادن «زونفلداك» از مناطق بسيار حاصلخيز زغال سنگ جهان است و زغال آن از نوع بيتومين است و گونه اى مرغوب از كوك دارد كه در صنايع فولاد استفاده مىشود. درباره چوب، ابن حوقل ياد مىكند كه منطقه اردبيل از باغها، رودها، جويها، درختان، ميوههاى عالى، غلات و ديگر مواهب خدادادى پر است. مراغه نيز بدين گونه است. وى درباره اروميه مىگويد: تاكستانها، آبهاى روان و املاك و دهكدههاى بسيار دارد. در كنار اين منطقه اشنه قرار دارد كه پر درخت، سرسبز و ثروتمند است و همين طور شهر بردغه كه حاصلخيز و داراى كشتهها و ميوههاى بسيار است. همچنين اطراف مجموعه رودهاى كورا (كورش) و رود ترك و صولاق و رود آراكس و آيورا را هكتارها جنگل فرا گرفته و درختان دردار، بلوط، صنوبر، كاج، سدر، درخت عرعر و زيتون صحرايى در همه جا پراكنده است.
4. مس
يكى ديگر از مواد اوليه و مصالحى كه ذو القرنين از ساكنان منطقه درخواست كرد، مس بود. به تعبير قرآن كريم او گفت: «آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً»؛ يعنى برايم مس گداخته بياوريد تا روى قطعات آهن بريزم. از نظر علمى و تاريخى ثابت شده است كه مس در منطقه به وفور يافت مىشده است. كاوشهاى جديد زمين شناسى، وجود آن را در معادن «زنجان»، «انارك» و شمال «اصفهان» ثابت كرده است و در جنوب «آذربايجان» مقادير عظيمى از آن يافت مىشود معادن بزرگ و معروف مس در ارمنستان از گذشته شاهد بر آن است كه ساكنان قديمى آن مواد خامش را استخراج مىكرده اند؛ به ويژه در منطقه «كدابك» و رگههاى فرعى آن در ناحيه «كلاكنت» ميان «بيزاتول» و درياچه «كوك جاى». در سالهاى اخير شكوه اين سرزمين با استخراج مس به آن بازگردانده شده است. اين كار توسط برادران «سيمنس» بنيان گذاران كارخانههاى ذوب فلزات انجام گرفته است.
5. حيوانات باربر
درباره حيوانات لازم براى حمل و نقل بايد گفت كه اين سرزمين از نظر دامدارى و دامپرورى، ثروتمند است؛ زيرا ميان دو عرض جغرافيايى 30 تا 45 درجه شمالى واقع است و ميان سرزمينهاى غرب درياى مديترانه و شرق چين قرار دارد و در ناحيه «اوراسيا» ميان تركستان چين و رومانى گسترش دارد و از اين رو شامل همه آذربايجان، ارمنستان، قفقاز، گرجستان، داغستان، انجازيا و انجاريا مىشود. به خاطر فراوانى علوفه، اين منطقه، سرزمين چراگاههاى گرم و معتدل ناميده شده است و علفزارهاى آن براى پرورش گلههاى بز و ميش در بلنديها و گاو و ديگر چهارپايان در دشتها مناسب است. شتر دوكوهانه نيز در آنجا بسيار است و همين طور حيوان ياك (YAK).(32) ساكنان آنجا از اين حيوان، همانند الاغ در همه باركشىها استفاده مىكنند و امتيازى كه بر الاغ دارد، وجود سُمهايى است كه در دو پايش قرار دارد و او را در بالا رفتن از ارتفاعات و حمل بارها ميان آنها كمك مىكند. همچنين از گذشتههاى دور دهها هزار از اسبان سيسى كه قدرت آنان در حمل بارهاى سنگين و كشيدن ارّابهها معروف است، در آنجا وجود داشته است.
6. تداركات
از نظر مواد غذايى و ديگر تداركات لازم براى كارگران و مهندسان، اين ناحيه از هزاران سال پيش داراى همه غلات و حبوبات بوده است. ارمنستان حاصلخيزترين املاك خلافت عباسى محسوب مىشد و محصولات فراوانى در آن كشت و به ديگر نقاط، مانند بغداد صادر مىشد.(33) در درياچهها و رودهاى آن، ماهى بسيار وجود دارد و به خارج نيز صادر مىشود.(34) مواهب و نعمتهاى اين سرزمين در زمان كورش به همدان و ديگر سرزمينهاى معروف آن روزگار برده مىشد. جلگههاى اين سرزمين پهناور، انبوه از درختان ميوه است و كشت سيب زمينى و چغندر قند در دشتهاى آن از مهم ترين پيشههاى ساكنان آن در عصرهاى گذشته بوده است.
در آذربايجان به جز دانههاى گياهى، تاكستان، گردو و ديگر محصولات كشاورزى، گندم زمستانى نيز با موفقيت كشت مىشود و داغستان از گذشته تاكنون براى كشاورزى، منطقه ممتازى بوده است و دامها در دامنههاى كوههاى آن مىچرند. در آنجا گندم، ذرّت، سيب زمينى، سبزيجات و مو وجود دارد. آب و هواى گرجستان هزاران سال است كه براى كشت گياهان دانه دار، به ويژه ذرّت و انگور، مركبات و چغندر قند، مناسب بوده است.(35) اين محصولات در همه جاى اين سرزمين يافت مىشود. همچنين گلّههاى بزرگ دام در سراسر آن پراكنده است.
از آنچه به طور خلاصه ياد شد، به خوبى در مىيابيم كه سرزمينهاى مجاور سدّ، توان تأمين آذوقه كارگران و مهندسان سازنده سدّ را دارا بوده اند؛ بى آنكه مشكلى در عمليات كمك رسانى و تداركات پيش آيد. مواد خام لازم نيز شامل آهن، مس، زغال و چوب و چهارپايان براى انتقال مصالح به محل مورد نظر، به حدّ كفايت وجود داشته است. نيروى كار ارزان هم فراوان بوده است. دانش ايرانيان و طرح و نقشه دقيق كورش زمينههاى لازم براى اتمام موفقيت آميز بزرگ ترين سد جهان را فراهم ساخت. اين سد در مرتبه اى قرار داشت كه قرآن از آن به «رَدْم»(36) تعبير مىكند؛ يعنى سدّ عظيم و غول پيكر.(37)(38)
پی نوشت:
(1). سوره كهف، آيه 94.
(2). الجواهر في تفسير القرآن الكريم، 9 / 203 ـ 204.
(3). اين نام را منابع اسلامى از قرن يازدهم ميلادى بر مردمان مغولى چين اطلاق كرده اند. رهبر آنان «آپا اُوكى» دودمان چينى «لياد» را پايه گذارى كرد. آنان مجبور شدند در سال 1125 م چين را ترك كنند. در نتيجه با دولت هاى اسلامى مجاور برخورد كردند و ايلخانيان مانع راه آنان شدند.
(4). بنگريد به: الكامل في التاريخ، 12 / 361 (وقايع سال 617).
(5). بنگريد به: ظفرنامه، 2 / 502 به بعد؛ ابن عربشاه، 2 / 338 به بعد (به نقل از مفاهيم جغرافيه، ص 285 ـ 286).
(6). پايتخت جمهورى خودمختار تاتارستان در شرق مسكو.
(7). شهر بندرى در مصبّ رود «ثولغا» به درياى خزر كه مغولها آن را بنا نهادند.
(8). با توجه به آنكه حرف «g» در عربى «جى» تلفظ مى شود، لفظ قرآن نزديك ترين تعبير به كلمه جوج و مأجوج است!
(9). كورش كبير، ابوالكلام آزاد، ترجمه باستانى پاريزى، ص 270 ـ 271.
(10). كورش كبير، ص 274 ـ 276.
(11). تفسير طنطاوى، 9 / 208 ـ 209.
(12). ابن اثير مى نويسد: «چنگيزخان معروف به تيموچين سرزمين خود را ترك و رهسپار نواحى تركستان شد و گروهى از بازرگانان و تركان را كه با خود نقره ها، پوست هاى سگ آبى و اشياى بسيارى داشتند، به ماوراء النهر (سمرقند و بخارا) فرستاد تا برايش لباس بخرند. آنان به شهر «اُترار» در تركستان رسيدند كه آخرين استان خوارزمشاه بود و وى در آنجا نايب الحكومه اى داشت. زمانى كه اين طايفه تاتار بر او وارد شدند، پيكى به سوى خوارزمشاه فرستاد و او را از رسيدن آنان و اموالى كه داشتند، آگاه كرد. خوارزمشاه نيز پيغام فرستاد و دستور داد كه آنان را بكشند و اموالشان را گرفته و براى او بفرستند. حاكم آنجا نيز آنان را كشته و اموالشان را كه بسيار بود، به نزد خوارزمشاه فرستاد و او آنها را ميان تجّار سمرقند و بخارا توزيع كرد و پولش را از آنان گرفت. خوارزمشاه به زودى از اين كارش پشيمان شد و اين انديشه را در سر پروراند كه پيش از آنكه چنگيزخان با لشكريان بي شمارش كه جاسوسها خبرش را داده بودند، بر او هجوم آورد، پيش دستى كرده و به آنان حمله كند. با اميرانش در اين باره مشورت كرد و در همين زمان فرستادگان چنگيزخان وارد شدند و او را تهديد كرده، پيغام رساندند كه تو ياران و بازرگانان مرا مى كشى و اموالشان را تصاحب مى كنى! پس آماده جنگ باش كه من با سپاهيانى كه پايان ندارد، به سوى شما خواهم آمد. اما خوارزمشاه به جاى دلجويى از چنگيزخان، دستور قتل پيك چنگيز و تراشيدن ريش همراهانش را صادر كرد و آنان را بازگرداند تا براى او خبر برند و به او بگويند كه خوارزمشاه مى گويد: من به سراغ تو خواهم آمد، گرچه در آخر دنيا باشى؛ تا آنچه با يارانت انجام دادم، با تو نيز همان كنم...» الكامل في التاريخ، 12 / 361 ـ 364.
(13). تفسير طنطاوى، 9 / 204.
(14). بنگريد به: تاريخ ايران، ص 404 ـ 405.
(15). ص 38 / 88: «و به طور قطع پس از چندى خبر آن را خواهيد دانست».
(16). الجواهر في تفسير القرآن الكريم، 9 / 205.
(17). سوره انبياء، آيه 96: «تا وقتى كه يأجوج و مأجوج راهشان گشوده شود و آنان از هر پشته اى بتازند».
(18). كتاب پيدايش، 10 / 3؛ اخبار روزگار نخست 1 / 5.
(19). كتاب حزقيال، باب 38.
(20). قاموس كتاب مقدّس، ترجمه و تأليف مسترهاكس، انتشارات اساطير، چاپ اول، 1377 ش، حرف م، ص 775 (با اندكى تصرّف).
(21). تاريخ هرودوت، ص 62.
(22). همان، ص 98.
(23). مفاهيم جغرافيّه، ص 313.
(24). كورش كبير، ص 271 - 273.
(25). سوره كهف، آيات 95 - 96: «مرا با نيروى انسانى يارى كنيد تا ميان شما و آنها سدّى استوار قرار دهم. براى من قطعات آهن بياوريد. تا آنگاه كه ميان دو كوه برابر شد، گفت: بدميد تا وقتى كه آن قطعات را آتش گردانيد. گفت مس گداخته برايم بياوريد تا روى آن بريزم».
(26). تاريخ ايران ، ص 125.
(27). پاسارگاد كه در عربى آن را «بازار جاد» تلفظ مى كنند، شهرى است كه از آثار باشكوه آن در مشهد مرغاب، پايتخت قديم هخامنشيان به جاى مانده است. اين مكان در 18 فرسنگى شمال شرقى شيراز قرار دارد و مقبره كورش كبير تاكنون در آن پابرجاست و در آنجا بود كه مجسّمه سنگى مشهور كورش يافت شد.
(28). شايد اين مجسمه به دستور خود وى ساخته شده است به خاطر فال نيكى كه از رؤياى دانيال هنگام اسارت در چنگ بابليان زده است. لغت نامه دهخدا، حرف ذال، ص 11569، ذو القرنين ثانى.
(29). بنگريد به: تاريخ ايران، ص 124 ـ 132.
(30). اين عدد برحسب آمارهاى تقريبى است كه جمعيت جهان را در هشت هزار سال پيش از ميلاد، پنج ميليون نفر و در پنج هزار سال پيش از آن، ده ميليون و در سه هزار سال پيش از آن، چهل ميليون و در هزار سال پيش از آن، صد ميليون نفر و در هزار سال پس از ميلاد، 275 ميليون و در سال 1650 ميلادى، 545 ميليون نفر تخمين زده است. اين آمارها بر اساس حساب معروف (F.A.O) است (مفاهيم جغرافيّه، ص 304). بدين طريق، جمعيت جهان در سال 550 ق.م. 168 ميليون نفر تخمين زده مى شود و سهم سرزمين هاى آذربايجان، ارمنستان، داغستان و گرجستان در آن دوران (به حساب تقسيم به صد) نزديك به 170 هزار نفر مى شود.
(31). شاعر و نويسنده بزرگى از اهل موصل كه در سال 636 هـ. / 1238 م. وفات يافت.
(32). گونه اى از گاوهاى وحشى تنومند و قوى است. اين حيوان در كوه هاى آسياى غربى و آسياى ميانه، به ويژه در دامنه هاى تبّت فراوان يافت مى شود و آن را در حمل بارهاى سنگين به كار مى گيرند.
(33). بنگريد به: تاريخ طبرى، محمد بن جرير، مصر، دارالمعارف، 1971 م. ج 3، ص 272 ـ 275 (به نقل از مفاهيم جغرافيّه، ص 311).
(34). آن گونه كه نقل شده است، اين سرزمين از نظر ماهى به عنوان يك ماده غذايى براى ساكنان آنجا و صادرات، شهرت دارد و ماهى در درياچه هاى ارمنستان و سواحل قفقاز و به ويژه در درياچه «وان» به وفور يافت مى شود. اين درياچه در گونه خاصى از ماهى كه به تعداد بسيار زياد در آن وجود دارد، شهرت دارد. عرب اين ماهى را به نام «طريخ» مى شناسد. در گذشته، آن را نمك زده و به مناطق دور، مانند هندوستان صادر مى كرده اند (مفاهيم جغرافيّه، ص 311). از گذشته تاكنون در ارمنستان، آذربايجان، قفقاز و آسياى صغير، اين ماهى نمكين، دلپذير و خوشايند مردمان آنجاست.
(35). آن گونه كه جغرافياى تاريخى حكايت مى كند، اين سرزمين هزاران سال است كه با همه دانه هاى خوراكى آشناست و در آثار باستانى آن، شيشه هايى پر از غلّات و حبوباتى مانند گندم، ذرّت، نيشكر و برنج يافت شده است (بنگريد به: مواطن الشعوب الاسلاميّه، قفقازيا، محمود شاكر، ص 62 ـ 69، به نقل از مفاهيم جغرافيّه، ص 311).
(36). سوره كهف، آيه 95: (فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً).
(37). مفاهيم جغرافيه، فصل هفتم، ص 301 ـ 302.
(38). برگرفته از کتاب: نقد شبهات پيرامون قرآن كريم، معرفت، محمدهادي، مترجمان: حكيم باشي، حسن، رستمي، علي اكبر، عليزاده، ميرزا، خرقاني، حسن، مؤسسه فرهنگي تمهيد، چاپ دوم، 1388، ص 595 الی 615.
.....................
پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مکارم شیرازی